آیات مهدوی : آیه 59 سوره نساء

آیات مهدوی : آیه 59 سوره نساء

آیه 59 سوره نساء(مشاهده آیه)

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا
ای اهل ایمان، فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول) که از خود شما هستند اطاعت کنید، پس اگر در چیزی کار به نزاع کشد آن را به حکم خدا و رسول بازگردانید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید. این کار برای شما بهتر و خوش‌عاقبت‌تر خواهد بود.

نام تفسیر شرح تفسیر
تفسير اثنا عشري شأن نزول: در اسباب نزول مذكور است كه: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، خالد بن وليد را بر سريه امير كرد، و عمار ياسر را با او فرستاد. و جمعى كه خالد، قاصد ايشان بود، بگريختند. يكى از آنها كه مسلمان بود، نزد عمار آمد گفت: مردمان قبيله فرار كردند و من به استحضار ايمان در منزل خود مانده‏ام. اگر اسلام، مرا دستگيرى مى‏كند، اينجا باشم و فرار نكنم، و الّا بگريزم. عمار او را امان داد. خالد، صبح لشكر را به غارت و تاراج آن قبيله امر كرد، و غير از اين مستأمن كسى را نيافتند. او را اسير و عيال او را دستگير نموده، نزد خالد آوردند. عمار گفت: او مسلمان، و به امر من در امان است. خالد گفت: از ادب دور باشد كه كسى را بى مشاورت و اجازه امير، او را امان دهى. گفتگو ميان آنها بسيار شد. عاقبت خدمت حضرت رسالت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عرض رسانيدند. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امان عمار را برقرار گذاشت و نهى فرمود از آنكه غير امير بدون مشورت با او كسى را امان دهد و اين آيه نازل شد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا: اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، أَطِيعُوا اللَّهَ: اطاعت كنيد خدا را در اوامر و نواهى، وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ: و اطاعت نمائيد پيغمبر را در احكام، وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ: و اطاعت كنيد صاحبان امر را از شما، يعنى امراى سرايا كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم زمام اختيار حكم به يد ايشان داده باشد. «كلبى» در تفسير خود گفته: اطيعوا اللّه فى الفرائض و اطيعوا الرّسول فى السّنن، و اين امر مرجوح است زيرا اطاعت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، عين اطاعت خدا و امتثال امر او، امتثال امر الهى است. نه آنكه اطاعت آن حضرت، غير طاعت حق تعالى باشد. و همچنانكه اطاعت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حيات او واجب است، تا بعد از ممات او نيز بر وجوب خود باقى است زيرا كه اتباع شريعت لازم است بر جميع مكلفان، بعد از وفات او نيز، و به ضرورت معلوم است كه مردمان را امر به اتباع شريعت فرموده تا قيامت. نكته: در مجمع فرمايد: افراد امر به طاعت رسول شده‏اند. و عدم اكتفا به حرف عطف با آنكه طاعت او مقترن به طاعت خداست، جهت مبالغه مى‏باشد در بيان قطع توهم كسى كه گمان برد كه واجب نيست لزوم آنچه در قرآن نباشد از اوامر، و نظير اين است قوله تعالى: وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا- و مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ. اصحاب ما از امام محمد باقر عليه السّلام و امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده ‏اند كه: انّ اولى الامر الائمّة من ال محمّد اوجب اللّه طاعتهم بالاطلاق كما اوجب طاعته و طاعة رسوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «1» يعنى: بدرستى كه اولى الامر، ائمه معصومين‏اند از آل محمد كه طاعت ايشان را واجب ساخته بر همه بندگان على الاطلاق، همچنانكه واجب گردانيده است طاعت خود و طاعت رسول خود را بر همه مكلفان. جايز نيست حق تعالى طاعت احدى را على الاطلاق واجب گرداند، مگر آنكه عصمت عطا فرموده باشد، و باطن او همچو ظاهر او، و مؤتمن باشد از غلط و امر قبيح و اين صفت در آمر و علمائى كه غير ائمه معصومين عليهم السلام مى‏باشند، تحقق نمى‏يابد و مؤيد اين است كه خداوند تسويه فرموده ميان خود و رسول خود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حكم، و طاعت اولى الامر را مقارن ساخته به طاعت خود و طاعت رسول خود. و همچنانكه حكم خود و حكم رسول را فوق ساير بندگان گردانيده، حكم اولوا الامر را نيز فوق ايشان گردانيده. و بديهى است كه تساوى بين «اولوا الامر» و خدا و رسول در اين امر، بدون عصمت ايشان متصور نيست، زيرا حكم غير معصوم در مظانّ خطا و مخالفت است، و لكن حكم خدا و رسول، مجزوم اليقين باشد. پس چگونه ميان حكمين، تسويه وقوع يابد، لذا محقق و معلوم شد كه ولايت، صفت ائمه هدى است از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه امامت و عصمت ايشان ثابت است. و تمام امت متفقند بر علوّ مرتبه و عدالت ايشان. برهان ديگر: در تفسير ابو الفتوح مذكور است كه: وجه استدلال اين آيه بر امامت ائمه اثنى عشر عليهم السلام آنست كه: حق تعالى اطاعت اولى الامر را به اطاعت خود و رسول خود مقرون ساخته، و چنانچه ذات اقدس الهى از همه قبايح، منزه، و رسول او از همه معاصى كبيره و صغيره، معصوم و مطهر مى‏باشد، «اولى الامر» نيز بايد چنين باشند. و به اتفاق، بعد از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فقط ائمه اثنى عشر معصوم مى‏بودند. پس مراد «اولى الامر» ايشانند، نه غير ايشان. و ايضا اگر مراد از «اولى الامر» على العموم باشد، لازم مى‏آيد هر حاكمى و عالمى كه به ناحق و ناروا حكمى كند، تابع او بايد شد و اطاعت او بايد كرد. به جهت عموم لفظ. و اين، به اجماع باطل است و احاديث صحيحه نيز دالّند بر اين مدعا. از جمله روايت مشهوره متواتره ميان موافق و مخالف، از جابر بن عبد اللّه انصارى كه گفت: از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيدم كه من، خدا و رسول او را مى‏دانم و مى‏شناسم، اما «اولى الامر» را نمى‏دانم؟ فرمود: يا جابر هم خلفائى و ائمّة المسلمين اوّلهم علىّ بن أبي طالب. اى جابر، ايشان جانشينان من و امامان مسلمين‏اند بعد از من. اول ايشان على بن ابى طالب عليه السّلام، بعد از او حسن بن على عليه السّلام، بعد از او حسين بن على بن الحسين عليه السّلام، و بعد محمد بن على، و او در تورات معروف به باقر عليه السّلام است، و تو او را دريابى. اى جابر، چون او را دريابى، سلام من به او رسان. و بعد حضرت، يك يك ائمّه را نام مى‏برد تا آنكه چون به حجت قائم عليه السّلام رسيد، فرمود كه: نام او نام من باشد، و كنيه‏اش كنيه من، و حجت خدا بود و بقيه او در ميان خلق. حق تعالى مشارق و مغارب را به دست او بگشايد. و او از شيعه خود غائب گردد، بر وجهى كه از غايت طول مدت، هيچكس تصديق به وجود او نكند، مگر مؤمنى كه حق تعالى قلب او را به ايمان امتحان كرده باشد. جابر گويد: من گفتم يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شيعه او در غيبت از او منتفع گردند؟ فرمود: آرى، مانند انتفاع مردمان از آفتاب، اگر چه ميان او و مردمان ابر حائل شود. اى جابر، او از مكنون سرّ خدا و مخزون علم او است. اين سخن از من نگاهدار و به هيچكس مرسان، مگر كسانى كه از اهل ايمان باشند. جابر گويد: چون مدتى بر اين بگذشت، روزى خدمت على بن الحسين عليه السّلام نشسته بودم و با او سخن مى‏گفتم. ناگاه پسر او محمد بن على عليه السّلام را ديدم از حجره زنان بيرون آمد. در سن صباوت و گيسو برافكنده، چون او را بديدم، گوشت ميان پشت من بلرزيد و موى بر اعضاى من راست شد. گفتم: اى پسر، رو به من نما. او رو به من نمود، گفتم: پشت به من كن. پشت به من كرد، گفتم. هذا شمايل رسول اللّه و ربّ الكعبة: اين شمايل رسول خدا است، به خداى كعبه، پس گفتم اسم تو چيست؟ فرمود: محمد. گفتم: آقا زاده كيستى؟ فرمود: على بن الحسين عليه السّلام. گفتم: تن و جان من فداى تو باد، همانا تو باقرى؟ فرمود: آرى، پيغام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را بگو. من از اين قول متعجب و حيران شده، گفتم: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرا بشارت داد كه تو را دريابم و فرمود: چون او را ببينى، از منش سلام برسان. حال گويم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تو را سلام مى‏رساند. گفت: على رسول اللّه السّلام مادامت السّموات و الارض و عليك يا جابر ممّا بلغت السّلام. پس هر روز به خدمت او مى‏رفتم و از او مسائل مى‏آموختم. روزى از من مسئله‏ اى پرسيد، گفتم: به خدا من اقدام نكنم به آنچه رسول خدا مرا نهى نمود، و فرموده شما خلفاى اوئيد و امامان راهنمائيد و حليم‏ترين مردمانيد به كودكى و عالم‏ترين مردمانيد به بزرگى. ايشان را چيزى ميآموزيد كه از شما عالمتر باشند. حضرت فرمود: صدق جدّى رسول اللّه. من اين مسئله را بهتر از تو مى‏دانم. و لقد اوتيت الحكم صبيّا: مرا در كودكى علم و حكمت داده‏ اند: كلّ ذلك من فضل اللّه علينا و بركة رسوله. «2» نتيجه: چون به روايات صحيحه از طريقين و دلائل قاطعه معلوم شد كه اولى الامر خاصه امير المؤمنين عليه السّلام و اولاد معصومين او باشد، پس شيوخ ثلاثه و امثال آنها اولى الامر نباشند و قابليت منصب امامت و خلافت را ندارند، زيرا چون معصوم نيستند، به فقدان عصمت، خطا و سهو و نسيان از آنها صادر و لذا اعتماد و اعتبارى به اقوال و افعال ايشان نخواهد بود. بنابراين ثابت و محقق شود كه كسى غير از ائمه اثنى عشر، واجد مرتبه عصمت و قابل مقام ولايت كليه الهيه نمى‏باشد. و چون حكم ائمه معصومين عليهم السلام عين حكم خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، چه به نصوص قاطعه از جانب حق تعالى، ايشان نائب مناب حضرت رسالتند و حفظه و و امناى شريعت مى‏باشند. از اين جهت بعد از اين، حكم رجوع به خدا و رسول را در منازعات مى‏فرمايد كه: فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ: پس اگر خلاف كنيد و منازعه نمائيد در چيزى از امور دينيه، فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ: پس رجوع كنيد و باز گردانيد آن را به كتاب خدا و فرمايش رسول در زمان حيات او، و به سنت مطهره كه مأخوذ از ائمه معصومين است در ممات او و به جهت تأكيد اين معنى مى‏فرمايد: إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ: اگر هستيد شما كه از روى اخلاص ايمان مى‏آوريد به خدا و روز قيامت، اگر چه ايمان به خدا و رسول موجب آنست كه رجوع كنيد به حكم ايشان، ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا: اين رجوع بهتر و نيكوتر است از روى عاقبت در آخرت. «زجاج» در معنى آيه گفته: اين احسن است از تأويل شما كه تلقاء نفس خود بدون رجوع به كتاب الهى و سنت حضرت رسالت پناهى مى‏باشد. و اين قول اقوى است، زيرا رجوع به خدا و رسول و كسانى كه قائم مقام اويند از ائمه هدى، احسن است از تأويل به غير حجت. در «مجمع» فرمايد: نزد مجاهد و قتاده و سدى، مراد به مرجوع اليه كتاب خدا و سنت مطهر پيغمبر او است. و ما مى‏گوئيم: مراد امر است بر رد مرافعه به ائمه هدى كه قائم مقام رسولند بعد از وفات او، چه اين مثل رجوع است به رسول در حين حيات او، زيرا ائمه معصومين حافظان شريعت و خلفاى اويند در امت، پس جارى مجراى او باشند.
تفسير روان جاويد در كافى و عياشى از حضرت باقر (ع) روايت نموده است كه مقصود مائيم بالخصوص كه امر فرموده است خداوند جميع اهل ايمان را بطاعت ما تا روز قيامت و در كافى از حضرت صادق (ع) روايت نموده كه پرسيدند از آنحضرت كه آيا اطاعت اوصياء واجب است فرمود بلى آنها كسانى هستند كه خداوند اطاعت آنها را واجب فرموده در اين آيه و آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ و نيز در كافى و عياشى از آنحضرت نقل نموده است كه اين آيه نازل شده است در باره على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام راوى ميگويد بحضرت عرض شد كه مردم ميگويند پس چرا اسم على و اهل بيت در كتاب برده نشده است حضرت فرمود بآنها بگو نماز و زكوة و حج نازل شد ولى در قرآن عدد ركعات نماز و حدّ نصاب و ميزان زكوة و كيفيت حج و عدد طواف بيان نشد تا هر يك را پيغمبر (ص) تفسير و بيان فرمود همچنين اين آيه نازل شد در باره على (ع) و حسن (ع) و حسين (ع) و فرمود پيغمبر در باره على (ع) هر كس من مولاى اويم على مولاى او است و فرمود وصيت ميكنم شما را بكتاب خدا و اهل بيت خود من از خدا مسئلت نمودم كه جدائى نياندازد بين آندو تا وارد نمايد آندو را بر من لب حوض و خدا اجابت فرمود و فرمود شما بآنها چيزى نياموزيد چون آنها اعلمند از شما و فرمود آنها شما را از در هدايت خارج نميكنند و داخل در راه ضلالت نمينمايند و اگر پيغمبر (ص) بيان نميفرمود كه كيانند اهل بيت خود هر آينه ادعا مينمودند آنرا آل فلان و فلان و ليكن خداوند آيه تطهير را براى تصديق پيغمبر (ص) نازل فرمود در باره اهل بيت او و آنحضرت على (ع) و حسن (ع) و حسين (ع) و فاطمه (ع) را در زير كسا جمع نمود در خانه‏ام سلمه پس فرمود خدايا هر پيغمبرى اهلى و امانتى داشت و اينها اهل بيت و امانت منند ام سلمه عرض كرد من از اهل بيت شما نيستم فرمود تو خوبى ولى اينها اهل بيت و امانت و زين منند و در روايت عياشى پيش از آل فلان و فلان آل عباس و آل عقيل ذكر شده است و از حضرت صادق (ع) روايت شده است كه از آنحضرت سؤال نمودند از چيزيكه بناء اركان اسلام بر آنست و علم بآن براى عمل لازم است و جهل بغير آن مضر نيست فرمود شهادت بوحدانيت خداوند و رسالت محمد (ص) و اقرار بحق بودن آنچه او آورده است از نزد خدا و حق در اموال كه زكوة است و ولايتى كه خداوند امر فرموده است بآن كه ولايت آل محمد (ص) است كه پيغمبر (ص) فرمود كسيكه بميرد و نشناسد امام زمان خود را مرده است بمردن جاهليت و اين آيه را تلاوت فرمود و فرمود اول على (ع) بود بعد از آن حسن (ع) بعد از آن حسين (ع) بعد او على بن الحسين بعد از آن محمد بن على بعد از آن از همين قرار است امر همانا زمين برقرار نميماند مگر بامام و در معانى از سليم بن قيس هلالى نقل نموده كه از امير المؤمنين (ع) پرسيدم كمتر چيزى كه شخص بسبب آن گمراه ميشود چيست فرمود آنستكه نشناسد كسى را كه خداوند امر نموده است بطاعت او و واجب فرموده ولايت او را و قرار داده است او را حجت خود در زمين و شاهد خود بر خلق عرض كردم آنها كيانند يا امير المؤمنين فرمود آنها آنانند كه خداوند قرين فرمود آنها را با خود و رسول خود در اين آيه و تلاوت فرمود پس من برخواستم و سر مباركش را بوسيدم و عرض كردم امر را بر من مكشوف فرمودى و عقده دلم را گشودى و شك را از قلبم زدودى و در اكمال از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت نموده كه چون اين آيه نازل شد عرض كردم يا رسول اللّه خدا و پيغمبر (ص) را شناختيم صاحبان امر كه خداوند طاعت آنانرا مقرون بطاعت پيغمبر نموده كيانند فرمود آنها جانشينان منند و ائمه مسلمين بعد از من اول آنها على بن ابى طالب است پس از آن حسن بعد حسين بعد على بن الحسين بعد محمد بن على كه معروف است در تورية بباقر و اى جابر تو ادراك ميكنى او را چون ملاقات نمودى او را سلام مرا باو برسان بعد از او صادق جعفر بن محمد است بعد موسى بن جعفر بعد على بن موسى بعد محمد بن على بعد على بن محمد بعد حسن بن على بعد همنام و هم كنيه من كه حجت خدا است در زمين و بقية اللّه در بندگانش پسر حسن بن على كه خداوند بدست او فتح مينمايد مشارق زمين و مغاربش را او كسى است كه غيبت مينمايد از شيعيان و دوستان خود غيبتى كه ثابت نميماند بر قول بامامت او مگر كسيكه امتحان نموده است خداوند قلب او را براى ايمان جابر ميگويد من عرض كردم يا رسول اللّه آيا از براى شيعيان او انتفاع است بوجود او در زمان غيبت او پيغمبر فرمود قسم بخداونديكه مرا به نبوّت مبعوث فرمود آنها استضائه مينمايند بنور او و منتفع ميشوند بولايت او مانند انتفاع آنها بآفتاب اگر چه در پس ابر باشد اى جابر اين از سرّ مكنون و علم محزون الهى است كتمان نما آنرا مگر از اهلش و اخبار به اين معنى در كتب متداوله معتبره از حدّ احصاء خارج است و در توحيد از امير المؤمنين (ع) روايت نموده كه بشناسيد خدا را بخدائى و پيغمبر را به پيغمبرى و صاحبان امر را بمعروف و عدل و احسان و در علل از آنحضرت روايت نموده كه حق طاعت نيست براى كسيكه معصيت كند خدا را و جز اين نيست كه حق طاعت براى خدا است و پيغمبر او و صاحبان امر و همانا خدا امر فرمود بطاعت پيغمبر براى آنكه او معصوم و مطهّر است امر نميكند بمعصيت خدا و همانا امر فرمود بطاعت صاحبان امر براى آنكه آنها داراى عصمت و طهارتند و امر نميكنند بمعصيت خدا حقير عرض ميكنم بعد از ذكر اين روايات و استدلال ائمه اطهار بر مدلول آيه انصافا جاى شبهه و ترديد براى منصف در مفاد آيه و انطباق آن با ظاهر لفظ باقى نميماند لذا فائده بر نقل اقوال ديگر در تفسير اولو الامر و شبهات ننگ‏آور فخر رازى جز كلال و ملال مرتّب نيست پس اگر نزاع شد بين مأمورين در اين آيه در امرى از امور دين بايد رجوع كنند در حكم آن به كتاب خدا و سنت پيغمبر و احاديث معتبره ائمه اطهار كه خداوند امر نموده است بطاعت آنها و پيغمبر (ص) وصيت فرموده است بمراجعه بآنها و محول فرمود است تفسير كتاب را به بيان آنها كه حقا مراجعه بآنها مراجعه بخدا و پيغمبر است چنانچه قمّى ره از حضرت صادق (ع) روايت نموده است كه خدا فرمود اگر نزاع كرديد در چيزى رجوع كنيد آن را بخدا و پيغمبر و صاحبان امر از خودتان و در كافى و عياشى از حضرت باقر (ع) روايت نموده است كه اين آيه را بنحويكه مفيد اين معنى است قرائت فرمود و فرمود اين چنين نازل شده است و چگونه امر ميكند خداوند بطاعت اولياء امر و ترخيص ميكند منازعه با آنها را اين خطاب بمأمورين است كه امر باطاعت شده‏اند حقير عرض ميكنم گويا حضرات تصور ميكردند كه خطاب در اينجمله متوجه بصاحبان امر هم هست كه اگر آنها با مأمورين در امرى اختلاف نمودند بايد به پيغمبر مراجعه نمايند لذا امام اشاره بردّ آنها فرموده كه مخاطب ذيل و صدر آيه يكيست و آمر مأمور نميشود و خدا ترخيص در منازعه با حاكم خود نمى‏كند و مراد نزول فردوه الى اللّه و الرسول و اولى الامر منكم است در نهج البلاغه در ردّ بر خوارج كه منكر تحكيم شده‏اند امير المؤمنين (ع) فرموده كه ما مردم را حكم قرار نداديم همانا حكم قرار داديم قرآن را و چون قرآن كلام اللّه صامت است ترجمان لازم دارد و چون قوم دعوت نمودند ما را بحكومت قرآن نخواستيم ما از فريقى باشيم كه از حكومت قرآن رو گردان شوند با آنكه خداوند فرموده پس اگر نزاع نموديد در امرى رجوع نمائيد آنرا بخدا و رسول و رجوع بخدا آنستكه حكم شود بكتاب او و رجوع به پيغمبر آنستكه رجوع شود بسنّت او و چون حكم بصدق شود در كتاب خدا ما احق مردم با مريم و اگر حكم شود بسنّت پيغمبر ما اولى باو هستيم و در عهدنامه آنحضرت بمالك اشتر است رجوع كن بخدا و پيغمبر هر مشكلى را كه بتو رو آورد و هر امريرا كه بر تو مشتبه شود خداوند فرموده است بقوميكه خواسته است ارشاد فرمايد آنها را اطاعت كنيد خدا و پيغمبر و صاحبان امر خودتان را پس اگر نزاع نموديد در چيزى رد نمائيد آنرا بخدا و پيغمبر پس رد كننده بخدا اخذ كننده بمحكم كتاب او است و رد كننده به پيغمبر اخذ كننده بسنّت جامعه غير مفّرقه است حقير عرض مى‏كنم رد كننده بصاحبان امر هم اخذ كننده به اخبار معتبره آنها است و اين از لوازم ايمان بخدا و روز جزا است و اين رد و رجوع بهترين رد و نيكوترين تاويل است از آنچه مخالفين حق اختيار نمودند از رجوع بابو حنيفه و شافعى و مالك و حنبل و غير آنها.
تفسیر شریف لاهیجی و فى كتاب كمال الدين و تمام النعمة فى حديث جابر بن عبد اللَّه الانصارى انه قال: «لما نزلت هذه الاية قلت: يا رسول اللَّه عرفنا اللَّه و رسوله فمن اولو الامر الذين قرن اللَّه طاعتهم بطاعتك فقال: هم خلفائى يا جابر و أئمة المسلمين من بعدى، أولهم علىّ بن أبى طالب، ثم الحسن، ثم الحسين، ثم على بن الحسين، ثم محمد بن على المعروف فى التوراة بالباقر و ستدركه يا جابر فاذا لقيته فاقرأه منى السلام، ثم الصادق جعفر بن محمد، ثم موسى بن جعفر، ثم على بن موسى، ثم محمد بن على، ثم على بن محمد- ثم الحسن ابن على، ثم سميّي و كنيّي حجة اللَّه فى أرضه و بقيته فى عباده ابن الحسن بن على- و فى بعض النسخ: و بقيته فى عباده م ح م د ابن الحسن بن على- ذاك الذى يفتح اللَّه على يديه مشارق الارض و مغاربها، ذاك الذى يغيب عن شيعته و أوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول بامامته الا من امتحن اللَّه قلبه للايمان، قال جابر: فقلت له: يا رسول اللَّه فهل لشيعته الانتفاع به فى غيبته؟ فقال: اى و الذى بعثنى بالنبوة انهم يستضيئون بنوره و ينتفعون بولايته فى غيبته كانتفاع الناس بالشمس، و ان تجلاها سحاب، يا جابر! هذا من مكنون سر اللَّه و مخزون علم اللَّه فاكتمه الّا عن أهله» يعنى جابر بن عبد اللَّه انصارى گويد كه چون آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» نازل شد گفتم: يا رسول اللَّه خدا و رسول خدا را دانسته و شناخته‏ ام أما اولى الامر كه حق تعالى طاعت ايشان را مقترن بطاعت تو گردانيده ندانسته‏ ام ايشان چه جماعتند، حضرت رسالت پناه صلى اللَّه عليه و آله فرمود كه: اى جابر اين اولى الامر خلفاء منند و امامان أهل اسلام بعد از من أول ايشان على بن ابى طالب است، بعد از آن حسن، آن گاه حسين، پس على بن الحسين، پس محمد بن على كه در توراة معروف به باقر است و زود باشد كه تو او را ببينى پس چون او را ببينى سلام من باو برسان. بعد از آن يك بيك از ائمه هدى را نام برد تا آنكه بحجت قائم عليه السّلام رسيد فرمود: او شخصى است كه نام و نام من و كنيت او كنيت من است و آن شخصى است كه حق تعالى مشارق ارض و مغارب آن را بدست او بگشايد، و آن كسى است كه از شيعه خود و دوستان خود غايب گردد بر وجهى كه از غايت درازى غيبت ثابت نميماند در ميان شيعيان او كسى كه قائل بامامت او باشد مگر مؤمنى كه حق تعالى دل او را بايمان امتحان كرده باشد، جابر گويد كه گفتم: يا رسول اللَّه آيا شيعيان او انتفاع ميبرند در زمان غيبت او؟ حضرت فرمود: آرى بحق آن كس كه بر انگيخته مرا به نبوت كه شيعيان او روشن ميشوند بنور او و نفع ميبرند بولايت او در زمان غيبت او مانند انتفاعى كه مردم بنور آفتاب ميبرند اگر چه ابر آن آفتاب را پوشانيده باشد و فرمود كه: أى جابر! اين از أسرار خداست آن را پوشيده دار و به هيچ كس اظهار مكن، مگر كسانى را كه از اهل او باشند. فَإِنْ تَنازَعْتُمْ پس اگر انتزاع و خلاف كنيد أى مؤمنين در ميان يكديگر فِي شَيْ‏ءٍ در چيزى از امور دينيه فَرُدُّوهُ پس باز گردانيد آن را إِلَى اللَّهِ بسوى خداى تعالى يعنى بسوى كتاب خدا فى نهج البلاغة «فردوا الى اللَّه أن يحكم بكتابه» وَ الرَّسُولِ و بسوى فرستاده او، ردّ بسوى رسول اين چنين است كه در زمان او سؤال از او كنند و بعد از او رجوع بسنت او نمايند و بائمه معصومين سلام اللَّه عليهم أجمعين و جمعى گفته‏ اند كه: چون حكم ائمه هدى عليهم السلام همان حكم رسالت پناه است. صلى اللَّه عليه و آله بقرينه سابقه ذكر اولى الامر درين جا ننمود، اما از احاديث اهل بيت قدس طهارت سلام اللَّه عليهم ظاهر مى‏شود كه «و اولى الامر» درين مقام نيز در قرآن بوده آن را از نظم قرآن انداخته‏اند و تحريف نيز در عبارت قرآن كرده‏اند چنانچه على بن ابراهيم بطريق صحيح از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه آيه اين چنين نازل شده كه «فان تنازعتم فى شى‏ء فارجعوه الى اللَّه و الى الرسول و الى اولى الامر منكم» و محمد بن يعقوب كلينى رضى اللَّه عنه در روضه كافى فرموده: «روى على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن أبى عمير عن عمر بن اذينة عن بريد بن معاوية قال: تلا أبو جعفر عليه السّلام: أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و اولى الامر منكم، فان خفتم تنازعا فى الامر فارجعوه الى اللَّه و الى الرسول و الى اولى الامر منكم». و در اصول كافى بتغيير اسناد از بريد بن معاويه عجلى از آن حضرت عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت آيه را اينچنين تلاوت كردند كه «فان خفتم تنازعا فى أمر فردوه الى اللَّه و الى الرسول و الى اولى الامر منكم» و بعد از اين فرمودند كه: «كذا نزلت و كيف يأمرهم اللَّه بطاعة ولاة الامر و يرخص فى منازعتهم انما قيل ذلك للمأمورين الذين قيل لهم: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» إِنْ كُنْتُمْ اگر باشيد شما كه از روى اخلاص تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ ايمان آريد بخداى تعالى وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ و بروز قيامت، زيرا كه ايمان بخدا و بقيامت مقتضى آنست كه در مرافعه و منازعه رجوع بخدا و رسول و ائمه هدى نمايند ذلِكَ اين اطاعت خدا و رسول و اولى الامر ورد كردن مرافعه بسوى ايشان خَيْرٌ بهتر است شما را در دنيا وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا و نيكوتر است از روى عاقبت در دار عقبى و يا اين رجوع احسن است از تأويل شما كه پيش خود كرده باشيد، رد آن باصل كه كتاب خدا و سنت سيد انبياست صلى اللَّه عليه و آله و صاحب مجمع البيان گفته كه: اين وجه أقوى است چنانچه فرموده: و هو الاقوى لان الرد الى اللَّه و رسوله و من يقوم مقامه من المعصومين أحسن لا محالة و أحسن من تأويل بغير حجة.