عصمت امام

عصمت امام

عصمت نیز یکی دیگر از شرایط امام است که به اعتقاد شیعیان می بایست در امام وجود داشته باشد و به عبارت دیگر عصمت را شرط امامت می دانند. علامه حلی رحمة الله علیه در کتاب باب حادی عشر خود در تعریف عصمت می فرمایند:
«عصمت به معنای لطفی پنهانی است که از جانب خدا به سوی مکلف یا بنده اشنازل می شود. اثر این لطف نیز آن است که با آنکه مکلف قدرت بر انجام خطا و گناه رادارد هرگز از او خطا و گناه صادر نشده و حتی میل به آن نیز پیدا نمی کند. از طرف دیگر نکته قابل توجه این است که قدرت گناه کردن از معصوم سلب نمی شود و در همان حالقدرت بر انجام گناه دارد».
اما آن چیزی که در اینجا مورد بحث می باشد این است کهآیا عصمت در امام شرط است یا خیر؟ این نکته نیز در میان فرق اسلامی مورد اختلافاست. دو فرقۀ امامیه اثنی عشری و اسماعیلیه وجود عصمت در امام را شرط می دانند امافِرَق دیگر اسلامی وجود چنین خصیصه ای را در امام شرط نمی دانند. اما فرقۀ امامیه اثنی عشری برای این مدعای خود دلایلی اقامه می کنند که باز این دلایل به دو دستهعقلی و نقلی تقسیم می شوند. اما برخی از دلایل عقلی آن از این قرار هستند:
1- اگر عصمت در امام شرط نباشد تسلسل لازممی آید. یعنی لازم است در هر زمان امامان متعدد و زیادی وجود داشته باشند و اینمحال است. چون تسلسل که لازمۀ عدم عصمت امام است (به عبارت دیگر تسلسل که نتیجه  وپیامد عدم عصمت امام است باطل است). وقتی لازم چیزی که در اینجا تسلسل است باطل شود به تبع آن ملزومش نیز که عدم عصمت در امام است نیز باطل می شود. دلیل آن هم ایناست که ذکر کردیم یکی از مقاصد نیاز به نصب امام بازداشتن ظالم از ظلم و گرفتن حقمظلوم از ظالم است و همچنین بازداشتن مردم از فساد و رهبری آنان به سوی خیر و نیکی. این نیز محقق نمی شود مگر با عصمت امام زیرا اگر امام دچار خطا و معصیت شود از جادهحق و عدالت منحرف شده و نیاز به امام دیگری پیدا می شود تا او را هدایت و راهنماییکند و آن امام دیگر نیز ممکن است دچار خطا و معصیت شود و باز به وجود امامی نیازاحتیاج شود و آنچه مسلم است این امر تا بی نهایت ادامه دارد و این همان تسلسل میباشد که باطل و رد شده است.
2- اگر از امام معصیتی صادر شود دو امرلازم می آید: یا فایدۀ نصب امام منتفی می شود یا اینکه وجوب امر به معروف و نهی ازمنکر ساقط می شود و چون این دو لازم باطل است ملزوم آن نیز که عدم عصمت امام است باطل می شود. زیرا اگر از امام معصیتی صادر شود یا واجب است که او را از کارش نهیکنیم یا واجب نیست. اگر واجب باشد باید او را نهی کرد و در این صورت دیگر برای آنامام جایگاه در دلهای مردم باقی نمی ماند تا مردم از او پیروی کنند و بعد از این آنامام نیز خود به امام دیگری نیاز دارد که او را هدایت کند و این می تواند تا بینهایت ادامه داشته باشد که نتیجۀ آن تسلسل و باطل است.اگر چنین امری نیزمحقق شودهیچگاه هدایت مردم که غرض و فایدۀ از نصب امام است به تحقق نمی رسد و در نتیجه نقض غرض از سوی خدا صورت می گیرد و صدور چنین چیزی از سوی خدای حکیم محال است. اگر نهی چنین امامی از منکر نیز واجب نباشد پس باید گفت که امر به معروف و نهی از منکر واجبنیست و مسلماً چنین چیزی غلط و اشتباه است.
3- یکی دیگر از دلایل عقلی بر عصمت اماماین است که امام می بایست حافظ دین و شرع باشد و اگر معصموم از خطا و اشتباه نباشدممکن است در دین کم و زیادی انجام دهد یا نقصان و تبدیل و تغییری در آن ایجاد کند. مسلماً و قطعاً چنین فردی صلاحیت تبعیت و اطاعت ندارد و باز در اینجا فایدۀ نصبامام که هدایت بشر است از بین می رود چون امام فردی است که آگاه به دین خدا نبوده ودین او را در معرض خطر قرار می دهد.
4-هر غیرمعصومی ظالم و ستمکار است و هیچ ظالم و ستمکاری صلاحیت امامت ندارد در نتیجه هیچغیر معصومی صلاحیت امامت ندارد. اما اینکه هر غیر معصومی ظالم است یه این جهت استکه ظالم به کسی گویند که از جادۀ حق منحرف شده و بر نفس خود یا نفس دیگری به سببمخالفت احکام الهی و قرار دادن آن احکام در محلی که خدا آنرا قرار نداده است ظلمکند. چنین شخصی ممکن است خطا کرده و بر نفس خود یا دیگری ظلم کند. اما اینکه هیچظالمی صلاحیت امامت ندارد به جهت فرموده خداوند متعال است که در آیه19ازسورۀ بقره است که می فرماید: «لاینال عهدی الظالمین»؛ یعنی «عهد من به ستمکاران نمیرسد». مراد از عهد نیز در این آیه به شهادت تفاسیر بزرگ شیعه و سنی همان امامت است. پس به واسطۀ این آیه امامت هر شخص ظالمی باطل و رد شده است و امام حتماً و بایدمعصوم از خطا و اشتباه و معصیت باشد.
اما برخی از دلایل نقلی نیز بر اثبات عصمت برای اصل امامت چنین است:
1- خداوند در قرآن می فرماید: «أَتَامُرُونَ النَّاسَ بِالبِّرِ و تَنسَونَ اَنفُسَکُم و اَنتُم تَتلُونَ الکِتَابَ اَفَلَا تَعقِلُون» (بقره/44)؛ یعنی آیا امر می کنید مردم را به نیکی و فراموش می کنید نفس های خود را با آنکه کتاب خدا را می خوانید آیا عقل ندارید و این قباحت را نمی فهمید. در جای دیگری از قرآن کریم می خوانیم: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفعَلُونَ کَبُرَ مَقتاً عِندَ الله اَن تَقُولُوا مَا لَا تَفعَلُون» (صف/2-3)؛ چرا می گویید چیزی را که انجام نمی دهید حق تعالی بسیار دشمن می دارد کسی را که بگوید چیزی را که انجام نمی دهد.
همانطور که می بینیم در این آیات از سوی خداوند متعال به کسانی که گفتارشان بر خلاف رفتارشان است عتاب هایی بس بزرگ شده است. حال از آنجا که می دانیم امام حافظ شرع و بیان کنندۀ آن است و می بایست پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به بیان احکام الهی از جهات مختلف بپردازد پس نباید از او خطایی بر خلاف گفتارش که همان دین خداست سرزند و الا مخاطب این آیات قرار می گیرد و مورد ملامت از سوی خداوند واقع می شود و چنین شخصی مسلماً صلاحیت امامت را ندارد. وجه این استدلال نیز آن است که عمل نکردن به احکام دین از سوی امام نوعی خیانت به دین است چون او مبین دین است و او آیینۀ عملی دین در دیدگاه مردم می باشد و عمل و گفتار او برای مردم حجت می باشد.
2- خداوند در قرآن می فرماید: «و اِذِ ابتَلَی ابراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَ قَالَ اِنَّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ امَاماً قال و مِن ذُرِّیَتِی قال لَا یَنَالُ عَهدِی الظََّالِمِین» (بقره/124)؛ یعنی هنگامی که خداوند ابراهیم را به وسایل گوناگون آزمود و او به خوبی از عهده آزمایش برآمد خداوند به او فرمود من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ابراهیم گفت: از دودمان من نیز امامانی قرار بده، خداوند فرمود عهد من به ستمکاران نمی رسد. از این آیه استفاده می شود که عهد خدا که همان امامت است به ظالمان نمی رسد. و در دلیل چهارم از دلایل عقلی بر عصمت امام نیز گذشت که هر کسی معصیت کند از جاده حق منحرف شده و به واسطۀ عمل نکردن به احکام الهی بر خود یا بر دیگری ظلم کرده است و هر کس چنین باشد شایستۀ امامت نیست.
باید امام منصوص باشد نه منصوب:
واجب است که بر امام نص و تصریح وارد شده باشد به این معنا که خداوند و رسول او بر امامت آن امام تصریح کرده باشند. زیرا عصمت که شرطی لازم برای امام است (که مباحث آن گذشت) امری باطنی است که تنها خداوند متعال به آن آگاه است و نه هیچکس دیگری، پس به ناچار باید چنین فردی از سوی خداوند متعال شناسانده شود و یا اینکه معجزه ای از سوی به دست آن امام ظاهر گردد تا ادعای امامت او ثابت شود و این راه شناخت امام است. اما اختلافاتی که میان فِرق اسلامی در این مسئله وجود دارد این است که آیا برای تعیین امام راه دیگری وجود دارد یا خیر؟ امامیه بر این عقیده اند که راه تعیین امام منحصر در نص و تصریح خدا و رسول او می باشد. زیرا چنانکه گذشت عصمت شرط امامت است و عصمت از امور باطنی است و کسی جز خدا بر باطن انسانها آگاه نمی باشد. در نتیجه اعلام و تعیین آن باید از سوی خداوند متعال باشد چون تنها اوست که عالم به درون و باطن انسانهاست. حال این اعلام از دو طریق است:1- از طریق وحی به پیامبر اعلام کند.2- ظاهر کردن معجزه ای به دست امام جهت تصدیق ادعایش. اما اهل سنت می گویند: هر کسی که مردم او را قابل بدانند و با او بیعت کنند امام است. اما فرقه زیدیه بر این باورند که هر کس از فرزندان فاطمه که عالم و زاهد است و با شمشیر خروج کرده و ادعای امامت کند، امام است. این دو ادعا غلط است زیرا اولاً: امامت خلافتی است از سوی خدا و رسول او و برای کسی محقق نمی شود مگر به واسطه تصریح خدا و رسول او. ثانیاً: اگر امامت بر بیعت مردم با او و ادعای امامت متوقف باشد منجر به فساد می شود. زیرا هر طایفه ای با شخصی بیعت می کنند و یا اینکه ممکن است هر فاطمی ادعای امامت کند و در این صورت مشخص است که اختلاف واقع خواهد شد و امامان متعددی ظهور خواهند کرد در صورتی که در هر زمانی فقط یک امام وجود دارد. پس امامت از جانب خداوند است.
منبع اصلی: 
خیمه گاه