وظایف منتظران در کتاب مکیال المکارم

وظایف منتظران در کتاب مکیال المکارم

شناخت صفات و ویژگی‌های امام زمان علیه السلام

مّا به دليل عقل: چون آن حضرت‏عليه السلام امامي است که اطاعتش فرض و واجب مي‏باشد، و هر کس که اطاعتش واجب است بايد صفاتش را شناخت، تا با شخص ديگري که مقام او را به دورغ و ستم مدّعي گردد اشتباه نشود، بنابراين شناخت و دانستن صفات مولايمان حضرت حجّت‏عليه السلام واجب است. و بايد دانست که لازم است صفات خاص آن حضرت شناخته شود آنچه را که از غير خودش جدا و تشخيص گردد، به گونه‏اي که بين مدّعي راستگو و دروغگو فرق بگذارد، و اين پوشيده نيست، و توضيح و بيان بيشتري براي اين دليل در بين گفتار ان شاء اللَّه تعالي خواهد آمد. و امّا به دليل نقل: شيخ صدوق از حضرت ابوالحسن موسي بن جعفرعليهما السلام روايت آورده که فرمود: هر کس در چهار چيز شک کند به تمام آنچه خداي - تبارک و تعالي - نازل فرموده کفر ورزيده است... يکي از آن‏ها شناختن امام در هر زمان از جهت شخص و صفات او مي‏باشد. و نيز مؤيّد آن است آنچه در کتاب «کمال الدين» به سند خود از امام صادق‏عليه السلام از پدرانش از اميرمؤمنان علي‏عليه السلام روايت آورده که در خطبه‏اي بر منبر مسجد کوفه فرمود: بار خدايا! به درستي که زمين تو را حجّتي بر آفريدگانت بايد که آن‏ها را به دين تو هدايت کند، عِلم تو را به آنان بياموزد، تا حجتت از بين نرود و پيروان اوليايت - پس از آن‏که به آن حجّت هدايتشان فرمودي - گمراه نشوند، و [آن حجت] يا آشکار است که فرمانبرداري نشود، يا پنهان شده است که در انتظار [هنگام قيام و تشکيل حکومت جهاني اسلام] به سر مي‏برد، اگر شخص او [در حال متارکه آنان با مخالفان] در حالي که مردم هدايت شده باشند از [نظر آن‏ها] غايب شود؛ 1 علم او از آنان غايب نمي‏گردد، و آداب او در دل‏هاي مؤمنين بر جاي مي‏ماند، پس آن‏ها آداب او را به کار مي‏بندند. 2 . مي‏گويم: آداب جمع داب است، و آن - چنان‏که در کتاب «قاموس» آمده - شأن و عادت مي‏باشد، بنابراين يا معني عبارت آن است که: ثبوت عادت و اوصاف پسنديده آن حضرت در دل‏هاي آنان سبب مي‏گردد که به آنچه خوشايند آن جناب است عمل کنند - اگر لام براي تعليل باشد - و يا بدين معني است که: آداب آن حضرت در دل‏هاي مؤمنين ثبت گرديده، و آن‏ها اعمالي انجام مي‏دهند که مانند آداب و اعمال شريف او است - که در اين صورت لام به معني باء خواهد بود - چنان‏که در بعضي از روايات آمده و مؤمنين در زمان غيبت امام عصر - عجّل اللَّه فرجه الشريف - کارهاي نيک را انجام مي‏دهند تا به آداب جناب درآيند، و به صفات آن بزرگوار متّصف گردند، پس لام - بنابر اين معني - براي غايت و نتيجه است. و هر کدام از اين دو معني باشد مطلب را ثابت مي‏کند اين‏که ثبوت آداب و اخلاق آن حضرت در دل از صفات مؤمنين و لوازم ايمان است. و نيز شاهد بر آنچه گفتيم شدّت اهتمام پيغمبر و امامان‏عليهم السلام در هر زمان به بيان صفات و ويژگي‏هاي خاص آن حضرت است که او را حتي از امامان ديگر متمايز مي‏نمايد تا چه رسد به مردم ديگر، چنان‏که بر پژوهشگر پوشيده نيست، و اين فقط بدين خاطر است که شناخت صفات و ويژگي‏هاي آن جناب بر همه مردم لازم است، و جهت آن ظاهر است و آن انگيزه‏هاي فراوانِ رياست‏طلبان بر ادعاي دروغين منصب آن جناب مي‏باشد، و قوي‏ترين دليل بر چيزي، تحقق يافتن آن است، بنابراين بر هر مؤمني واجب است که امام زمانش را با صفات خاص و آداب مخصوصش بشناسد تا با ادعاي شخص ملحدي که لايق آن مقام منيع نيست به شبهه نيفتد، و در دلش ترديدي راه نيابد. و ما در اين کتاب آنچه که براي خردمندان بسنده است در اين باره آورده‏ايم، بر تو باد که در بخش‏هاي کتاب، يک به يک دقّت کني و خداوند به راه راست هدايت مي‏کند. توجه: در آغاز اين کتاب، بخشي را در مورد وجوب شناخت آن حضرت قرار داديم، و در آن‏جا منظور، بيان وجوب شناخت شخص آن حضرت بود که بايد نام و نسب شريفش را بشناسيم، و اين‏که اعمال جز با معرفت امام‏عليه السلام تمام نمي‏گردد، و در اين‏جا مقصود، اثبات وجوب شناخت صفات و آداب آن جناب في الجمله مي‏باشد، پس از اين نکته غافل مباش. و بر وجوب شناخت مولايمان - صلوات اللَّه عليه - به هر دو وجه اضافه بر آنچه گذشت - روايات و اخبار بسياري دلالت مي‏کند، از جمله: 1- در اصول کافي به سند صحيحي از زراره از حضرت امام صادق‏عليه السلام روايت آمده که فرمود: امام خودت را بشناس که اگر او را شناختي بر تو زيان نرساند که اين امر پيش بيفتد يا تأخير يابد.3. 2- و در همان کتاب به سند خود از فضيل بن يسار آورده که گفت: از حضرت امام صادق‏عليه السلام درباره فرموده خداي - تبارک و تعالي -: «يَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإمامِهِمْ»؛ 4 روزي که هر مردمي را به امامشان فرا مي‏خوانيم. پرسيدم، فرمود: اي فضيل! امام خود را بشناس که اگر امامت را شناختي پيش‏تر شدن اين امر يا به تأخير افتادن آن، بر تو زيان نرساند، و هر کس امام خود را بشناسد سپس پيش از آن‏که صاحب اين امر قيام کند بميرد، به منزله آن است که در ارتش آن حضرت نشسته باشد، نه، بلکه به منزله کسي است که زير پرچمش نشسته باشد. راوي گويد: بعضي از اصحاب آن حضرت گفتند: به منزله کسي است که با رسول خدا صلي الله عليه وآله به شهادت رسيده باشد. 5. 3- و نيز در آن کتاب به سند صحيحي از فضيل بن يسار آورده که گفت: شنيدم حضرت ابو جعفر امام باقرعليه السلام فرمود: هر کس بميرد در حالي که امامي نداشته باشد، مردنش مردن جاهليّت است، و هر آن‏که در حال شناختن امامش بميرد او را زيان نرساند که اين امر (=دولت آل محمد صلي الله عليه وآله) پيش‏تر شود يا به تأخير افتد، و هر کس بميرد در حالي که امامش را شناخته چنان است که در خيمه قائم‏عليه السلام با آن حضرت باشد. 6 . 4- و در همان کتاب در خبر صحيحي از عمر بن ابان آمده که گفت: «شنيدم حضرت ابي‏عبداللَّه امام صادق‏عليه السلام مي‏فرمود: نشانه را بشناس که اگر علامت را نشناختي تو را ضرر نزند آن‏که اين امر جلوتر شود يا تأخير افتد، به درستي که خداي عزوجل مي‏فرمايد: «يَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإمامِهِمْ»؛ روزي که هر مردمي را به امامشان فرا مي‏خوانيم پس هر آن‏که امام خودش را بشناسد همچون کسي خواهد بود که در خيمه امامِ منتظر باشد». 7 . مي‏گويم: اين‏که فرمود: «نشانه را بشناس» در مورد شناختن امام کلمه جامعه است، و سخنان بزرگان سخن بزرگ مي‏باشد، توضيح اين‏که: منظور از نشانه چيزي است که صاحب آن از غير خودش امتياز داده شود به گونه‏اي که هر کس نشانه‏اش را شناخت به اشتباه نيفتد، و نشانه امام يا به نسب او برمي‏گردد و يا به بدن او يا به علم و اخلاق او يا به ويژگي‏هاي هنگام ظهورش، نشانه‏هاي حتمي‏اي که امامانِ معصوم‏عليهم السلام خبر داده‏اند ارتباط دارد. و علائم امام‏عليه السلام ظاهر شدن معجزه بر دست او است، و شخص پوينده راه شناخت، هرگاه نشانه امام را دانست امامش را اشتباه نمي‏کند هر چند که مدّعيان دروغينِ منصبِ او زياد باشند. و از همين روي فرموده‏اند: «به درستي که امر ما از آفتاب روشن‏تر است» و «همچون روز هيچگونه پوشيدگي در آن نيست.» پس بحمداللَّه وجوب شناخت صفات و نشانه‏ها و اخلاق و دلايل آن حضرت واضح گشت چون معرفت نسبت به آن جناب به اين وسيله حاصل مي‏شود. اکنون که اين را دانستي، مي‏گويم: بدون ترديد مقصود از شناختي که امامانِ ما - که درودها و سلام‏هاي خداوند بر ايشان باد - تحصيل آن را نسبت به امام زمانمان امر فرموده‏اند، مقصود شناختن آن حضرت است آن چنان‏که هست، به گونه‏اي که سبب سالم ماندنمان از شبهه‏هاي ملحدين گردد، و مايه نجاتمان از گمراه ساختن مفتريان گمراه کننده شود، و چنين شناختي جز به دو امر حاصل نمي‏گردد؛ يکي: شناختن شخص امام‏عليه السلام به نام و نسب. دوم: شناخت صفات و ويژگي‏هاي او. و به دست آوردن اين دو شناخت از اهمّ واجبات مي‏باشد. واجب بودن شناخت اوّل واضح است، و اضافه بر آنچه در بخش اوّل کتاب گذشت بر آن دلالت دارد روايتي که شيخ اجلّ محمد بن ابراهيم نعماني به سند خود از عبداللَّه بن ابي‏يعفور آورده که گفت: به حضرت امام صادق‏عليه السلام عرضه داشتم: مردي شما را دوست مي‏دارد و از دشمنتان بيزاري مي‏جويد، و حلال شما را حلال و حرامتان را حرام مي‏شمارد، و معتقد است که اين امر [امامت] بين شما هست و به غير شما بيرون نرفته، جز اين‏که گويد: آن‏ها در بين خود اختلاف کرده‏اند، و آن‏هايند امامان زمامدار، و هرگاه بر يک تن از خودشان متفق گردند و بگويند: اين است [آن صاحب امر] ما نيز خواهيم گفت: همين است، امام صادق‏عليه السلام فرمود: اگر [اين مرد] بر همين باور بميرد به مرگ جاهليّت مرده است.8. و به طريق ديگري از سماعة بن مهران 9 از امام صادق‏عليه السلام؛ و طريق ديگري از حُمران بن اعيَن 10از امام صادق‏عليه السلام مانند اين سخن روايت آمده. پس در اين حديث دقّت کن که چگونه شناختن شخص امام را به نام و نسب واجب شمرده، و به کم‏تر از اين بسنده نکرده است، و همين مقدار بيان براي جويندگان کافي است. و اما واجب بودن شناخت صفات و ويژگي‏هاي امام‏عليه السلام؛ چون ما به خاطر اين‏که به ديدار مولايمان و امام زمانمان مشرَّف نشده‏ايم از شناختن آن حضرت به صورت محروم مانده‏ايم، بنابراين اگر کسي در اين زمان ادعا کند که من صاحب الزمان هستم. راست و دروغش را جز به دو امر نمي‏توان دانست: يکي آشکار شدن معجزه به دست او، و ديگر ظاهر شدن نشانه‏هايي که ائمّه اطهار براي امام قائمي که در انتظارش هستيم بيان کرده‏اند. پس هرگاه فرد مؤمن آن نشانه‏ها را شناخت و از آن مکارمي که براي آن حضرت هست آگاه گرديد به هر صدايي گوش نخواهد داد، و بين راستگو و دروغگو فرق خواهد گذاشت. از همين روي مولايمان حضرت صادق‏عليه السلام به عمرو بن ابان - که از اصحاب برجسته آن جناب بود - فرمود: نشانه را بشناس...چون اگر نشانه را شناخت ديگر پس از هدايت شدن گمراه نخواهد شد، و به فريبکاران تمايلي نخواهد يافت. و شگفت‏آور است که يکي از شرح کنندگان کافي در معني حديث فوق چنين گفته: مراد از نشانه، امام است چون که او علامتي است که به آن، احوال مبدا و معاد و قوانين شرعي شناخته مي‏شود. اي کاش مي‏دانستم که چه چيزي او را به اين توجيه کشانده، و لفظ را از آنچه حقيقت در آن است بازداشته!! و چون جريان حضرت قائم‏عليه السلام از بزرگ‏ترين و شگفت‏انگيزترين امور است، و مقام حضرتش از والاترين و منيع‏ترين مقام‏ها مي‏باشد، به گونه‏اي که پيغمبر اکرم و جانشينانش در بسياري از روايات به او افتخار نموده، و فرموده‏اند: «مِنّا مَهْدِيُّ هذِهِ الأُمَّةِ»؛ مهدي اين امت از ما است. مي‏بايست ويژگي‏هاي او و نشانه‏هاي ظهورش از بهترين صفات و روشن‏ترين نشانه‏ها باشد، به طوري که بر هيچ کس از مردان و زنان و شهرنشينان و صحرانشينان پوشيده نماند، و مي‏بايست که آن نشانه‏ها و صفات برخلاف معمول و عادت‏ها و خارق آن‏ها باشد و بدين ترتيب بين ادّعاهاي راستين و دروغين فرق ايجاد کند و آن نشانه‏ها در سخنان امامان برحقّ‏عليهم السلام بيان شده باشد و اين مطلب به حکم عقل و نقل روشن است و بر اهل خرد و فضل پوشيده نيست. شاهد بر آنچه ادعا کرديم و توضيح آنچه قائل شديم، رواياتي است که از امامان‏عليهم السلام در ذکر آن علامت‏ها و بيان صفات و ويژگي‏هاي حضرت قائم‏عليه السلام رسيده، از درخشندگي نورش در زمان ظهور، نداهاي عمومي روشن، صيحه ترسناکي که علني انجام مي‏شود، ابري که بر سر آن جناب سايه مي‏افکند و اعلام مي‏دارد: «اين همان مهدي خليفه خداست از او پيروي کنيد» و پاسخ دادن خورشيد و ماه به فرا خواندن آن حضرت، برطرف شدن دردها و بيماري‏ها از مؤمنين به برکت او، ظاهر شدن سنگ و عصاي موسي‏عليه السلام به دست آن بزرگوار، و غير اين‏ها... که بسياري از آن‏ها را در بخش چهارم همين کتاب پيش‏تر يادآور شديم، و علماي ما - که خداوند از جهت خدمتشان به اسلام و اهل آن بهترين پاداششان دهد - آن روايات را در کتاب‏هاي‏شان آورده‏اند. و به آنچه يادآور شديم مولايمان حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام توجّه داده، در حديثي که در بحار به نقل از نعماني روايت آمده که فرمود: تا آسمان‏ها و زمين آرامند شما هم آرام بمانيد - يعني بر کسي خروج مکنيد - چون به درستي که در امر شما پوشيدگي نيست، آگاه باشيد که آن، آيتي از خداي - عزّوجلّ - مي‏باشد، از مردم نيست، توجّه کنيد که آن از خورشيد روشن‏تر است بر هيچ نيک و بدي مخفي نمي‏ماند، آيا صبح را مي‏شناسيد؟ راستي که آن امر همچون صبح است، پوشيدگي در آن نيست. 11 . و در اخبار ديگري که از امامان‏عليهم السلام روايت شده است. و از جمله رواياتي که بر وجوب تحصيل اين دو شناخت، با صراحت دلالت دارد روايتي است که در تفسير البرهان از معاوية بن وهب از حضرت امام صادق‏عليه السلام آمده که فرمود: به درستي که بهترين و واجب‏ترين فريضه‏ها بر انسان، شناخت پروردگار و اقرار به بندگي او است، و مرز شناخت، آن است که خداوند را بشناسد اين‏که هيچ معبود حقي جز او نيست و هيچ‏گونه مثل و مانندي ندارد، و بداند که او قديم پايدار موجود است بدون فقدان، موصوف است بي آن‏که شبيه و نظير و باطل کننده‏اي داشته باشد، هيچ چيز به مثل او نيست و او است شنواي بينا. و پس از آن، شناخت فرستاده خدا است و گواهي دادن به پيغمبري او، و کم‏ترين مرتبه شناخت رسول، اقرار به پيغمبري او است و اين‏که آنچه از کتاب يا امر يا نهي‏اي آورده از خداي - عزّوجلّ - مي‏باشد، و بعد از آن، شناختن امامي است که با نَعْت و صفت و نامش در حال سختي و راحتي به او اقدا مي‏نمايي. و کم‏ترين درجه شناخت امام آن است که [دانسته شود] او - به جز نبوّت - همتاي پيغمبر صلي الله عليه وآله است، و امام، وارث پيغمبر است، و اطاعت امام اطاعت خداوند و اطاعت رسول خدا صلي الله عليه وآله است، و تسليم بودن به او در همه امور، و مراجعه کامل به او و پذيرش گفته او از مراتب شناخت مي‏باشد، و بداند که امام بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله علي ابن ابي طالب است، و بعد از او حسن، سپس حسين، سپس علي بن الحسين، سپس محمد بن علي، سپس جعفر بن محمد، سپس موسي بن جعفر سپس علي بن موسي سپس محمد بن علي، و پس از او علي بن محمد و بعد از علي پسرش حسن، و حجّت از فرزندان حسن مي‏باشد. سپس امام صادق‏عليه السلام فرمود: اي معاويه در اين مورد براي تو اصل و قاعده‏اي قرار دادم پس بر آن عمل کن... 12. 1.در بعضي نسخه‏ها: «في حال هدنتهم» و در بعضي ديگر: «في حال هدايتهم» آمده است. گرچه به نظر مي‏رسد نسخه اول درست باشد، ولي در ترجمه هر دو نسخه منظور گرديده است (مترجم). 2.کمال‏الدين، 302:1 3.اصول کافي، 371:1 4.سوره اسراء، آيه 71 5.اصول کافي، 371:1 6.اصول کافي، 371:1 7.اصول کافي، 372:1 8.الغيبة نعماني، 65 9.الغيبة نعماني، 66 10.الغيبة نعماني، 66 11.بحارالانوار، 139:52 ح 49 12.تفسير البرهان، 34:2 ح 3.

رعایت ادب نسبت به یاد او

اين‏که مؤمن، آن حضرت‏عليه السلام را ياد نکند مگر با القاب شريف مبارکش،مانند: حجّت، قائم، مهدي، صاحب الامر، صاحب الزمان و غير اين‏ها،و ترک تصريح به نام شريف اصلي آن حضرت که اسم رسول خدا صلي الله عليه وآله است: «م ح م د» علماي ما - که خداي تعالي رحمتشان کند - در حکم نام بردن مولايمان حضرت مهدي‏عليه السلام به نام اصلي، اختلاف کرده‏اند. بعضي از آن‏ها به طور کلّي - جز در حال تقيّه - آن را جايز شمرده‏اند مانند محدّث عاملي در کتاب وسائل 1 و برخي به طور مطلق آن را ممنوع دانسته‏اند، چنان‏که ظاهر آن‏ها از دو شيخ اقدم مفيد و طبرسي - قدس سرّهما - حکايت شده همين نظر است. و بعضي به طور مطلق آن را حرام شمرده‏اند مگر در دعاهاي رسيده از معصومين‏عليهم السلام و اين نظر اسماعيل بن احمد علوي عقيلي طبرسي‏قدس سره است که در کتاب کفاية الموحدين بيان کرده است و برخي آن را جايز ولي مکروه دانسته‏اند، مانند شيخ محقق انصاري‏قدس سره. و عده‏اي حرام بودن را به نام بردن در محافل و مجامع اختصاص داده‏اند نه در موارد ديگر مانند: سيّد محقّق ميرداماد و دانشمند مدقّق نوري - قدس سرّهُما - و بعضي حرمت را به زمان غيبت صغري اختصاص داده‏اند، و من گوينده‏اي بر اين قول نمي‏شناسم ولي از سخن فاضل مجلسي در بحار 2 چنين ظاهر مي‏شود که کسي اين قول را داشته است و خدا دانا است. و ممکن است اين قول را به نظر اوّل باز گرداند به جهت شدّت تقيه در زمان غيبت صغري، چنان‏که پوشيده نيست. و به هر حال تحقيق سخن در اين باره اين‏که: ياد کردن نام شريف معهود آن حضرت بر چند گونه تصور مي‏شود؛ گونه اول: ياد کردن آن در کتاب‏ها، که در جايز بودن آن ترديد نيست به حکم اصل، و به جهت اين‏که دلايل منع شامل آن نمي‏شود، و نيز به جهت آن‏که خواهيم ديد که شيوه پيشينيان صالح و علماي عاملمان - که رضوان خداوند بر همه آنان باد - بر اين بوده است، از زمان شيخ کليني تا زمان ما اين‏طور بوده که نام آن حضرت‏عليه السلام را در کتاب‏هاي خود ذکر کرده‏اند، بدون اين‏که کسي بر آنان اعتراض نمايد. گونه دوم: ياد کردن آن جناب با اشاره و کنايه، مانند اين‏که گفته شود: اسم او اسم رسول خدا صلي الله عليه وآله است و کنيه‏اش کنيه آن حضرت مي‏باشد. اين نيز جايز است به همان ادلّه‏اي که در گونه نخستين گذشت، به اضافه روايات متعددي که از طريق شيعه و سني از پيغمبر صلي الله عليه وآله رسيده که در آن‏ها تصريح فرموده به اين‏که: مهدي از فرزندان من است، نام او نام من و کنيه‏اش کنيه من مي‏باشد. و بايد دانست که جايز بودن در اين مورد و گونه اوّل به غير حال ترس اختصاص دارد، زيرا که حالت ترس از جمله عناوين عارضي است که مايه حرام شدن هر جايز مي‏باشد چنان‏که پوشيده نيست. گونه سوم: ياد کردن آن حضرت در دعا و مناجات، به طوري که عنوان نام بردن در محافل و مجامع را نداشته باشد. ظاهراً در اين صورت نيز جايز است، به جهت اين‏که دلايل جواز - که در گونه هفتم خواهي ديد - در اين قسمت جريان دارد، اضافه بر ورود آن در بعضي از دعاها و تعقيبات، ولي احوط آن است که ترک گردد، مگر اين‏که در روايت صحيحي رسيده باشد، (خوب دقت کنيد). گونه چهارم: ياد کردن آن حضرت در مجامع و غير آن‏ها به طور سرّي و در دل، و حق آن است که در اين صورت نيز جايز باشد، به جهت اين‏که دلايل منع از اين قسمت منصرف است، پس اصل و دلايل جواز بدون معارض باقي مي‏مانند، اضافه بر روايتي که در مستدرک با سندي از حذيفه بن اليمان آمده که رسول خدا صلي الله عليه وآله در خبر وصف حضرت مهدي‏عليه السلام فرمود: «و او است که به طور آشکارا پيش از قيامش کسي نامش را نبرد مگر کافر به او». 3 و نيز مؤيّد اين اختصاص يافتن حرمت به آن در مورد اجماعي که محقق داماد آن را نقل کرده که: «بطور علني و آشکار نامش را برند». و سخنش خواهد آمد. گونه پنجم: ياد کردن اين اسم شريف در مواقع ترس، مانند: محافل و مجالس دشمنان دين که تقيّه با آنان واجب است، و هيچ اختلافي از هيچ يک از متقدمين و متأخّرين در حرمت اين قسم نيست، و نيز تمام دلايل تقيّه بر آن دلالت دارد، و هم‏چنين احاديث منع از نام بردن، همگي شامل اين قسم مي‏شود. گونه ششم: ياد کردن نام آن حضرت در مجالس که ترس و تقيّه‏اي در آن‏ها نيست، و اين گونه است که معرکه آرا و جاي بحث و گفتگو مي‏باشد. و مختار نزد من، قول به حرمت آن است، موافق با رأي شيخ صدوق و مفيد و طبرسي و محقق داماد و علاّمه مجلسي و عالم محقق نوري‏رحمهم الله، بلکه در گفتار محقّق داماد اجماع بر آن نقل گرديده، و در سخن بعضي ديگر شهرت اين قول حکايت شده، به دليل اخبار صحيح، معتبر و مستفيض، بلکه از لحاظ معني در حدّ تواتر. از جمله: 1 - شيخ صدوق‏رحمه الله به سند صحيحي از ابوهاشم جعفري روايت آورده که گفت: شنيدم حضرت ابوالحسن العسکري (امام هادي‏عليه السلام) مي‏فرمود: «جانشين بعد از من پسرم حسن است، پس چگونه خواهيد بود در جانشين پس از جانشين؟ راوي گويد: عرضه داشتم: خداوند مرا فداي تو گرداند! چرا؟ فرمود: زيرا که شما شخص او را مي‏بينيد و بردن نامش براي شما روا نيست. گفتم: پس چگونه او را ياد کنيم؟ فرمود: بگوييد حجّت از آل محمد - صلّي اللَّه عليه وعلي آبائه الطاهرين المعصومين -». 4 . ثقة الاسلام کليني‏رحمه الله نيز در کافي اين حديث را به طور مرسل روايت کرده است. 5 . 2 - شيخ صدوق‏رحمه الله به سند صحيحي، از حضرت امام صادق‏عليه السلام روايت کرده که فرمود: «صاحب اين امر مردي است که هيچ کس با اسمش او را ياد نکند، مگر اين‏که کافر باشد». شيخ کليني نيز به سند صحيحي اين خبر را چنين روايت نموده: «صاحب اين امر را کسي به نامش اسم نبرد مگر کافري». 5 . 3 - در «کافي» 7 و «کمال الدين» به سند معتبري، از ريّان بن الصلت آمده که گفت: «شنيدم حضرت ابوالحسن الرضاعليه السلام - که درباره قائم‏عليه السلام سؤال شده بود - مي‏فرمود: جسمش ديده نمي‏شود و به اسم نام برده نگردد». 8. همين خبر را به طور مسند در مستدرک از ريّان بن الصلت روايت کرده که گفت: «شنيدم حضرت رضا علي بن موسي‏عليهما السلام مي‏فرمود: قائم مهدي فرزند پسرم حسن است که بدنش ديده نمي‏شود، و کسي او را در زمان غيبتش به اسمش نام نبرد تا اين‏که او را ببيند و اسمش را اعلان کند [اعلان کنند] پس [در آن هنگام] هر کس از خلايق بخواهد اسم او را ببرد...». 4 - در مستدرک به طور مسند از رسول خدا صلي الله عليه وآله آمده در خبر توصيف حضرت مهدي‏عليه السلام که فرمود: «و او است آن‏که پيش از قيامش به طور آشکار نامش را نبرد مگر کسي که به او کافر باشد». 9 . 5 - و در همان کتاب نيز از حسين بن علوان آمده که امام صادق‏عليه السلام در شماره امامان فرمود: «آنان دوازده تن از آل محمدعليهم السلام مي‏باشند؛ علي، حسن، حسين، علي بن الحسين و محمد بن علي و هر کس که خدا خواسته. راوي عرضه داشت: فدايت شوم! همانا من از تو سؤال مي‏کنم تا به حق، مرا فتوا دهي. فرمود: من و اين پسرم - و به فرزندش موسي اشاره کرد - و پنجمين از فرزندان او، شخص او غايب مي‏شود و ياد کردنش با اسمش روا نباشد». 10. 6 - توقيع شريف آن حضرت‏عليه السلام که: «ملعون است ملعون، کسي که در محفلي از مردم اسم مرا ببرد...». 11 . 7 - توقيع ديگري از آن جناب‏عليه السلام که: «هر کس در ميان جمعي از مردم اسم مرا ببرد، لعنت خدا بر او باد». 12 اين دو توقيع را شيخ صدوق‏رحمه الله در کتاب «کمال الدين» روايت کرده. 13 . 8 - روايتي است که شيخ صدوق‏رحمه الله، به سند خود از حضرت امام باقرعليه السلام آورده که فرمود: «عمر بن خطاب از امير مؤمنان‏عليه السلام درباره حضرت مهدي سؤال کرد و گفت: اي پسر ابوطالب! از مهدي خبر ده که اسمش چيست؟ فرموده: اسمش را نه [نمي‏گويم] به درستي که حبيب من و خليلم از من پيمان گرفت که نام او را بازگو نکنم تا اين‏که خداي - عزّوجلّ - او را برانگيزد و آن، از چيزهايي است که خداي - عزّوجلّ - علم آن را به رسولش سپرده است». 14 . 9 - در حديث خِضرآمده : «و گواهي مي‏دهم بر مردي از فرزندان حسين که کنيه و نامش گفته نمي‏شود تا اين‏که خداوند امرش را آشکار سازد». 10 - شيخ صدوق به سند صحيحي از امام صادق‏عليه السلام آورده که فرمود: «پنجمين از فرزندان هفتمين [امام] از شما غايب مي‏شود و بردن نامش براي شما روا نيست». 15. 11 - شيخ صدوق به سند صحيحي از حضرت ابوجعفر ثاني، امام جوادعليه السلام روايت آورده که در وصف حضرت مهدي‏عليه السلام فرمود: «اوست آن‏که از مردم ولادتش مخفي مي‏ماند و بردن نامش بر آن‏ها حرام مي‏باشد» 16 که تمام اين حديث در بخش چهارم کتاب، در حرف «ع» ضمن خبرهاي امام جوادعليه السلام به غيبت آن جناب گذشت. 12 - روايتي که شيخ صدوق از عبد العظيم حسني، در حديث عرضه کردن دينش بر حضرت ابوالحسن علي بن محمد عسکري امام هادي‏عليه السلام آورده: «...پس امامان را برشمرد تا حضرت ابوالحسن امام هادي‏عليه السلام. آن‏گاه حضرت هادي‏عليه السلام فرمود: و پس از من حسن فرزندم [امام مي‏باشد] پس چگونه است حال مردم با جانشين بعد از او! گويد: عرضه داشتم: و چرا اين‏گونه است؟ اي مولاي من! فرمود: زيرا که شخص او ديده نمي‏شود و ياد کردن نامش حلال نمي‏باشد، تا هنگامي که خروج کند، پس زمين را آکنده از قسط و عدل سازد...». 17 . 13 - نيز خبر صحيحي از محمد بن زياد ازدي آورده که گفت: از سرورم حضرت موسي بن جعفرعليهما السلام درباره فرموده خداي - عزّوجلّ -: «وَأَسْبَغَ عَلَيْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً»؛ 18 و نعمت‏هاي ظاهري و باطني خويش را بر شما تمام کرد. پرسيدم. آن حضرت‏عليه السلام فرمود: نعمت ظاهر، امام ظاهر است و نعمت باطن، امام غايب مي‏باشد. به آن جناب عرضه داشتم: آيا در امامان کسي هست که غايب شود؟ فرمود: آري. از ديدگان مردم، شخص او غايب مي‏شود، ولي از دل‏هاي مؤمنين، ياد او غايب نمي‏گردد و او دوازدهمين تن از ما [امامان] است، خداوند هر دشواري‏اي را براي او آسان مي‏نمايد و هر سختي‏اي را برايش رام مي‏سازد و گنج‏هاي زمين را برايش آشکار مي‏گرداند و هر دوري را براي او نزديک مي‏نمايد و هر سرکش ستيزگر را به او نابود مي‏گرداند و بر دست‏هاي او [به دست او] هر شيطان طاغي را هلاک مي‏سازد، او پسر بهترين کنيزان است آن‏که ولادتش بر مردم پوشيده مي‏ماند و نام بردنش بر آنان حلال نباشد، تا اين‏که خداوند او را آشکار سازد، پس زمين را پر از قسط و عدل نمايد، همچنان که از ستم و ظلم آکنده باشد». 19. 14 - شيخ جليل علي بن محمد خزّاز رازي (يا قمي) در کتاب «کفاية الاثر في النصوص علي الأئمّة الاثني عشرعليهم السلام» به سند خود از جابر بن عبد اللَّه انصاري آورده که گفت: جندل بن جناده يهودي از خيبر بر رسول خدا صلي الله عليه وآله وارد شد و عرضه داشت: اي محمد صلي الله عليه وآله! مرا خبر ده از آنچه براي خداوند نيست و از آنچه نزد خداوند نيست و از آنچه خداوند نمي‏داند؟ آن‏گاه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: امّا آنچه براي خداوند نيست، خداوند را شريکي نيست؛ و امّا آنچه نزد خداوند نيست، پس نزد خداوند ظلمي نسبت به بندگان نيست؛ و امّا آنچه خداوند نمي‏داند، آن گفتار شما گروه يهود است که عُزير پسر خدا است و خداوند براي خود فرزندي نمي‏داند. پس جندل گفت: گواهي مي‏دهم که هيچ خدايي جز اللَّه نيست و به حق، تو رسول خدا هستي. سپس گفت: اي رسول خدا! من ديشب در خواب موسي بن عمران‏عليهما السلام را ديدم که به من فرمود: اي جندل! بر دست محمد صلي الله عليه وآله مسلمان شو و به جانشينان بعد از او دست بياويز. پس من مسلمان شدم و خداوند اين نعمت را به من روزي فرمود، اکنون مرا از جانشينان پس از خودت خبر ده، تا به آنان متمسّک گردم. رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: اي جندل! اوصياي من پس از من، به شماره نقباي بني اسراييل مي‏باشند. عرضه داشت: آن‏ها دوازده تن بوده‏اند، همچنان‏که در تورات يافته‏ام. رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: آري. امامان بعد از من دوازده تن مي‏باشند. عرضه داشت: اي رسول خدا! آيا همگي آن‏ها در يک زمان خواهند بود؟ فرمود: نه. ولي جانشيني پس از جانشين ديگر، که البتّه تو جز سه تن از آن‏ها را درک نخواهي کرد. عرضه داشت: پس اي رسول خدا! نامشان را برايم بگو! فرمود: آري. به درستي که سيّد اوصيا و وارث پيغمبران و پدر امامان علي بن ابي طالب‏عليهما السلام را بعد از من خواهي ديد، سپس فرزندش حسن، سپس حسين را. به آن‏ها پس از من متمسّک شو و ناداني جاهلان تو را نفريبد، پس چون هنگام ولادت فرزندش عليّ بن الحسين سيد العابدين شود، خداوند عمر تو را به سر خواهد آورد و آخرين برخوداري‏ات از دنيا، جرعه‏اي از شير خواهد بود. جندل گفت: اي رسول خدا! همچنين در تورات يافتم: «اليا اليا بقطو شَبراً وشُبيراً». ولي نام‏هايشان را نشناختم، بعد از حسين چند وصيّ هست و نامشان چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: نُه تن از فرزندان حسين‏عليه السلام مي‏باشند و مهدي از آن‏ها است، که چون مدّت حسين سپري گشت، بعد از او پسرش علي امر امامت را به عهده مي‏گيرد، لقبش زين العابدين است؛ و چون مدّت علي سپري شد، امر امامت را بعد از او پسرش محمد به عهده مي‏گيرد، که باقر خوانده مي‏شود؛ و چون دوران محمد پايان مي‏يابد، بعد از او جعفر که صادق خوانده مي‏شود، مسؤوليت امامت را به دوش مي‏کشد؛ پس هنگامي که دوران جعفر تمام مي‏گردد، بعد از او موسي که کاظم خوانده مي‏شود، اين امر را بر عهده مي‏گيرد؛ سپس چون مدت موسي منقضي شود، پس از او پسرش علي اين امر را به عهده مي‏گيرد، که رضا خوانده مي‏شود؛ و هرگاه که دوران علي سپري گردد، بعد از او فرزندش محمد به امر امامت قيام کند، که زکيّ خوانده مي‏شود؛ پس چون مدّت محمد منقضي شود، امر امامت را بعد از وي، پسرش علي که نقي خوانده مي‏شود، خواهد داشت؛ و چون مدّت علي به سر آيد، امر امامت را بعد از او، حسن پسرش خواهد داشت که امين خوانده مي‏شود؛ سپس امام مردم از آن‏ها غايب خواهد گشت. جندل گفت: اي رسول خدا! او حسن است که از آن‏ها غايب خواهد شد؟ فرمود: نه. ولي فرزندش حجّت است، گفت: يا رسول اللَّه! پس اسم او چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: نامش برده نمي‏شود، تا اين‏که خداوند او را آشکار گرداند. جندل گفت: اي رسول خدا! ما ياد آن‏ها را در تورات يافته‏ايم و البته موسي بن عمران‏عليهما السلام به تو و جانشينان بعد از تو از خاندانت به ما مژده داده است. سپس رسول خدا صلي الله عليه وآله اين آيه را تلاوت کرد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُيمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»؛ 20 خداوند کساني که از شما ايمان آورده و کارهاي نيک انجام داده‏اند، وعده داده که البته آنان را در زمين جايگزين خواهد ساخت، همچنان‏که آنان را که پيش از ايشان بودند، به خلافت رسانيد. و به راستي که دينشان را که برايشان پسنديده مُکنت خواهد داد و پس از ترسشان، به جاي آن، امنيّتشان خواهد بخشيد...» آن‏گاه جندل گفت: اي رسول خدا! ترس آن‏ها چيست؟ فرمود: اي جندل! در زمان هر يک از آنان کسي هست که متعرّض او شود و اذيتش کند، پس هرگاه خداوند خروج قائم ما را تعجيل فرمايد، زمين را پر از قسط و عدل سازد، همچنان که از ستم و ظلم آکنده باشد. سپس رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: خوشا به حال صبر کنندگان در زمان غيبت! و خوشا به حال کساني که بر شيوه آنان پايدار مانند! آن‏هايند که خداوند در کتابش آنان را وصف نموده و فرموده: «اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالغَيْبِ»؛ 21 آنان که به غيب ايمان دارند. و فرموده: «أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ المُفْلِحُونَ»؛ 22 آن‏ها حزب خدايند، توجّه کنيد که البته حزب خداوند رستگارانند. ابن الاسفع [روايت کننده اين خبر از جابر بن عبداللَّه] گويد: سپس جندل بن جناده تا زمان حضرت حسين بن علي‏عليهما السلام زندگي کرد، آن‏گاه به طائف رفت، پس از آن، نعيم بن ابي قيس برايم گفت که: در طائف بر او وارد شدم در حالي که بيمار بود، سپس شير درخواست کرد و آن را آشاميد و گفت: اين‏چنين رسول خدا صلي الله عليه وآله به من وعده فرموده که: آخرين توشه‏ام از دنيا آشاميدني شير باشد. آن‏گاه درگذشت - خداي تعالي رحمتش کند - و در طائف در جايي که به «کوراء» معروف است، دفن شد. 23 . 15 - فاضل متبحّر نوري‏رحمه الله در کتاب «مستدرک الوسائل» به نقل از کتاب «الغيبه» شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان روايت آورده، از محمد بن عبد الجبّار که گفت: به سرورم حضرت حسن بن علي امام عسکري‏عليه السلام عرضه داشتم: اي فرزند رسول خدا فدايت شوم! دوست مي‏دارم که بدانم چه کسي امام و حجّت خداوند بر بندگانش بعد از تو است؟ فرمود: امام و حجّت بعد از من پسرم، همنام رسول خدا صلي الله عليه وآله و هم‏کنيه او است، آن‏که خاتم حجّت‏هاي الهي و خلفاي او مي‏باشد... تا اين‏که فرمود: پس براي احدي روا نيست که پيش از خروجش او را به نام يا کنيه‏اش بخواند. 24. 16 - در مستدرک از همان کتاب آمده که گفت: ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابوري برايمان حديث گفت: هنگامي که والي عمرو بن عوف در پي کشتنم برآمد، و او مردي سخت‏دل و نسبت به کشتن شيعيان حريص بود و اين خبر که به من رسيد، ترس شديدي مرا فرا گرفت، با خانواده و دوستانم خداحافظي کردم و به سوي خانه حضرت ابومحمد (امام عسکري‏عليه السلام) رهسپار شدم، تا با آن جناب هم وداع نمايم و به فکر فرار کردن بودم، پس هنگامي که بر آن حضرت وارد شدم، پسري ديدم در کنارش نشسته که صورتش همچون ماه شب چهارده درخشان بود، از نور و درخشندگي‏اش متحيّر ماندم و نزديک بود که ترس و قصدِ فرار خودم را فراموش کنم. پس [آن پسر] به من فرمود: فرار مکن که به راستي خداي - تبارک و تعالي - به زودي شرّ او را از تو دفع خواهد کرد. بر حيرتم افزوده شد و به حضرت ابومحمدعليه السلام عرض کردم: اي سرور من! خداوند مرا فداي تو گرداند! او کيست که از آنچه در خاطرم بود خبر داد؟ فرمود: او پسرم و جانشين بعد از من است و هم او است آن‏که غايب مي‏شود غيبتي طولاني و پس از پُر شدن زمين از جور و ظلم آشکار مي‏گردد و آن را آکنده از قسط و عدل مي‏سازد. پس درباره اسم او پرسيدم، فرمود: او همنام و هم‏کينه رسول خدا صلي الله عليه وآله است و براي احدي روا نيست که او را به نام و يا کنيه‏اش بخواهد، تا اين‏که خداوند دولت و حکومتش را ظاهر گرداند، پس اي ابراهيم! آنچه امروز از ما ديدي و شنيدي جز از اهلش پنهان بدار. ابراهيم گويد: آن‏گاه بر آن دو بزرگوار و بر پدرانشان درود فرستادم و در حالي که فضل خداي تعالي را پشتوانه خويش نموده و به آنچه از حضرت صاحب‏عليه السلام شنيده بودم، اعتماد داشتم بيرون شدم...». 25 . مي‏گويم: اين‏ها قسمتي از اخبار بود که بر حرام بودن ياد اسم شريف آن حضرت دلالت دارد و بخشي از آن‏ها را به خاطر پرهيز از اطاله سخن نياورديم. و اين اخبار - چنان‏که ديديد - بر دو گونه مي‏باشند؛ گونه‏اي از آن‏ها دلالت دارند بر حرام بودن ياد اسم مورد بحث، چه در مجامع و چه در غير آن‏ها، خواه در حال تقيّه و ترس باشد، يا در غير آن حال باشد و چه در غيبت صغري باشد و چه در غيبت کبري. گونه ديگر از آن روايات، حرمت را به مجامع اختصاص داده‏اند و اين‏که آن اسم شريف را به طور علني و آشکار ياد نمايند. و اين‏گونه از احاديث منظور آن گونه ديگر را بيان مي‏کنند، اطلاق‏هاي آن اخبار را مقيّد مي‏سازند [به اين‏که در مجامع و مجالس به طور علني آن اسم مقدس ذکر گردد] ، و شاهد بر اين، قرائن آينده است از جمله: منعقد شدن اجماع منقول در سخن محقق دامادرحمه الله بر تحريم مي‏باشد، که اين اجماع در خصوص مجامع به طور علني و آشکار است. اگر بگوييد: ممکن است اين اخبار منظورشان حال تقيّه و ترس باشد، به قرينه بعض اخبار ديگر، پس جايز نيست که در غير آن مورد، آن‏ها را سرايت دهيم؟ مانند آنچه در «اصول کافي» از علي بن محمد از ابوعبد اللَّه صالحي روايت شده که گفت: «بعضي از اصحاب ما پس از درگذشت حضرت ابومحمد امام عسکري‏عليه السلام از من خواستند که از اسم و جايگاه حضرت صاحب الامرعليه السلام سؤال نمايم، پس جواب بيرون آمد که: اگر بر اسم، آن‏ها را دلالت دهي، آن را شايع مي‏کنند و اگر منزلگاه را بدانند، آن را نشان خواهند داد. 26. و مانند آنچه در «کمال الدين» از عبد اللَّه بن جعفر حميري، از محمد بن عثمان عَمْري ضمن حديثي روايت آمده، که حميري به او گفت: تو جانشين حضرت ابومحمد امام عسکري‏عليه السلام را ديده‏اي؟ جواب داد: آري. به خدا سوگند!... تا آن‏جا که گويد: گفتم: پس اسم [او را بگو] ؟ گفت: بر شما حرام است که از آن بپرسيد و من اين را از خود نمي‏گويم و براي من روا نيست که حلال و حرام کنم و ليکن از خود او است، چون نزد زمامدار چنين ثابت شده که حضرت ابومحمدعليه السلام درگذشت در حالي که فرزندي از او به جاي نماند... تا اين‏که گفت: و اگر اسم گفته شد، جستجو واقع مي‏گردد، از خداوند پروا کنيد و از اين کار دست بکشيد. 27 . مي‏گويم: آنچه در اين دو خبر و مانند اين‏ها آمده، وجه تشريع حکم و بيان حکمت نهي از بردن آن نام مقدس است، همچنان‏که حکمت تشريع غسل جمعه اين بود که تا مردم از بوي زير بغل انصار اذيت نشوند - به طوري که در کتاب «فقيه» و غير آن روايت شده - پس همان‏طور که بر اثر منتفي شدن آن حکمت، دستور غسل جمعه برداشته نمي‏شود، هم‏چنين با منتفي شدن اين حکمت، دستور حرمت نام بردن آن حضرت از بين نمي‏رود. اگر بگوييد: ظاهر علّتي که در روايت دوم بيان شده، آن است که ترس علت حرام شدن است، پس اگر ترس برداشته شود حکم نيز برداشته مي‏شود؟ مي‏گويم: نمي‏توان آن را بر علّت حقيقي حمل کرد، به خاطر چند وجه: اوّل: اين‏که نظير اين عبارت در چندين مورد وارد شده و علماي ما آن‏ها را بر حکمت وضع حکم حمل کرده‏اند، بنابراين روايت مزبور در آنچه ادعا شده، ظهور ندارد. البته اگر نصّي در منحصر بودن علّت تحريم چيزي به طور خصوص وارد شود، جايز است که از عموم تحريم دست برداريم، و اين امر در اينجا معلوم نيست آن‏طور باشد، به جهت اين‏که تصريحي در آن نيست و علم نداريم که علّت حکم به هنگام ترس و تقيّه منحصر باشد، چنان‏که ان شاء اللَّه تعالي خواهي دانست. دوم: اين‏که اگر همين جهت علّت بود، پيغمبر صلي الله عليه وآله از ياد کردن نام آن جناب براي جندل خيبري خودداري نمي‏کرد و نيز امام صادق‏عليه السلام اصحاب خود را از ياد نمودن نام شريفش نهي نمي‏فرمود؛ زيرا که در آن زمان‏ها راجع به اين امر تقيّه‏اي نبود، چون هنوز حضرت مهدي - عجّل اللَّه فرجه الشريف - متولد نشده بود. و آنچه احياناً پنداشته مي‏شود که: از امامان‏عليهم السلام در مورد نهي از بردن نام آن و حرام بودن و حلال نبودن آن رسيده، خبر از حال کساني است که در زمان حضرت حجّت‏عليه السلام هستند، به اين‏که بردن نام آن حضرت به جهت تقيّه و ترس بر آن‏ها حرام است، چنين پنداري بسيار دور از حقيقت و در نهايت سستي و بي‏پايگي است، چون ظاهر از فرمايش امامان، آن است که در مقام بيان حکم بوده‏اند، اضافه بر اين‏که اين پندار در بعضي از نصوص ياد شده ممتنع مي‏باشد، مانند فرموده آن حضرت‏عليه السلام که: «هيچ کس جز کافري نام او را نبرد». سوم: اين‏که اگر علّت اين حکم تقيّه بود، اصلاً روا نمي‏بود که اسم شريفش را آشکار سازند، با اين‏که اخبار بسياري از طرق خاصّه و عامّه دلالت دارند بر اين‏که پيغمبر صلي الله عليه وآله با صراحت فرموده: «نام او نام من و کنيه‏اش کنيه من است». که بدين وسيله نام شريفش را شناسانده‏اند. چهارم: اين‏که اگر علّت نهي از بردن اسم، فقط ترس و تقيّه بود، مي‏بايست که با هيچ نام و لقبي اصلاً ياد نشود، چون که بايد علّت حکم را در تمام مواردش شمول داد، تا اين‏که دشمنان او را نشناسند، در صورتي که آن حضرت‏عليه السلام با القابش بيش از اسمش معروف بوده است، به ويژه لقب مهدي‏عليه السلام و عامّه آن جناب را با لقب و نسبش مي‏شناختند و هيچ خبري در مورد نهي از ذکر غير از اين اسم شريف نقل نشده، بلکه منع در توقيع آتي و غير آن به ياد نمودن خصوص نام آن حضرت اختصاص داده شده، پس اين دليل بر آن است که علّت حرام بودن امري است که بر ما پوشيده مانده و امير المؤمنين‏عليه السلام به اين معني اشاره فرموده، در خبري که در کمال الدين از آن حضرت روايت شده است. پنجم: اين‏که اگر حرمت در محدوده ترس و تقيّه قرار داشت، درست نبود که ظهور آن حضرت آخرين وقت براي آن قرار داده شود، چون که تقيّه گاهي هست و گاهي نيست. ششم: آنچه دانستي که خضرعليه السلام از بردن نام شريف آن حضرت خودداري نمود، با اين‏که اصلاً در آن مجلس ترسي وجود نداشت. هفتم: آنچه محقّق نوري‏رحمه الله يادآور شده که: در قسمتي از اخبار منع از نام بردن تصريح به اين است که آن حضرت همنام پيغمبر مي‏باشد، که شنونده راوي اسم را شناخته است، پس اگر تقيّه از خود آن شخص بوده که او آن اسم را شناخت. و اگر تقيّه از ديگري بوده، وجهي ندارد که در اين مجلس آن را ذکر نکند، بلکه لازم بود به راوي تذکّر دهند که در مجلس ديگري آن اسم را نبرد. هشتم: اين‏که ناميده شدن به اسم محمد صلي الله عليه وآله در حضرت قائم‏عليه السلام منحصر نيست تا ياد کردن آن حضرت به آن اسم مورد نهي واقع گردد، براي اين‏که دشمنان او را نشناسند، بلکه اگر علّت اين حکم ترس بود، مي‏بايست نهي مي‏شد از اين‏که آن جناب با عنوان حجّت و صاحب الغيبه و مانند اين‏ها ياد شود، زيرا که پيش از آن حضرت، کسي به اين عناوين ناميده نشده است، بلکه لازم بود که آن جناب با عنوان ابن العسکري نيز ياد نگردد، زيرا که اين نحوه ياد کردن صراحت دارد در اين‏که او زنده و باقي است، پس دشمنان به جستجويش برمي‏خيزند. و از اينجا روشن مي‏شود که قول به اختصاص داشتن حرمت به زمان غيبت صغري ضعيف است، چون که اگر ترس و تقيّه علّت اين حکم بود مي‏بايست از ياد کردن القاب مخصوص آن حضرت نيز نهي مي‏شد. جان کلام اين‏که: حرام بودن ياد اسم شريف، به ترس يا عدم آن بستگي ندارد، برخلاف ساير نام‏ها و القاب آن جناب که جواز يا حرمت آن‏ها پيرامون ترس و تقيّه دور مي‏زند که هر گاه جاي تقيّه باشد ذکر آن‏ها جايز نيست و در صورتي که تقيّه نباشد جايز است، و همچنين در مورد بردن نام ساير امامان‏عليهم السلام حکم همين‏طور است، پس همه امامان‏عليهم السلام در اين حکم مساوي هستند، چنان‏که روايات بر آن دلالت دارد، و اين وجه در اينجا به ذهن رسيد، که توضيح و بيان بيشتري در مورد آن به زودي خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالي. و امّا بعضي از وجوه گذشته را محقّق نوري‏رحمه الله يادآور شده است. بنابراين از مطالعه تمام اين وجوه و امور براي فقيه زبردست يقين حاصل مي‏شود به اين‏که ترسي که در دو خبر ياد شده اشاره گرديده، حکمت قرار دادن اين حکم است نه علّت آن. گذشته از اين‏که حمل کردن روايات بر تقيّه خلاف اصل است، زيرا که شيوه ظاهر عقلا و اهل زبان چنين است که در محاورات و گفت و شنودهايشان درصدد بيان حکم واقعي مي‏باشند، پس منصرف نمودن سخن به غير آن، نيازمند به دليل صريحي است که موجب دست برداشتن از عمومات بسيار گردد که در اين مورد چنين دليلي وجود ندارد. و نيز قول به تحريم مطلق - چنان‏که دانستي - مقتضاي ظهور عامّ مي‏باشد، پس تخصيص دادن آن (حرمت) به پاره‏اي از افراد آن (موارد ترس و تقيّه و...) بيرون کردن عام از ظاهر آن است بدون اين‏که دليلي بر آن بوده باشد. و باز [اشکال ديگر اين‏که] اختصاص دادن حرمت به حال ترس و تقيّه مايه خارج کردن بيشتر افراد از عنوان عامّ است و جايز نبودن آن بر اهل تدبّر و دقّت پوشيده نيست. اکنون که اين نکات را دانستي، مي‏گويم: آنچه ما اختيار کرديم که حرمت آن اسم شريف معهود آن حضرت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - را ياد کردن به مجالس و مجامع اختصاص دارد، به چند امر تأييد مي‏گردد: يکم: اين‏که در احاديث معراج يک خبر هم نقل نشده که خداوند - جلّ جلاله - به نام حضرت مهدي - روحي فداه - تصريح کرده باشد، چنان‏که بر پژوهنده مخفي نمي‏ماند. دوم: اين‏که در احاديث نبوي - با همه بسياري و تظافري که دارند - يک حديث هم نقل نشده که پيغمبر صلي الله عليه وآله اسم شريف آن حضرت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - را تصريح کرده باشد، بلکه با القابش او را ياد مي‏نمود، يا اين‏که مي‏گفت: نام او نام من و کنيه‏اش کنيه من است. و اين دو وجه را محدّث نوري‏رحمه الله يادآور شده که هر دوي آن‏ها قابل مناقشه است. سوم: اجماع منقولي که در سخنان سيّد محقّق داماد موجود است که بد نيست سخنش را - همان‏گونه که يکي از اوتاد - براي تأييد و استشهاد حکايت نموده، بياوريم. وي - که خداي تعالي رحمتش کند - در کتاب «شرعة التسمية في زمان الغيبة» گويد: شيوه دين و راه و رسم مذهب چنين است که براي احدي از مردم در اين زمان - يعني زمان غيبت - تا آن‏گاه که هنگام فرج فرا رسد و خداوند سبحان براي وليّ و حجّت خود بر خلقش و بپاخاسته به امرش و منتظر حکمش به ظهور و خروج، حلال نيست که نام و کنيه آن جناب - صلوات اللَّه عليه - را در ميان مجمعي و انجمني به طور آشکار ياد کند، اسم شريفش را بلند بگويد و کنيه گرامي‏اش را به طور علني ياد نمايد. و شيوه مشروعي که از بزرگان دين - صلوات اللَّه عليهم أجمعين - به دستمان رسيده، نسبت به ياد کردنمان از آن حضرت، تا مادامي که غيبتش باقي است، آن‏که: از ذات مقدسش با القاب قدسيه‏اش کنايه آوريم، مانند: «الخَلَفُ الصّالِحُ وَالإِمامُ القآئِمُ وَالمَهْدِيُّ المُنْتَظَرُ وَالحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍعليهم السلام» و کنيه را بگوييم و همه هم‏کيشان گذشته ما و اساتيد پيشينمان که در ضبط آثار شرع و حفظ شعاير دين از ما پيش‏کسوت‏تر بوده‏اند - رضوان خداوند بر همه آنان باد - بر اين امر متّفقند، و رواياتي که نصّ بر اين معني است از امامانِ معصوممان - صلوات اللَّه عليهم أجمعين - به طور متظافر رسيده است و کسي اين دستور را انکار نمي‏دارد، مگر آن‏هايي که در احکام و اخبار، تصوّرشان ضعيف و اطّلاعشان از دقايق و اسرار اندک مي‏باشد و جز کوته‏فکراني که درجه فقه و مرتبه علمشان همين مقدار است که بهره‏اي از خبرگي به اسرار نهاني مراسم شريعت و نشانه‏هاي سنّت ندارند و بينشي در حقايق قرآن حکيم و بهره‏اي از شناخت رازهاي نهفته در احاديث مراکز هبوط وحي و معادن حکمت و جايگاه‏هاي نور و حافظان دين و حاملان سِرّ و گنجوران علم خداوند عزيز سپرده شده، برايشان نيست. 28 . چهارم: شيوه همه اهل ايمان در تمام شهرها و بلاد، در هر زمان بر تصريح نکردن به نام مولايمان صاحب الزمان‏عليه السلام ثابت است، به طوري که از هيچ يک از آنان گفته و شنيده نشده که به اسم شريف آن جناب در محفلي از محافل و مجمعي از مجامع تصريح کنند و چون اين امور را به نصوص صحيح ياد شده منظم نماييم، موجب مي‏گردد که به حرام بودن تصريح به اسم شريف مولايمان در مجمعي از مجامع مردم اطمينان يابيم و خدا دانا و نگهدارنده از لغزش‏ها است. گونه هفتم: ياد کردن اسم شريف آن حضرت در غير مجامع براي خواصّ (شيعيان) - که خداوند از آنان خشنود باد - جواز اين‏گونه به واقع نزديک‏تر است، به جهت ورود اخبار متعدّدي که همديگر را تقويت مي‏کنند به ذکر اين اسم شريف، که در فعل و تقرير ائمه اطهارعليهم السلام آمده است، از جمله: حديث لوح است که به سند معتبري در «اصول کافي» و «کمال الدين» 29 و کتب معتبر ديگر روايت شده، ما آن را به روايت ثقة الاسلام کليني 30 در «اصول کافي» مي‏آوريم که به سند خود، از حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق‏عليه السلام است که فرمود: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصاري فرمود: مرا با تو کاري است، پس کدام وقت بر تو آسان باشد که به تنهايي تو را ملاقات نمايم و درباره آن از تو بپرسم؟ جابر به او عرضه داشت: هر وقت که دوست داشته باشي. پس در يکي از روزها، در جاي خلوتي با او نشست و به او فرمود: اي جابر! مرا خبر ده از لوحي که در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله ديدي و آنچه مادرم به تو خبر داد که در آن لوح نوشته شده است. جابر عرضه داشت: خداي را شاهد مي‏گيرم که بر مادرت فاطمه‏عليها السلام در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وارد شدم، پس او را به ولادت حسين‏عليه السلام تهنيت گفتم و در دستش لوح سبز رنگي مشاهده نمودم که به گمانم از زمرّد بود و در آن نوشته سفيدي شبيه رنگ خورشيد ديدم، پس به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد، اي دخت رسول خدا! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحي است که خداوند آن را به رسول خدا صلي الله عليه وآله هديه فرموده، در اين لوح نام پدرم و نام همسرم و نام دو پسرم و نام جانشينان از فرزندانم هست. و پدرم آن را به عنوان مژدگاني به من داده است. جابر گفت: پس مادرت فاطمه‏عليها السلام آن را به من داد که آن را خواندم و از روي آن نسخه‏اي نوشتم. آن‏گاه پدرم به او فرمود: اي جابر! آيا آن نوشته را بر من عرضه مي‏داري؟ عرضه داشت: آري. پس پدرم با جابر به منزل او رفت، آن‏گاه جابر صفحه‏اي از پوست بيرون آورد. [پدرم] به او فرمود: اي جابر! در نوشته‏ات نگاه کن تا بر تو بخوانم [و بداني که من از آن آگاهم] پس جابر در نسخه‏اش نگريست و پدرم آن را بر او خواند، پس هيچ حرفي را برخلاف آن نخواند، آن‏گاه جابر گفت: خداوند را گواه مي‏گيرم که همين‏طور در لوح نوشته ديدم: بنام خداوند بخشنده مهربان. اين نوشته‏اي است از خداي عزيز حکيم براي محمد پيغمبر و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خالق و مخلوق) و راهنما به سوي او، که آن را روح الامين (جبرئيل) از نزد پروردگار عالميان نازل نموده است. اي محمد! اسم‏هاي مرا بزرگ شمار و نعمت‏هايم را سپاس بگذار و عنايات مرا انکار مدار، به درستي که منم خداوند که هيچ معبود حقي جز من نيست، درهم کوبنده ستمگران و به دولت رساننده مظلومان و جزا دهنده روز قيامت، همانا منم خدايي که جز من معبود حقّي نيست، پس هر آن‏که جز به فضل [و احسان] من اميد داشت و يا جز از عدالت من ترسيد، او را عذاب کنم عذاب کردني که هيچ کس از عالميان را چنان عذاب نکرده باشم، پس [تنها] مرا عبادت کن و بر من توکّل بنماي. به درستي که من هيچ پيغمبري برنيانگيختم تا اين‏که روزگارش را کامل نمايم و دورانش سپري نگردد مگر اين‏که براي او وصيّ [و جانشيني] قرار دادم، و البته تو را بر پيغمبران برتر داشتم و وصيّ تو را بر ساير اوصيا برتري دادم و تو را به دو شيرزاده و نواده‏ات حسن و حسين گرامي داشتم، پس حسن را بعد از پايان گرفتن دوران [جانشيني] پدرش، کانون علم خود ساختم و حسين را گنجينه‏دار وحي خويش قرار دادم و او را به شهادت گرامي داشتم و فرجامش را به سعادت رساندم، که او برترين شهيدان و درجه‏اش بالاترين درجات آنان است، کلمه تامّه خود را با او قرار دادم و حجّت رساي خويش را نزد او سپردم، به سبب عترت او پاداش و کيفر دهم. اوّلين آن‏ها علي، سرور عبادت کنندگان و زينت دوستان گذشته من است و پسرش شبيه جدّ پسنديده‏اش محمد، آن شکافنده علم من و کانون حکمت من. و ترديد کنندگان درباره جعفر هلاک مي‏شوند، هر کس او را رد کند چنان است که مرا رد کرده باشد، به تحقيق اين گفته از من است که همانا جايگاه جعفر را گرامي خواهم داشت و او را از جهت پيروان و ياران و دوستانش خشنود خواهم ساخت، بعد از او موسي است که (در عهد او) فتنه بسيار تاريکي فرا گيرد، زيرا که رشته وجوب اطاعتم گسسته نمي‏شود و حجّتم پوشيده نمي‏ماند و همانا دوستان من با جام سرشار سيراب گردند، هر کس يکي از ايشان را رد کند، همانا نعمت مرا رد کرده باشد و هر آن‏که يک آيه از کتاب مرا تغيير دهد، البته بر من تهمت زده است. و پس از سپري شدن دوران بنده و دوست و برگزيده‏ام موسي، واي بر مُفتريان و منکران علي، وليّ و ياور من و آن کسي که بارهاي سنگين نبوّت را بر دوش او خواهم نهاد و شايستگي‏اش را در پذيرش و انجام آن مسؤوليت‏ها امتحان خواهم کرد، او را پليدي گردنکش به قتل مي‏رساند، در شهري که بنده صالح (ذو القرنين) بنا نهاده، در کنار بدترين مخلوقم (هارون) دفن مي‏شود، اين گفته من حق است که او را به وجود محمد فرزند و جانشين و وارث علمش شادمان نمايم، که او معدن علم من و محلّ راز و حجّتم بر خلق مي‏باشد، هيچ بنده‏اي به او ايمان نياورد، مگر اين‏که بهشت را جايگاهش قرار دهم و او را در مورد هفتاد تن از خاندانش شفاعت دهم، که تمامي آن‏ها سزاوار آتش شده باشند و پايان کارش را به سعادت براي فرزندش علي وليّ و ياور و گواه بر آفريدگانم و امين بر وحي‏ام خواهم ساخت و از او دعوت کننده به راهم و گنجينه‏دار علمم حسن را متولد خواهم کرد و آن را به پسرش (م ح م د) که رحمت براي عالميان است به کمال خواهم رسانيد. قامت بلند و باصلابت موسي و درخشش و خوش‏نمايي عيسي و صبر و شکيبايي ايّوب در او است، پس در زمان [غيبت] او دوستانم خوار مي‏شوند و سرهايشان هديه مي‏گردد، همچنان‏که سرهاي ترک‏ها و ديلم‏ها هديه مي‏شود، پس کشته و سوزانده مي‏شوند و ترسان و وحشت‏زده خواهند بود، زمين با خونشان رنگين مي‏گردد و شيون و ناله عزا از زنانشان بلند مي‏شود، آنان به حق دوستان منند، به وجود آن‏ها هر فتنه سياه گمراه کننده را دفع مي‏نمايم و به سبب آن‏ها زلزله‏ها را برطرف مي‏سازم و غل و زنجيرها را دور مي‏کنم، بر آنان درودها و رحمت خاصّ پروردگارشان است و آنانند هدايت شدگان. عبد الرحمن بن سالم گويد: ابوبصير گفت: اگر در تمام زمانت جز اين حديث چيز ديگري نشنيده‏اي، همين تو را بسنده است، پس آن را جز از اهلش حفظ کن. و از جمله روايتي است که شيخ صدوق‏رحمه الله در «کمال الدين» 31 از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني‏رحمه الله آورده، از حسن بن اسماعيل، از ابوعمرو سعيد بن محمد بن نصر قطّان، از عبيد اللَّه بن محمد السلمي، از محمد بن عبدالرحمن، از محمد بن سعيد، از عباس بن ابي عمرو، از صدقة بن ابي موسي، از ابي نضره که گفت: چون امام ابوجعفر محمد بن علي باقرعليه السلام به حال احتضار رسيد، پسرش امام صادق‏عليه السلام را فراخواند و عهدي (=فرمان امامت) را به او تسليم کرد، برادرش زيد بن علي بن الحسين به او گفت: اگر نسبت به من، همانند حسن و حسين‏عليهما السلام رفتار کني [امامت را به من بسپاري] اميد است که کار خلافي انجام نداده باشي. فرمود: اي ابوالحسن! به درستي که امانت‏ها به مثال‏ها نيست و عهدها به نوشته‏ها بستگي ندارد، بلکه فقط اموري است که از حجّت‏هاي خداوند - تبارک و تعالي - از پيش رسيده است. سپس جابر بن عبد اللَّه را فراخواند و به او فرمود: اي جابر! براي ما بازگو کن آنچه را در صحيفه ديدي، پس جابر گفت: آري. اي ابوجعفر باقر! بر بانويم حضرت فاطمه‏عليها السلام وارد شدم تا او را به ولادت حسن‏عليه السلام تبریک بگويم، که ديدم صفحه‏اي از دُرّ سفيد در دست دارد، عرضه داشتم: اي سيده زنان! اين صفحه چيست که نزد شما مي‏بينم؟ فرمود: در آن نام‏هاي امامان از فرزندانم هست. عرضه داشتم: به من بدهيد تا در آن نگاه کنم. فرمود: اي جابر! اگر نهي نبود اين کار را مي‏کردم، ولي نهي شده است که جز پيغمبر يا جانشين پيغمبر يا خاندان پيغمبر آن را دست بزند، اما براي تو اجازه هست که از بيرون آن درونش را ببيني. جابر گويد: پس آن را خواندم که در آن نوشته شده بود: «ابوالقاسم محمد بن عبد اللَّه المصطفي، مادرش آمنه بنت وهب؛ ابوالحسن علي بن ابي طالب المرتضي، مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف؛ ابومحمد حسن بن علي البرّ (=نيکوکار)؛ ابوعبد اللَّه الحسين بن علي التقي، مادرشان فاطمه دخت محمد صلي الله عليه وآله؛ ابومحمد علي بن الحسين العدل، مادرش شهربانويه دختر يزدگرد سوم؛ ابوجعفر محمد بن علي باقر، مادرش امّ عبد اللَّه دختر حسن بن علي ابي طالب؛ ابوعبد اللَّه جعفر بن محمد صادق، مادرش امّ فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي‏بکر؛ ابوابراهيم موسي بن جعفر الثقه، مادرش کنيزي است به نام حميده؛ ابوالحسن علي بن موسي الرضا، مادرش کنيزي است به نام نجمه؛ ابوجعفر محمد بن علي الزّکي، مادرش کنيزي است به نام خيزران؛ ابوالحسن علي بن محمد الامين، مادرش کنيزي است به نام سوسن؛ ابومحمد الحسن بن علي الرفيق، مادرش کنيزي است به نام سمانه و کنيه‏اش ام‏الحسن مي‏باشد؛ ابوالقاسم محمد بن الحسن که اوست حجّت خداوند متعال بر خلقش، آن‏که قائم است، مادرش کنيزي است به نام نرجس - درود خداوند بر همگي آنان باد -. شيخ صدوق‏رحمه الله گويد: اين حديث اين چنين است که حضرت قائم‏عليه السلام را نام برده، و آنچه من قائلم همان است که در مورد نهي از بردن نام آن حضرت روايت آمده است. و از جمله در مجلّد نهم بحار 32 به نقل از کتاب «الروضه» و کتاب «الفضائل» به سند مرفوعي از عبد اللَّه بن ابي اوفي، از رسول خدا صلي الله عليه وآله آورده که فرمود: چون خداوند ابراهيم خليل‏عليه السلام را آفريد، پرده از چشمش برداشت، پس به سوي عرش نگريست، آن‏گاه نوري مشاهده کرد، عرضه داشت، اي خداوند و سيّد من! اين نور چيست؟ فرمود: اين محمد برگزيده من است. ابراهيم گفت: اي خداوند و سيّد من! در کنارش نور ديگري مي‏بينم؟! فرمود: اي ابراهيم! اين علي ياور دينِ من است. پس گفت: اي خداوند و سيّد من! نور سومي در کنارش مي‏بينم؟! فرمود: اي ابراهيم! اين فاطمه است در کنار پدر و همسرش، او دوستانش را از آتش باز گرفته است. ابراهيم گفت: اي خداوند و سيّد من! دو نور ديگر هم در کنار آن سه نور مي‏بينم؟! فرمود: اي ابراهيم! اينان حسن و حسين هستند که در پي پدر و جدّ و مادرشان مي‏باشند. ابراهيم گفت: اي خداوند و سيّد من! نُه نور مي‏بينم که پيرامون اين پنج نور را گرفته‏اند؟! خداوند فرمود: اينان امامان از فرزندان آن‏هايند. ابراهيم پرسيد: اي خداوند و سيّد من! به چه [نام‏هايي] شناخته مي‏شوند؟! فرمود: اي ابراهيم! اوّلين آنان علي بن الحسين است، و محمد فرزند علي، و جعفر فرزند محمد، و موسي فرزند جعفر، و علي فرزند موسي، و محمد فرزند علي، و علي فرزند محمد، و حسن فرزند علي، و محمد فرزند حسن که قائم مهدي است. ابراهيم عرضه داشت: اي خداوند و سيّد من! نورهايي پيرامون ايشان مي‏بينم که شمار آن‏ها را کسي جز تو نمي‏داند؟! فرمود: اي ابراهيم! آن‏ها شيعيان و دوستانشان هستند. گفت: خداوندا! به چه نشانه‏هايي شيعيان و دوستانش شناخته مي‏شوند؟! فرمود: به خواندن پنجاه و يک رکعت نماز و بلند گفتن: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» و قنوت گرفتن پيش از رکوع و سجده شکر و انگشتري به دست راست کردن. ابراهيم گفت: خداوندا! مرا از شيعيان و دوستانشان قرار ده، خداوند فرمود: البته تو را چنين قرار دادم، پس درباره او خداوند اين آيه را نازل فرمود: «وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَاِبْراهِيمَ - إِذْ جآءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»؛33 و به درستي که از شيعيان او ابراهيم است، که با دلي پاک از هرگونه آلايش به پروردگار ايمان آورد. و از جمله نيز، در مجلّد نهم بحار 34 از غيبت شيخ طوسي، از رسول خدا صلي الله عليه وآله روايت مسندي آورده که: «وصيّتي که امير المؤمنين‏عليه السلام به املاي رسول خدا نوشته، و پيغمبر امر فرمود که هر امامي آن را به امام بعد از خود تحويل دهد، تا آن‏جا که فرموده: پس چون هنگام وفاتت رسد اين وصيّت‏نامه را به فرزندم حسن، آن نيکوکار بسيار صله‏کننده بسپار. و چون هنگام وفات او فرا رسد، آن را به فرزندم حسين شهيد، پاکيزه کشته [راه خدا] بسپارد. و چون وفات او فرا رسد، آن را به فرزندش سيد العابدين ذي الثّفنات (پيشاني و ساير مواضع سجده‏اش اثر سجده‏هاي بسيار و طولاني پينه مي‏بست) علي بسپارد. و چون وفاتش نزديک شود، آن را به فرزندش محمد، باقر العلم (شکافنده علم) بسپارد. و چون وفاتش نزديک شود، آن را به فرزندش جعفر صادق بسپارد. و چون هنگام وفات او فرا رسد، آن را به فرزندش موسي کاظم بسپارد. و چون وفات او نزديک گردد، آن را به فرزندش علي الرضا بسپارد. و چون وفاتش فرا رسد، آن را به فرزندش محمد مورد وثوق تقي بسپارد. و چون هنگام وفات او برسد، آن را به فرزندش علي ناصح بسپارد. و چون وفاتش نزديک شود، آن را به فرزندش حسن فاضل بسپارد. و چون هنگام وفاتش رسد، آن را به فرزندش محمد حفظ شده از آل محمدعليهم السلام بسپارد...». و از جمله: در «کفاية الأثر في النصوص علي الأئمة الاثني عشر» 35 به سند خود، از ابوهريره آورده که گفت: به رسول خدا صلي الله عليه وآله عرضه داشتم: براي هر پيغمبر جانشين و دو سبط بوده است، پس جانشين و دو سبط تو کيانند؟ پيغمبر صلي الله عليه وآله ساکت شد و به من جواب نداد. پس اندوهگين از خدمت آن حضرت رفتم و چون هنگام ظهر شد پيغمبر اکرم‏ صلي الله عليه وآله فرمود: نزديک بيا اي ابوهريره! من نزديک مي‏شدم و مي‏گفتم: پناه به خدا از خشم خدا و خشم رسول خدا. آن‏گاه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: خداوند چهار هزار پيغمبر برانگيخت و آنان چهار هزار جانشين داشتند و هشت هزار سبط، سوگند به آن‏که جانم در دست او است! که من بهترين پيغمبرانم و جانشين من بهترين اوصيا و دو سبط من بهترين سبطها مي‏باشند. سپس فرمود: دو سبط من حسن و حسين بهترين سبطها مي‏باشند، دو سبط اين امّتند، و البته اسباط از فرزندان يعقوب بودند و آنان دوازده تن بودند و امامان بعد از من دوازده تن از خاندانم خواهند بود؛ علي‏عليه السلام نخستين ايشان است و اوسط آنان محمد، آخرينشان محمد، مهدي اين امت مي‏باشد، آن‏که عيسي پشت سرش نماز خواهد خواند، آگاه باشيد! که هر کس بعد از من به آنان متمسّک گردد، البته به ريسمان الهي چنگ زده است، و هر کس از دامان ايشان دست بکشد، از ريسمان خداوند جدا شده است. از جمله در «کفاية الاثر» 36 نيز به سند خود، از مفضّل بن عمر آورده، از امام صادق جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن علي، از پدرش علي بن الحسين، از پدرش [حسين بن علي] ، از اميرالمؤمنين‏عليهم السلام که فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: هنگامي که به [معراج] آسمان برده شدم، پروردگارم - جلّ جلاله - به من وحي فرمود: اي محمد! من به زمين نظري فکندم، پس تو را از آن برگزيدم و تو را پيغمبر قرار دادم و از اسم خودم براي تو اسمي برگرفتم، که من محمودم و تو محمد هستي. سپس بار ديگر نظري کردم و از آن [زمين] علي را برگزيدم و او را جانشين، خليفه و همسر دخترت قرار دادم و از براي او اسمي از اسم‏هايم برآوردم که من اعلي هستم و او علي است و فاطمه و حسن و حسين را از نور شما دو نفر قرار دادم، سپس ولايت آنان را بر فرشتگان عرضه نمودم، که هر کدام آن را پذيرفت نزد من از مقرّبين شد. اي محمد! اگر بنده‏اي مرا عبادت کند تا اين‏که بسان مشک خشک شده بشود، سپس در حالي که ولايت آنان را انکار کرده باشد [در قيامت] مرا ملاقات کند، او را در بهشتم جاي نخواهم داد و زير سايه عرشم نخواهم برد. اي محمد! آيا مي‏خواهي آنان را ببيني؟ گفتم: آري پروردگارا. خداي - عزّوجلّ - فرمود: سرت را بلند کن. پس چون سر برداشتم، ناگاه نورهاي علي و فاطمه و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و (م ح م د) را که در ميان آنان ايستاده بود و همچون ستاره تابان مي‏درخشيد، ديدم. گفتم: اي پروردگار! اينان چه کساني هستند؟ فرمود: اينان امامان هستند و اين قائم است، حلالم را حلال و حرامم را تحريم مي‏نمايد و به وسيله او از دشمنانم انتقام مي‏گيرم و او مايه راحتي دوستان من است و او است آن‏که دل‏هاي شيعيانت را از ستمگران و منکران حق و کافران شفا مي‏بخشد. و از جمله شيخ صدوق‏رحمه الله در کتاب «کمال الدين» 37 به سند معتبر، بلکه صحيحي روايت آورده که: حضرت ابومحمد امام حسن عسکري براي بعضي از کساني که نام برد، گوسفند ذبح شده‏اي فرستاد و فرمود: اين از عقيقه پسرم محمد است. و از جمله محدّث عاملي‏رحمه الله در وسائل 38 به سند خود از صدوق‏رحمه الله از محمد بن عصام، از محمد بن يعقوب کليني، از علّان رازي، از بعضي از اصحابمان آورده که: چون کنيز حضرت ابومحمد امام عسکري‏عليه السلام حامله شد، آن حضرت به او فرمود: پسري را آبستن باشي که اسم او محمد است و او است قائم بعد از من. و از جمله نيز، در وسائل 39 به سند خود، از ابن بابويه، از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني، از ابوعلي محمد بن همّام، از محمد بن عثمان عَمْري، از پدرش، از حضرت ابومحمد حسن بن علي امام عسکري‏عليه السلام ضمن خبري که آن حضرت در آن از پدرانش روايت کرده که: زمين از حجّت الهي بر خلقش خالي نخواهد ماند و اين‏که هرکس بميرد در حالي که امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است. چنين آمده. پس آن حضرت فرمود: اين مطلب ثابت است همان‏طور که روز ثابت است [قابل انکار نيست] . عرض شد: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله! پس حجّت و امام بعد از تو کيست؟ فرمود: پسرم محمد، او است امام و حجّت بعد از من و هر کس در حالي بميرد که او را نشناخته باشد، به مرگ جاهليّت مرده است. و از جمله، مجلسي در باب ولادت 40 آن حضرت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - از «کشف الغمّه»41 روايت کرده است که ابن الخشّاب گفت: حديث گفت مرا ابوالقاسم طاهر بن هارون بن موسي العلوي، از پدرش، از جدّش که گفت: سرورم جعفر بن محمد امام صادق‏عليه السلام فرمود: خلف صالح از فرزندان من است و او است مهدي که اسمش «م ح م د» است و کنيه‏اش ابوالقاسم در آخرالزمان خروج مي‏کند.... و چون اين را دانستي، مي‏گويم: مقتضاي جمع بين دو دليل، يعني اخباري که بردن نام آن حضرت را حرام مي‏شمارند و اخباري که جايز مي‏دانند، همان تفصيلي است که ما اختيار کرديم که در مجامع مردم حرام است و در غير آن‏ها جايز. چون اخبار جواز - چنان‏که مي‏بينيد - يا نقل فعل معصوم است و يا تقرير او. و در چنين اخباري عموم يا اطلاقي وجود ندارد که سبب شود از اخبار نهي کننده دست برداريم. بنابراين واجب است قدر متيقّن را بگيريم و دلايل حرمت را به همين مقدار تخصيص بزنيم، يعني به غير مجامع مردم و ياد کردن اسم شريف آن حضرت در مجامع، تحت عموم ادلّه حرمت باقي مي‏ماند. مؤيّد و مؤکّد آنچه ياد کرديم، دو توقيع شريف آن حضرت است که در کمال الدين 42 روايت شده، در يکي از آن‏ها آمده: ملعون است ملعون کسي که مرا در جمعي از مردم اسم ببرد. و توقيع ديگر چنين است؛ حديث گفت ما را محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني‏رحمه الله گفت: شنيدم ابوعلي محمد بن همام مي‏گفت: شنيدم محمد بن عثمان عَمْري‏رحمه الله مي‏فرمود: توقيعي صادر شد به خطّي که آن را مي‏شناسيم اين‏که: هر کس در ميان جمعي از مردم مرا به اسمم نام ببرد، لعنت خدا بر او باد. و نيز مؤيّد اين مطلب است آنچه در گفتار سيّد محقّق دامادرحمه الله از نظرتان گذشت، اين‏که علماي گذشته بر حرمت تصريح به اسم مبارک آن حضرت در ميان جمعي از مردم متّفقند. و نيز مؤيّد آن است اعتبار عقلي و عرفي، زيرا که تعبير کردن از شخص جليل در مجالس و محافل با القابش و تصريح نکردن به اسم خود نوعي احترام و تعظيم نسبت به آن شخص مي‏باشد و اين بر افراد عامّي پوشيده نيست، تا چه رسد به فضلا و علما. و خداوند به حقايق احکام دانا است. و نيز مؤيّد آن است که در حديث لوح ديديد حضرت امام باقرعليه السلام از جابر خواست که در جاي خلوتي او را ملاقات نمايد، بنابراين يادآوري اسم آن حضرت در ميان جمعي از مردم نبوده است. و باز مؤيّد آن است که اگر غير مورد ترس و تقيّه را به طور مطلق از عمومات ياد شده خارج بدانيم، تخصيص اکثر لازم مي‏آيد. و هم‏چنين مؤيّد آن است حديث حذيفة بن اليمان که در قسم چهارم همين عنوان يادآور شديم. اگر بگوييد: مي‏توان قايل شد که غير از مورد ترس و تقيّه به طور مطلق از عمومات ياد شده خارج است، چه در مجامع باشد و چه در غير آن‏ها، به جهت روايتي که شيخ صدوق در کتاب «کمال الدين» از امام ابوجعفر باقرعليه السلام، از پدرانش آورده که فرمود: امير المؤمنين‏عليه السلام بالاي منبر چنين فرمودند: در آخر الزمان، مردي از فرزندانم خروج خواهد کرد.... و حضرت قائم‏عليه السلام را توصيف کرد، تا آن‏جا که فرمود: او را دو نام است کي مخفي مي‏ماند و اسم ديگر علني مي‏باشد، امّا آن اسمي که مخفي مي‏ماند احمد است، و آن اسمي که علني مي‏باشد محمد....43 که اين حديث بر جايز بودن تصريح به اين اسم شريف در مجامع مردم از جهت فعل و قول امام دلالت دارد، چون اميرالمؤمنين‏عليه السلام بر فراز منبر آن را تصريح فرموده: و آن اسمي که علني مي‏باشد محمد است. از اين روي مي‏توان گفت: آن اسمي که جايز نيست تصريح شود احمد است؟! مي‏گويم: نمي‏توان تنها به اين حديث عمومات حرمت را تخصيص داد، به چند وجه: اوّل: اين‏که سندش ضعيف است، چون اسماعيل بن مالک که در سند اين حديث واقع شده مجهول (=ناشناخته) است، و ابوالجارود - يکي ديگر از افرادي که در سند اين حديث واقع شده - رئيس گروه زيديه جاروديه است که از سيد بن طاووس نقل شده که درباره‏اش گفته: زياد بن المنذر نابيناي سرحوب مذموم است، هيچ شبهه‏اي در مذمّتش نيست، او به اسم شيطان «سرحوب» ناميده شد، شيطان کوري که ساکن دريا است. در کتاب‏هاي «نقد الرجال» و «منتهي المقال» به نقل از کشّي درباره ابوالجارود آمده: کور سرحوب، سرحوبيه از زيديه منسوب به او است و امام باقرعليه السلام او را به اين اسم ناميد. و ياد شده که «سرحوب» نام شيطان کوري است که در دريا زيست دارد و ابوالجارود نابينا و کوردل بود. سپس روايات متعددي در مذمّت و لعنت و دروغگويي او ياد کرده است و سيد تفرشي در «نقد الرجال» گويد: درباره او روايتي است که بر دروغگويي و کفر او دلالت دارد. دوم: اين‏که تصريح کردن امير المؤمنين‏عليه السلام به اين اسم آن حضرت بر فراز منبر دليل جايز بودن آن براي غير آن جناب نمي‏باشد، زيرا که ممکن است اين حکم به آن جناب اختصاص داشته، و نظاير آن بسيار است که بر اهل بصيرت پوشيده نيست، مانند داخل شدن در حال جنابت به مسجد پيغمبر صلي الله عليه وآله و اختصاص لقب امير المؤمنين به آن حضرت و جايز بودن ايثار با اين‏که اهل خانه‏اش در حال اضطرار بوده‏اند و غير اين‏ها که بر پژوهشگر در اخبار ائمه اطهار پوشيده نيست. سوم: اين‏که فرموده آن بزرگوار: و آن اسمي که علني مي‏باشد محمد است. دو احتمال دارد؛ يکي: اين‏که منظور آن است که امام زمان ما - عجّل اللَّه فرجه الشريف - دو اسم دارد که يکي از آن‏ها را مي‏شناسند و آن محمد است و ديگري را که احمد است، نمي‏دانند و اين را ما مشاهده مي‏کنيم. ديگر اين‏که: مقصود اعلان کردن اين اسم مبارک هنگام ظهور است که اخباري وارد شده به اين‏که در آن موقع به نام او و نام پدرش ندا مي‏گردد و اما احتمال اين‏که مراد از اسمي که جايز نيست به آن تصريح گردد «احمد» است، اين را هيچ کدام از علماي ما از صدر اول تاکنون نگفته، بلکه احتمال هم نداده‏اند و نيز حاملان و راويان احاديث - که اين روايات توسط آن‏ها به دست ما رسيده - هم اين احتمال را نياورده‏اند، چنان‏که بر کاوشگران پوشيده نيست. اگر بگوييد: ممکن است منظور از کلمه (ناس =مردم) در دو توقيع ياد شده، مخالفين باشند و اين قرينه باشد بر اين‏که حرمت مخصوص مورد ترس و تقيّه است، چنان‏که مؤلف وسائل 44 اين احتمال را ذکر کرده و استشهاد نموده به اين‏که واژه «ناس» در روايات بسيار آمده که خصوص عامّه منظور هستند؟ مي‏گويم: کلمه «ناس» در اخبار با قرينه بر آنان اطلاق گرديده و در اينجا قرينه‏اي بر آن نيست بنابراين از اخبار صحيحِ صريح به صِرف احتمال نمي‏توان دست برداشت. اگر بگوييد: در «مستدرک» از حسين بن حمدان روايت کرده که وي در کتابش از حضرت رضاعليه السلام خبري آورده که تصريح دارد به اين‏که ياد نمودن اسم شريف آن حضرت - که محلّ بحث است - و ساير نام‏ها و القاب آن جناب در صورت ايمني از ترس جايز مي‏باشد و علّت نهي از آن جز به خاطر ترس و تقيّه نيست. آن روايت چنين است که از علي بن الحسن بن فضّال، از ريّان بن الصلت آورده که گفت: از حضرت امام رضا علي بن موسي‏عليهما السلام شنيدم که مي‏فرمود: قائم مهدي‏عليه السلام فرزند فرزندم حسن است، کسي بعد از غيبتش بدنش را نمي‏بيند و اسمش را نبرد تا وقتي که آشکار شود و اسمش اعلان گردد که آن وقت هر کسي مي‏تواند نام او را ببرد. به آن حضرت عرضه داشتيم: اي سرور ما! اگر بگوييم: صاحب غيبت و صاحب زمان و مهدي جايز است؟ فرمود: همه اين‏ها مطلقاً جايز است و من شما را از تصريح کردن نام مخفي او از دشمنانمان نهي کردم که او را نشناسند. مي‏گويم نمي‏توان اين خبر را مورد عمل قرار داد به چند وجه؛ يکم: اين‏که حسين بن حمدان ضعيف است، چنان‏که در کتاب «الوجيزه» آمده و در «نقد الرجال» از نجاشي آورده: حسين بن حمدان حضيني جنبلاني ابوعبد اللَّه، فاسد المذهب بوده، کتاب‏هايي دارد. همين مطلب نيز در «منتهي المقال» آمده است و به نقل از خلاصه در همان کتاب آمده؛ حسين بن حمدان جُنبلاني - به ضمّ جيم و سکون نون و باء - حُضَيني - به حاء مضمومه و ضاد و نون بعد از ياء - ابوعبد اللَّه مذهبش فاسد و دروغگو بوده، ملعون است به گفته‏هايش توجه نمي‏شود. و مانند همين سخن از رجال ابن داوود نقل شده، ولي او خصيني - به خاء و صاد و ياء و نون - ضبط کرده است. و از دلايل صحيح نبودن اعتماد بر او اين‏که عالم محقق نوري‏رحمه الله در اينجا بر اين روايت اعتماد ننموده، با اين‏که آن را در باب القاب حضرت حجّت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - روايت کرده است و اين عالم جليل از بزرگان آگاهان به احوال راويان است، چنان‏که بر کسي که در کتاب‏هاي او نظر کند، پوشيده نمي‏ماند. خداوند تعالي به او بهترين پاداش را از جهت خدمت به اسلام و مسلمين عنايت فرمايد. بنابراين چه‏طور مي‏توان به مانند اين حديث تمسک نمود و عمومات ادلّه تحريم را از ظاهرشان منصرف کرد؟ دوم: بر فرض که اين حديث از معصوم‏عليه السلام صادر شده باشد، در مطلب مورد بحث صراحت ندارد، در آن دقّت کنيد. سوم: اين‏که بر فرض که دلالت داشته باشد، بر منحصر بودن علّت تحريم در اين مطلب دلالت ندارد، تا به همان مورد که آن علّت وجود دارد بسنده شود، بلکه اين امر نمي‏تواند علّت حقيقي باشد، چون ضمير در فرموده آن حضرت: که او را نشناسند. اگر به اسم برگردد؛ يعني ياد کردن اين اسم جايز نيست، تا دشمنان آن اسم را نشناسند. اين برخلاف مقصود خواهد بود، زيرا که آن‏ها با اخبار بسياري که از پيغمبر و امامان‏عليهم السلام رسيده، که تصريح دارند که اسم او اسم رسول خدا است، آن اسم را شناخته‏اند که محمد است. و اگر ضمير به قائم‏عليه السلام برگردد؛ يعني: ياد کردن اين اسم جايز نيست، تا مبادا دشمنان بدانند که مقصود از اين اسم کيست. باز به دو وجه درست نيست؛ وجه اوّل: اين‏که افرادي که محمد ناميده شده‏اند در هر زمان بسيار بوده و هستند، پس هرگاه يک شيعه به شيعه ديگري در مجلس دشمنان مثلاً بگويد: «محمّد فرمود» يا «محمد را ديدم» و منظورش امام زمانش باشد، دشمنان نمي‏دانند که منظور از اين اسم کيست و هيچ ترس و تقيّه‏اي در اين صورت نيست. وجه دوم: اين‏که اگر اين امر سبب حقيقي تحريم بود، واجب است که از ياد کردن آن حضرت‏عليه السلام با القاب مخصوصش مانند صاحب غيبت و صاحب الزمان و حجّت از آل محمدعليهم السلام نهي گردد، چون اگر يک نفر شيعه به يکي از هم‏کيشان خود، در مجلس دشمنان بگويد: صاحب غيبت يا حجّت آل محمد را ديدم، دشمنان خواهند فهميد که منظورش شخص خاصّ مي‏باشد، چون پيش از اين کسي به اين عناوين ناميده نشده است، تا کسي که آن جناب را با چنين عناويني ياد مي‏کند، بتواند بگويد: منظورم يکي از افراد مردم است، بلکه در اين صورت دشمن به تجسّس و تفحّص دست مي‏زند، تا صاحب آن نام مخصوص را بيابد، بنابراين مي‏بايست اين خبر را بيان حکمت حکم به حرمت بردن آن نام حمل نمود يا نوعي آن را تأويل کرد. اگر بگوييد: به طرز ديگري هم مي‏توان بين ادلّه دو طرف جمع کرد، به اين‏که اخبار حرمت را بر کراهت حمل کنيد، چنان‏که بعضي از بزرگان اين کار را کرده‏اند و مانند اين جمع در ابواب مختلف فقه بسيار است؟ مي‏گويم: اين نحوه جمع کردن بين روايات در اينجا پسنديده نيست به خاطر چند وجه؛ اوّل: اين‏که دليل‏هاي حرمت - چنان‏که دانستيد - قابل حمل بر کراهت نيست و اين واضح است. دوم: اين‏که در اينجا بر سر دو راهي تخصيص و مجاز قرار مي‏گيريم و در جاي خود ثابت شده که تخصيص از مجاز اولي است. سوم: اين‏که ادلّه جواز تنها اثبات مي‏کنند که در غير مجامع جايز است، چنان‏که توضيح داديم. بنابراين چگونه مي‏توان آن‏ها را به طور مطلق بر ادلّه حرمت مقدّم داشت؟ چهارم: اين‏که اين جمع بر خلاف اجماع منقول و شهرتي است که قبلاً بيان شد. پنجم: حمل کردن اين گونه اخبار بر کراهت در صورتي است که دليل معتبري برخلاف آن‏ها بوده باشد، که آن دليل را مي‏بايست بر ظواهر ادلّه منع مقدّم داشت، ولي مطلب مورد بحث ما چنين نيست. پس راهي ندارد که ادلّه منع را از ظواهرشان منصرف بدانيم، چون دليلي در مقابل آن‏ها نيست، چنان‏که بر هرکس جنبه انصاف را رعايت کند و از تکلّف بپرهيزد، اين نکته پوشيده نمي‏باشد، پس به ياري خداوند تعالي و برکت اولياي او - سلام اللَّه عليهم أجمعين - تمام بودن مدّعاي ما ثابت گشت، والحمد للَّه أوّلاً وآخراً. چند تذکر: اوّل: از آنچه بيان کرديم دليل اقوال ديگر و پاسخ آن‏ها معلوم شد، ديگر با تکرار آن‏ها مطلب را طولاني نمي‏کنيم. دوم: بدون ترديد شايسته‏تر و محتاطانه‏تر آن است که در غير مجالس و مجامع نيز آن حضرت‏عليه السلام با القاب شريفش ياد گردد و اسم معهود ذکر نشود، تا از شبهه مخالفت با دستور شرع خلاص شويم و نيز اين خود، نوعي احترام و تعظيم امام‏عليه السلام است، بلکه اين روش در سخنان امامان و پيروان ايشان متداول بوده است. سوم: از بعضي از روايات گذشته چنين به دست آمد، که يکي از نام‏هاي شريف آن حضرت احمد مي‏باشد، اکنون اين سؤال پيش مي‏آيد که آيا ياد کردن آن حضرت در مجالس با اين اسم نيز حرام است، يا حرمت به همان اسم معروف يعني محمد اختصاص دارد؟ مؤلف «کفاية الموحّدين» تصريح کرده که فرقي بين آن‏ها نيست و هر دو در حرمت مساوي هستند و اين نظر را به مشهور نسبت داده است. ولي در اين گفته تأمّل است، چون اسم به همان معروف يعني محمّد منصرف مي‏باشد و سخن قايلين به حرمت نه نصّ است و نه ظاهر در حرمت ناميدن آن جناب به اسم‏هاي ديگر غير از محمد، بلکه احدي از علما را نمي‏شناسم که به حرمت ذکر اين اسم يعني احمد قايل شده باشد، هرچند به طور احتمال، ولي احتياط بهترين راه و خداي تعالي بهترين راهنما است. چهارم: آيا کنيه مبارک آن حضرت که همان کنيه جدّش رسول خدا صلي الله عليه وآله است، از لحاظ موضوع يا حکم به اسم شريفش ملحق مي‏باشد يا نه؟ بنابر احتياط، آري. ولي به طور جزم مي‏توان گفت: نه. زيرا که عنوان اسم بر غير لقب و کنيه منصرف است، چنان‏که از ملاحظه عرف عام که مبناي موضوعات احکام است، اين مطلب ظاهر مي‏باشد و آنچه در حديث خضر آمده که فرمود: از او به کنيه و نام تعبير نگردد. براي اثبات اين مطلب به تنهايي بسنده نيست، زيرا که احتمالاتي در آن هست، بنابراين اصل برائت بدون منافي باقي مي‏ماند و همين‏طور است اجماع منقول که به نظر علماي بزرگ اصول، براي اثبات حکمي به تنهايي کافي نيست، چنان‏که در علم اصول فقه اين مطلب بيان گرديده است، از همين روي محقق بزرگوارمان نوري - که خداي تعالي روانش را شاد و تربتش را پاک گرداند - حرمت را به همان اسم مبارک معهود مخصوص دانسته است، با همه اين‏ها کسي که شيوه احتياط پيشه کند، از راه راست برکنار نمانده و دور بودن از شبهه مخالفت در هر حال پسنديده است. 1.وسائل الشيعه، 487:11 باب 33 ذيل 7 و 8. 2.بحار الانوار، 32:5. 3.مستدرک الوسائل، 380:2 ح 14. 4.کمال‏الدين، 381:2 باب ذيل ح 5. 5.a. b. اصول کافي، 328:1 باب نص علي ابن محمدعليه السلام ح 13. 7.اصول کافي، 333:1 ح 3. 8.کمال‏الدين، 648:2 باب 56 ذيل 2. 9.مستدرک وسائل، 380:2 ح 14. 10.مستدرک وسائل، 381:2 ح 17. 11.بحار الانوار، 184:53 ح 13. 12.بحار الانوار، 184:53 ح 14. 13.کمال‏الدين، 482:2 ح 1 و 483 2 ح 3. 14.کمال‏الدين، 648:2 باب 56 ح 3. 15.کمال‏الدين، 333:2 باب 33 ح 1. 16.کمال‏الدين، 378:2 باب 36 ح 2. 17.کمال‏الدين، 380:2 باب 37 ذيل ح 1. 18.سوره لقمان، آيه 20. 19.کمال‏الدين، 368:2 باب 34 ذيل ح 6. 20.سوره نور، آيه 55. 21.سوره بقره، آيه 3. 22.سوره مجادله، آيه 22. 23.کفايةالاثر، ص 295 و در بحارالانوار، 304:36. 24.مستدرک الوائل، 379:2 ح 3. 25.مستدرک الوسائل، 379:2 ح 4. 26.اصول کافي، 333:1. 27.بحار الانوار، 348:51. 28.شرعة التسمية. 29.کمال‏الدين، 380:2 باب 28 ح 1. 30.اصول کافي، 527:1. 31.کمال‏الدين، 305:1 باب 27 ذيل ح 1. 32.بحار الانوار، 213:36 باب 40 ذيل ح 15. 33.سوره صافات، آيه 83 و 84. 34.بحار الانوار، 261:36 باب 41 ح 81. 35.کفايةالأثر، 398 باب اوّل. 36.کفايةالأثر، ص 307. 37.کمال‏الدين، 432:2 باب 42 ح 10. 38.وسائل الشيعه، 490:11 باب 73 ح 17. 39.وسائل‏الشيعه، 491:11 باب 33 ح 23. 40.بحار الانوار، 24:51 ذيل ح 37. 41.کشف الغمه، علي بن عيسي اربلي، 265:3. 42.کمال‏الدين، 482:2 باب 45 ذيل ح 1. 43.کمال‏الدين، 653:2 باب 57 ح 17. 44.وسائل الشيعه، 489:11 باب 33 ح 12.

محبت او به طور خاص

و لازمه‏اش آن است که نهايت اهتمام در آنچه مقتضاي محبّت نسبت به آن جناب است، انجام گردد. بدان‏که در وجوب محبّت تمام ائمّه معصومين - سلام اللَّه عليهم أجمعين - ترديدي نيست، و اين‏که دوستي ايشان بخشي از ايمان و شرط قبولي اعمال است. و در اين باره اخبار متواتر مي‏باشد، ولي در اهتمام به محبّت مولايمان حضرت حجّت‏عليه السلام خصوصيتي هست که سبب شده به طور خصوص به آن امر گردد و اين از دو جهت است؛ عقل توضيح اين‏که سرشت‏ها بر محبّت کسي که به آن‏ها نيکي کند و هرکه واسطه احسان به آن‏ها باشد، ساخته شده است، از همين روي در حديث از تفسير امام‏عليه السلام آمده که: خداي تعالي به موسي وحي فرمود که مرا نزد خلقم محبوب کن و خلقم را نزد من محبوب گردان. موسي گفت: اي پروردگار! چگونه اين کار را انجام دهم؟ فرمود: به آنان نعمت‏ها و بخشش‏هاي مرا يادآوري کن تا مرا دوست بدارند. و در حديث ديگري که در «دار السلام» به نقل از «قصص الانبياء» به سند خود، از پيغمبر اکرم‏ صلي الله عليه وآله آورده که فرمود: خداي - عزّوجلّ - به داوودعليه السلام وحي فرمود اين‏که: مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوب ساز. داوود گفت: پروردگارا! من تو را دوست مي‏دارم، پس چگونه تو را نزد خلقت محبوب گردانم؟ فرمود: نعمت‏هايم را نزد آنان ياد کن، که هرگاه آن‏ها را نزد ايشان يادآور شدي، مرا دوست خواهند داشت. و در مجالس صدوق‏رحمه الله به سند خود، از ابن عباس آمده که گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: خداوند را دوست بداريد، به جهت آنچه از نعمت‏هاي خويش به شما مي‏دهد و مرا به جهت دوستي خداي - عزّوجلّ - دوست بداريد و اهل بيتم را به خاطر دوستي من دوست بداريد. و چون از آنچه در بخش‏هاي اين کتاب پيش‏تر آورديم، پاره‏اي از احسان مولايمان حضرت حجّت‏عليه السلام را نسبت به ما و حقوقش را بر ما دانستي واين‏که تمام آنچه از نعمت‏هاي فراوان و عناوين بي‏پايانِ خداوند ما را فرا گرفته به برکت مولايمان‏عليه السلام و به واسطه او است، پس عقل حکم مي‏کند که او را دوست بداريم، بلکه نهادهاي ما بر محبّت او سرشته شده است. نقل سيد محدّث بحراني‏رحمه الله در کتاب «غاية المرام» 1 به نقل از نعماني، به سند خود، از رسول خدا صلي الله عليه وآله روايت آورده که فرمود: خداوند در شب معراج به من وحي فرمود: اي محمد! چه کسي را در زمين بر امّتت جانشين کرده‏اي؟ - و حال آن‏که او بهتر مي‏دانست - گفتم: اي پروردگار! برادرم را. فرمود: علي بن ابي طالب را؟ گفتم: آري پروردگارا! فرمود: اي محمد! من به زمين نظري افکندم، پس تو را از آن برگزيدم، پس من ياد نمي‏شوم تا اين‏که تو با من ياد شوي، من محمود هستم و تو محمّد هستي. سپس بار ديگر بر آن نظر افکندم و از آن علي بن ابي‏طالب‏عليهما السلام را برگزيدم، پس او را جانشين تو قرار دادم، که تو سيّد پيغمبراني و علي سيّد اوصيا و براي او اسمي از اسم‏هايم را قرار دادم که من اعلي هستم و او علي است. اي محمد! اگر بنده‏اي از بندگانم آن‏قدر مرا پرستش نمايد تا اين‏که به هلاکت رسد، سپس در حالي که منکر ولايتتان باشد مرا ملاقات کند، او را به جهنم خواهم برد، سپس فرمود: اي محمد! آيا مي‏خواهي آنان را ببيني؟ گفتم: آري. فرمود: در پيش رويت بپاخيز. چون پيش رفتم، ناگاه ديدم علي بن ابي‏طالب را و حسن بن علي و حسين بن علي و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و حجّت قائم - عليهم السلام - که همچون ستاره درخشاني در ميان آن‏ها بود. گفتم: اي پروردگار! اينان کيستند؟ فرمود: اينان امامان هستند و اين قائم است حلالم را حلال و حرامم را حرام مي‏نمايد و از دشمنانم انتقام مي‏گيرد. اي محمد! او را دوست بدار، که من او را و دوست دارنده او را دوست دارم. مي‏گويم: اين حديث دلالت دارد بر اين‏که در محبّت آن حضرت ويژگي‏اي هست که مقتضي امر مخصوص از سوي خداي تعالي گرديده، با اين‏که محبّت همه امامان‏عليهم السلام واجب است و سرّ اين مطلب چند چيز است، از جمله؛ 1 - محبّت و شناخت آن حضرت از محبّت و معرفت امامان ديگرعليهم السلام جدا نمي‏گردد، ولي عکس آن چنين نيست (يعني ممکن است کسي نسبت به امامان ديگر محبّت و معرفت داشته باشد، ولي نسبت به آن حضرت معرفت و محبّت نداشته باشد). بنابراين اگر انسان آن بزرگوار را بشناسد و او را دوست بدارد، حقيقت ايمان در او کامل مي‏گردد. و شاهد بر اين است آنچه در مجلّد نهم بحار 2 به نقل از کتاب «الفضائل» آمده، از امام رضاعليه السلام، از پدرانش، از رسول خدا صلي الله عليه وآله در حديثي که در آن نام‏هاي امامان‏عليهم السلام را ياد کرده، تا آن‏جا که فرمود: هر کس دوست مي‏دارد خداوند را ملاقات کند، در حالي که ايمانش کامل و اسلامش نيکو باشد، بايد که ولايت حجّت صاحب الزمان منتظَر را دارا گردد، پس اينان چراغ‏هايي در تاريکي و امامان هدايت و نشانه‏هاي تقوا هستند، هر کس آنان را دوست بدارد و ولايتشان را دارا شود، من براي او ضمانت مي‏کنم که خداوند او را به بهشت خواهد برد. 2 - چيره شدن دين و غالب گرديدن مسلمين بر کافرين به دست آن حضرت و با ظهور آن جناب به طور کامل انجام مي‏گردد. و اين چيزي است که از نظر عقل و شرع موجب محبّت آن حضرت به طور خاصّ مي‏باشد. 3 - آنچه در بعضي از روايات آمده، که آن حضرت بعد از امير المؤمنين و امام حسن و امام حسين‏عليهم السلام از ساير امامان افضل است، چنان‏که سيد بحراني در کتاب «غاية المرام» 3 در باب بيست و سوم از نعماني آورده که به سند خود، از امام صادق، از پدرانش‏عليهم السلام روايت کرده که رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: خداوند از بين روزها، جمعه و از ماه‏ها، ماه رمضان، و از شب‏ها، شب قدر را برگزيد و از مردم، پيغمبران را اختيار کرد و از ميان پيغمبران، رسولان او را و از رسولان، مرا و علي را از من برگزيد و از علي، حسن و حسين را اختيار فرمود و از حسين، اوصيا را برگزيد، که از قرآن تأويل ياوه‏گويان و کجروي باطل‏جويان و توجيه جاهلان را دور مي‏کنند و نهمين ايشان باطن ظاهر آنان است و او افضل آن‏ها مي‏باشد. و مؤيّد اين مطلب است آنچه در بحار از حضرت امام صادق‏عليه السلام روايت شده که: از آن جناب سؤال شد: آيا قائم‏عليه السلام متولد شده؟ فرمود: نه. و اگر زمانش را درک مي‏کردم در تمام عمر با او به خدمت مي‏پرداختم. و در حديث عبّاد بن محمد مدايني گذشت، که امام صادق‏عليه السلام فرمود: براي نور آل محمدعليهم السلام و سابق آن‏ها دعا کردم. و در فضيلت گريستن از فراقش نيز در تأييد اين امر خواهد آمد. اگر بگوييد: اين منافات دارد با آنچه در مجلّد نهم بحار 4از نعماني مسنداً، از زيد شحّام روايت آمده که گفت: به حضرت ابي عبد اللَّه صادق‏عليه السلام عرضه داشتم: کدام يک افضل هستند حسن يا حسين؟ فرمود: همانا فضيلت اوّلينمان به فضيلت آخرينمان مي‏رسد و فضل آخرينمان به فضل اوّلينمان مي‏رسد و هر کدام فضلي دارد. عرض کردم: فدايت شوم! جوابم را مفصّل‏تر بيان فرماييد. به خدا سوگند! جز براي آموختن از شما نپرسيدم. فرمود: ما از يک درخت هستيم، خداوند ما را از يک سرشت آفريد، فضل ما از خداوند و علم ما از خداوند مي‏باشد و ما اُمناي خداوند بر خلق او و دعوت کنندگان به دين او و [پرده يا] پرده‏داران بين او و بين خلق او هستيم. اي زيد! تو را بيفزايم؟! عرض کردم: آري. فرمود: آفرينش ما يکي و علم ما يکي و فضل ما يکي است و همگي نزد خداي - عزّوجلّ - يکي هستيم. عرضه داشتم: مرا خبر ده از تعدادتان؟ فرمود: ما دوازده تن هستيم، اين‏چنين پيرامون عرش پروردگارمان - عزّوجلّ - در آغاز آفرينشمان بوديم. اوّل ما محمد، اوسط ما محمد و آخر ما محمد است. در جواب گويم: بين اين حديث و آنچه گذشت، منافاتي نيست، زيرا که اين حديث بيانگر متحد بودن سرشتشان مي‏باشد و اين‏که از يک نور آفريده شده‏اند و در علم و فضل يکسان هستند، چنان‏که اخبار ديگري نيز در اين باره وارد شده است و اين منافات ندارد با اين‏که بعضي از آنان از بعض ديگر از لحاظ ويژگي‏هايي افضل باشند، همچنان‏که رواياتي در افضليت امير مؤمنان‏عليه السلام از ساير ائمه معصومين‏عليهم السلام وارد گرديده، با اين حال علم اين مطلب و امثال آن بايد به خود آنان واگذار شود و بر ما نيست که از آن بحث کنيم، و خداي تعالي خود دانا است و نگهدار از لغزش‏ها مي‏باشد. 1.أمالي، 219. 2.بحار الانوار، 296:36 باب 41 ح 125. 3.غاية المرام، 188 باب 23 ح 101. 4.بحار الانوار، 399:36 باب 46 ذيل ح 9.

محبوب نمودن او در ميان مردم

و بر اين امر دلالت دارد تمام آنچه در امر سوم بيان کرديم، به جهت دلالت عقل بر اين‏که هر کس محبّتش واجب و نيکو است، سزاوار است او را محبوب نمود. و نيز دلالت مي‏کند بر آن محتواي فرموده خداي تعالي در حديث موسي‏ عليه السلام که: (مرا در ميان آفريدگانم محبوب ساز....) و به طور صريح بر آن دلالت مي‏کند، آنچه در «روضه کافي» به سند خود، از حضرت ابي عبد اللَّه صادق ‏عليه السلام آورده که فرمود: (خداوند رحمت کند بنده‏اي که ما را نزد مردم محبوب نمايد و ما را در معرض دشمني و کينه ‏توزي آنان قرار ندهد. همانا به خدا سوگند! اگر سخنان زيباي ما را براي مردم روايت مي‏کردند، به سبب آنان عزيزتر مي‏شدند و هيچ کس نمي‏توانست بر آنان وصله‏اي بچسباند، ولي يکي از آنان کلمه‏ اي را مي‏شنود، پس ده کلمه از پيش خود بر آن مي‏افزايد.1) و در مجالس صدوق‏ رحمه الله به سند خود آورده، از امام صادق‏ عليه السلام که فرمود: (خداوند رحمت کند بنده‏ اي را که مودّت مردم را به سوي ما کشاند و به آنچه مي‏شناسند، با آنان سخن بگويد و آنچه را منکرند، واگذارد. 2) 1.روضةالکافي، 229 ح 293. 2.أمالي، 61.

انتظار فرج

انتظار امام زمان (عج) یعنی احساس نیاز به وجود او نمودن جهت حل مشکلات معنوی خود و حل معضلات بزرگ اجتماع انسانی. انتظار یعنی یک نگرانی اخلاقی که هاله ای از قداست و پوششی از امید دارد. انتظار یعنی نگرانی از وضعیت موجود و تلاش برای ورود بهترین انسان به صحنه اجتماع بشری برای رسیدن به وضعیت مطلوب. انتظار یعنی فراموش نکردن یاد محبوب. انتظار یعنی اشتیاق به شناخته شدن حقیقت نورانی محمد (صل الله علیه و آله و سلم) و آل محمد (صل الله علیه و آله و سلم)برای جهانیان. انتظار کلیدی برای ارتباط با امام زمان و راهی برای انجام وظیفه نسبت به آن حضرت است.

اظهار اشتیاق به دیدار آن بزرگوار

و اين از نشانه‏هاي دوستان و مواليان آن جناب است و در خوبي و استحباب آن هيچ ترديدي نيست، چون در دعاهاي روايت شده براي آن حضرت، اين معني آمده است و چه خوب سروده‏اند: قَلْبِي إِلَيْکَ مِنَ الأَشْواقِ مُحْتَرَقُ وَدَمْعُ عَيْنِي مِنَ الآماقِ مُنْذَفِقُ الشَّوْقُ يُحْرِقُنِي وَالدَّمْعُ يُغْرِقُنِي فَهَلْ رَأَيْتَ غَرِيقاً وَهْوَ مُحْتَرِقُ ز آتش دل سوزم و در سيل اشکم غوطه‏ور کس‏غريقي همچومن ديده درآتش شعله‏ور؟ شوق روي انورت آرد شگفتي‏ها به بار از ظهور طلعتت گردد زمستان‏ها بهار و بر اين مطلب دلالت دارد آن که مولايمان امير المؤمنين‏عليه السلام اظهار اشتياق به ديدارش را داشت، چنان‏که در حديث روايت شده از آن حضرت‏عليه السلام در وصف حضرت مهدي - عجّل اللَّه فرجه الشريف - در حرف «ع» گذشت که پس از آن‏که قسمتي از صفات و نشانه‏هاي او را بيان فرمود و به بيعت کردن با او و اجابت نمودن دعوتش امر کرد، فرمود: «هاه» و به سينه‏اش اشاره نمود و شوق به ديدارش را اظهار داشت. تمام اين خبر در بحث علم آن حضرت‏عليه السلام [جلد اول کتاب] گذشت. و نيز بر اين معني دلالت دارد آنچه در بحار به نقل از کتاب «مزار کبير»، به سند خود از احمد بن ابراهيم روايت آورده که گفت: به جناب ابوجعفر محمد بن عثمان اشتياقم را به ديدار مولايمان بيان کردم، به من فرمود: با وجود اشتياق، مايل هستي او را ببيني؟ گفتم: آري. فرمود: خداوند پاداش شوق تو را عنايت فرمايد و ديدن رويش را به آساني و عافيت به تو روزي کند، اي ابوعبد اللَّه! التماس مکن که او را ببيني، زيرا که در ايام غيبت به او اشتياق داري و درخواست مکن که با او همنشين گردي، که اين از عزائم الهي است و تسليم بودن به آن بهتر است، ولي با زيارت به سوي او توجّه کن.1 مي‏گويم: نيک بودن اشتياق به آن حضرت‏عليه السلام امر واضح و روشني است، که خيچ پوشيدگي در آن نيست، زيرا که اين از لوازم محبّت است که از دوستان جدا نمي‏گردد و عبارت: خداوند پاداش شوق تو را عنايت فرمايد. اشاره به ثواب ارزنده‏اي است که بر آن مترتّب مي‏شود، چنان‏که فرمايش امام صادق‏عليه السلام در حديث آينده بر آن دلالت دارد با احترام و تجليلي که در آن هست. و اين‏ که فرمود: اي ابوعبد اللَّه! التماس مکن که او را ببيني. منظور ديدن آن حضرت به گونه امامان گذشته‏عليهم السلام است، يعني هر وقت که خواسته باشي اين امر برايت فراهم باشد. و امّا این ‏که درخواست ديدن آن حضرت به طور مطلق چيزي نيست که منع شده باشد، بلکه از وظايف متديّنين است و رسيدنشان به اين سعادت بسيار اتفاق افتاده است. و شاهد بر آنچه گفتيم اين‏که گفته: زيرا که در ايام غيبت به او اشتياق داري و درخواست مکن که با او همنشين گردي که اين از عزائم الهي است.... چون اگر ديدن آن جناب و همنشين شدن با حضرتش هرچند در بعضي از اوقات، از عزائم الهي و خواسته حتمي خداوند در مورد صاحب‏الزمان‏عليه السلام بود، براي هيچ کس از مؤمنين اين امر اتفاق نمي‏افتاد و اين برخلاف چيزي است که مشاهده مي‏شود، زيرا که روايات و حکايات در مورد مؤمنان رستگار به ديدار آن بزرگوارعليه السلام، سبب باور اهل يقين مي‏باشد. و بالاخره پوشيده نماند که جمله «به او اشتياق داري...» جمله خبريه است که در مقام انشاء واقع شده، که در حقيقت اين امر به شوق ديدار آن حضرت - صلوات اللَّه وسلامه عليه - مي‏باشد و بر فضيلت اشتياق اهل اخلال به آن حضرت دلالت مي‏کند، آنچه در بحار از «اختصاص» به سند خود، از محمد بن مسلم روايت آمده که گفت: به سوي مدينه رهسپار شدم در حالي که دردمند و بيمار بودم، به امام باقرعليه السلام عرض شد که محمد بن مسلم بيمار است، پس آن حضرت توسط غلامي، نوشيدني‏اي که با دستمالي پوشانيده شده بود، برايم فرستاد، غلام ظرف نوشيدني را به دستم داد و به من گفت: آن را بياشام که آن حضرت‏عليه السلام به من امر فرمود که بر جاي بمانم تا آن را بنوشي. پس آن را گرفتم، ناگاه بوي مشک از آن برخاست، نوشابه‏اي خوش‏طعم و سرد بود و چون آن را آشاميدم، غلام به من گفت: مولايم به تو مي‏فرمايد: هرگاه آشاميدي نزد من بيا. در انديشه شدم که به من چه گفت و حال آن‏که پيش از آن نمي‏توانستم برپاي بايستم، که وقتي نوشيدني در درونم جاي گرفت، گويي که از بند رهايي يافته باشم، نشاط گرفتم. پس به درب منزل آن جناب رفتم و اجازه ورود خواستم، بر من بانگ زد که: بدنت سالم گشت، داخل شو. آن‏گاه در حالي که گريه مي‏کردم، داخل شدم و بر آن حضرت سلام کردم و بر دست و سرش بوسه زدم، آن حضرت‏عليه السلام به من فرمود: اي محمد! چرا گريه مي‏کني؟ عرض کردم: فدايت شوم! بر غربتم و دوري راه و کمي توان بر ماندن نزد شما و ديدن رويتان. فرمود: امّا کميِ توان که خداوند اولياي ما و دوستانمان را اين‏چنين قرار داده و بلا را بر آنان نزديک ساخته. و امّا آنچه از غربت يادآور شدي، پس تأسّي جسته‏اي به حضرت ابي عبد اللَّه‏عليه السلام که در سرزميني دور از ما کنار نهر فرات است. و امّا دوري راه که ياد کردي، البته مؤمن در اين دنيا غريب و در ميان اين مردم نگون‏سار است، تا از اين خانه دنيا به رحمت خداوند بيرون رود. و امّا آنچه متذکّر شدي از دوست داشتن نزديک بودن به ما و ملاقات با ما را و اين‏که نمي‏توان اين کار را انجام دهي، پس خداوند مي‏داند که در دلت چيست و پاداش تو بر او است. 2 مي‏گويم: در مزار اين حديث را از «کامل الزيارة» روايت کرده با اضافاتي که مربوط به فضيلت تربت مبارک امام حسين‏عليه السلام است. 3 1.بحار الانوار، 97:102 باب 7. 2.بحارالانوار، 120:101 باب 16 ح 9. 3.کامل الزيارة، 275.

ذکر مناقب و فضايل آن حضرت

ياد نمودن فضايل و مناقب آن حضرت و دليل بر استحباب اين کار، تمام اخبار و رواياتي است که در مورد تشويق و ترغيبِ يادآوري فضايل ائمه معصومين‏عليهم السلام وارد شده است، از جمله: در اصول کافي از حضرت ابي عبد اللَّه صادق‏عليه السلام روايت شده که فرمود: همانا وظيفه جمعي از فرشتگان آسمان اين است که نگاه مي‏کنند بر يک و دو و سه نفري، در حالي که آنان درباره فضيلت آل محمدعليهم السلام به گفتگو نشسته‏اند، پس فرشته‏اي به فرشتگان ديگر مي‏گويد: آيا نمي‏بينيد اينان را با همه کمي تعدادشان و بسياري دشمنانشان فضائل آل محمدعليهم السلام را بيان مي‏کنند! 1آن‏گاه گروه ديگري از فرشتگان مي‏گويند: « ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشآءُ وَاللَّهُ ذُوالفَضْلِ العَظِيمِ»؛ 2 اين فضل خداوند است که به هر کس بخواهد مي‏دهد و خداوند داراي فضل عظيم است. و در همان کتاب به سند خود، از ميسر، از حضرت ابي جعفر باقرعليه السلام آورده که گفت: امام باقرعليه السلام به من فرمود: آيا با هم خلوت مي‏کنيد [و دور از چشم دشمنان مي‏نشينيد] و براي هم حديث مي‏گوييد و آنچه معتقد هستيد، براي هم بازگو مي‏نماييد؟ عرضه داشتم: آري. به خدا سوگند! ما با هم در خلوت مي‏نشينيم و براي هم حديث مي‏گوييم و آنچه معتقديم، براي هم باز مي‏گوييم. امام باقرعليه السلام فرمود: به خدا سوگند! که من دوست داشتم در بعضي از آن‏جاها با شما مي‏بودم، به خدا سوگند! که من بوي شما و جان‏هاي شما را دوست مي‏دارم و البته شما بر دين خداوند و دين فرشتگان او هستيد، پس با پرهيز از گناه و جديت در امر دين [ما را] ياري کنيد. 3 و در همان کتاب از حضرت ابوالحسن موسي بن جعفرعليه السلام آمده که فرمود: هيچ چيز بر ابليس و لشکريانش دشوارتر نيست از اين‏که برادران ايماني با يکديگر ديدار کنند و همانا دو مؤمن با يکديگر ديدار مي‏نمايند که به ياد خدا باشند، آن‏گاه فضايل ما را يادآوري کنند، در اين حال گوشت سالمي بر صورت ابليس باقي نمي‏ماند، تا جايي که روح پليدش به التماس مي‏افتد از فرط آن‏که درد مي‏کشد، پس فرشتگان آسمان و گنجوران بهشت متوجه مي‏شوند و او را لعنت مي‏کنند، تا اين‏که هيچ فرشته مقرّبي باقي نماند، مگر اين‏که بر او لعنت فرستد، که زبون و با حسرت و مردود مي‏افتد.4. و نيز بر اين مطلب دلالت مي‏کند، رواياتي که در مورد تلافي کردن کسي که به تو احساني نموده به وسيله ياد نيکو وارد شده، مانند فرموده مولايمان حضرت سيّد العابدين‏عليه السلام در رسالة الحقوق که در «مکارم الاخلاق» و «تحف العقول» و کتاب‏هاي ديگر آمده که حضرت سجّادعليه السلام فرمود: و امّا حق کسي که نسبت به تو نيکي و احساني نموده، آن است که او را سپاس بگذاري و کار خوبش را يادآور شوي و با سخن نيک او را در ميان مردم معرفي کني و دعاي خالصانه بين خود و خداي خود در حق او بنمايي، پس اگر اين کار را کردي، تشکر از او را پنهاني و آشکارا به جاي آورده باشي و اگر روزي توانستي عملاً کار نيکش را با نيکي تلافي کني، اين کار را انجام دِه. 5 البته ما قسمتي از حقوق و مراحم آن حضرت را در بخش‏هاي سوم و چهارم اين کتاب مبارک بيان داشتيم، به آنجا مراجعه کن تا سينه‏ات فراخ گردد و حالت صلاح يابد. و نيز بر اين مقصود دلالت دارد آنچه در شواهد لزوم محبوب نمودن آن بزرگوار در ميان مردم آورديم و آنچه در فضيلت دعوت کردن مردم به سوي آن جناب ان شاءاللَّه تعالي خواهد آمد. و نيز گواه بر اين است آنچه از روايات خواهد آمد، مبني بر اين‏که هنگام بروز بدعت‏ها بر عالم واجب است که علم خويش را آشکار سازد و هم‏چنين شاهد بر اين است تمام آنچه در ترغيب و تشويق بر ذکر خداي تعالي وارد گرديده، زيرا که ياد آن‏عليهم السلام از مصاديق ياد خداوند است، چنان‏که در روايت آمده و در وظيفه نهم خواهد آمد، ان شاء اللَّه. 1.روضه کافي، 334 ح 521. 2.سوره جمعه، آيه 4. 3.اصول کافي، 187:2 ح 5. 4.اصول کافي، 188:2 ح 7. 5.مکارم الاخلاق، 422، باب 12.

اندوهگين بودن مؤمن از فراق آن حضرت

اين‏که مؤمن از فراق و دور ماندن از آن حضرت اندوهگين و مهموم باشد و اين از نشانه‏هاي دوستي و اشتياق به آن حضرت است. در ديوان منسوب به سرور و سالارمان حضرت اميرالمؤمنين - عليه الصلاة والسلام - در بيان دلايل و نشانه‏هاي دوستي راستين چنين آمده: وَمِنَ الدَّلائِلِ أَنْ يُري مِنْ شَوْقِهِ مِثْلَ السَّقِيمِ وَفِي الفُؤادِ غَلآئِلُ وَمِنَ الدَّلائِلِ أَنْ يُري مِنْ أُنْسِهِ مُسْتَوْحِشاً مِنْ کُلِّ ما هُوَ شاغِلُ وَمِنَ الدَّلائِلِ ضِحْکُهُ بَيْنَ الوَري وَالقَلْبُ مَحْزُونٌ کَقَلْبِ الثّاکِلِ و از نشانه‏ها، اين است که از شدّت شوقش همچون بيماري ديده شود که دلش از شدّت درد مي‏جوشد. و از نشانه‏ها، اين است که از فرط اُنس گرفتن با محبوب ديده شود که از هر چه او را از وي مشغول مي‏دارد وحشت کند [و گريزان باشد] . و از نشانه‏ها، خنديدنش در ميان مردم است، در حالي که دلش مالامال از اندوه است همچون زن جوان از دست داده. و دليل بر اين‏که اين امر از نشانه‏هاي اهل ايمان است و در اوج حُسن و برتري مي‏باشد، اخبار بسياري است که از امامان معصوم‏عليهم السلام روايت گرديده، از جمله: 1 - رواياتي که حاکي است؛ از جمله نشانه‏هاي يک فرد شيعه آن است که در اندوه و حزن امامان‏عليهم السلام محزون و اندوهگين باشد و ترديدي در اين نيست که غيبت مولايمان حضرت حجّت‏عليه السلام و آنچه از حزن‏ها و محنت‏ها بر آن حضرت و بر شيعيانش وارد مي‏گردد، از بزرگ‏ترين و مهم‏ترين علل حزن و اندوه امامان‏عليهم السلام است، چنان‏که از حديث آينده در فضيلت گريستن بر فراق آن جناب برايتان معلوم خواهد شد، ان شاء اللَّه تعالي. 2 - در کتاب «کمال الدين» به سند خود، از مولايمان حضرت ابوالحسن الرضاعليه السلام آورده که فرمود: چه بسيار زنان جگرسوخته مؤمنه، و چه بسيار مردان مؤمن اَسَفناک جگرسوخته خواهد بود آن‏گاه که ماء معين (=آب گوارا) مفقود و غايب گردد. 1 3 - در کافي از حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق‏عليه السلام روايت آمده که فرمود: « شخصِ مهموم به خاطر ما، که غم و اندوهش از جهت ظلمي است که بر ما رفته، نَفَس کشيدنش تسبيح‏گويي است و هَمّ او به خاطر امر ما عبادت است و پنهان داشتنش سِرّ ما را، جهاد در راه خداوند است.» 2 کليني فرموده:« محمد بن سعيد يکي از راويان اين حديث به من گفت: اين را با آب طلا بنويس که چيزي بهتر از اين ننوشته‏ام.» 4 - آنچه در آغاز بخش چهارم کتاب گذشت، در حديث اين ابي يعفور، که از آن برمي‏آيد؛ يکي از حقوق شخص مؤمن بر مؤمن ديگر، آن است که به خاطر اندوه او اندوهگين گردد، که بدون ترديد اين حق براي مولايمان حضرت صاحب الزمان‏عليه السلام بر تمامي افراد باايمان ثابت است، به طريق اولويت قطعي [يعني هرگاه افراد عادي از مؤمنين چنين حقّي را دارا باشند، امام و مولايمان حضرت حجّت‏عليه السلام که پيشواي آنان و رکن ايمان است، به طور قطع، سزاواري بيشتري در اين حق برايش ثابت مي‏باشد] . 3 5 - در مجلّد سوم بحار از مسمع کردين، از امام ابوعبد اللَّه صادق‏عليه السلام روايت آمده که فرمود: «همانا آن‏که دلش به خاطر ما به درد آيد، البته روزي که ما را هنگام مرگش ديدار کند، خوشحال خواهد شد، به طوري که آن خوشحالي و سرور، پيوسته در دلش باقي خواهد ماند، تا اين‏که در کنار حوض کوثر بر ما وارد گردد. و به درستي که کوثر از ديدن دوستدار ما خرسند مي‏شود، تا آن‏که از انواع غذاها به او مي‏چشاند، که مايل نشود از کنار آن دور گردد. اي مسمع! هر آن کس از آن جُرعه‏اي بنوشد، ديگر هيچ‏گاه تشنه نخواهد شد و به مشقّت و رنج نخواهد افتاد [يا هيچ وقت آبي نخواهد خواست] و آن به خنکي کافور است و بوي مشک و مزه زنجبيل، از عسل شيرين‏تر و از کره لطيف‏تر و از اشک زُلال‏تر و از عنبر خوش‏بوتر است، از تسنيم (چشمه بلند و بالاي بهشت) بيرون مي‏آيد و بر نهرهاي بهشت مي‏گذرد، بر روي زمينه‏اي از دُرّ و ياقوت روان است، در آن جام‏هايي هست بيش از شمار ستارگان آسمان، بوي آن از مسافت هزار سال به مشام مي‏رسد، جام‏هاي آن از طلا و نقره و گوهرهاي مختلف مي‏باشد، بوي خوشِ آن، بر صورت نوش کننده‏اش مي‏وزد، تا آن‏که شخصي که از آن نوشيده مي‏گويد: اي کاش اين‏جا واگذشته مي‏شدم که به جاي اين، هيچ چيز ديگري نخواهم و از آن دور نشوم، البته تو اي کردين! از کساني هستي که از آن سيراب مي‏گردي. و هيچ چشمي به خاطر ما گريان نشود، مگر اين‏که به نعمت نگاه کردن به کوثر نايل گردد و به دوستان ما، از آن بنوشانند و البته چنين است که هر کس از آن مي‏آشامد لذّت و مزه و اشتهايي خاصّ برايش حاصل مي‏گردد، بيش از شخص ديگري که محبّتش نسبت به ما کم‏تر است... »4 1.کمال‏الدين، 371:2. 2.اصول کافي، 226:2 باب کتمان ح 16 3.اصول کافي، 172:2 ح 9. 4.بحارالانوار، 22:8 باب 20 ذيل ح 17.

حضور در مجالس فضايل و مناقب آن حضرت‏

حضور يافتن و نشستن در مجالسي که فضايل و مناقب و ساير امور مربوط به آن حضرت، در آن‏ها ياد مي‏شود و دليل بر اين - اضافه بر اين‏که از لوازم و نشانه‏هاي محبّت است و از مصاديق خيرات که مأمور شده‏ايم به آن‏ها سبقت جوييم و پيشي گيريم که خداي تعالي فرموده: «فَاسْتَبِقُوا الخَيْراتِ»؛ 1 به سوي کارهاي خير سبقت گيريد - فرموده مولايمان حضرت امام رضاعليه السلام است که در امالي شيخ صدوق 2 و مجلّد دهم بحار از آن بزرگوار آمده، که فرمودند: هر کس در مجلسي بنشيند که امرِ ما در آن زنده مي‏گردد، روزي که دل‏ها مي‏ميرند دل او نخواهد مرد.3 . و نيز بر اين مطلب دلالت دارد فرموده حضرت امام صادق‏عليه السلام به فُضيل، در حديث روايت شده در بحار و غير آن، که مي‏نشينيد و حديث مي‏گوييد؟ فضيل عرضه داشت: آري. فدايت شوم! امام صادق‏عليه السلام فرمود: همانا من آن مجالس را دوست مي‏دارم، پس امر ما را اِحيا کنيد. اي فضيل! خداوند رحمت کند کسي که امر ما را احيا نمايد. 4. و نيز شاهد بر آنچه گفتيم، تمامي رواياتي است که در مورد تشويق و ترغيب بر حضور و شرکت در مجالس ذکر رسيده، مانند فرموده پيغمبر اکرم‏ صلي الله عليه وآله: در باغ‏هاي بهشت بگرديد. عرضه داشتند: اي رسول خدا! باغ‏هاي بهشت چيست؟ فرمود: مجالس ذکر. و فرمايش آن حضرت در حديث ديگر که: همانا خداوند کسي را که در مجلس اهل ذکر مي‏نشيند، مي‏آمرزد و او را از آنچه مي‏ترسد، ايمن مي‏دارد. پس فرشتگان گويند: [پروردگارا!] فلاني در ميان آنان است و او تو را ياد نکرد، خداوند مي‏فرمايد: او را به خاطر هم‏نشيني با آنان آمرزيدم، زيرا که ياد کنندگان حق چنين هستند که همنشين ايشان از جهت آن‏ها بدبخت نگردد. 5 اين دو حديث را شيخ احمد بن فهدرحمه الله در کتاب «عدّة الداعي» روايت کرده. وجه شاهد بودن اين دو حديث بر مطلب مورد بحث اين‏که: ياد آن حضرت و ياد پدرانش‏عليهم السلام ياد خداي - عزّوجلّ - مي‏باشد، از جهت روايتي که شيخ محمد بن يعقوب کليني‏رحمه الله در کافي از حضرت امام صادق‏عليه السلام آورده که فرمود: هر جمعي در مجلسي حضور يابند و خداوند - عزّوجلّ - را ياد نکنند و از ما ياد ننمايند، آن مجلس مايه حسرت آن‏ها در روز قيامت خواهد بود. سپس فرمود: حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام فرموده: همانا ياد ما از [مصاديق] ياد خداوند است و ياد دشمنان از [مصاديق] ياد شيطان مي‏باشد. 6 و نيز بر اين مطلب دلالت مي‏کند آنچه در وسائل روايت گرديده امام صادق (ع) :« خداوند را فرشتگاني است که گشت مي‏زنند، به غير از کرام کاتبين - که آنچه از انسان سر مي‏زند مي‏نويسند - پس هرگاه بر جمعي بگذرند که محمد و آل محمدعليهم السلام را ياد مي‏کنند، به يکديگر گويند: توقّف کنيد. پس مي‏نشينند و بهره‏مند مي‏شوند. و چون از آنان جدا گردند، بيمارانشان را عيادت کنند و در مراسم مردگانشان شرکت نمايند و از غايبين آنان تفقّد کنند، پس آن مجلس است که هر کس در آن بنشيند، بدبخت نمي‏شود.» 7 اضافه بر اين‏که نشستن در آن مجالس، زياد کردن افراد، دوستان و ياران و به اصطلاح سياهي لشکر درست کردن براي جمعيت نيکان است که نزد خداوند و امامان معصوم‏عليهم السلام محبوب و مطلوب است، همچنان که سياهي لشکر شدن براي معاندين و اشرار نزد خداوند و امامان‏عليهم السلام مبغوض و ناخوشايند مي‏باشد، بر اين مطلب دلالت مي‏کند آنچه در بحار، به نقل از مناقب آمده که: قاضي عبد الرحمن بن رياح، از يک نابينا علّت کوري‏اش را سؤال کرد، نابينا گفت: در واقعه کربلا حضور يافتم، ولي جنگ نکردم. پس از چندي در خواب شخص هولناکي را ديدم، به من گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله تو را مي‏خواند. گفتم: توان ديدنش را ندارم. مرا کشيد و به خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله برد، آن حضرت را اندوهگين يافتم و در دستش حربه‏اي بود و در پيشگاهش چرمي که زير محکومين گسترده مي‏شود،افکنده‏اند و فرشته‏اي با شمشيري از آتش بپا ايستاده افرادي را گردن مي‏زند و آتش بر آن‏ها مي‏افتد و آنان را مي‏سوزاند، سپس بار ديگر زنده مي‏شوند و باز آن‏ها را همان‏طور به قتل مي‏رساند. عرضه داشتم: سلام بر تو باد، اي رسول خدا! قسم به خداوند! که من نه شمشيري زدم و نه نيزه‏اي به کار بردم و نه تيري افکندم. پيغمبر اکرم‏ صلي الله عليه وآله فرمود: « آيا سياهي لشکر را زياد نکردي؟! آن‏گاه مرا به مأموري سپرد و از طشت خوني برگرفت، از آن خون بر چشمم کشيد، چشمانم سوخت و چون از خواب برخاستم، کور شده بودم. »8 1.سوره بقره، آيه 148. 2.أمالي، مجلس 17، ح 4 3.بحارالانوار، 278:44. 4.بحارالانوار، 282:44. 5.عددةالداعي، 238 ح 17 و مستدرک الوسائل، 400:1 ح 2. 6.اصول کافي، 496:2 ح 2. 7.وسائل الشيعه، 566:11 باب 23 ح 2. 8.بحارالانوار، 303:45.

تشکیل مجالس فضایل و مناقب آن حضرت

برپا نمودن مجالسي که مولايمان صاحب الزمان‏ عليه السلام در آن‏ها ياد شود و مناقب و فضايل آن حضرت در آن‏ها ترويج و منتشر گردد و در آن مجالس، براي آن جناب دعا شود و با جان و مال در راه تشکيل آن مجالس تلاش کردن، [از وظايف دلباختگان و ارادتمندان به آن جناب است] زيرا که اين کار ترويج دين خداوند و برتري دادن کلمة اللَّه و ياري نمودن بر نيکي و تقوا و تعظيم شعائر الهي و نصرت وليّ اللَّه است. و بر اين مطلب دلالت مي‏کند - اضافه بر اين‏که عناوين ياد شده و غير آن‏ها بر آن صدق مي‏نمايد - اين‏که: در حديثي که در وسائل و غير آن، از امام صادق‏عليه السلام روايت شده که فرمود: يکديگر را ديدار کنيد که در ديدارتان زنده شدن دل‏هايتان و يادآوري احاديث ما هست و احاديث ما شما را نسبت به يکديگر مهربان مي‏سازند، که اگر آن‏ها را بگيريد، رستگار شده و نجات يافته‏ايد و هرگاه آن‏ها را ترک گوييد، گمراه شده و هلاک مي‏گرديد. پس به آن‏ها عمل کنيد که من نجات شما را ضمانت مي‏کنم. 1 وجه دلالت اين حديث آن است که: ديدار مؤمنين نسبت به يکديگر را سبب و وسيله زنده کردن امر آنان و يادآوري احاديث امامان‏عليهم السلام دانسته است، بنابراين برپاسازي مجالس ديداري که در آن‏ها امام‏عليه السلام ياد شود و مناقب او و آنچه مربوط به او است، بيان گردد، بدون ترديد نيکو و مورد خشنودي امامان‏عليهم السلام است. و نيز بر اين مطلب دلالت مي‏کند فرمايش امير المؤمنين‏عليه السلام در حديث «اربع مائه» اين‏که: خداوند - تبارک و تعالي‏به سوي زمين نگريست، پس ما را برگزيد و براي ما شيعياني برگزيد، که ما را ياري مي‏کنند و از خوشحالي ما خوشحال و به خاطر اندوه ما اندوهگين مي‏شوند و اموال و جان‏هايشان را در راه ما نثار مي‏نمايند، آنان از ما هستند و به سوي ما باز مي‏گردند..2. يک مسأله فقهي از دلايل شرعي چنين بر مي‏آيد که مصرف کردن زکات واجب در اين امرِ پسنديده جايز مي‏باشد، زيرا که اين يکي از مصاديق سبيل اللَّه (راه خدا) است که خداي تعالي در آيه «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ...» 3آن‏ها را بيان فرموده است و تفضيل سخن به فقه موکول مي‏گردد. توجه و بيدارباش مي‏توان گفت که برپا ساختن اين مجالس در بعضي از اوقات واجب است، مثل اين‏که مردم در معرض انحراف و گمراهي باشند و برپايي اين مجالس، سبب جلوگيري از هلاکت ديني آنان و مايه ارشاد و راهنمايي ايشان به راه هدايت گردد، از جهت دلايل امر به معروف و نهي از منکر و راهنمايي اشخاص گمراه و عقب زدن اهل بدعت و گمراهي. و خداوند تعالي در همه احوال نگهدار حق‏جويان است. 1.وسائل‏الشيعه، 567:11 باب 23 ح 3. 2.خصال، 635:2. 3.سوره توبه، آيه 60؛ همانا زکات فقط براي فقرا و بينوايان و کارگزاران آن و دلجويي شدگان و بردگان [ي که آزاديشان خواهيد] و وامداران و هزينه در راه خدا و در راه ماندگان مي‏باشد.

سرودن و خواندن شعر در فضایل و مناقب آن حضرت

اين دو عمل نوعي از ياري کردن امام به شمار مي‏آيند. و دليل بر اين است آنچه در کتاب وسائل به طور مُسند روايت گرديده که حضرت امام صادق‏عليه السلام فرمود: هر کس درباره ما يک بيت شعر بگويد، خداوند براي او خانه‏اي در بهشت خواهد ساخت.1 و از آن حضرت است که فرمود: هيچ کس درباره ما بيت شعري نگويد، مگر اين‏که به روح القدس تأييد و ياري شده باشد.2 و از حضرت رضاعليه السلام روايت است که فرمود: هر فرد مؤمني که درباره ما شعري بسرايد که ما را به آن مدح گويد، خداوند براي او در بهشت منزلگاهي خواهد ساخت که هفت برابر وسعت دنيا باشد، که هر فرشته مقرّب و هر پيغمبر فرستاده شده‏اي او را در آن‏جا ديدار خواهد کرد.3 مي‏گويم: شايد اختلاف ثواب‏ها از جهت متفاوت بودن شاعران در شناخت امامان و مراتب ايمان آنان باشد. و از زُراره روايت آمده که گفت: کميت بن زيد بر حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام وارد شد، من نيز در آن محضر شرفياب بودم، کميت قصيده «مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهامٍ...» را بر آن جناب خواند، هنگامي که قصيده را به پايان رسانيد، امام باقرعليه السلام به کميت فرمود: تا وقتي که درباره ما شعر مي‏گويي، پيوسته به روح القدس تأييد مي‏شوي. 4 و در روضه کافي به سند خود، از کميت بن زيد اسدي آورده که گفت: بر حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام وارد شدم، آن حضرت به من فرمود: به خدا قسم، اي کميت! اگر مال دنيا نزد ما بود، از آن، مقداري به تو مي‏داديم، ولي براي تو است آنچه رسول خدا صلي الله عليه وآله به حسّان بن ثابت فرمود: پيوسته روح القدس با تو خواهد بود، تا هنگامي که از ما دفاع کني...5 و نيز بر اين مطلب دلالت دارد تمام رواياتي که حاکي سروده‏هاي شاعران در مدح و ثناي امامان‏عليهم السلام است که در محضر ايشان خوانده‏اند و امامان‏عليهم السلام عطاهاي بسيار و بخشش‏هاي فراواني به آن شاعران عنايت فرموده‏اند. و از اين ماجراها بسيار است که در احوالات و اخلاقيات آنان - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - ياد گرديده و آنچه اشاره شد براي مؤمنين بسنده است. 1.وسائل الشيعه، 467:10 ح 1 2.وسائل الشيعه، 467:10 ذيل ح 2 3.وسائل الشيعه، 467:10 ذيل ح 3 4.وسائل‏الشيعه، 467:10 ح 4 5.روضه کافي، 102:8

قیام، هنگام یاد شدن نام یا القاب آن حضرت

بپاخاستن هنگام ياد شدن نام يا القاب شريفه آن حضرت‏عليه السلام، که سيره و شيوه شيعيان دوازده امامي بر همين اساس بوده و شاهد بر اين، اضافه بر تعظيم و احترام بودن اين عمل که خود مطلوب است، روايتي است که يکي از علماي اعلام در کتاب النجم الثاقب از سيّد عبد اللَّه نواده سيد نعمت اللَّه جزائري آورده، که در بعضي از روايات چنين يافته که:روزي حضرت صاحب الزمان‏ عليه السلام در مجلس امام صادق‏ عليه السلام ياد شد، پس امام صادق‏ عليه السلام به منظور تعظيم و احترام اسم آن حضرت بپا ايستاد. 1 مي‏گويم: براي اثبات استحباب بپاخاستن هنگام بردن نام شريف امام عصر - عجّل اللَّه فرجه الشريف - همين مقدار کافي است، به لحاظ قاعده تسامح، که علماي بزرگوارمان بيان کرده‏اند. و مي‏توان گفت که در بعضي از اوقات واجب مي‏باشد، به خاطر بعضي از جهات، مانند اين‏که اسم شريف آن حضرت يا يکي از القاب مبارکش در مجلسي که جمعي در آن هستند ياد شود، آن‏گاه همه اهل مجلس به احترام آن بپاخيزند و در اين حال، اگر کسي اهل مجلس بدون عذر از جاي برنخيزد، اين برنخاستنش، توهين و هتک حرمت آن حضرت‏ عليه السلام خواهد بود، که ترديدي در حرام بودن آن نيست، زيرا که توهين خداوند - عزّ شأنه - مي‏باشد، چنان‏که پوشيده نيست. 1.بحارالانوار، 278:44.

؛گریستن و گریاندن و خود را به گریه کنندگان شبیه نمودن بر فراق آن حضرت

گريستن و گريانيدن و خود را شبيه به گريه کنندگان نمودن در فراق آن حضرت و به جهت مصيبت‏ها و محنت‏ها و اندوه‏هايي که بر او رسيده است [از وظايف مؤمنان است] و بر اين دلالت دارد به طور عموم و خصوص روايات متعددي که در اين باب آمده، از جمله: 1 - در مجلّد دهم بحار و غير آن از حضرت رضاعليه السلام آمده که فرمود: هر آن کس که مصيبت ما را متذکّر شود، پس به خاطر آنچه بر ما وارد شده است بگريد و بگرياند، روز قيامت با ما، در درجه‏مان خواهد بود و هر آن‏که مصيبتمان برايش يادآوري شود، پس بگريد و بگرياند،روزي که چشم‏ها اشکبار خواهند بود ديدگانش گريان نشود. 1 2 - در همان کتاب از امام صادق‏ عليه السلام آمده که فرمود: هر کس ما را ياد کند يا نزد او ياد شويم، پس از چشمش همچون بال پشه‏اي اشک بيرون آيد، خداوند گناهانش را مي‏آمرزد هرچند که همچون کف دريا باشد. 2 3 - در حديث مسمع پيش‏تر گذشت که آن حضرت‏عليه السلام فرمود: هيچ چشمي بر ما نگريد، مگر اين‏که به ديدن کوثر متنعم گردد و هرکس ما را دوست مي‏دارد، از آن خواهد نوشيد.... 3و نيز در حديث مسمع آمده که امام صادق‏ عليه السلام فرمود: پس هرکس از روي مهر نسبت به ما و به خاطر آنچه [از مصايب] بر ما رسيده بگريد، جز اين نيست که خداوند بر او رحمت آرد، پيش از آن‏که اشک از چشمش بيرون بيايد و چون اشک‏هايش بر گونه‏اش جاري شود، اگر قطره‏اي از اشک‏هايش در جهنم بيفتد، آتش آن را خاموش خواهد ساخت، به طوري که حرارتي براي آن نماند. 4 4 - در بحار از حضرت امام صادق‏ عليه السلام آمده که فرمود: هر کس ديده‏اش در راه ما گريان شود، به خاطر خوني که از ما به ناحق ريخته شده، يا حقّي که از ما سلب گرديده، يا حرمتي که از ما هتک شده، يا به خاطر يکي از شيعيانمان، خداوند تعالي به خاطر آن اشک، سال‏ها جايگاهش را در بهشت قرار خواهد داد. 5 5 - در بحار به نقل از امالي شيخ طوسي و فرزندش حديث مسندي از مولايمان حضرت امام حسين بن علي ‏عليه السلام آورده که فرمود: هيچ بنده‏اي نيست که چشمانش قطره‏اي اشک بر ما بريزد، يا اين‏که ديدگانش به خاطر ما اشک‏آلود گردد، مگر اين‏که خداي تعالي به سبب آن، سال‏ها او را در بهشت جاي دهد. 6 احمد بن يحيي اودي گويد: حضرت حسين بن علي‏ عليه السلام را در خواب ديدم، پس عرضه داشتم: حديث گفت مخول بن ابراهيم برايم، از ربيع بن المنذر، از پدرش، از شما که فرموده‏ايد: هيچ بنده‏اي نيست که چشمانش قطره‏اي اشک بر ما بريزد، يا اين‏که ديدگانش به خاطر ما اشک‏آلود گردد، مگر اين‏که خداي تعالي به سبب آن، او را سال‏ها در بهشت جاي دهد؟ فرمود: آري. عرض کردم: پس من اين حديث را بدون واسطه از شما شنيدم. 6 - در کامل الزيارات و بحار از حضرت علي بن الحسين زين العابدين‏ عليه السلام روايت شده که فرمود: هر آن مؤمني که چشم‏هايش به خاطر کشته شدن حسين بن علي‏عليهما السلام قطره اشکي بريزند، تا اين‏که بر گونه‏اش جاري شود، خداوند به سبب آن در بهشت منزل‏هايي به او خواهد داد، که قرن‏ها در آن‏ها سکونت نمايد. و هر آن مؤمني که به خاطر اذيتي که از دشمنانمان در دنيا به ما رسيده، ديدگانش اشک‏آلود گردد تا اين‏که بر گونه‏اش جاري شود، خداوند به سبب آن در بهشت جايگاه شايسته‏اي برايش قرار خواهد داد. و هر آن مؤمن که در راه ما اذيتي به او رسد و از تلخي اذيتي که در راه ما به او رسيده، چشمانش گريان شود تا آن‏که بر گونه‏اش جاري گردد، خداوند آزردگي را از چهره‏اش دور خواهد ساخت و روز قيامت او را از خشم خويش و آتش دوزخ در امان خواهد داشت. 7 7 - در بحار از امام صادق ‏عليه السلام آمده که به فضيل بن يسار فرمود: اي فضيل! هر کس ما را ياد کند يا نزد او ياد شويم، پس به مقدار بال مگسي از چشمش اشک بيرون آيد، خداوند گناهانش را مي‏آمرزد، اگرچه بيش از کف دريا باشد. 8 8 - در حديث ديگري از آن حضرت‏ عليه السلام روايت است که فرمود: هر کس که ما نزد او ياد شويم، پس ديدگانش گريان شود، خداوند صورتش را بر آتش حرام خواهد ساخت.9 9 - سيد بن طاووس‏ رحمه الله در کتاب «اللهوف» گويد: از آل رسول خداعليهم السلام روايت شده که فرمودند: هر کس در [مصايب] ما گريه کند و صد نفر را گريان سازد، بهشت براي او است و هر کس گريه کند و پنجاه تن را بگرياند، بهشت براي او خواهد بود و هر کس گريه کند و سي تن را بگرياند، بهشت براي او خواهد بود و هر کس گريه کند و بيست تن را بگرياند، بهشت براي او است و هر کس گريه کند و ده نفر را به گريه درآورد، بهشت براي او خواهد بود و هر کس بگريد و يک تن را بگرياند، بهشت براي او است و هر کس خود را شبيه به گريه کنندگان سازد، بهشت براي او خواهد بود. 10 - روضه کافي به سند خود از عبد الحميد وابشي، از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام روايت آورده که گويد: به آن حضرت‏ عليه السلام عرض کردم: همسايه‏اي داريم که تمامي حرام‏ها را مرتکب مي‏شود تا آن‏جا که نماز را هم ترک مي‏کند، تا چه رسد به غير آن! فرمود: سبحان اللَّه! و از اين بالاتر را خبر ندهم کسي که از اين شخص بدتر است؟! عرضه داشتم: چرا! فرمود: ناصبي (دشمن ما) از او بدتر است، همانا هيچ بنده‏اي نيست که اهل البيت نزد او ياد شوند، پس به خاطر ما رقّت کند، مگر اين‏که فرشتگان پشت او را مسح نمايند و تمامي گناهانش آمرزيده شود، مگر اين‏که گناهي مرتکب شود که او را از ايمان بيرون برد. و شفاعت پذيرفته مي‏شود، ولي درباره ناصبي پذيرفته نيست و همانا مؤمن براي همسايه‏اش شفاعت مي‏کند، در حالي که حسنه‏اي ندارد، پس مي‏گويد: پروردگارا! اين همسايه‏ام اذيت را از من دور مي‏نمود، آن‏گاه درباره او شفاعت مي‏کند، پس خداي - تبارک و تعالي - فرمايد: من پروردگار تو هستم و من شايسته‏ترين کسي هستم که از سوي تو پاداش دهد، سپس خداوند او را به بهشت داخل مي‏نمايد و حال آن‏که هيچ حسنه‏اي برايش نيست. و به درستي که کم‏ترين شفاعت کننده از مؤمنين، براي سي نفر شفاعت خواهد کرد، در آن هنگام است که اهل آتش مي‏گويند: «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَلا صَدِيقٍ حَمِيمٍ»؛ 10پس ما را نه شفاعت کنندگاني هست و نه دوست صميمي. 11 11 - و در «کامل الزيارات» و غير آن، در حديث معاوية بن وهب روايت آمده که حضرت امام صادق‏ عليه السلام در سجده خود دعا کرد، تا آن‏جا که گفت: و رحمت آور بر آن ديده‏هايي که به خاطر ما اشک‏ها فرو ريختند. و رحمت آور بر آن دل‏هايي که به خاطر ما بي‏تاب و سوزان شدند. و رحمت آور بر آن فرياد و مويه کشيدني که به خاطر ما است. 12 1.و کتاب «منتخب الاثر»، به نقل از کتاب «مرآة الکمال» از «الدمعة الساکبة» از شيخ محمد بن عبد الجبار آمده که وي در کتاب «مشکاة الانوار» گفته: هنگامي که دِعبل قصيده معروف خود را بر حضرت رضاعليه السلام خواند و امام قائم - عجّل اللَّه فرجه الشريف - را ياد کرد، امام رضاعليه السلام دست خود را بر سر نهاد و به عنوان تواضع بپا ايستاد و براي فرج آن جناب دعا کرد. و در کتاب «الزام الناصب» به نقل از تنزيه الخاطر» آورده که: از امام صادق‏ عليه السلام سبب بپاخاستن هنگام ياد نمودن لفظ قائم، از القاب حضرت حجّت‏ عليه السلام سؤال شد، آن حضرت فرمود: زيرا که او را غيبتي است طولاني و از مهرباني شديدي که نسبت به دوستانش دارد، به هر کسي که او را به اين لقب - که به دولت او و حسرت خوردن از جهت غربتش اشعار دارد - ياد کند، نظر مي‏فرمايد. و از گونه ‏هاي تعظيم او، اين است که غلام به حال تواضع، براي ارباب خود بپاخيزد، هنگامي که مولاي جليلش به ديده شريفش به او نظر مي‏کند، پس بپاخيزد و از خداوند - جلّ ذکره - تعجيل فرجش را طلب نمايد. (مترجم). 2.بحارالانوار، 278:44 ح 3 3.بحارالانوار، 290:44. 4.بحارالانوار، 290:44. 5.بحارالانوار، 44 ص 7:279. 6.بحارالانوار، 279:44 ح 8 7.کامل الزيارات، 100 باب 320 8.بحارالانوار، 282:44 ح 14 9.بحارالانوار، 285:44 ح 22 از کامل الزيارات:104 ح 10. 10.سوره شعرا، آيه 100 و 101. 11.روضه کافي، 101 ذيل ح 72. 12.کامل الزيارات، 117.

گریستن در فراق امام عصر

و امّا آنچه بر فضيلت گريستن در فراق آن حضرت‏عليه السلام و به خاطر محنت ‏هايي که بر آن جناب وارد مي‏گردد و به طور خاصّ دلالت مي‏کند، رواياتي است از جمله در کافي و غيبت نعماني [1] و کمال الدين از مفضل، از امام صادق‏ عليه السلام آمده است. عبارت حديث در کافي چنين است: مفضّل بن عمر گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق ‏عليه السلام مي‏فرمود: مبادا دم برآوريد، همانا به خدا سوگند! امامتان سالياني از روزگار غايب خواهد ماند و شما در امتحان سخت واقع مي‏شويد، تا آن‏جا که درباره او سخنان مختلف گفته مي‏شود: مرده، کشته شده، هلاگ گرديده، به کدام درّه رفته؟! و هر آينه ديدگان مؤمنين بر او گريان خواهد بود و در امواج حوادث واژگون خواهيد شد، همچنان‏که کشتي‏ها در امواج دريا واژگون مي‏شوند، پس نجات نخواهد يافت مگر کسي که خداوند پيمان از او گرفته و ايمان در دلش ثبت گرديده و به روحي از سوي خويش تأييدش فرموده باشد، دوازده پرچم اشتباه‏انگيز افراشته خواهد شد، که دانسته نمي‏شود کدام به کدام است. راوي گويد: پس گريه کردم و گفتم: پس چه بايد کرد؟ آن حضرت به خورشيد که به ايوان تابيده بود، نگاهي افکند و فرمود: اي اباعبد اللَّه! اين آفتاب را مي‏بيني؟! گفتم: آري. فرمود: به خدا سوگند! امر ما از آفتاب روشن‏تر است. [2] . و در کتاب غيبت نعماني از مفضّل روايت آمده که گفت: شنيدم شيخ - يعني حضرت ابي‏ عبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام - مي‏فرمود: مبادا تغيير يابيد [دم برآوريد] همانا به خدا سوگند! امام شما مدّتي از روزگارتان غايب خواهد گشت و يادش خاموش خواهد ماند، تا اين‏که گفته مي‏شود: مرده، هلاک شده، به کدام درّه رفته؟! و البته ديدگان مؤمنين بر او گريان خواهد شد.... [3] . و در کمال الدين به سند خود از مفضّل از حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام آورده که گويد: شنيدم آن حضرت‏ عليه السلام مي‏فرمود: مبادا دم بزنيد، همانا به خدا سوگند! امام شما سالياني از دورانتان غايب خواهد ماند و آزمايش خواهيد شد، تا جايي که گفته مي‏شود: مرده، يا هلاک گرديده، به کدام وادي رهسپار شده؟! و به درستي که ديدگان مؤمنين بر او اشکبار خواهد گشت و [در امواج فتنه ‏ها] واژگون خواهيد شد، همان‏طور که کشتي‏ها در امواج دريا واژگون مي‏گردند. و نجات نمي‏يابد مگر کسي که خداوند پيمان از او گرفته و ايمان در دلش نوشته و با روحي از جانب خويش تأييدش فرموده باشد.... [4] . و شيخ طوسي در کتاب غيبت به سند خود، از مفضّل آورده که گفت: شنيدم حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام مي‏فرمود: مبادا دم برآوريد، همانا به خدا سوگند! امام شما سال‏هايي از دورانتان را غايب خواهد ماند و ياد او خاموش مي‏گردد، تا آن‏جا که گفته مي‏شود: مرده، کشته شده، (هلاک گشته) به کدام وادي رفته؟! البته ديدگان مؤمنين بر او گريان خواهد گشت و واژگون خواهيد شد، همچنان‏که کشتي‏ها بر اثر امواج دريا واژگون مي‏گردند، پس نجات نخواهد يافت مگر کسي که خداوند پيمان از او گرفته و ايمان در دلش ثبت نموده و به روحي از سوي خود تأييدش فرموده است.... [5] . مي‏گويم: بنگريد و تأمل کنيد که چگونه امام‏ عليه السلام گريستن بر فراق مولايمان را نشانه ايمان قرار داده و بر چيزي که وجدان آن را انکار نمي‏دارد، بلکه درست گواه بر آن است، دلالت فرموده است، زيرا که گريه کردن بر آن حضرت، دليل معرفت و نشانه محبّت قلبي مي‏باشد که بخشي از ايمان، بلکه نزد اهل يقين حقيقت آن است. معرفت و محبت، صاحب ايمان را بر گريستن در فراق مولايمان صاحب الزمان‏ عليه السلام و محنت‏ ها و اندوه‏هايي که بر آن جناب وارد مي‏شود، برمي‏انگيزاند و چه خوش گفته‏اند به زبان عربي: قَلْبِي إِلَيْکَ مِنَ الأَشْواقِ مُحْتَرِقٌ وَدَمْعُ عَيْنِي مِنَ الآماقِ مُنْدَفِقٌ اَلشَّوْقُ يُحْرِقُنِي وَالدَّمْعُ يُغْرِقُنِي فَهَلْ رَأَيْتَ غَرِيقاً وَهُوَ مُحْتَرِقٌ؟ ترجمه [به نظم آوردم]: دل ز شوق ديدنت سوزد چو عود از فراقت ديده گريد همچو رود غرقه در سيلاب اشک و دل کباب کس غريقي شعله‏ور کي ديده بود؟! آتش عشق تو چون در سر فتاد تاب از دل؛ خواب از چشمم ربود و در فارسي گفته ‏اند: گواه عاشق صادق در آستين باشد. و از همين روي مي‏بينيد محبّ صادق و دوست واقعي هر قدر معرفت و محبتش نسبت به محبوب فزون‏تر باشد، گريه‏اش نيز بيشتر و فزون‏تر و پيوسته‏ تر است. و رئيس محدّثين شيخ صدوق ‏رحمه الله در کتاب کمال الدين [6] به سند خود، از سدير صيرفي روايت کرده که گفت: من و مفضل بن عمر و ابوبصير و ابان بن تغلب بر مولايمان حضرت ابي عبد اللَّه صادق‏ عليه السلام وارد شديم، که ديديم آن حضرت بر روي خاک نشسته و جُبّه خيبري طوق ‏دار بي‏يقه‏ اي که آستين‏هايش کوتاه بود، پوشيده (=مصيبت ديدگان در آن زمان، چنين جامه‏اي مي‏پوشيدند) و همچون کسي که فرزند از دست داده و جگرش سوخته باشد، مي‏گريد. حزن و اندوه چهره‏اش را فرا گرفته و رنگش را تغيير داده و اشک چشمش را پر کرده بود، مي‏فرمود: اي سرور من! دوري تو، خواب از چشمم برده و زمين را بر من تنگ نموده و راحتي از دلم ربوده است. سرورم! غيبت تو، مصيبتم را به اندوه‏هاي ابدي پيوسته و يکي بعد از ديگري را از ما مي‏ربايد، که جمعيت و افراد را به سوي فنا مي‏کشاند و از جهت مصيبت‏هاي گذشته و بليّات پيشين، اشکي از چشمم جاري نشود و ناله‏اي از سينه‏ام سر نکشد، مگر اين‏که در برابر چشمم محنت‏هايي مجسم مي‏گردد، که از آن‏ها بزرگ‏تر و هولناک‏تر و سخت‏تر است و حوادثي که با خشم تو درهم آميخته و وارداتش با سخط تو عجين گشته است. سدير گويد: از آن مصيبت سخت و پديده بسيار بزرگ، عقل‏هايمان پريد و دل‏هايمان چاک چاک گرديد و چنين پنداشتيم که آن حالت، نشانه واقعه کوبنده و يا مصيبتي از مصايب زمان است، که بر آن جناب روي آورده است. عرض کرديم: خداوند ديدگانت را نگرياند، اي زاده بهترين مردم! از کدامين پيش‏آمد اشکت روان و گريه‏ات همچون باران است؟! و چه حالتي سبب شده که چنين در ماتم و سوگ بنشينيد؟! امام صادق‏ عليه السلام آهي برکشيد که بر اثر آن درونش برآمد و پريشاني‏اش بيشتر شد و فرمود: واي بر شما! صبح امروز من در کتاب جفر نگريستم و آن کتابي است مشتمل بر علم مرگ‏ها و بلاها و مصيبت‏ها و علم آنچه بوده و خواهد بود تا روز قيامت، که خداوند آن را به محمد و امامان پس از اوعليهم السلام اختصاص داده است. در اين کتاب ولادت و غيبت و به درازا کشيدن و طول عمر غايب (قائم)مان و گرفتاري مؤمنين در آن زمان و شک و ترديدهايي که بر اثر طولاني شدن غيبت او برايشان پديد مي‏آيد و بيشترشان از دين برمي‏گردند و رشته اسلام را که خداوند - جلّ ذکره - مي‏فرمايد: «وَکُلَّ إِنْسانٍ أَلْزَمْناهُ طآئِرَهُ فِي عُنُقِهِ»؛ [7] و رشته عمل هر انسان را دور گردنش قرار داديم، يعني: ولايت را از گردن بيرون مي‏افکنند، تأمّل نمودم، لذا رقّت کردم و اندوه‏ها بر من مستولي گشت. عرض کرديم: اي زاده رسول خدا! با سهيم کردن ما در شناختن قسمتي از آنچه درباره آن مي‏دانيد، مشرّف و گراميمان بداريد. فرمود: خداوند - تبارک و تعالي - سه جرياني که در مورد سه تن از رسولان روي داده است، در مورد قائم ما پيش خواهد آورد؛ ولادت او را بسان ولادت موسي و غيبتش را همچون غيبت عيسي و به درازا کشيدنش را همانند به درازا کشيدن جريان نوح تقدير فرموده و پس از آن، عمر بنده صالح - يعني خضرعليه السلام - را نشانه و دليلي بر طول عمر او قرار داده است. عرضه داشتيم: اي زاده رسول خدا! از حقايق اين معاني براي ما پرده برداريد. فرمود: امّا ولادت موسي‏ عليه السلام؛ چنين بود که چون فرعون مطلع گشت که برافتادن حکومتش بر دست اوست، دستور داد کاهنان نزدش حاضر شوند و آنان فرعون را به نژاد او راهنمايي کردند و از بني اسراييل است و پيوسته فرعون زيردستان خود را دستور مي‏داد شکم زنان باردار از بني اسراييل را پاره کنند، تا آن‏جا که در تعقيب او، بيست و چند هزار نوزاد را به قتل رسانيد، ولي نتوانست به کشتن موسي دست يابد، چون خداي - تبارک و تعالي - او را حفظ کرد. همين‏طور بني اميه و بني عباس چون مطلع شدند که از بين رفتن حکومت آن‏ها و نابودي امرا و ستمکاران بر دست قائم از ما خواهد بود، با ما به دشمني پرداختند و شمشيرهاي خود را در جهت کشتن آل رسول‏ عليهم السلام و برافکندن نسل او به کار گرفتند، به طمع اين‏که به کشتن قائم‏ عليه السلام دست يابند، ولي خداي - عزّوجلّ - ابا دارد که امر خويش را در دسترس يکي از ستمگران بگذارد تا اين‏که نور خود را به کمال رساند، هرچند که مشرکين را ناخوش آيد. و امّا غيبت عيسي‏ عليه السلام؛ البته يهود و نصاري متّفق شدند که او کشته شده است و خداوند - جلّ ذکره - با فرموده خويش که: «وَما قَتَلُوهُ وَما صَلَبُوهُ وَلکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ»؛ [8] و او را نکشتند و به دار نزدند، ولي مطلب بر آنان مُشتبه شد. آن‏ها را تکذيب فرمود. غيبت قائم نيز همين‏طور است که امّت به خاطر طولاني شدنش، آن را انکار خواهد کرد، پس بعضي از روي ناآگاهي خواهند گفت: هنوز متولد نشده. و گروهي خواهند گفت: او متولد شده و از دنيا رفته. و گوينده‏اي که کافر شود، به اين‏که مدّعي گردد: امام يازدهم عقيم بوده. و ديگري از دين بيرون رفته، که سيزده تن و بيشتر را امام خواهد شمرد. و قايل ديگري خداي - عزّوجلّ - را معصيت کند، که بگويد: روح قائم‏عليه السلام در کالبد ديگري سخن مي‏گويد.... و امّا ديرکرد نوح‏ عليه السلام اين است که: چون فرود آمدن عذاب از سوي آسمان را براي قومش درخواست کرد، خداوند - تبارک و تعالي - جبرئيل روح الامين را با هفت هسته خرما فرو فرستاد، پس جبرئيل گفت: اي پيغمبر خدا! خداوند - تبارک و تعالي - به تو مي‏فرمايد: اينان مخلوق و بندگان من هستند و من ايشان را با صاعقه ‏اي از صاعقه‏ هايم نابود نمي‏سازم، مگر بعد از آن‏که دعوت آنان تأکيد شود و به حجّت ملزم گردند، بنابراين باز هم تلاشت را در دعوت کردن قوم خود تکرار کن، که من بر اين کار، تو را پاداش خواهم داد، پس اين هسته‏ ها را در زمين غرس بنماي که در روييدن و رشد و به حاصل رسيدن آن‏ها، هنگامي که ثمر دهند، براي تو گشايش خلاص خواهد بود و به اين مطلب پيروان مؤمنت را مژده بده. هنگامي که بعد از مدّتي طولاني درخت‏ها روييد و تنومند شد و ساق‏هاي آن‏ها قوّت يافت و شاخه‏هاي فراوان از آن‏ها برآمد و خرماها زرد و سرخ شد، نوح‏ عليه السلام از خداوند - سبحانه و تعالي - درخواست کرد که وعده‏اش را عملي سازد، پس خداوند - تبارک و تعالي - به او امر فرمود که از هسته ‏هاي آن درخت‏ها برگيرد و غرس نمايد و صبر و تلاش را از سر گيرد و دليل حجّت را بر آنان مؤکّد سازد، نوح‏ عليه السلام اين فرمان را به گروه‏هايي که به وي ايمان آورده بودند، خبر داد، پس سيصد تن از آنان از دين برگشتند و مرتدّ شدند و گفتند: اگر آنچه نوح ادّعا مي‏کند راست بود، در وعده پروردگارش تخلّفي پيش نمي‏آمد. سپس خداوند - تبارک و تعالي - هر بار دستور مي‏داد که هسته‏ها را دوباره بکارد، تا هفت نوبت. و هر بار گروهي از مؤمنين از وي روي بر مي‏تافتند، تا اين‏که هفتاد و اندي با او ماندند، پس خداوند - تبارک و تعالي - در آن هنگام به او وحي فرستاد و فرمود: اي نوح! اکنون صبح روشن پرده از روي شام تاريک برگرفت، که حقّ محض و خالص عيان گشت و ايمان از ناخالصي جدا شد، به اين‏که هر کس طينتش پليد بود، مرتدّ گرديد، اگر من کافران را هلاک مي‏کردم و کساني که به تو ايمان آورده بودند و به تدريج مرتدّ شدند را باقي مي‏گذاشتم، وعده پيشينم را درباره مؤمناني که خالصانه توحيد را پذيرفته و به رشته نبوت تو چنگ زده‏اند، به راستي انجام نداده بودم، به اين‏که آنان را در زمين جانشين سازم و دينشان را برايشان تسلّط دهم و ترسشان را به امنيت بدل کنم، تا عبادت برايم به سبب بيرون رفتن شک از دل‏هاي آنان خالص شود و چطور ممکن است جانشيني و تسلّط و جايگزين شدن امنيت به جاي ترس از ناحيه من انجام گردد، با اين‏که مي‏دانستم کساني که مرتدّ شدند، يقينشان ضعيف و سرشتشان پليد و باطنشان بد است، که اين‏ها آثار نفاق و پيدايش گمراهي است. و اگر آن‏ها حکومتي را که هنگام استخلاف به مؤمنين داده شد، وقتي دشمنانشان را هلاک کردم، احساس مي‏نمودند و بوي آن به مشامشان مي‏رسيد، به آن سخت مي‏آويختند و نفاق باطني آن‏ها شديدتر و رشته‏ هاي گمراهي در رياست‏ خواهي و انحصار امر و نهي به خود با آنان جنگ مي‏کردند. و چگونه مي‏شود تسلّط و اقتدار دين و رواج امر مؤمنين فراهم آيد، با اين‏که فتنه‏ ها برانگيخته و جنگ‏ها برپا باشد؟! نه [چنين چيزي نمي‏شد] (و کشتي را با نظارت و وحي ما بساز). [9] . امام صادق‏ عليه السلام فرمود: و همين‏طور قائم ‏عليه السلام که دوران غيبتش امتداد مي‏يابد، تا اين‏که حق به‏ طور يک‏دست آشکار گردد و ايمان از ناصافي به درآيد و خالص شود، به اين‏که هرکس سرشتش پليد است، از شيعياني که بيم آن مي‏رود که هرگاه احساس کنند در زمان حضرت قائم ‏عليه السلام جانشيني و تسلّط و امنيت خواهد بود، نفاق مي‏ورزند، چنين افرادي مرتدّ شوند. مفضّل عرضه داشت: يابن رسول اللَّه! اين ناصبيان چنين پندارند که اين آيه [10] درباره ابوبکر و عمر و عثمان و علي‏ عليه السلام نازل شده؟! امام صادق‏ عليه السلام فرمود: خداوند دل‏هاي ناصبيان را هدايت نکند، کي آن ديني که خدا و رسول او پسنديده‏اند، تسلّط يافت، به اين‏که ترديد از سينه‏ هايشان رخت بربسته باشد؟! يا در دوران علي‏ عليه السلام نيز، با وجود مرتدّ شدن مسلمانان و فتنه ‏هايي که در آن دوران برمي‏خاست و جنگ‏هايي که ميان آن‏ها با کافران شعله مي‏گرفت. سپس امام صادق‏ عليه السلام اين آيه را تلاوت کرد: «حَتّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جآةَهُمْ نَصْرُنا»؛ [11] تا آن هنگام که رسولان مأيوس گشتند و گمان بردند که تکذيب شده‏اند، ياري ما آنان را فرا رسيد. و امّا بنده صالح خضرعليه السلام را خداوند - تبارک و تعالي - عمر طولاني عنايت فرمود، نه از جهت نبوّتي که برايش تقدير کرده باشد، يا کتابي که بر او فرستد، يا شريعتي برايش قرار دهد، که آيين پيغمبران پيشين را با آن نسخ نمايد، يا امامتي که بندگانش را به پيروي از آن ملزم سازد و يا طاعتي برايش واجب فرمايد، بلکه خداي تعالي چون در علمش گذشته بود، که عمر قائم‏ عليه السلام در دوران غيبتش طولاني باشد، تا آن‏جا که بندگان او باور نکنند و آن عمر طولاني را انکار نمايند، خداوند عمر بنده صالح (خضر) را بدون سبب طولاني ساخت، مگر به علّت استدلال به وسيله آن، بر عمر قائم ‏عليه السلام و تا اين‏که دليل و برهان معاندين را قطع نمايد، که مردم را بر خداوند حجتي نباشد. [12] و ما تمام اين حديث را آورديم، چون مشتمل بر فايده‏ هاي بسيار و نکته‏ هاي گرانبار بود، که بايد در آن دقت شود. پی نوشت: [1] غيبت نعماني: 77. [2] اصول کافي، 336:1 باب غيبت. [3] غيبت نعماني، 77 باب مدح زمان غيبت. [4] کمال‏الدين، 347:2 باب 33 ح 35. [5] غيبت، 204. [6] کمال‏الدين، 352:2 باب 33 ح 50. [7] سوره إسراء، آيه 13. [8] سوره نساء، آيه 157. [9] سوره هود، آيه 37. [10] منظور آيه شريفه: «وَعَدَ اللَّه الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ کَما اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ». سوره نور، آيه 55. [11] سوره يوسف، آيه 110. [12] بحارالانوار، 219:51، ح 9.

در خواست معرفت امام عصر از خداوند

درخواست معرفت آن حضرت از خداوند - عزّوجلّ - از [وظايف مهمّ ما مي‏باشد] ، زيرا که علم با آموزش و درس خواندن بسيار نيست، بلکه علم نوري است که خداوند در دل هرکس که بخواهد هدايتش کند، قرار مي‏دهد و هرکه را خداوند هدايت کند، هدايت يافته است. و در کافي از ابوبصير، از حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق‏عليه السلام آمده: درباره فرموده خداي - عزّوجلّ -: «وَمَنْ يُؤْتَ الحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً کَثِيراً»؛ و هرکس که حکمت به او داده شود، خير بسيار به او داده شده. فرمود: [يعني] طاعت خداوند و معرفت امام‏عليه السلام. [1] . و در همان کتاب از ابوبصير آمده، که گفت: حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام به من فرمود: آيا امام خود را شناخته‏اي؟ گويد: عرضه داشتم: آري. به خدا سوگند! پيش از آن‏که از کوفه بيرون بيايم. فرمود: همين تو را کفايت مي‏کند. [2] . و در همان منبع، در خبر صحيحي از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام آمده که فرمود: بلندي و رکن و کليد امر و درب اشيا و خشنودي خداي - تبارک و تعالي - بعد از معرفت او اطاعت امام است. [3] . و از ابوخالد کابلي روايت آمده که گفت: از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام درباره فرموده خداي - عزّوجلّ -: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الِّذِي أَنْزَلْنا»؛ [4] پس به خداوند و رسول او و نوري که نازل کرديم، ايمان آوريد. سؤال کردم. فرمود: اي ابوخالد! [اين] نور به خدا سوگند! امامان از آل محمدعليهم السلام تا روز قيامت مي‏باشند و آنان هستند به خدا سوگند! نور خداوند، که آن را نازل کرده و آنان هستند به خدا! نور خداوند در آسمان‏ها و در زمين. قسم به خدا، اي ابوخالد! همانا نور امام در دل‏هاي مؤمنين از خورشيد تابان در روز روشن‏تر است و آنان به خدا سوگند! دل‏هاي مؤمنين را نوراني مي‏سازند و خداي - عزّوجلّ - نورشان را از هر کس بخواهد مي‏پوشاند، پس دل‏هاي چنين کساني تاريک مي‏گردد، به خدا قسم، اي ابوخالد! هيچ بنده‏اي ما را دوست ندارد و از ما پيروي نکند، تا اين‏که خداوند دلش را پاک گرداند و خداوند دل بنده‏اي را پاک نسازد، تا اين‏که به ما تسليم شود و با ما سازگار باشد، پس هرگاه با ما سازگار باشد، خداوند او را از سختي حساب به سلامت خواهد داشت و از هراس بزرگ روز قيامت ايمنش خواهد ساخت. [5] . بيان و توضيح: پيش‏تر دانستي که مهم‏ترين و واجب‏ترين امور بعد از شناخت خدا و رسول او، شناختن وليّ امر و صاحب الزمان است، زيرا که اين امر، يکي از ارکان ايمان مي‏باشد. و هر کس در حالي بميرد که امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است و معرفت او، کليد تمام ابواب خير و سعادت و رحمت مي‏باشد و خداوند بندگان خود را امر فرموده، که معرفت او را تحصيل نمايند و دعا از جمله درهايي است که خداي تعالي فرمان داده که از آن‏ها وارد شوند، او فرموده است: ««أُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَکُمْ»؛ [6] مرا بخوانيد که شما را اجابت کنم. «وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»؛ [7] و از فضل خداوند درخواست کنيد. و نيز فرموده: «إِنَّکَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشآءُ»؛ [8] البته تو [اي رسول ما!] چنين نيست که هر کس را بخواهي، هدايت تواني کرد، بلکه خداوند هرکه را بخواهد، هدايت مي‏کند. و در کافي به سند خود از محمد بن حکيم آورده که گفت: به حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق‏عليه السلام عرضه داشتم: معرفت ساخته کيست؟ فرمود: از ساخته‏هاي خداوند است، بندگان را در آن ساخت بهره‏اي نيست. [9] . و آيات و رواياتي که بر اين مطلب دلالت مي‏کند بسيار است،پس بر بندگان لازم است که از درگاه خداوند شناخت و معرفت امام زمانشان را به آنان روزي نمايد و کامل گرداند. و نيز مؤيّد و دليل بر آنچه ياد کرديم، وارد شدن دعا براي اين مطلب به طور خاصّ مي‏باشد، چنان‏که در امر آينده ان شاء اللَّه تعالي خواهد آمد. و اين منافات ندارد با آن‏که بنده مختار و مأمور به کسب و تحصيل و مطالعه وسايل معرفت باشد، زيرا که اين نظير روزي است که بندگان امر شده‏اند، آن را طلب نمايند و نيز براي آن دعا کنند، ولي خداوند - جلّ شأنه - خود روزي دهنده است، چون سعي و کوشش وظيفه بنده است و به ثمر رساندن، برعهده خالق متعال مي‏باشد، خداوند - تبارک و تعالي - فرموده: «وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»؛ [10] و آنان که در راه ما تلاش کنند، البته آنان را به راه‏هاي خويش هدايت مي‏نماييم. همچنان که کِشت و آبياري و مانند اين‏ها وظيفه بندگان است، چون تحت قدرت و در اختيار آن‏ها مي‏باشد، و رويانيدن و پرورانيدن و از آفت‏ها دور نگهداشتن، تا آن‏که به نتيجه برسد و مقصود حاصل گردد، بر خداوند است، چون از قدرت بندگان بيرون است، ولي برعهده آن‏ها است که دعا کنند و درخواست نمايند که نتيجه مقصود به دست آيد. و همين‏طور شناخت و معرفت امام‏عليه السلام وسايل و اسبابي دارد، که خداي تعالي آن‏ها را براي بندگانش فراهم ساخته و در توان آنان هست، مانند: دقّت کردن و بررسي معجزات و اخلاق آن حضرت‏عليه السلام و مطالعه اخبار امامان پيشين در مورد او، ويژگي‏هاي او و طولاني شدن غيبتش و آنچه در فرمان غيبت او بر مؤمنين مي‏رسد و شؤوني که خداي تعالي به آن جناب اختصاص داده و دلايلي که بر او دلالت دارند و امور ديگر، که بر بندگان خدا لازم است با وسايل ياد شده و مانند اين‏ها در تحصيل معرفت آن حضرت سعي کنند و همّت گمارند، ولي چون معرفت از ساخته‏هاي خداي - عزّوجلّ - است، به حکم عقل و نقل بر آنان واجب و مؤکّد است که دعا کنند و معرفتش را از درگاه خداوند تعالي مسألت نمايند، (که آنچه خداوند از [درهاي] رحمت بر مردم بگشايد هيچ کس نتواند آن را بربندد و هر آنچه او ببندد، کسي را ياراي گشودنش نيست). [11] پی نوشت: [1] اصول کافي، 185:1. [2] اصول کافي، 185:1. [3] اصول کافي، 185:1. [4] سوره تغابن، آيه 8. [5] اصول کافي، 194:1. [6] سوره غافر، آيه 60. [7] سوره نساء، آيه 32. [8] سوره قصص، آيه 56. [9] اصول کافي، 163:2. [10] سوره عنکبوت، آيه 69. [11] سوره فاطر، آيه 2.

تداوم درخواست معرفت آن حضرت

مداومت کردن بر دعايي که ثقة الاسلام کليني 1 و شيخ نعماني2 و شيخ طوسي به سندهاي خود، از زراره روايت کرده ‏اند که گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق ‏عليه السلام مي‏فرمود: براي آن جوان پيش از قيامش غيبتي خواهد بود. گفتم: چرا؟ فرمود: مي‏ترسد - و به شکمش اشاره کرد - سپس فرمود: اي زراره! و او است منتظَر و او است که در ولادتش شک مي‏کنند، پس بعضي مي‏گويند: پدرش بدون بازمانده از دنيا رفت و بعضي از آن‏ها مي‏گويند: در حالي که در شکم مادر بود، پدرش فوت کرد و بعضي مي‏گويند: دو سال پيش از فوت پدرش متولد شد و اوست منتظر، مگر اين‏که خداوند - عزّوجلّ - دوست دارد که شيعه را امتحان کند، پس در آن هنگام است که تشکيک و توهم اهلِ باطل آغاز مي‏شود. اي زراره! اگر آن زمان را درک کردي، اين دعا را بخوان: «اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّکَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»؛ بار خدايا! تو مرا به خود شناسا کن، که اگر خودت را به من نشناساني، پيغمبرت را نخواهم شناخت، بار خدايا! تو رسولت را به من بشناسان، که اگر رسول خود را به من نشناساني، حجّتت را نخواهم شناخت. پروردگارا! حجّت خودت را به من بشناسان، که اگر حجّتت را به من نشناساني، از دين خود گمراه خواهم شد. و رئيس المحدّثين شيخ صدوق در کتاب «کمال الدين» آن را به سند خود، از زراره چنين روايت آورده که گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام مي‏فرمود: براي قائم پيش از آن‏که قيام کند، غيبتي خواهد بود. گفتم: چرا؟ فرمود: مي‏ترسد - و به شکمش اشاره کرد - سپس فرمود: اي زراره! و او است انتظار کشيده شده، و او است آن‏که مردم در ولادتش شک مي‏کنند، بعضي از مردم خواهند گفت: او در شکم مادر است. و برخي گويند: او غايب است. و بعضي گويند: متولد نشده است. و بعضي مي‏گويند: دو سال پيش از فوت پدرش متولّد گشت. جز اين نيست که خداي - تبارک و تعالي - مي‏خواهد شيعيان را بيازمايد، پس در آن هنگام است که باطل‏جويان به ترديد مي‏افتند. زراره گويد: عرضه داشتم: فدايت گردم! اگر آن زمان را درک نمودم، چه عملي انجام دهم؟ فرمود: اي زراره! هرگاه آن زمان را درک کني، بر اين دعا مداومت کن: «اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَکَ...». 3 1.اصول کافي، 337:1. 2.غيبت نعماني، 86، ان في قائم سنة من الانبياء. 3.کمال‏الدين، 342:2.

مداومت کردن بر خواندن دعايي که شيخ صدوق به سند خود، از عبد اللَّه بن سنان روايت کرده که گفت: حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق ‏عليه السلام فرمود: پس از اين، شبهه ‏اي شما را خواهد رسيد، که بدون نشانه ديده شدني و امام هدايت کننده ‏اي خواهيد ماند و از آن نجات نمي‏يابد، مگر کسي که دعاي غريق را بخواند. راوي گويد: عرضه داشتم: دعاي غريق چگونه است؟ فرمود: چنين بگويد: «يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ»؛ اي خداوند! اي رحمان! اي مهربان! اي دگرگون کننده دل‏ها! دل مرا بر دينت پايدار کن. راوي گويد: من گفتم: «يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ وَالأَبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ». فرمود: البته خداوند دگرگون کننده دل‏ها و ديده‏ها است، ولي همين‏طور که من مي‏گويم، تو نيز بگو: «يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ». 1 . و شيخ نعماني در کتاب الغيبة به سند خود، از حمّاد بن عيسي، از عبد اللَّه بن سنان روايت آورده که گفت: من با پدرم به محضر امام ابوعبد اللَّه صادق ‏عليه السلام شرفياب شديم، پس آن حضرت فرمود: چگونه خواهيد بود اگر در حالي واقع شديد که امام هدايتگر و نشانه آشکاري نباشد (ديده نشود)؟ که از آن حيرت و سرگرداني نجات نيابد، مگر کسي که به دعاي غريق (يا حريق) دعا کند. پدرم گفت: به خدا سوگند! اين بلا است. پس فدايت شوم! در آن هنگام چگونه رفتار کنيم؟ فرمود: هرگاه چنان شد - و تو آن زمان را درک خواهي کرد - به آنچه در دست داريد [از عقيده راستين] متمسّک شويد، تا آن‏که امر برايتان به خوبي روشن شود. 2 1.کمال‏الدين، 351:2 2.غيبت، 81

دعا در زمان غیبت آن حضرت

دعايي است که سيد بن طاووس‏رحمه الله در کتاب «مهج الدعوات» آورده، در حديثي که غيبت حضرت مهدي - عجّل اللَّه فرجه الشريف - در آن ياد شده، راوي گويد: عرض کردم: شيعيانت چه کار کنند؟ فرمود: بر شما باد به دعا کردن و انتظار فرج کشيدن، تا آن‏جا که گويد: عرضه داشتم: به چه چيزي دعا کنيم؟ فرمود: مي‏گويي: «اَللَّهُمَّ أَنْتَ عَرَّفْتَنِي نَفْسَکَ وَعَرَّفْتَنِي رَسُولَکَ وَعَرَّفْتَنِي مَلآئِکَتَکَ وَعَرَّفْتَنِي نَبِيَّکَ وَعَرَّفْتَنِي وُلاةَ أَمْرِکَ. اَللَّهُمَّ لا آخُذُ إِلّا ما أَعْطَيْتَ وَلا أَوْقي إِلّا ما وَقَيْتَ. اَللَّهُمَّ لا تُغَيِّبْنِي عَنْ مَنازِلِ أوليائکَ وَلا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي. اَللَّهُمَّ اهْدِنِي لِوِلايَةِ مَنْ أَفْرَضْتَ طاعَتَهُ»؛ بار خدايا! تو خودت و فرستاده‏ات و فرشتگانت و پيغمبرت و واليان امرت را به من شناسانيدي، بار خدايا! من نگيرم جز آنچه تو عطا کني و هيچ نگهدارنده‏اي جز تو برايم نيست. بار خدايا! مرا از منازل دوستانت دور مگردان و دلم را پس از آن‏که هدايت کرده‏اي، منحرف منماي. بار خدايا! مرا به ولايت کسي که اطاعتش را بر من واجب ساخته‏اي، هدايت فرماي. 1 1.مهج الدعوات، 332.

شناختن علامت های ظهور آن حضرت

شناختن علامت‏هاي ظهور آن حضرت‏ عليه السلام به ويژه علايم حتمي که امامان برحق‏ عليهم السلام آن‏ها را خبر داده‏اند، [از وظايف مهمّ شيعيان است] و دليل بر اين، عقل است و نقل؛ دليل عقل پيش‏تر دانستيد که شناخت شخص آن حضرت‏ عليه السلام واجب است و شناخت علايم حتمي که مقارن با ظهور آن جناب يا نزديک به آن است، مقدّمه شناخت او مي‏باشد. اگر بگوييد: مي‏توان از راه ديگري جز آن علامت‏ها، نيز حضرتش را شناخت، بنابراين راه معرفت منحصر به همين طريق نيست. خواهيم گفت: در روايات، امر به روي آوردن به سوي آن جناب هنگام ظهورش وارد گرديده، چنان‏که در روايت نعماني به سند خود، از امام باقرعليه السلام پس از ياد نمودن از ندا و فرو رفتن زمين در بيداء آمده، پس به سوي او رويد هرچند که روي دست و پا باشد، به خدا سوگند! گويي او را مي‏بينم بين رکن و مقام از مردم بيعت مي‏گيرد.... [1] . و ترديدي نيست که روي آوردن به سوي آن حضرت هنگام ظهورش از شهرها، جز بعد از علم به ظهور امکان‏پذير نمي‏باشد و اين علم به سبب آشکار شدن علامت‏هاي حتميه‏اي که وعده شده‏اند، حاصل مي‏گردد. و امّا شناختن آن جناب به وسيله معجزاتي که از حضرتش صادر مي‏شود، براي بينندگان و حاضران در خدمتش انجام مي‏يابد، چنان‏که پوشيده نيست. دليل نقل فرموده امام صادق ‏عليه السلام است، در خبر عمر بن ابان که در حديث صحيحي در کافي روايت آمده که فرمود: علامت را بشناس، پس هرگاه آن را شناختي، پيش افتادن يا تأخير کردن اين امر تو را ضرر نرساند.... [2] اضافه بر اين‏که ائمه طاهرين‏ عليهم السلام علامت‏هايي را که خداي تعالي براي ظهور حضرت قائم‏ عليه السلام قرار داده، بيان فرموده‏اند، تا راستگو از دروغگو معلوم گردد و در قسمتي از روايات، وقوع بعضي از رويدادهاي فتنه ‏انگيز را خبر داده‏اند، که گمراهان به سبب آن‏ها به فتنه مي‏افتند، ولي آنان که احاديث امامان را روايت کرده‏اند و کساني که از پيش وقايعي که امامان‏ عليهم السلام خبر داده ‏اند، شنيده و دانسته باشند، به فتنه نمي‏افتند و گمراه نمي‏شوند، زيرا که آن‏ها به سبب شناختن علايم بر اساس روايات رسيده از امامانشان‏ عليهم السلام راستگو را از دروغگو تشخيص مي‏دهند، نمي ‏بينيد بسياري از کساني که از دين روي تافتند و مرتدّ شدند و دنبال گمراه کنندگان ملحد افتادند، چه در زمان ما و چه پيش از اين زمان، مرتدّ شدن و گمراهيشان به سبب ندانستن علايم ظهور صاحب الامرعليه السلام و ويژگي‏هاي آن جناب بوده است؟! لذا گمراه شدند و ديگران را گمراه کردند. اگر آن‏ها به طلب علم و تحصيل معرفت روي مي‏آوردند و در پي شناختن آنچه از صفات و علايم و دلايل و نشانه‏ هاي ظهور صاحب الامرعليه السلام بر آنان واجب است، برمي‏ آمدند، از نجات يافتگان مي‏شدند و از دين دست برنمي‏داشتند. از خداوند - عزّوجلّ - خواستاريم که به ما علم و عمل روزي کند و از خطا و لغزش ما را حفظ فرمايد، که او است شنواي اجابت کننده. و در امر آينده، توضيح و بيان بيشتري راجع به اين مطلب خواهد آمد، ان شاء اللَّه. و نيز بر اين مطلب دلالت مي‏کند اين‏که اطاعت دستورات آن حضرت‏ عليه السلام بر ما واجب است، به دليل فرموده خداي تعالي: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ [3] اطاعت کنيد خداوند را و اطاعت کنيد فرستاده خداوند را و واليان امر را. بنابراين بر مؤمن واجب است علايم ظهور آن حضرت را بشناسد، تا هرگاه ظاهر شد او را اطاعت کند و حق را از باطل تشخيص دهد. ما در اين‏جا قسمتي از آنچه شيخ اجل محمد بن ابراهيم نعماني در کتاب الغيبة [4] روايت کرده مي‏ آوريم: 1 - به سند خود از عمر بن حنظله از حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق ‏عليه السلام آورده که فرمود: قائم‏ عليه السلام را پنج علامت هست: سفياني و يماني و صيحه آسماني و کشته شدن نفس زکيّه و فرو رفتني در بيداء. 2 - در خبر ديگري از آن حضرت‏ عليه السلام آمده که فرمود: در آن سال که صيحه آسماني واقع مي‏شود، پيش از آن آيتي (نشانه‏اي) در ماه رجب هست، گفتم: آن چيست؟ فرمود: صورتي در ماه بر مي‏آيد و دستي آشکار مي‏گردد. 3 - و از عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام صادق ‏عليه السلام است که فرمود: ندا [صداي آسماني] از نشانه‏ هاي حتمي است و سفياني از نشانه‏ هاي حتمي است و يماني از علايم حتمي است و کشته شدن نفس زکيّه از علايم حتمي است و کفِ دستي که از آسمان بيرون مي‏آيد، از علايم حتمي است. فرمود: و امر ترسناکي که در ماه رمضان پيش مي‏آيد، شخص خوابيده را بيدار مي‏کند و بيدار را مي‏ترساند و دوشيزه را از پرده حجاب بيرون مي‏اندازد. 4 - و از بزنظي، از حضرت رضاعليه السلام است که فرمود: پيش از اين امر سفياني است و يماني و مرواني و شعيب بن صالح و کف دستي که گويد: اين و اين. 5 - و از ابوبصير، از حضرت ابوجعفر محمد بن علي باقرعليه السلام است که فرمود: هرگاه آتشي از سوي مشرق همچون هُردي عظيم [بسيار زرد] مشاهده کرديد، که سه يا هفت روز برمي‏آيد منتظر فرج قائم آل محمدعليهم السلام باشيد ان شاء اللَّه که خداوند توانا و حکيم است. سپس فرمود: صيحه جز در ماه رمضان نخواهد بود، زيرا که ماه رمضان ماه خداوند است و اين فرياد جبرئيل به اين خلق است. آن‏گاه فرمود: ندا کننده‏اي از آسمان به نام حضرت قائم ‏عليه السلام بانگ مي‏زند، پس هر که در مشرق است و هر که در مغرب، آن را خواهد شنيد، هيچ خوابيده‏ اي نخواهد ماند، جز اين‏که بيدار شود و هيچ ايستاده ‏اي، مگر اين‏که بنشيند و هيچ نشسته‏ اي، مگر اين‏که بپا خواهد ايستاد بر اثر ترس از آن صدا، پس خداي رحمت کند کسي را که از آن صدا عبرت گيرد و آن را اجابت نمايد، که آن صدا، صداي جبرئيل روح الامين است. و فرمود: صدا در ماه رمضان، شب جمعه شب بيست و سوم خواهد بود، درباره آن ترديد مکنيد و بشنويد و اطاعت نماييد و در آخر روز صداي ابليس لعين است که بانگ بر مي‏آورد: توجّه کنيد که فلاني مظلوم کشته شد، تا مردم را به شکّ اندازد و آن‏ها را فريب دهد. در آن روز، چه بسيار افراد به شک و حيرت خواهند افتاد که در آتش سقوط کنند، پس هرگاه صدا را در ماه رمضان شنيديد، در آن ترديد مکنيد که آن صداي جبرئيل است و نشانه‏اش آن است که او به نام حضرت قائم ‏عليه السلام و نام پدرش ندا مي‏کند، تا آن‏جا که دوشيزه پس پرده هم آن را مي‏شنود و پدر و برادرش را تشويق مي‏نمايد که خروج کنند. و فرمود: ناچار بايد که اين دو صدا پيش از خروج حضرت قائم‏عليه السلام انجام گردد: صدايي از آسمان که صداي جبرئيل است به نام صاحب اين امر و نام پدرش، و صداي دوم که از زمين است صداي ابليس لعين مي‏باشد، به نام فلاني ندا مي‏کند که مظلوم کشته شد، منظورش از اين کار فتنه ‏گري است. پس از صداي اوّل پيروي کنيد و مبادا به صداي بعدي فريفته شويد. 6 - و از چند تن از اصحاب ما روايت آمده از امام صادق ‏عليه السلام که گفتند: به آن حضرت‏ عليه السلام عرضه داشتيم: آيا سفياني از حتميات است؟ فرمود: آري. و کشته شدن نفس زکيّه از امور حتمي است و قائم ‏عليه السلام از امور حتمي است و فرو رفتگي در بيداء از امور حتمي است و کفِ دستي که از آسمان بيرون مي‏آيد، از امور حتمي است و ندا [همين‏طور] . عرضه داشتم: ندا چيست؟ فرمود: آواز دهنده‏اي بانگ مي‏زند به نام قائم و نام پدرش‏عليهما السلام. 7 - و از ابن ابي يعفور آمده که گفت: حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام فرمود: به دست داشته باش! هلاکت فلاني و خروج سفياني و کشته شدن نَفْس زکيّه و لشکري که در زمين فرو مي‏رود و صدا. گفتم: صدا چيست، همان ندا است؟ فرمود: آري. و به وسيله آن صاحب اين امر شناخته مي‏شود. 8 - و از زراره است که گفت: به حضرت امام صادق‏ عليه السلام عرضه داشتم: آيا ندا حق است؟ فرمود: آري به خدا سوگند! تا آن‏جا که هر قومي به زبان خود آن را خواهند شنيد. 9 - و از عبد اللَّه بن سنان است که گفت: در خدمت حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام بودم که شنيدم شخصي از همدان مي‏گفت: اين عامّه ما را سرزنش مي‏کنند و به ما مي‏گويند: شما مي‏پنداريد که آواز دهنده ‏اي از آسمان به نام صاحب اين امر بانگ خواهد زد. آن حضرت تکيه داده بود، خشمگين شد و راست نشست، سپس فرمود: اين سخن را از من نقل نکنيد و از پدرم نقل کنيد که هيچ اشکالي براي شما نخواهد داشت، من شهادت مي‏دهم که از پدرم‏ عليه السلام شنيدم مي‏فرمود: واللَّه اين مطلب در کتاب خدا کاملاً روشن است که مي‏فرمايد: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمآءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ»؛ [5] اگر بخواهيم از آسمان آيتي فرود آوريم، پس بر آن گردن نهند، در حالي که به آن خاضع باشند. پس آن روز احدي در زمين باقي نمي‏ماند، مگر اين‏که در مقابل آن نشانه سر فرود آورد و بر آن گردن نهد و همه اهل زمين وقتي بشنوند صدايي از آسمان بلند است که: آگاه باشيد! که حقّ با علي بن ابي طالب و شيعيان او است، ايمان مي‏ آورند. و چون فرداي آن روز شود، ابليس بر هوا رود، تا جايي که از چشم زمينيان مخفي گردد، آن‏گاه بانگ برآورد که: توجّه کنيد حق با عثمان بن عفان و شيعيان او است، زيرا که او مظلوم کشته شد، خونش را مطالبه کنيد. حضرت فرمود: پس در آن هنگام خداوند مؤمنان را با قول ثابت بر حقّ استوار مي‏سازد، که همان نداي اوّل است. ولي آن‏ها که در دلشان مرض هست - که مرض به خدا قسم! دشمنيِ ما است - در شک مي‏افتند، در آن هنگام از ما دوري جويند و ما را اهانت مي‏کنند و مي‏گويند: منادي اول سحري بود از سحرهاي اين خاندان. سپس حضرت ابوعبد اللَّه صادق ‏عليه السلام اين آيه را تلاوت کرد: «وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ»؛ [6] و چون آيه‏اي را ببينند روي برتافته و مي‏گويند سحرهاي پي در پي است. 10 - و از محمد بن الصامت است که گفت: به امام صادق‏ عليه السلام عرضه داشتم: آيا علامتي پيش از اين امر نيست؟ فرمود: چرا. عرض کردم: آن چيست؟ فرمود: به هلاکت رسيدن عبّاسي و خروج سفياني و کشته شدن نفس زکيّه و فرو رفتگي در بيداء و صدايي از آسمان، گفتم: فدايت شوم! مي‏ترسم که اين امر طول بکشد. فرمود: نه. البته آن بسان دانه‏هاي منظم تسبيح پي در پي خواهد شد. 11 - و از حمران بن اعين از امام صادق‏ عليه السلام است که فرمود: از امور حتمي که ناگزير پيش از قيام حضرت قائم ‏عليه السلام بايد واقع شود: خروج سفياني است و فرو رفتگي در بيداء و کشته شدن نفس زکيّه و ندا کننده‏اي از آسمان. 12 - و از زراره بن اعين است که گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه صادق‏ عليه السلام مي‏فرمود: آواز دهنده ‏اي از آسمان بانگ خواهد زد: فقط فلاني امير است، و منادي ديگر ندا مي‏کند: البته که علي و شيعيان او پيروزند. به آن حضرت عرض کردم: پس از اين ندا ديگر چه کسي با حضرت مهدي‏ عليه السلام خواهد جنگيد؟ امام صادق‏ عليه السلام فرمود: شيطان بانگ خواهد زد: فلاني و شيعيانش پيروزند، يعني مردي از بني‏اميه. گفتم: پس چه کسي راستگو را از دروغگو مي‏شناسد؟ فرمود: آنان که پيش‏تر احاديث ما را روايت مي‏کرده‏اند و مي‏گفتند: پيش از اين امر چنين چيزي خواهد بود، او را خواهند شناخت و مي‏دانند که آنان خود برحقّ و راستگويند. 13 - و در حديث ديگري از زراره آمده که گفت: به حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام عرض کردم: خداوند حال شما را اصلاح فرمايد، تعجّب دارم و درشگفتم از حضرت قائم ‏عليه السلام که چگونه با او مي‏جنگند با آن عجايبي که مي‏بينند، از قبيل فرو رفتن [سپاهيان سفياني] در بيداء و ندايي که از آسمان خواهد بود؟! فرمود: همانا شيطان آن‏ها را وا نمي‏گذارد تا اين‏که او نيز ندا کند، همچنان که روز عقبه بر رسول خدا صلي الله عليه وآله ندا سر داد. 14 - از هشام بن سالم روايت آمده که گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق ‏عليه السلام مي‏فرمود: آن‏ها دو صيحه مي‏باشند: يکي در اوّل شب و صيحه ديگر در آخر شب دوم. راوي گويد: عرض کردم: آن چگونه است؟ فرمود: يکي از آسمان است و يکي از ابليس؛ گفتم: چگونه اين از آن تشخيص داده مي‏شوند؟ فرمود: هرکس خبر آن را پيش از آن‏که واقع شود شنيده باشد، آن را مي‏شناسد. 15 - و از عبد الرحمن بن مسلمه است که گفت: به حضرت امام صادق ‏عليه السلام عرضه داشتم: مردم ما را سرزنش مي‏کنند و مي‏گويند: هرگاه آن دو واقع شوند، حق‏گو از دروغگو چگونه شناخته مي‏گردند؟ فرمود: شما چه پاسخي به آن‏ها مي‏دهيد؟ عرض کردم: چيزي در جواب آن‏ها نمي‏گوييم. فرمود: به آنان بگوييد هر کس پيش از آن‏که اين امر واقع شود، به آن ايمان داشته باشد، هرگاه تحقق يافت، آن را تصديق خواهد کرد، خداوند - عزّوجلّ - فرمايد: «أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلّا أَنْ يُهْدي فَما لَکُمْ کَيْفَ تَحْکُمُونَ»؛ [7] آيا کسي که به سوي حق هدايتگر است، سزاوارتر است پيروي گردد، يا کسي که خود راهياب نيست، مگر اين‏که راهنمايي شود، پس شما را چه شده و اين چگونه قضاوتي است که شما داريد. 16 - و از عبد اللَّه بن سنان است که گفت: شنيدم حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام مي‏فرمود: اين امر که گردن‏هايتان را به سوي آن مي‏کشيد، نخواهد شد تا آن‏که ندا کننده‏اي از آسمان بانگ برزند: توجّه کنيد! فلاني صاحب امر است، پس براي چه جنگ مي‏کنيد؟ 17 - و از محمد بن مسلم است، از حضرت باقرعليه السلام که فرمود: سفياني و قائم ‏عليه السلام در يک سال خواهند بود. 18 - و از بدر بن الخليل اسدي آمده که گفت: در خدمت ابوجعفر محمد بن علي باقرعليه السلام بودم، پس آن جناب دو نشانه‏اي که پيش از ظهور حضرت قائم ‏عليه السلام خواهد بود و از هنگام فرود آمدن آدم تا به زمين هيچ‏گاه واقع نشده را بيان فرمود اين‏که: خورشيد در نيمه ماه رمضان و ماه در آخر آن خواهند گرفت. شخصي عرضه داشت: يابن رسول اللَّه! نه، بلکه خورشيد در آخر و ماه در نيمه خواهند گرفت، حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام فرمود: من مي‏دانم تو چه مي‏گويي، ولي اين دو نشانه از هنگام هبوط آدم پديد نيامده‏اند. 19 - و از وَرد - برادر کميت شاعر معروف - از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام آمده که فرمود: به درستي که پيشاپيش اين امر پنج روز به آخر ماه مانده، ماه مي‏گيرد و پانزده روز مانده، خورشيد کسوف مي‏يابد و آن در ماه رمضان خواهد بود و در آن هنگام حساب از دست منجّمين بيرون مي‏رود.مي‏گويم: از اين حديث ظاهر مي‏شود که منظور از آخر ماه در حديث پيشين، آخر عرفي است نه حقيقي، پس بين اين دو حديث اختلافي نيست. 20 - و از عبد الملک بن اعين روايت آمده، که گفت: در خدمت حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام بودم که حضرت قائم‏ عليه السلام ياد شد، من عرض کردم: اميدوارم به زودي اين امر واقع شود و سفياني نباشد؟ فرمود: خير، به خدا سوگند! آن از امور حتمي است که بايد واقع گردد. 21 - و از حمران بن اعين است، از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام در تفسير فرموده خداي تعالي: «ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسَمّيً عِنْدَهُ»؛ [8] پس اجَلي قرار داد و اجل معيّني نزد او ثبت است. فرمود: البته دو اجل هست؛ يک اجل حتمي و اجل ديگر موقوف، پس حمران عرضه داشت: حتمي چيست؟ فرمود: آن است که خداوند مشيتش به آن تعلّق گرفته باشد، حمران گفت: من اميدوارم اجل سفياني از گونه موقوف باشد. حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام فرمود: خير، به خدا قسم! آن از گونه حتمي است. 22 - و از فضيل بن يسار، از حضرت امام ابوجعفر باقرعليه السلام روايت آمده که فرمود: به درستي که از جمله امور کارهايي است موقوف و کارهايي است محتوم. و البته سفياني از امور محتوم مي‏باشد، که ناگزير بايد واقع شود. 23 - و از خلاّد صائغ، از ابي عبد اللَّه امام صادق‏ عليه السلام روايت آمده که فرمود: از سفياني گزيري نيست و او جز در ماه رجب خروج نخواهد کرد. مردي به آن حضرت عرضه داشت: هرگاه خروج کرد، چگونه باشيم؟ فرمود: هرگاه آن پيش‏آمد شد، پس به سوي ما روي آوريد. 24 - و از محمد بن مسلم، از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام روايت شده که فرمود: سفياني سرخ رويي است زرد موي و چشم کبود، که هرگز خداوند را نپرستيده و نه مکه را ديده، نه مدينه را. مي‏گويد: پروردگارا! خونم را از مردم مي‏سنانم هرچند که به آتش روم، خونم را مي‏ستانم هرچند که به آتش روم. 25 - و از امام صادق‏ عليه السلام است که فرمود: هرگاه قائم‏ عليه السلام بپاخيزد، در همه شهرهاي زمين کساني را گمارد. در هر اقليم يک نفر، به او مي‏گويد: دستور العمل تو در کف دست تو است، پس هرگاه چيزي بر تو وارد شد که آن را نمي‏فهمي و قضاوت درباره آن را نمي‏داني، به کف دستت نگاه کن و به آنچه در آن است، عمل بنماي. امام صادق‏ عليه السلام فرمود: و ارتشي را به قسطنطنيه مي‏فرستد، که چون به خليج رسيدند، بر پاهاي خود چيزي مي‏نويسند و بر روي آب راه مي‏روند، هنگامي که روميان آنان را مي‏بينند که بر روي آب راه مي‏روند، گويند: اينان اصحاب او هستند که بر روي آب راه مي‏روند، پس خود او چگونه است! آن وقت دربهاي شهر را بر آنان مي‏گشايند، پس آنان داخل شهر شده و در آن هر قدر بخواهند حکومت مي‏کنند. [9] . مي‏گويم: و ارتش سفياني که زمين، آنان را در بيداء بين مکه و مدينه فرو خواهد برد، در حديث مفضّل وارد شده که تعداد آن‏ها به سيصد هزار تن مي‏رسد. و حديث آن طولاني است که در الانوار النعمانية و بحار الانوار [10] آمده است. و در بعضي از روايات وارد شده که آن‏ها وقتي به سرزمين بيداء مي‏رسند، جبرئيل‏ عليه السلام فرود مي‏آيد و بانگ مي‏زند: «يا بَيْدآءُ أَبِيدِي القَوْمَ»؛ اي بيداء! اين جمعيت را نابود کن. در اين‏جا به همين مقدار بسنده مي‏کنيم که براي عبرت گيرندگان همين مقدار کافي و بسنده است. و شيخ صدوق و غير او - که خداي رحمتشان کند - نيز بسياري از اين اخبار را روايت کرده‏اند. و شيخ صدوق به سند خود، از عبد اللَّه بن عجلان روايت آورده که گفت: در محضر امام ابوعبد اللَّه صادق‏عليه السلام از خروج حضرت قائم‏عليه السلام سخن به ميان آورديم، پس به آن جناب عرضه داشتم: چه راهي داريم که آن را بدانيم؟ فرمود: هر يک از شما صبح بيدار مي‏شود، در حالي که زير سرش صفحه ‏اي باشد که بر آن نوشته شده: «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ»؛ اطاعت شناخته شده. [11] . پی نوشت: [1] الغيبة، 140،139. [2] اصول کافي، 372:1. [3] سوره نساء، آيه 59. [4] الغيبة، نعماني؛ باب علامات الظهور، 133 به بعد. [5] سوره شعراء، آيه 4. [6] سوره قمر، آيه 2. [7] سوره يونس، آيه 35. [8] سوره انعام، آيه 2. [9] الغيبة، نعماني:172؛ باب ما جاء عند خروج القائم‏عليه السلام. [10] بحارالانوار، 53 باب 25. [11] کمال‏الدين، 654:2 باب 57 ح 22.