وظایف منتظران در کتاب مکیال المکارم
شناخت صفات و ویژگیهای امام زمان علیه السلام
مّا به دليل عقل: چون آن حضرتعليه السلام امامي است که اطاعتش فرض و واجب ميباشد، و هر کس که اطاعتش واجب است بايد صفاتش را شناخت، تا با شخص ديگري که مقام او را به دورغ و ستم مدّعي گردد اشتباه نشود، بنابراين شناخت و دانستن صفات مولايمان حضرت حجّتعليه السلام واجب است. و بايد دانست که لازم است صفات خاص آن حضرت شناخته شود آنچه را که از غير خودش جدا و تشخيص گردد، به گونهاي که بين مدّعي راستگو و دروغگو فرق بگذارد، و اين پوشيده نيست، و توضيح و بيان بيشتري براي اين دليل در بين گفتار ان شاء اللَّه تعالي خواهد آمد. و امّا به دليل نقل: شيخ صدوق از حضرت ابوالحسن موسي بن جعفرعليهما السلام روايت آورده که فرمود: هر کس در چهار چيز شک کند به تمام آنچه خداي - تبارک و تعالي - نازل فرموده کفر ورزيده است... يکي از آنها شناختن امام در هر زمان از جهت شخص و صفات او ميباشد. و نيز مؤيّد آن است آنچه در کتاب «کمال الدين» به سند خود از امام صادقعليه السلام از پدرانش از اميرمؤمنان عليعليه السلام روايت آورده که در خطبهاي بر منبر مسجد کوفه فرمود: بار خدايا! به درستي که زمين تو را حجّتي بر آفريدگانت بايد که آنها را به دين تو هدايت کند، عِلم تو را به آنان بياموزد، تا حجتت از بين نرود و پيروان اوليايت - پس از آنکه به آن حجّت هدايتشان فرمودي - گمراه نشوند، و [آن حجت] يا آشکار است که فرمانبرداري نشود، يا پنهان شده است که در انتظار [هنگام قيام و تشکيل حکومت جهاني اسلام] به سر ميبرد، اگر شخص او [در حال متارکه آنان با مخالفان] در حالي که مردم هدايت شده باشند از [نظر آنها] غايب شود؛ 1 علم او از آنان غايب نميگردد، و آداب او در دلهاي مؤمنين بر جاي ميماند، پس آنها آداب او را به کار ميبندند. 2 . ميگويم: آداب جمع داب است، و آن - چنانکه در کتاب «قاموس» آمده - شأن و عادت ميباشد، بنابراين يا معني عبارت آن است که: ثبوت عادت و اوصاف پسنديده آن حضرت در دلهاي آنان سبب ميگردد که به آنچه خوشايند آن جناب است عمل کنند - اگر لام براي تعليل باشد - و يا بدين معني است که: آداب آن حضرت در دلهاي مؤمنين ثبت گرديده، و آنها اعمالي انجام ميدهند که مانند آداب و اعمال شريف او است - که در اين صورت لام به معني باء خواهد بود - چنانکه در بعضي از روايات آمده و مؤمنين در زمان غيبت امام عصر - عجّل اللَّه فرجه الشريف - کارهاي نيک را انجام ميدهند تا به آداب جناب درآيند، و به صفات آن بزرگوار متّصف گردند، پس لام - بنابر اين معني - براي غايت و نتيجه است. و هر کدام از اين دو معني باشد مطلب را ثابت ميکند اينکه ثبوت آداب و اخلاق آن حضرت در دل از صفات مؤمنين و لوازم ايمان است. و نيز شاهد بر آنچه گفتيم شدّت اهتمام پيغمبر و امامانعليهم السلام در هر زمان به بيان صفات و ويژگيهاي خاص آن حضرت است که او را حتي از امامان ديگر متمايز مينمايد تا چه رسد به مردم ديگر، چنانکه بر پژوهشگر پوشيده نيست، و اين فقط بدين خاطر است که شناخت صفات و ويژگيهاي آن جناب بر همه مردم لازم است، و جهت آن ظاهر است و آن انگيزههاي فراوانِ رياستطلبان بر ادعاي دروغين منصب آن جناب ميباشد، و قويترين دليل بر چيزي، تحقق يافتن آن است، بنابراين بر هر مؤمني واجب است که امام زمانش را با صفات خاص و آداب مخصوصش بشناسد تا با ادعاي شخص ملحدي که لايق آن مقام منيع نيست به شبهه نيفتد، و در دلش ترديدي راه نيابد. و ما در اين کتاب آنچه که براي خردمندان بسنده است در اين باره آوردهايم، بر تو باد که در بخشهاي کتاب، يک به يک دقّت کني و خداوند به راه راست هدايت ميکند. توجه: در آغاز اين کتاب، بخشي را در مورد وجوب شناخت آن حضرت قرار داديم، و در آنجا منظور، بيان وجوب شناخت شخص آن حضرت بود که بايد نام و نسب شريفش را بشناسيم، و اينکه اعمال جز با معرفت امامعليه السلام تمام نميگردد، و در اينجا مقصود، اثبات وجوب شناخت صفات و آداب آن جناب في الجمله ميباشد، پس از اين نکته غافل مباش. و بر وجوب شناخت مولايمان - صلوات اللَّه عليه - به هر دو وجه اضافه بر آنچه گذشت - روايات و اخبار بسياري دلالت ميکند، از جمله: 1- در اصول کافي به سند صحيحي از زراره از حضرت امام صادقعليه السلام روايت آمده که فرمود: امام خودت را بشناس که اگر او را شناختي بر تو زيان نرساند که اين امر پيش بيفتد يا تأخير يابد.3. 2- و در همان کتاب به سند خود از فضيل بن يسار آورده که گفت: از حضرت امام صادقعليه السلام درباره فرموده خداي - تبارک و تعالي -: «يَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإمامِهِمْ»؛ 4 روزي که هر مردمي را به امامشان فرا ميخوانيم. پرسيدم، فرمود: اي فضيل! امام خود را بشناس که اگر امامت را شناختي پيشتر شدن اين امر يا به تأخير افتادن آن، بر تو زيان نرساند، و هر کس امام خود را بشناسد سپس پيش از آنکه صاحب اين امر قيام کند بميرد، به منزله آن است که در ارتش آن حضرت نشسته باشد، نه، بلکه به منزله کسي است که زير پرچمش نشسته باشد. راوي گويد: بعضي از اصحاب آن حضرت گفتند: به منزله کسي است که با رسول خدا صلي الله عليه وآله به شهادت رسيده باشد. 5. 3- و نيز در آن کتاب به سند صحيحي از فضيل بن يسار آورده که گفت: شنيدم حضرت ابو جعفر امام باقرعليه السلام فرمود: هر کس بميرد در حالي که امامي نداشته باشد، مردنش مردن جاهليّت است، و هر آنکه در حال شناختن امامش بميرد او را زيان نرساند که اين امر (=دولت آل محمد صلي الله عليه وآله) پيشتر شود يا به تأخير افتد، و هر کس بميرد در حالي که امامش را شناخته چنان است که در خيمه قائمعليه السلام با آن حضرت باشد. 6 . 4- و در همان کتاب در خبر صحيحي از عمر بن ابان آمده که گفت: «شنيدم حضرت ابيعبداللَّه امام صادقعليه السلام ميفرمود: نشانه را بشناس که اگر علامت را نشناختي تو را ضرر نزند آنکه اين امر جلوتر شود يا تأخير افتد، به درستي که خداي عزوجل ميفرمايد: «يَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإمامِهِمْ»؛ روزي که هر مردمي را به امامشان فرا ميخوانيم پس هر آنکه امام خودش را بشناسد همچون کسي خواهد بود که در خيمه امامِ منتظر باشد». 7 . ميگويم: اينکه فرمود: «نشانه را بشناس» در مورد شناختن امام کلمه جامعه است، و سخنان بزرگان سخن بزرگ ميباشد، توضيح اينکه: منظور از نشانه چيزي است که صاحب آن از غير خودش امتياز داده شود به گونهاي که هر کس نشانهاش را شناخت به اشتباه نيفتد، و نشانه امام يا به نسب او برميگردد و يا به بدن او يا به علم و اخلاق او يا به ويژگيهاي هنگام ظهورش، نشانههاي حتمياي که امامانِ معصومعليهم السلام خبر دادهاند ارتباط دارد. و علائم امامعليه السلام ظاهر شدن معجزه بر دست او است، و شخص پوينده راه شناخت، هرگاه نشانه امام را دانست امامش را اشتباه نميکند هر چند که مدّعيان دروغينِ منصبِ او زياد باشند. و از همين روي فرمودهاند: «به درستي که امر ما از آفتاب روشنتر است» و «همچون روز هيچگونه پوشيدگي در آن نيست.» پس بحمداللَّه وجوب شناخت صفات و نشانهها و اخلاق و دلايل آن حضرت واضح گشت چون معرفت نسبت به آن جناب به اين وسيله حاصل ميشود. اکنون که اين را دانستي، ميگويم: بدون ترديد مقصود از شناختي که امامانِ ما - که درودها و سلامهاي خداوند بر ايشان باد - تحصيل آن را نسبت به امام زمانمان امر فرمودهاند، مقصود شناختن آن حضرت است آن چنانکه هست، به گونهاي که سبب سالم ماندنمان از شبهههاي ملحدين گردد، و مايه نجاتمان از گمراه ساختن مفتريان گمراه کننده شود، و چنين شناختي جز به دو امر حاصل نميگردد؛ يکي: شناختن شخص امامعليه السلام به نام و نسب. دوم: شناخت صفات و ويژگيهاي او. و به دست آوردن اين دو شناخت از اهمّ واجبات ميباشد. واجب بودن شناخت اوّل واضح است، و اضافه بر آنچه در بخش اوّل کتاب گذشت بر آن دلالت دارد روايتي که شيخ اجلّ محمد بن ابراهيم نعماني به سند خود از عبداللَّه بن ابييعفور آورده که گفت: به حضرت امام صادقعليه السلام عرضه داشتم: مردي شما را دوست ميدارد و از دشمنتان بيزاري ميجويد، و حلال شما را حلال و حرامتان را حرام ميشمارد، و معتقد است که اين امر [امامت] بين شما هست و به غير شما بيرون نرفته، جز اينکه گويد: آنها در بين خود اختلاف کردهاند، و آنهايند امامان زمامدار، و هرگاه بر يک تن از خودشان متفق گردند و بگويند: اين است [آن صاحب امر] ما نيز خواهيم گفت: همين است، امام صادقعليه السلام فرمود: اگر [اين مرد] بر همين باور بميرد به مرگ جاهليّت مرده است.8. و به طريق ديگري از سماعة بن مهران 9 از امام صادقعليه السلام؛ و طريق ديگري از حُمران بن اعيَن 10از امام صادقعليه السلام مانند اين سخن روايت آمده. پس در اين حديث دقّت کن که چگونه شناختن شخص امام را به نام و نسب واجب شمرده، و به کمتر از اين بسنده نکرده است، و همين مقدار بيان براي جويندگان کافي است. و اما واجب بودن شناخت صفات و ويژگيهاي امامعليه السلام؛ چون ما به خاطر اينکه به ديدار مولايمان و امام زمانمان مشرَّف نشدهايم از شناختن آن حضرت به صورت محروم ماندهايم، بنابراين اگر کسي در اين زمان ادعا کند که من صاحب الزمان هستم. راست و دروغش را جز به دو امر نميتوان دانست: يکي آشکار شدن معجزه به دست او، و ديگر ظاهر شدن نشانههايي که ائمّه اطهار براي امام قائمي که در انتظارش هستيم بيان کردهاند. پس هرگاه فرد مؤمن آن نشانهها را شناخت و از آن مکارمي که براي آن حضرت هست آگاه گرديد به هر صدايي گوش نخواهد داد، و بين راستگو و دروغگو فرق خواهد گذاشت. از همين روي مولايمان حضرت صادقعليه السلام به عمرو بن ابان - که از اصحاب برجسته آن جناب بود - فرمود: نشانه را بشناس...چون اگر نشانه را شناخت ديگر پس از هدايت شدن گمراه نخواهد شد، و به فريبکاران تمايلي نخواهد يافت. و شگفتآور است که يکي از شرح کنندگان کافي در معني حديث فوق چنين گفته: مراد از نشانه، امام است چون که او علامتي است که به آن، احوال مبدا و معاد و قوانين شرعي شناخته ميشود. اي کاش ميدانستم که چه چيزي او را به اين توجيه کشانده، و لفظ را از آنچه حقيقت در آن است بازداشته!! و چون جريان حضرت قائمعليه السلام از بزرگترين و شگفتانگيزترين امور است، و مقام حضرتش از والاترين و منيعترين مقامها ميباشد، به گونهاي که پيغمبر اکرم و جانشينانش در بسياري از روايات به او افتخار نموده، و فرمودهاند: «مِنّا مَهْدِيُّ هذِهِ الأُمَّةِ»؛ مهدي اين امت از ما است. ميبايست ويژگيهاي او و نشانههاي ظهورش از بهترين صفات و روشنترين نشانهها باشد، به طوري که بر هيچ کس از مردان و زنان و شهرنشينان و صحرانشينان پوشيده نماند، و ميبايست که آن نشانهها و صفات برخلاف معمول و عادتها و خارق آنها باشد و بدين ترتيب بين ادّعاهاي راستين و دروغين فرق ايجاد کند و آن نشانهها در سخنان امامان برحقّعليهم السلام بيان شده باشد و اين مطلب به حکم عقل و نقل روشن است و بر اهل خرد و فضل پوشيده نيست. شاهد بر آنچه ادعا کرديم و توضيح آنچه قائل شديم، رواياتي است که از امامانعليهم السلام در ذکر آن علامتها و بيان صفات و ويژگيهاي حضرت قائمعليه السلام رسيده، از درخشندگي نورش در زمان ظهور، نداهاي عمومي روشن، صيحه ترسناکي که علني انجام ميشود، ابري که بر سر آن جناب سايه ميافکند و اعلام ميدارد: «اين همان مهدي خليفه خداست از او پيروي کنيد» و پاسخ دادن خورشيد و ماه به فرا خواندن آن حضرت، برطرف شدن دردها و بيماريها از مؤمنين به برکت او، ظاهر شدن سنگ و عصاي موسيعليه السلام به دست آن بزرگوار، و غير اينها... که بسياري از آنها را در بخش چهارم همين کتاب پيشتر يادآور شديم، و علماي ما - که خداوند از جهت خدمتشان به اسلام و اهل آن بهترين پاداششان دهد - آن روايات را در کتابهايشان آوردهاند. و به آنچه يادآور شديم مولايمان حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام توجّه داده، در حديثي که در بحار به نقل از نعماني روايت آمده که فرمود: تا آسمانها و زمين آرامند شما هم آرام بمانيد - يعني بر کسي خروج مکنيد - چون به درستي که در امر شما پوشيدگي نيست، آگاه باشيد که آن، آيتي از خداي - عزّوجلّ - ميباشد، از مردم نيست، توجّه کنيد که آن از خورشيد روشنتر است بر هيچ نيک و بدي مخفي نميماند، آيا صبح را ميشناسيد؟ راستي که آن امر همچون صبح است، پوشيدگي در آن نيست. 11 . و در اخبار ديگري که از امامانعليهم السلام روايت شده است. و از جمله رواياتي که بر وجوب تحصيل اين دو شناخت، با صراحت دلالت دارد روايتي است که در تفسير البرهان از معاوية بن وهب از حضرت امام صادقعليه السلام آمده که فرمود: به درستي که بهترين و واجبترين فريضهها بر انسان، شناخت پروردگار و اقرار به بندگي او است، و مرز شناخت، آن است که خداوند را بشناسد اينکه هيچ معبود حقي جز او نيست و هيچگونه مثل و مانندي ندارد، و بداند که او قديم پايدار موجود است بدون فقدان، موصوف است بي آنکه شبيه و نظير و باطل کنندهاي داشته باشد، هيچ چيز به مثل او نيست و او است شنواي بينا. و پس از آن، شناخت فرستاده خدا است و گواهي دادن به پيغمبري او، و کمترين مرتبه شناخت رسول، اقرار به پيغمبري او است و اينکه آنچه از کتاب يا امر يا نهياي آورده از خداي - عزّوجلّ - ميباشد، و بعد از آن، شناختن امامي است که با نَعْت و صفت و نامش در حال سختي و راحتي به او اقدا مينمايي. و کمترين درجه شناخت امام آن است که [دانسته شود] او - به جز نبوّت - همتاي پيغمبر صلي الله عليه وآله است، و امام، وارث پيغمبر است، و اطاعت امام اطاعت خداوند و اطاعت رسول خدا صلي الله عليه وآله است، و تسليم بودن به او در همه امور، و مراجعه کامل به او و پذيرش گفته او از مراتب شناخت ميباشد، و بداند که امام بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله علي ابن ابي طالب است، و بعد از او حسن، سپس حسين، سپس علي بن الحسين، سپس محمد بن علي، سپس جعفر بن محمد، سپس موسي بن جعفر سپس علي بن موسي سپس محمد بن علي، و پس از او علي بن محمد و بعد از علي پسرش حسن، و حجّت از فرزندان حسن ميباشد. سپس امام صادقعليه السلام فرمود: اي معاويه در اين مورد براي تو اصل و قاعدهاي قرار دادم پس بر آن عمل کن... 12. 1.در بعضي نسخهها: «في حال هدنتهم» و در بعضي ديگر: «في حال هدايتهم» آمده است. گرچه به نظر ميرسد نسخه اول درست باشد، ولي در ترجمه هر دو نسخه منظور گرديده است (مترجم). 2.کمالالدين، 302:1 3.اصول کافي، 371:1 4.سوره اسراء، آيه 71 5.اصول کافي، 371:1 6.اصول کافي، 371:1 7.اصول کافي، 372:1 8.الغيبة نعماني، 65 9.الغيبة نعماني، 66 10.الغيبة نعماني، 66 11.بحارالانوار، 139:52 ح 49 12.تفسير البرهان، 34:2 ح 3.
رعایت ادب نسبت به یاد او
اينکه مؤمن، آن حضرتعليه السلام را ياد نکند مگر با القاب شريف مبارکش،مانند: حجّت، قائم، مهدي، صاحب الامر، صاحب الزمان و غير اينها،و ترک تصريح به نام شريف اصلي آن حضرت که اسم رسول خدا صلي الله عليه وآله است: «م ح م د» علماي ما - که خداي تعالي رحمتشان کند - در حکم نام بردن مولايمان حضرت مهديعليه السلام به نام اصلي، اختلاف کردهاند. بعضي از آنها به طور کلّي - جز در حال تقيّه - آن را جايز شمردهاند مانند محدّث عاملي در کتاب وسائل 1 و برخي به طور مطلق آن را ممنوع دانستهاند، چنانکه ظاهر آنها از دو شيخ اقدم مفيد و طبرسي - قدس سرّهما - حکايت شده همين نظر است. و بعضي به طور مطلق آن را حرام شمردهاند مگر در دعاهاي رسيده از معصومينعليهم السلام و اين نظر اسماعيل بن احمد علوي عقيلي طبرسيقدس سره است که در کتاب کفاية الموحدين بيان کرده است و برخي آن را جايز ولي مکروه دانستهاند، مانند شيخ محقق انصاريقدس سره. و عدهاي حرام بودن را به نام بردن در محافل و مجامع اختصاص دادهاند نه در موارد ديگر مانند: سيّد محقّق ميرداماد و دانشمند مدقّق نوري - قدس سرّهُما - و بعضي حرمت را به زمان غيبت صغري اختصاص دادهاند، و من گويندهاي بر اين قول نميشناسم ولي از سخن فاضل مجلسي در بحار 2 چنين ظاهر ميشود که کسي اين قول را داشته است و خدا دانا است. و ممکن است اين قول را به نظر اوّل باز گرداند به جهت شدّت تقيه در زمان غيبت صغري، چنانکه پوشيده نيست. و به هر حال تحقيق سخن در اين باره اينکه: ياد کردن نام شريف معهود آن حضرت بر چند گونه تصور ميشود؛ گونه اول: ياد کردن آن در کتابها، که در جايز بودن آن ترديد نيست به حکم اصل، و به جهت اينکه دلايل منع شامل آن نميشود، و نيز به جهت آنکه خواهيم ديد که شيوه پيشينيان صالح و علماي عاملمان - که رضوان خداوند بر همه آنان باد - بر اين بوده است، از زمان شيخ کليني تا زمان ما اينطور بوده که نام آن حضرتعليه السلام را در کتابهاي خود ذکر کردهاند، بدون اينکه کسي بر آنان اعتراض نمايد. گونه دوم: ياد کردن آن جناب با اشاره و کنايه، مانند اينکه گفته شود: اسم او اسم رسول خدا صلي الله عليه وآله است و کنيهاش کنيه آن حضرت ميباشد. اين نيز جايز است به همان ادلّهاي که در گونه نخستين گذشت، به اضافه روايات متعددي که از طريق شيعه و سني از پيغمبر صلي الله عليه وآله رسيده که در آنها تصريح فرموده به اينکه: مهدي از فرزندان من است، نام او نام من و کنيهاش کنيه من ميباشد. و بايد دانست که جايز بودن در اين مورد و گونه اوّل به غير حال ترس اختصاص دارد، زيرا که حالت ترس از جمله عناوين عارضي است که مايه حرام شدن هر جايز ميباشد چنانکه پوشيده نيست. گونه سوم: ياد کردن آن حضرت در دعا و مناجات، به طوري که عنوان نام بردن در محافل و مجامع را نداشته باشد. ظاهراً در اين صورت نيز جايز است، به جهت اينکه دلايل جواز - که در گونه هفتم خواهي ديد - در اين قسمت جريان دارد، اضافه بر ورود آن در بعضي از دعاها و تعقيبات، ولي احوط آن است که ترک گردد، مگر اينکه در روايت صحيحي رسيده باشد، (خوب دقت کنيد). گونه چهارم: ياد کردن آن حضرت در مجامع و غير آنها به طور سرّي و در دل، و حق آن است که در اين صورت نيز جايز باشد، به جهت اينکه دلايل منع از اين قسمت منصرف است، پس اصل و دلايل جواز بدون معارض باقي ميمانند، اضافه بر روايتي که در مستدرک با سندي از حذيفه بن اليمان آمده که رسول خدا صلي الله عليه وآله در خبر وصف حضرت مهديعليه السلام فرمود: «و او است که به طور آشکارا پيش از قيامش کسي نامش را نبرد مگر کافر به او». 3 و نيز مؤيّد اين اختصاص يافتن حرمت به آن در مورد اجماعي که محقق داماد آن را نقل کرده که: «بطور علني و آشکار نامش را برند». و سخنش خواهد آمد. گونه پنجم: ياد کردن اين اسم شريف در مواقع ترس، مانند: محافل و مجالس دشمنان دين که تقيّه با آنان واجب است، و هيچ اختلافي از هيچ يک از متقدمين و متأخّرين در حرمت اين قسم نيست، و نيز تمام دلايل تقيّه بر آن دلالت دارد، و همچنين احاديث منع از نام بردن، همگي شامل اين قسم ميشود. گونه ششم: ياد کردن نام آن حضرت در مجالس که ترس و تقيّهاي در آنها نيست، و اين گونه است که معرکه آرا و جاي بحث و گفتگو ميباشد. و مختار نزد من، قول به حرمت آن است، موافق با رأي شيخ صدوق و مفيد و طبرسي و محقق داماد و علاّمه مجلسي و عالم محقق نوريرحمهم الله، بلکه در گفتار محقّق داماد اجماع بر آن نقل گرديده، و در سخن بعضي ديگر شهرت اين قول حکايت شده، به دليل اخبار صحيح، معتبر و مستفيض، بلکه از لحاظ معني در حدّ تواتر. از جمله: 1 - شيخ صدوقرحمه الله به سند صحيحي از ابوهاشم جعفري روايت آورده که گفت: شنيدم حضرت ابوالحسن العسکري (امام هاديعليه السلام) ميفرمود: «جانشين بعد از من پسرم حسن است، پس چگونه خواهيد بود در جانشين پس از جانشين؟ راوي گويد: عرضه داشتم: خداوند مرا فداي تو گرداند! چرا؟ فرمود: زيرا که شما شخص او را ميبينيد و بردن نامش براي شما روا نيست. گفتم: پس چگونه او را ياد کنيم؟ فرمود: بگوييد حجّت از آل محمد - صلّي اللَّه عليه وعلي آبائه الطاهرين المعصومين -». 4 . ثقة الاسلام کلينيرحمه الله نيز در کافي اين حديث را به طور مرسل روايت کرده است. 5 . 2 - شيخ صدوقرحمه الله به سند صحيحي، از حضرت امام صادقعليه السلام روايت کرده که فرمود: «صاحب اين امر مردي است که هيچ کس با اسمش او را ياد نکند، مگر اينکه کافر باشد». شيخ کليني نيز به سند صحيحي اين خبر را چنين روايت نموده: «صاحب اين امر را کسي به نامش اسم نبرد مگر کافري». 5 . 3 - در «کافي» 7 و «کمال الدين» به سند معتبري، از ريّان بن الصلت آمده که گفت: «شنيدم حضرت ابوالحسن الرضاعليه السلام - که درباره قائمعليه السلام سؤال شده بود - ميفرمود: جسمش ديده نميشود و به اسم نام برده نگردد». 8. همين خبر را به طور مسند در مستدرک از ريّان بن الصلت روايت کرده که گفت: «شنيدم حضرت رضا علي بن موسيعليهما السلام ميفرمود: قائم مهدي فرزند پسرم حسن است که بدنش ديده نميشود، و کسي او را در زمان غيبتش به اسمش نام نبرد تا اينکه او را ببيند و اسمش را اعلان کند [اعلان کنند] پس [در آن هنگام] هر کس از خلايق بخواهد اسم او را ببرد...». 4 - در مستدرک به طور مسند از رسول خدا صلي الله عليه وآله آمده در خبر توصيف حضرت مهديعليه السلام که فرمود: «و او است آنکه پيش از قيامش به طور آشکار نامش را نبرد مگر کسي که به او کافر باشد». 9 . 5 - و در همان کتاب نيز از حسين بن علوان آمده که امام صادقعليه السلام در شماره امامان فرمود: «آنان دوازده تن از آل محمدعليهم السلام ميباشند؛ علي، حسن، حسين، علي بن الحسين و محمد بن علي و هر کس که خدا خواسته. راوي عرضه داشت: فدايت شوم! همانا من از تو سؤال ميکنم تا به حق، مرا فتوا دهي. فرمود: من و اين پسرم - و به فرزندش موسي اشاره کرد - و پنجمين از فرزندان او، شخص او غايب ميشود و ياد کردنش با اسمش روا نباشد». 10. 6 - توقيع شريف آن حضرتعليه السلام که: «ملعون است ملعون، کسي که در محفلي از مردم اسم مرا ببرد...». 11 . 7 - توقيع ديگري از آن جنابعليه السلام که: «هر کس در ميان جمعي از مردم اسم مرا ببرد، لعنت خدا بر او باد». 12 اين دو توقيع را شيخ صدوقرحمه الله در کتاب «کمال الدين» روايت کرده. 13 . 8 - روايتي است که شيخ صدوقرحمه الله، به سند خود از حضرت امام باقرعليه السلام آورده که فرمود: «عمر بن خطاب از امير مؤمنانعليه السلام درباره حضرت مهدي سؤال کرد و گفت: اي پسر ابوطالب! از مهدي خبر ده که اسمش چيست؟ فرموده: اسمش را نه [نميگويم] به درستي که حبيب من و خليلم از من پيمان گرفت که نام او را بازگو نکنم تا اينکه خداي - عزّوجلّ - او را برانگيزد و آن، از چيزهايي است که خداي - عزّوجلّ - علم آن را به رسولش سپرده است». 14 . 9 - در حديث خِضرآمده : «و گواهي ميدهم بر مردي از فرزندان حسين که کنيه و نامش گفته نميشود تا اينکه خداوند امرش را آشکار سازد». 10 - شيخ صدوق به سند صحيحي از امام صادقعليه السلام آورده که فرمود: «پنجمين از فرزندان هفتمين [امام] از شما غايب ميشود و بردن نامش براي شما روا نيست». 15. 11 - شيخ صدوق به سند صحيحي از حضرت ابوجعفر ثاني، امام جوادعليه السلام روايت آورده که در وصف حضرت مهديعليه السلام فرمود: «اوست آنکه از مردم ولادتش مخفي ميماند و بردن نامش بر آنها حرام ميباشد» 16 که تمام اين حديث در بخش چهارم کتاب، در حرف «ع» ضمن خبرهاي امام جوادعليه السلام به غيبت آن جناب گذشت. 12 - روايتي که شيخ صدوق از عبد العظيم حسني، در حديث عرضه کردن دينش بر حضرت ابوالحسن علي بن محمد عسکري امام هاديعليه السلام آورده: «...پس امامان را برشمرد تا حضرت ابوالحسن امام هاديعليه السلام. آنگاه حضرت هاديعليه السلام فرمود: و پس از من حسن فرزندم [امام ميباشد] پس چگونه است حال مردم با جانشين بعد از او! گويد: عرضه داشتم: و چرا اينگونه است؟ اي مولاي من! فرمود: زيرا که شخص او ديده نميشود و ياد کردن نامش حلال نميباشد، تا هنگامي که خروج کند، پس زمين را آکنده از قسط و عدل سازد...». 17 . 13 - نيز خبر صحيحي از محمد بن زياد ازدي آورده که گفت: از سرورم حضرت موسي بن جعفرعليهما السلام درباره فرموده خداي - عزّوجلّ -: «وَأَسْبَغَ عَلَيْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً»؛ 18 و نعمتهاي ظاهري و باطني خويش را بر شما تمام کرد. پرسيدم. آن حضرتعليه السلام فرمود: نعمت ظاهر، امام ظاهر است و نعمت باطن، امام غايب ميباشد. به آن جناب عرضه داشتم: آيا در امامان کسي هست که غايب شود؟ فرمود: آري. از ديدگان مردم، شخص او غايب ميشود، ولي از دلهاي مؤمنين، ياد او غايب نميگردد و او دوازدهمين تن از ما [امامان] است، خداوند هر دشوارياي را براي او آسان مينمايد و هر سختياي را برايش رام ميسازد و گنجهاي زمين را برايش آشکار ميگرداند و هر دوري را براي او نزديک مينمايد و هر سرکش ستيزگر را به او نابود ميگرداند و بر دستهاي او [به دست او] هر شيطان طاغي را هلاک ميسازد، او پسر بهترين کنيزان است آنکه ولادتش بر مردم پوشيده ميماند و نام بردنش بر آنان حلال نباشد، تا اينکه خداوند او را آشکار سازد، پس زمين را پر از قسط و عدل نمايد، همچنان که از ستم و ظلم آکنده باشد». 19. 14 - شيخ جليل علي بن محمد خزّاز رازي (يا قمي) در کتاب «کفاية الاثر في النصوص علي الأئمّة الاثني عشرعليهم السلام» به سند خود از جابر بن عبد اللَّه انصاري آورده که گفت: جندل بن جناده يهودي از خيبر بر رسول خدا صلي الله عليه وآله وارد شد و عرضه داشت: اي محمد صلي الله عليه وآله! مرا خبر ده از آنچه براي خداوند نيست و از آنچه نزد خداوند نيست و از آنچه خداوند نميداند؟ آنگاه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: امّا آنچه براي خداوند نيست، خداوند را شريکي نيست؛ و امّا آنچه نزد خداوند نيست، پس نزد خداوند ظلمي نسبت به بندگان نيست؛ و امّا آنچه خداوند نميداند، آن گفتار شما گروه يهود است که عُزير پسر خدا است و خداوند براي خود فرزندي نميداند. پس جندل گفت: گواهي ميدهم که هيچ خدايي جز اللَّه نيست و به حق، تو رسول خدا هستي. سپس گفت: اي رسول خدا! من ديشب در خواب موسي بن عمرانعليهما السلام را ديدم که به من فرمود: اي جندل! بر دست محمد صلي الله عليه وآله مسلمان شو و به جانشينان بعد از او دست بياويز. پس من مسلمان شدم و خداوند اين نعمت را به من روزي فرمود، اکنون مرا از جانشينان پس از خودت خبر ده، تا به آنان متمسّک گردم. رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: اي جندل! اوصياي من پس از من، به شماره نقباي بني اسراييل ميباشند. عرضه داشت: آنها دوازده تن بودهاند، همچنانکه در تورات يافتهام. رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: آري. امامان بعد از من دوازده تن ميباشند. عرضه داشت: اي رسول خدا! آيا همگي آنها در يک زمان خواهند بود؟ فرمود: نه. ولي جانشيني پس از جانشين ديگر، که البتّه تو جز سه تن از آنها را درک نخواهي کرد. عرضه داشت: پس اي رسول خدا! نامشان را برايم بگو! فرمود: آري. به درستي که سيّد اوصيا و وارث پيغمبران و پدر امامان علي بن ابي طالبعليهما السلام را بعد از من خواهي ديد، سپس فرزندش حسن، سپس حسين را. به آنها پس از من متمسّک شو و ناداني جاهلان تو را نفريبد، پس چون هنگام ولادت فرزندش عليّ بن الحسين سيد العابدين شود، خداوند عمر تو را به سر خواهد آورد و آخرين برخوداريات از دنيا، جرعهاي از شير خواهد بود. جندل گفت: اي رسول خدا! همچنين در تورات يافتم: «اليا اليا بقطو شَبراً وشُبيراً». ولي نامهايشان را نشناختم، بعد از حسين چند وصيّ هست و نامشان چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: نُه تن از فرزندان حسينعليه السلام ميباشند و مهدي از آنها است، که چون مدّت حسين سپري گشت، بعد از او پسرش علي امر امامت را به عهده ميگيرد، لقبش زين العابدين است؛ و چون مدّت علي سپري شد، امر امامت را بعد از او پسرش محمد به عهده ميگيرد، که باقر خوانده ميشود؛ و چون دوران محمد پايان مييابد، بعد از او جعفر که صادق خوانده ميشود، مسؤوليت امامت را به دوش ميکشد؛ پس هنگامي که دوران جعفر تمام ميگردد، بعد از او موسي که کاظم خوانده ميشود، اين امر را بر عهده ميگيرد؛ سپس چون مدت موسي منقضي شود، پس از او پسرش علي اين امر را به عهده ميگيرد، که رضا خوانده ميشود؛ و هرگاه که دوران علي سپري گردد، بعد از او فرزندش محمد به امر امامت قيام کند، که زکيّ خوانده ميشود؛ پس چون مدّت محمد منقضي شود، امر امامت را بعد از وي، پسرش علي که نقي خوانده ميشود، خواهد داشت؛ و چون مدّت علي به سر آيد، امر امامت را بعد از او، حسن پسرش خواهد داشت که امين خوانده ميشود؛ سپس امام مردم از آنها غايب خواهد گشت. جندل گفت: اي رسول خدا! او حسن است که از آنها غايب خواهد شد؟ فرمود: نه. ولي فرزندش حجّت است، گفت: يا رسول اللَّه! پس اسم او چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: نامش برده نميشود، تا اينکه خداوند او را آشکار گرداند. جندل گفت: اي رسول خدا! ما ياد آنها را در تورات يافتهايم و البته موسي بن عمرانعليهما السلام به تو و جانشينان بعد از تو از خاندانت به ما مژده داده است. سپس رسول خدا صلي الله عليه وآله اين آيه را تلاوت کرد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَُيمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»؛ 20 خداوند کساني که از شما ايمان آورده و کارهاي نيک انجام دادهاند، وعده داده که البته آنان را در زمين جايگزين خواهد ساخت، همچنانکه آنان را که پيش از ايشان بودند، به خلافت رسانيد. و به راستي که دينشان را که برايشان پسنديده مُکنت خواهد داد و پس از ترسشان، به جاي آن، امنيّتشان خواهد بخشيد...» آنگاه جندل گفت: اي رسول خدا! ترس آنها چيست؟ فرمود: اي جندل! در زمان هر يک از آنان کسي هست که متعرّض او شود و اذيتش کند، پس هرگاه خداوند خروج قائم ما را تعجيل فرمايد، زمين را پر از قسط و عدل سازد، همچنان که از ستم و ظلم آکنده باشد. سپس رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: خوشا به حال صبر کنندگان در زمان غيبت! و خوشا به حال کساني که بر شيوه آنان پايدار مانند! آنهايند که خداوند در کتابش آنان را وصف نموده و فرموده: «اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالغَيْبِ»؛ 21 آنان که به غيب ايمان دارند. و فرموده: «أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ المُفْلِحُونَ»؛ 22 آنها حزب خدايند، توجّه کنيد که البته حزب خداوند رستگارانند. ابن الاسفع [روايت کننده اين خبر از جابر بن عبداللَّه] گويد: سپس جندل بن جناده تا زمان حضرت حسين بن عليعليهما السلام زندگي کرد، آنگاه به طائف رفت، پس از آن، نعيم بن ابي قيس برايم گفت که: در طائف بر او وارد شدم در حالي که بيمار بود، سپس شير درخواست کرد و آن را آشاميد و گفت: اينچنين رسول خدا صلي الله عليه وآله به من وعده فرموده که: آخرين توشهام از دنيا آشاميدني شير باشد. آنگاه درگذشت - خداي تعالي رحمتش کند - و در طائف در جايي که به «کوراء» معروف است، دفن شد. 23 . 15 - فاضل متبحّر نوريرحمه الله در کتاب «مستدرک الوسائل» به نقل از کتاب «الغيبه» شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان روايت آورده، از محمد بن عبد الجبّار که گفت: به سرورم حضرت حسن بن علي امام عسکريعليه السلام عرضه داشتم: اي فرزند رسول خدا فدايت شوم! دوست ميدارم که بدانم چه کسي امام و حجّت خداوند بر بندگانش بعد از تو است؟ فرمود: امام و حجّت بعد از من پسرم، همنام رسول خدا صلي الله عليه وآله و همکنيه او است، آنکه خاتم حجّتهاي الهي و خلفاي او ميباشد... تا اينکه فرمود: پس براي احدي روا نيست که پيش از خروجش او را به نام يا کنيهاش بخواند. 24. 16 - در مستدرک از همان کتاب آمده که گفت: ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابوري برايمان حديث گفت: هنگامي که والي عمرو بن عوف در پي کشتنم برآمد، و او مردي سختدل و نسبت به کشتن شيعيان حريص بود و اين خبر که به من رسيد، ترس شديدي مرا فرا گرفت، با خانواده و دوستانم خداحافظي کردم و به سوي خانه حضرت ابومحمد (امام عسکريعليه السلام) رهسپار شدم، تا با آن جناب هم وداع نمايم و به فکر فرار کردن بودم، پس هنگامي که بر آن حضرت وارد شدم، پسري ديدم در کنارش نشسته که صورتش همچون ماه شب چهارده درخشان بود، از نور و درخشندگياش متحيّر ماندم و نزديک بود که ترس و قصدِ فرار خودم را فراموش کنم. پس [آن پسر] به من فرمود: فرار مکن که به راستي خداي - تبارک و تعالي - به زودي شرّ او را از تو دفع خواهد کرد. بر حيرتم افزوده شد و به حضرت ابومحمدعليه السلام عرض کردم: اي سرور من! خداوند مرا فداي تو گرداند! او کيست که از آنچه در خاطرم بود خبر داد؟ فرمود: او پسرم و جانشين بعد از من است و هم او است آنکه غايب ميشود غيبتي طولاني و پس از پُر شدن زمين از جور و ظلم آشکار ميگردد و آن را آکنده از قسط و عدل ميسازد. پس درباره اسم او پرسيدم، فرمود: او همنام و همکينه رسول خدا صلي الله عليه وآله است و براي احدي روا نيست که او را به نام و يا کنيهاش بخواهد، تا اينکه خداوند دولت و حکومتش را ظاهر گرداند، پس اي ابراهيم! آنچه امروز از ما ديدي و شنيدي جز از اهلش پنهان بدار. ابراهيم گويد: آنگاه بر آن دو بزرگوار و بر پدرانشان درود فرستادم و در حالي که فضل خداي تعالي را پشتوانه خويش نموده و به آنچه از حضرت صاحبعليه السلام شنيده بودم، اعتماد داشتم بيرون شدم...». 25 . ميگويم: اينها قسمتي از اخبار بود که بر حرام بودن ياد اسم شريف آن حضرت دلالت دارد و بخشي از آنها را به خاطر پرهيز از اطاله سخن نياورديم. و اين اخبار - چنانکه ديديد - بر دو گونه ميباشند؛ گونهاي از آنها دلالت دارند بر حرام بودن ياد اسم مورد بحث، چه در مجامع و چه در غير آنها، خواه در حال تقيّه و ترس باشد، يا در غير آن حال باشد و چه در غيبت صغري باشد و چه در غيبت کبري. گونه ديگر از آن روايات، حرمت را به مجامع اختصاص دادهاند و اينکه آن اسم شريف را به طور علني و آشکار ياد نمايند. و اينگونه از احاديث منظور آن گونه ديگر را بيان ميکنند، اطلاقهاي آن اخبار را مقيّد ميسازند [به اينکه در مجامع و مجالس به طور علني آن اسم مقدس ذکر گردد] ، و شاهد بر اين، قرائن آينده است از جمله: منعقد شدن اجماع منقول در سخن محقق دامادرحمه الله بر تحريم ميباشد، که اين اجماع در خصوص مجامع به طور علني و آشکار است. اگر بگوييد: ممکن است اين اخبار منظورشان حال تقيّه و ترس باشد، به قرينه بعض اخبار ديگر، پس جايز نيست که در غير آن مورد، آنها را سرايت دهيم؟ مانند آنچه در «اصول کافي» از علي بن محمد از ابوعبد اللَّه صالحي روايت شده که گفت: «بعضي از اصحاب ما پس از درگذشت حضرت ابومحمد امام عسکريعليه السلام از من خواستند که از اسم و جايگاه حضرت صاحب الامرعليه السلام سؤال نمايم، پس جواب بيرون آمد که: اگر بر اسم، آنها را دلالت دهي، آن را شايع ميکنند و اگر منزلگاه را بدانند، آن را نشان خواهند داد. 26. و مانند آنچه در «کمال الدين» از عبد اللَّه بن جعفر حميري، از محمد بن عثمان عَمْري ضمن حديثي روايت آمده، که حميري به او گفت: تو جانشين حضرت ابومحمد امام عسکريعليه السلام را ديدهاي؟ جواب داد: آري. به خدا سوگند!... تا آنجا که گويد: گفتم: پس اسم [او را بگو] ؟ گفت: بر شما حرام است که از آن بپرسيد و من اين را از خود نميگويم و براي من روا نيست که حلال و حرام کنم و ليکن از خود او است، چون نزد زمامدار چنين ثابت شده که حضرت ابومحمدعليه السلام درگذشت در حالي که فرزندي از او به جاي نماند... تا اينکه گفت: و اگر اسم گفته شد، جستجو واقع ميگردد، از خداوند پروا کنيد و از اين کار دست بکشيد. 27 . ميگويم: آنچه در اين دو خبر و مانند اينها آمده، وجه تشريع حکم و بيان حکمت نهي از بردن آن نام مقدس است، همچنانکه حکمت تشريع غسل جمعه اين بود که تا مردم از بوي زير بغل انصار اذيت نشوند - به طوري که در کتاب «فقيه» و غير آن روايت شده - پس همانطور که بر اثر منتفي شدن آن حکمت، دستور غسل جمعه برداشته نميشود، همچنين با منتفي شدن اين حکمت، دستور حرمت نام بردن آن حضرت از بين نميرود. اگر بگوييد: ظاهر علّتي که در روايت دوم بيان شده، آن است که ترس علت حرام شدن است، پس اگر ترس برداشته شود حکم نيز برداشته ميشود؟ ميگويم: نميتوان آن را بر علّت حقيقي حمل کرد، به خاطر چند وجه: اوّل: اينکه نظير اين عبارت در چندين مورد وارد شده و علماي ما آنها را بر حکمت وضع حکم حمل کردهاند، بنابراين روايت مزبور در آنچه ادعا شده، ظهور ندارد. البته اگر نصّي در منحصر بودن علّت تحريم چيزي به طور خصوص وارد شود، جايز است که از عموم تحريم دست برداريم، و اين امر در اينجا معلوم نيست آنطور باشد، به جهت اينکه تصريحي در آن نيست و علم نداريم که علّت حکم به هنگام ترس و تقيّه منحصر باشد، چنانکه ان شاء اللَّه تعالي خواهي دانست. دوم: اينکه اگر همين جهت علّت بود، پيغمبر صلي الله عليه وآله از ياد کردن نام آن جناب براي جندل خيبري خودداري نميکرد و نيز امام صادقعليه السلام اصحاب خود را از ياد نمودن نام شريفش نهي نميفرمود؛ زيرا که در آن زمانها راجع به اين امر تقيّهاي نبود، چون هنوز حضرت مهدي - عجّل اللَّه فرجه الشريف - متولد نشده بود. و آنچه احياناً پنداشته ميشود که: از امامانعليهم السلام در مورد نهي از بردن نام آن و حرام بودن و حلال نبودن آن رسيده، خبر از حال کساني است که در زمان حضرت حجّتعليه السلام هستند، به اينکه بردن نام آن حضرت به جهت تقيّه و ترس بر آنها حرام است، چنين پنداري بسيار دور از حقيقت و در نهايت سستي و بيپايگي است، چون ظاهر از فرمايش امامان، آن است که در مقام بيان حکم بودهاند، اضافه بر اينکه اين پندار در بعضي از نصوص ياد شده ممتنع ميباشد، مانند فرموده آن حضرتعليه السلام که: «هيچ کس جز کافري نام او را نبرد». سوم: اينکه اگر علّت اين حکم تقيّه بود، اصلاً روا نميبود که اسم شريفش را آشکار سازند، با اينکه اخبار بسياري از طرق خاصّه و عامّه دلالت دارند بر اينکه پيغمبر صلي الله عليه وآله با صراحت فرموده: «نام او نام من و کنيهاش کنيه من است». که بدين وسيله نام شريفش را شناساندهاند. چهارم: اينکه اگر علّت نهي از بردن اسم، فقط ترس و تقيّه بود، ميبايست که با هيچ نام و لقبي اصلاً ياد نشود، چون که بايد علّت حکم را در تمام مواردش شمول داد، تا اينکه دشمنان او را نشناسند، در صورتي که آن حضرتعليه السلام با القابش بيش از اسمش معروف بوده است، به ويژه لقب مهديعليه السلام و عامّه آن جناب را با لقب و نسبش ميشناختند و هيچ خبري در مورد نهي از ذکر غير از اين اسم شريف نقل نشده، بلکه منع در توقيع آتي و غير آن به ياد نمودن خصوص نام آن حضرت اختصاص داده شده، پس اين دليل بر آن است که علّت حرام بودن امري است که بر ما پوشيده مانده و امير المؤمنينعليه السلام به اين معني اشاره فرموده، در خبري که در کمال الدين از آن حضرت روايت شده است. پنجم: اينکه اگر حرمت در محدوده ترس و تقيّه قرار داشت، درست نبود که ظهور آن حضرت آخرين وقت براي آن قرار داده شود، چون که تقيّه گاهي هست و گاهي نيست. ششم: آنچه دانستي که خضرعليه السلام از بردن نام شريف آن حضرت خودداري نمود، با اينکه اصلاً در آن مجلس ترسي وجود نداشت. هفتم: آنچه محقّق نوريرحمه الله يادآور شده که: در قسمتي از اخبار منع از نام بردن تصريح به اين است که آن حضرت همنام پيغمبر ميباشد، که شنونده راوي اسم را شناخته است، پس اگر تقيّه از خود آن شخص بوده که او آن اسم را شناخت. و اگر تقيّه از ديگري بوده، وجهي ندارد که در اين مجلس آن را ذکر نکند، بلکه لازم بود به راوي تذکّر دهند که در مجلس ديگري آن اسم را نبرد. هشتم: اينکه ناميده شدن به اسم محمد صلي الله عليه وآله در حضرت قائمعليه السلام منحصر نيست تا ياد کردن آن حضرت به آن اسم مورد نهي واقع گردد، براي اينکه دشمنان او را نشناسند، بلکه اگر علّت اين حکم ترس بود، ميبايست نهي ميشد از اينکه آن جناب با عنوان حجّت و صاحب الغيبه و مانند اينها ياد شود، زيرا که پيش از آن حضرت، کسي به اين عناوين ناميده نشده است، بلکه لازم بود که آن جناب با عنوان ابن العسکري نيز ياد نگردد، زيرا که اين نحوه ياد کردن صراحت دارد در اينکه او زنده و باقي است، پس دشمنان به جستجويش برميخيزند. و از اينجا روشن ميشود که قول به اختصاص داشتن حرمت به زمان غيبت صغري ضعيف است، چون که اگر ترس و تقيّه علّت اين حکم بود ميبايست از ياد کردن القاب مخصوص آن حضرت نيز نهي ميشد. جان کلام اينکه: حرام بودن ياد اسم شريف، به ترس يا عدم آن بستگي ندارد، برخلاف ساير نامها و القاب آن جناب که جواز يا حرمت آنها پيرامون ترس و تقيّه دور ميزند که هر گاه جاي تقيّه باشد ذکر آنها جايز نيست و در صورتي که تقيّه نباشد جايز است، و همچنين در مورد بردن نام ساير امامانعليهم السلام حکم همينطور است، پس همه امامانعليهم السلام در اين حکم مساوي هستند، چنانکه روايات بر آن دلالت دارد، و اين وجه در اينجا به ذهن رسيد، که توضيح و بيان بيشتري در مورد آن به زودي خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالي. و امّا بعضي از وجوه گذشته را محقّق نوريرحمه الله يادآور شده است. بنابراين از مطالعه تمام اين وجوه و امور براي فقيه زبردست يقين حاصل ميشود به اينکه ترسي که در دو خبر ياد شده اشاره گرديده، حکمت قرار دادن اين حکم است نه علّت آن. گذشته از اينکه حمل کردن روايات بر تقيّه خلاف اصل است، زيرا که شيوه ظاهر عقلا و اهل زبان چنين است که در محاورات و گفت و شنودهايشان درصدد بيان حکم واقعي ميباشند، پس منصرف نمودن سخن به غير آن، نيازمند به دليل صريحي است که موجب دست برداشتن از عمومات بسيار گردد که در اين مورد چنين دليلي وجود ندارد. و نيز قول به تحريم مطلق - چنانکه دانستي - مقتضاي ظهور عامّ ميباشد، پس تخصيص دادن آن (حرمت) به پارهاي از افراد آن (موارد ترس و تقيّه و...) بيرون کردن عام از ظاهر آن است بدون اينکه دليلي بر آن بوده باشد. و باز [اشکال ديگر اينکه] اختصاص دادن حرمت به حال ترس و تقيّه مايه خارج کردن بيشتر افراد از عنوان عامّ است و جايز نبودن آن بر اهل تدبّر و دقّت پوشيده نيست. اکنون که اين نکات را دانستي، ميگويم: آنچه ما اختيار کرديم که حرمت آن اسم شريف معهود آن حضرت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - را ياد کردن به مجالس و مجامع اختصاص دارد، به چند امر تأييد ميگردد: يکم: اينکه در احاديث معراج يک خبر هم نقل نشده که خداوند - جلّ جلاله - به نام حضرت مهدي - روحي فداه - تصريح کرده باشد، چنانکه بر پژوهنده مخفي نميماند. دوم: اينکه در احاديث نبوي - با همه بسياري و تظافري که دارند - يک حديث هم نقل نشده که پيغمبر صلي الله عليه وآله اسم شريف آن حضرت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - را تصريح کرده باشد، بلکه با القابش او را ياد مينمود، يا اينکه ميگفت: نام او نام من و کنيهاش کنيه من است. و اين دو وجه را محدّث نوريرحمه الله يادآور شده که هر دوي آنها قابل مناقشه است. سوم: اجماع منقولي که در سخنان سيّد محقّق داماد موجود است که بد نيست سخنش را - همانگونه که يکي از اوتاد - براي تأييد و استشهاد حکايت نموده، بياوريم. وي - که خداي تعالي رحمتش کند - در کتاب «شرعة التسمية في زمان الغيبة» گويد: شيوه دين و راه و رسم مذهب چنين است که براي احدي از مردم در اين زمان - يعني زمان غيبت - تا آنگاه که هنگام فرج فرا رسد و خداوند سبحان براي وليّ و حجّت خود بر خلقش و بپاخاسته به امرش و منتظر حکمش به ظهور و خروج، حلال نيست که نام و کنيه آن جناب - صلوات اللَّه عليه - را در ميان مجمعي و انجمني به طور آشکار ياد کند، اسم شريفش را بلند بگويد و کنيه گرامياش را به طور علني ياد نمايد. و شيوه مشروعي که از بزرگان دين - صلوات اللَّه عليهم أجمعين - به دستمان رسيده، نسبت به ياد کردنمان از آن حضرت، تا مادامي که غيبتش باقي است، آنکه: از ذات مقدسش با القاب قدسيهاش کنايه آوريم، مانند: «الخَلَفُ الصّالِحُ وَالإِمامُ القآئِمُ وَالمَهْدِيُّ المُنْتَظَرُ وَالحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍعليهم السلام» و کنيه را بگوييم و همه همکيشان گذشته ما و اساتيد پيشينمان که در ضبط آثار شرع و حفظ شعاير دين از ما پيشکسوتتر بودهاند - رضوان خداوند بر همه آنان باد - بر اين امر متّفقند، و رواياتي که نصّ بر اين معني است از امامانِ معصوممان - صلوات اللَّه عليهم أجمعين - به طور متظافر رسيده است و کسي اين دستور را انکار نميدارد، مگر آنهايي که در احکام و اخبار، تصوّرشان ضعيف و اطّلاعشان از دقايق و اسرار اندک ميباشد و جز کوتهفکراني که درجه فقه و مرتبه علمشان همين مقدار است که بهرهاي از خبرگي به اسرار نهاني مراسم شريعت و نشانههاي سنّت ندارند و بينشي در حقايق قرآن حکيم و بهرهاي از شناخت رازهاي نهفته در احاديث مراکز هبوط وحي و معادن حکمت و جايگاههاي نور و حافظان دين و حاملان سِرّ و گنجوران علم خداوند عزيز سپرده شده، برايشان نيست. 28 . چهارم: شيوه همه اهل ايمان در تمام شهرها و بلاد، در هر زمان بر تصريح نکردن به نام مولايمان صاحب الزمانعليه السلام ثابت است، به طوري که از هيچ يک از آنان گفته و شنيده نشده که به اسم شريف آن جناب در محفلي از محافل و مجمعي از مجامع تصريح کنند و چون اين امور را به نصوص صحيح ياد شده منظم نماييم، موجب ميگردد که به حرام بودن تصريح به اسم شريف مولايمان در مجمعي از مجامع مردم اطمينان يابيم و خدا دانا و نگهدارنده از لغزشها است. گونه هفتم: ياد کردن اسم شريف آن حضرت در غير مجامع براي خواصّ (شيعيان) - که خداوند از آنان خشنود باد - جواز اينگونه به واقع نزديکتر است، به جهت ورود اخبار متعدّدي که همديگر را تقويت ميکنند به ذکر اين اسم شريف، که در فعل و تقرير ائمه اطهارعليهم السلام آمده است، از جمله: حديث لوح است که به سند معتبري در «اصول کافي» و «کمال الدين» 29 و کتب معتبر ديگر روايت شده، ما آن را به روايت ثقة الاسلام کليني 30 در «اصول کافي» ميآوريم که به سند خود، از حضرت ابي عبد اللَّه امام صادقعليه السلام است که فرمود: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصاري فرمود: مرا با تو کاري است، پس کدام وقت بر تو آسان باشد که به تنهايي تو را ملاقات نمايم و درباره آن از تو بپرسم؟ جابر به او عرضه داشت: هر وقت که دوست داشته باشي. پس در يکي از روزها، در جاي خلوتي با او نشست و به او فرمود: اي جابر! مرا خبر ده از لوحي که در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله ديدي و آنچه مادرم به تو خبر داد که در آن لوح نوشته شده است. جابر عرضه داشت: خداي را شاهد ميگيرم که بر مادرت فاطمهعليها السلام در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وارد شدم، پس او را به ولادت حسينعليه السلام تهنيت گفتم و در دستش لوح سبز رنگي مشاهده نمودم که به گمانم از زمرّد بود و در آن نوشته سفيدي شبيه رنگ خورشيد ديدم، پس به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد، اي دخت رسول خدا! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحي است که خداوند آن را به رسول خدا صلي الله عليه وآله هديه فرموده، در اين لوح نام پدرم و نام همسرم و نام دو پسرم و نام جانشينان از فرزندانم هست. و پدرم آن را به عنوان مژدگاني به من داده است. جابر گفت: پس مادرت فاطمهعليها السلام آن را به من داد که آن را خواندم و از روي آن نسخهاي نوشتم. آنگاه پدرم به او فرمود: اي جابر! آيا آن نوشته را بر من عرضه ميداري؟ عرضه داشت: آري. پس پدرم با جابر به منزل او رفت، آنگاه جابر صفحهاي از پوست بيرون آورد. [پدرم] به او فرمود: اي جابر! در نوشتهات نگاه کن تا بر تو بخوانم [و بداني که من از آن آگاهم] پس جابر در نسخهاش نگريست و پدرم آن را بر او خواند، پس هيچ حرفي را برخلاف آن نخواند، آنگاه جابر گفت: خداوند را گواه ميگيرم که همينطور در لوح نوشته ديدم: بنام خداوند بخشنده مهربان. اين نوشتهاي است از خداي عزيز حکيم براي محمد پيغمبر و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خالق و مخلوق) و راهنما به سوي او، که آن را روح الامين (جبرئيل) از نزد پروردگار عالميان نازل نموده است. اي محمد! اسمهاي مرا بزرگ شمار و نعمتهايم را سپاس بگذار و عنايات مرا انکار مدار، به درستي که منم خداوند که هيچ معبود حقي جز من نيست، درهم کوبنده ستمگران و به دولت رساننده مظلومان و جزا دهنده روز قيامت، همانا منم خدايي که جز من معبود حقّي نيست، پس هر آنکه جز به فضل [و احسان] من اميد داشت و يا جز از عدالت من ترسيد، او را عذاب کنم عذاب کردني که هيچ کس از عالميان را چنان عذاب نکرده باشم، پس [تنها] مرا عبادت کن و بر من توکّل بنماي. به درستي که من هيچ پيغمبري برنيانگيختم تا اينکه روزگارش را کامل نمايم و دورانش سپري نگردد مگر اينکه براي او وصيّ [و جانشيني] قرار دادم، و البته تو را بر پيغمبران برتر داشتم و وصيّ تو را بر ساير اوصيا برتري دادم و تو را به دو شيرزاده و نوادهات حسن و حسين گرامي داشتم، پس حسن را بعد از پايان گرفتن دوران [جانشيني] پدرش، کانون علم خود ساختم و حسين را گنجينهدار وحي خويش قرار دادم و او را به شهادت گرامي داشتم و فرجامش را به سعادت رساندم، که او برترين شهيدان و درجهاش بالاترين درجات آنان است، کلمه تامّه خود را با او قرار دادم و حجّت رساي خويش را نزد او سپردم، به سبب عترت او پاداش و کيفر دهم. اوّلين آنها علي، سرور عبادت کنندگان و زينت دوستان گذشته من است و پسرش شبيه جدّ پسنديدهاش محمد، آن شکافنده علم من و کانون حکمت من. و ترديد کنندگان درباره جعفر هلاک ميشوند، هر کس او را رد کند چنان است که مرا رد کرده باشد، به تحقيق اين گفته از من است که همانا جايگاه جعفر را گرامي خواهم داشت و او را از جهت پيروان و ياران و دوستانش خشنود خواهم ساخت، بعد از او موسي است که (در عهد او) فتنه بسيار تاريکي فرا گيرد، زيرا که رشته وجوب اطاعتم گسسته نميشود و حجّتم پوشيده نميماند و همانا دوستان من با جام سرشار سيراب گردند، هر کس يکي از ايشان را رد کند، همانا نعمت مرا رد کرده باشد و هر آنکه يک آيه از کتاب مرا تغيير دهد، البته بر من تهمت زده است. و پس از سپري شدن دوران بنده و دوست و برگزيدهام موسي، واي بر مُفتريان و منکران علي، وليّ و ياور من و آن کسي که بارهاي سنگين نبوّت را بر دوش او خواهم نهاد و شايستگياش را در پذيرش و انجام آن مسؤوليتها امتحان خواهم کرد، او را پليدي گردنکش به قتل ميرساند، در شهري که بنده صالح (ذو القرنين) بنا نهاده، در کنار بدترين مخلوقم (هارون) دفن ميشود، اين گفته من حق است که او را به وجود محمد فرزند و جانشين و وارث علمش شادمان نمايم، که او معدن علم من و محلّ راز و حجّتم بر خلق ميباشد، هيچ بندهاي به او ايمان نياورد، مگر اينکه بهشت را جايگاهش قرار دهم و او را در مورد هفتاد تن از خاندانش شفاعت دهم، که تمامي آنها سزاوار آتش شده باشند و پايان کارش را به سعادت براي فرزندش علي وليّ و ياور و گواه بر آفريدگانم و امين بر وحيام خواهم ساخت و از او دعوت کننده به راهم و گنجينهدار علمم حسن را متولد خواهم کرد و آن را به پسرش (م ح م د) که رحمت براي عالميان است به کمال خواهم رسانيد. قامت بلند و باصلابت موسي و درخشش و خوشنمايي عيسي و صبر و شکيبايي ايّوب در او است، پس در زمان [غيبت] او دوستانم خوار ميشوند و سرهايشان هديه ميگردد، همچنانکه سرهاي ترکها و ديلمها هديه ميشود، پس کشته و سوزانده ميشوند و ترسان و وحشتزده خواهند بود، زمين با خونشان رنگين ميگردد و شيون و ناله عزا از زنانشان بلند ميشود، آنان به حق دوستان منند، به وجود آنها هر فتنه سياه گمراه کننده را دفع مينمايم و به سبب آنها زلزلهها را برطرف ميسازم و غل و زنجيرها را دور ميکنم، بر آنان درودها و رحمت خاصّ پروردگارشان است و آنانند هدايت شدگان. عبد الرحمن بن سالم گويد: ابوبصير گفت: اگر در تمام زمانت جز اين حديث چيز ديگري نشنيدهاي، همين تو را بسنده است، پس آن را جز از اهلش حفظ کن. و از جمله روايتي است که شيخ صدوقرحمه الله در «کمال الدين» 31 از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانيرحمه الله آورده، از حسن بن اسماعيل، از ابوعمرو سعيد بن محمد بن نصر قطّان، از عبيد اللَّه بن محمد السلمي، از محمد بن عبدالرحمن، از محمد بن سعيد، از عباس بن ابي عمرو، از صدقة بن ابي موسي، از ابي نضره که گفت: چون امام ابوجعفر محمد بن علي باقرعليه السلام به حال احتضار رسيد، پسرش امام صادقعليه السلام را فراخواند و عهدي (=فرمان امامت) را به او تسليم کرد، برادرش زيد بن علي بن الحسين به او گفت: اگر نسبت به من، همانند حسن و حسينعليهما السلام رفتار کني [امامت را به من بسپاري] اميد است که کار خلافي انجام نداده باشي. فرمود: اي ابوالحسن! به درستي که امانتها به مثالها نيست و عهدها به نوشتهها بستگي ندارد، بلکه فقط اموري است که از حجّتهاي خداوند - تبارک و تعالي - از پيش رسيده است. سپس جابر بن عبد اللَّه را فراخواند و به او فرمود: اي جابر! براي ما بازگو کن آنچه را در صحيفه ديدي، پس جابر گفت: آري. اي ابوجعفر باقر! بر بانويم حضرت فاطمهعليها السلام وارد شدم تا او را به ولادت حسنعليه السلام تبریک بگويم، که ديدم صفحهاي از دُرّ سفيد در دست دارد، عرضه داشتم: اي سيده زنان! اين صفحه چيست که نزد شما ميبينم؟ فرمود: در آن نامهاي امامان از فرزندانم هست. عرضه داشتم: به من بدهيد تا در آن نگاه کنم. فرمود: اي جابر! اگر نهي نبود اين کار را ميکردم، ولي نهي شده است که جز پيغمبر يا جانشين پيغمبر يا خاندان پيغمبر آن را دست بزند، اما براي تو اجازه هست که از بيرون آن درونش را ببيني. جابر گويد: پس آن را خواندم که در آن نوشته شده بود: «ابوالقاسم محمد بن عبد اللَّه المصطفي، مادرش آمنه بنت وهب؛ ابوالحسن علي بن ابي طالب المرتضي، مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف؛ ابومحمد حسن بن علي البرّ (=نيکوکار)؛ ابوعبد اللَّه الحسين بن علي التقي، مادرشان فاطمه دخت محمد صلي الله عليه وآله؛ ابومحمد علي بن الحسين العدل، مادرش شهربانويه دختر يزدگرد سوم؛ ابوجعفر محمد بن علي باقر، مادرش امّ عبد اللَّه دختر حسن بن علي ابي طالب؛ ابوعبد اللَّه جعفر بن محمد صادق، مادرش امّ فروه دختر قاسم بن محمد بن ابيبکر؛ ابوابراهيم موسي بن جعفر الثقه، مادرش کنيزي است به نام حميده؛ ابوالحسن علي بن موسي الرضا، مادرش کنيزي است به نام نجمه؛ ابوجعفر محمد بن علي الزّکي، مادرش کنيزي است به نام خيزران؛ ابوالحسن علي بن محمد الامين، مادرش کنيزي است به نام سوسن؛ ابومحمد الحسن بن علي الرفيق، مادرش کنيزي است به نام سمانه و کنيهاش امالحسن ميباشد؛ ابوالقاسم محمد بن الحسن که اوست حجّت خداوند متعال بر خلقش، آنکه قائم است، مادرش کنيزي است به نام نرجس - درود خداوند بر همگي آنان باد -. شيخ صدوقرحمه الله گويد: اين حديث اين چنين است که حضرت قائمعليه السلام را نام برده، و آنچه من قائلم همان است که در مورد نهي از بردن نام آن حضرت روايت آمده است. و از جمله در مجلّد نهم بحار 32 به نقل از کتاب «الروضه» و کتاب «الفضائل» به سند مرفوعي از عبد اللَّه بن ابي اوفي، از رسول خدا صلي الله عليه وآله آورده که فرمود: چون خداوند ابراهيم خليلعليه السلام را آفريد، پرده از چشمش برداشت، پس به سوي عرش نگريست، آنگاه نوري مشاهده کرد، عرضه داشت، اي خداوند و سيّد من! اين نور چيست؟ فرمود: اين محمد برگزيده من است. ابراهيم گفت: اي خداوند و سيّد من! در کنارش نور ديگري ميبينم؟! فرمود: اي ابراهيم! اين علي ياور دينِ من است. پس گفت: اي خداوند و سيّد من! نور سومي در کنارش ميبينم؟! فرمود: اي ابراهيم! اين فاطمه است در کنار پدر و همسرش، او دوستانش را از آتش باز گرفته است. ابراهيم گفت: اي خداوند و سيّد من! دو نور ديگر هم در کنار آن سه نور ميبينم؟! فرمود: اي ابراهيم! اينان حسن و حسين هستند که در پي پدر و جدّ و مادرشان ميباشند. ابراهيم گفت: اي خداوند و سيّد من! نُه نور ميبينم که پيرامون اين پنج نور را گرفتهاند؟! خداوند فرمود: اينان امامان از فرزندان آنهايند. ابراهيم پرسيد: اي خداوند و سيّد من! به چه [نامهايي] شناخته ميشوند؟! فرمود: اي ابراهيم! اوّلين آنان علي بن الحسين است، و محمد فرزند علي، و جعفر فرزند محمد، و موسي فرزند جعفر، و علي فرزند موسي، و محمد فرزند علي، و علي فرزند محمد، و حسن فرزند علي، و محمد فرزند حسن که قائم مهدي است. ابراهيم عرضه داشت: اي خداوند و سيّد من! نورهايي پيرامون ايشان ميبينم که شمار آنها را کسي جز تو نميداند؟! فرمود: اي ابراهيم! آنها شيعيان و دوستانشان هستند. گفت: خداوندا! به چه نشانههايي شيعيان و دوستانش شناخته ميشوند؟! فرمود: به خواندن پنجاه و يک رکعت نماز و بلند گفتن: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» و قنوت گرفتن پيش از رکوع و سجده شکر و انگشتري به دست راست کردن. ابراهيم گفت: خداوندا! مرا از شيعيان و دوستانشان قرار ده، خداوند فرمود: البته تو را چنين قرار دادم، پس درباره او خداوند اين آيه را نازل فرمود: «وَإِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَاِبْراهِيمَ - إِذْ جآءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»؛33 و به درستي که از شيعيان او ابراهيم است، که با دلي پاک از هرگونه آلايش به پروردگار ايمان آورد. و از جمله نيز، در مجلّد نهم بحار 34 از غيبت شيخ طوسي، از رسول خدا صلي الله عليه وآله روايت مسندي آورده که: «وصيّتي که امير المؤمنينعليه السلام به املاي رسول خدا نوشته، و پيغمبر امر فرمود که هر امامي آن را به امام بعد از خود تحويل دهد، تا آنجا که فرموده: پس چون هنگام وفاتت رسد اين وصيّتنامه را به فرزندم حسن، آن نيکوکار بسيار صلهکننده بسپار. و چون هنگام وفات او فرا رسد، آن را به فرزندم حسين شهيد، پاکيزه کشته [راه خدا] بسپارد. و چون وفات او فرا رسد، آن را به فرزندش سيد العابدين ذي الثّفنات (پيشاني و ساير مواضع سجدهاش اثر سجدههاي بسيار و طولاني پينه ميبست) علي بسپارد. و چون وفاتش نزديک شود، آن را به فرزندش محمد، باقر العلم (شکافنده علم) بسپارد. و چون وفاتش نزديک شود، آن را به فرزندش جعفر صادق بسپارد. و چون هنگام وفات او فرا رسد، آن را به فرزندش موسي کاظم بسپارد. و چون وفات او نزديک گردد، آن را به فرزندش علي الرضا بسپارد. و چون وفاتش فرا رسد، آن را به فرزندش محمد مورد وثوق تقي بسپارد. و چون هنگام وفات او برسد، آن را به فرزندش علي ناصح بسپارد. و چون وفاتش نزديک شود، آن را به فرزندش حسن فاضل بسپارد. و چون هنگام وفاتش رسد، آن را به فرزندش محمد حفظ شده از آل محمدعليهم السلام بسپارد...». و از جمله: در «کفاية الأثر في النصوص علي الأئمة الاثني عشر» 35 به سند خود، از ابوهريره آورده که گفت: به رسول خدا صلي الله عليه وآله عرضه داشتم: براي هر پيغمبر جانشين و دو سبط بوده است، پس جانشين و دو سبط تو کيانند؟ پيغمبر صلي الله عليه وآله ساکت شد و به من جواب نداد. پس اندوهگين از خدمت آن حضرت رفتم و چون هنگام ظهر شد پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله فرمود: نزديک بيا اي ابوهريره! من نزديک ميشدم و ميگفتم: پناه به خدا از خشم خدا و خشم رسول خدا. آنگاه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: خداوند چهار هزار پيغمبر برانگيخت و آنان چهار هزار جانشين داشتند و هشت هزار سبط، سوگند به آنکه جانم در دست او است! که من بهترين پيغمبرانم و جانشين من بهترين اوصيا و دو سبط من بهترين سبطها ميباشند. سپس فرمود: دو سبط من حسن و حسين بهترين سبطها ميباشند، دو سبط اين امّتند، و البته اسباط از فرزندان يعقوب بودند و آنان دوازده تن بودند و امامان بعد از من دوازده تن از خاندانم خواهند بود؛ عليعليه السلام نخستين ايشان است و اوسط آنان محمد، آخرينشان محمد، مهدي اين امت ميباشد، آنکه عيسي پشت سرش نماز خواهد خواند، آگاه باشيد! که هر کس بعد از من به آنان متمسّک گردد، البته به ريسمان الهي چنگ زده است، و هر کس از دامان ايشان دست بکشد، از ريسمان خداوند جدا شده است. از جمله در «کفاية الاثر» 36 نيز به سند خود، از مفضّل بن عمر آورده، از امام صادق جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن علي، از پدرش علي بن الحسين، از پدرش [حسين بن علي] ، از اميرالمؤمنينعليهم السلام که فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: هنگامي که به [معراج] آسمان برده شدم، پروردگارم - جلّ جلاله - به من وحي فرمود: اي محمد! من به زمين نظري فکندم، پس تو را از آن برگزيدم و تو را پيغمبر قرار دادم و از اسم خودم براي تو اسمي برگرفتم، که من محمودم و تو محمد هستي. سپس بار ديگر نظري کردم و از آن [زمين] علي را برگزيدم و او را جانشين، خليفه و همسر دخترت قرار دادم و از براي او اسمي از اسمهايم برآوردم که من اعلي هستم و او علي است و فاطمه و حسن و حسين را از نور شما دو نفر قرار دادم، سپس ولايت آنان را بر فرشتگان عرضه نمودم، که هر کدام آن را پذيرفت نزد من از مقرّبين شد. اي محمد! اگر بندهاي مرا عبادت کند تا اينکه بسان مشک خشک شده بشود، سپس در حالي که ولايت آنان را انکار کرده باشد [در قيامت] مرا ملاقات کند، او را در بهشتم جاي نخواهم داد و زير سايه عرشم نخواهم برد. اي محمد! آيا ميخواهي آنان را ببيني؟ گفتم: آري پروردگارا. خداي - عزّوجلّ - فرمود: سرت را بلند کن. پس چون سر برداشتم، ناگاه نورهاي علي و فاطمه و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و (م ح م د) را که در ميان آنان ايستاده بود و همچون ستاره تابان ميدرخشيد، ديدم. گفتم: اي پروردگار! اينان چه کساني هستند؟ فرمود: اينان امامان هستند و اين قائم است، حلالم را حلال و حرامم را تحريم مينمايد و به وسيله او از دشمنانم انتقام ميگيرم و او مايه راحتي دوستان من است و او است آنکه دلهاي شيعيانت را از ستمگران و منکران حق و کافران شفا ميبخشد. و از جمله شيخ صدوقرحمه الله در کتاب «کمال الدين» 37 به سند معتبر، بلکه صحيحي روايت آورده که: حضرت ابومحمد امام حسن عسکري براي بعضي از کساني که نام برد، گوسفند ذبح شدهاي فرستاد و فرمود: اين از عقيقه پسرم محمد است. و از جمله محدّث عامليرحمه الله در وسائل 38 به سند خود از صدوقرحمه الله از محمد بن عصام، از محمد بن يعقوب کليني، از علّان رازي، از بعضي از اصحابمان آورده که: چون کنيز حضرت ابومحمد امام عسکريعليه السلام حامله شد، آن حضرت به او فرمود: پسري را آبستن باشي که اسم او محمد است و او است قائم بعد از من. و از جمله نيز، در وسائل 39 به سند خود، از ابن بابويه، از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني، از ابوعلي محمد بن همّام، از محمد بن عثمان عَمْري، از پدرش، از حضرت ابومحمد حسن بن علي امام عسکريعليه السلام ضمن خبري که آن حضرت در آن از پدرانش روايت کرده که: زمين از حجّت الهي بر خلقش خالي نخواهد ماند و اينکه هرکس بميرد در حالي که امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است. چنين آمده. پس آن حضرت فرمود: اين مطلب ثابت است همانطور که روز ثابت است [قابل انکار نيست] . عرض شد: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله! پس حجّت و امام بعد از تو کيست؟ فرمود: پسرم محمد، او است امام و حجّت بعد از من و هر کس در حالي بميرد که او را نشناخته باشد، به مرگ جاهليّت مرده است. و از جمله، مجلسي در باب ولادت 40 آن حضرت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - از «کشف الغمّه»41 روايت کرده است که ابن الخشّاب گفت: حديث گفت مرا ابوالقاسم طاهر بن هارون بن موسي العلوي، از پدرش، از جدّش که گفت: سرورم جعفر بن محمد امام صادقعليه السلام فرمود: خلف صالح از فرزندان من است و او است مهدي که اسمش «م ح م د» است و کنيهاش ابوالقاسم در آخرالزمان خروج ميکند.... و چون اين را دانستي، ميگويم: مقتضاي جمع بين دو دليل، يعني اخباري که بردن نام آن حضرت را حرام ميشمارند و اخباري که جايز ميدانند، همان تفصيلي است که ما اختيار کرديم که در مجامع مردم حرام است و در غير آنها جايز. چون اخبار جواز - چنانکه ميبينيد - يا نقل فعل معصوم است و يا تقرير او. و در چنين اخباري عموم يا اطلاقي وجود ندارد که سبب شود از اخبار نهي کننده دست برداريم. بنابراين واجب است قدر متيقّن را بگيريم و دلايل حرمت را به همين مقدار تخصيص بزنيم، يعني به غير مجامع مردم و ياد کردن اسم شريف آن حضرت در مجامع، تحت عموم ادلّه حرمت باقي ميماند. مؤيّد و مؤکّد آنچه ياد کرديم، دو توقيع شريف آن حضرت است که در کمال الدين 42 روايت شده، در يکي از آنها آمده: ملعون است ملعون کسي که مرا در جمعي از مردم اسم ببرد. و توقيع ديگر چنين است؛ حديث گفت ما را محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانيرحمه الله گفت: شنيدم ابوعلي محمد بن همام ميگفت: شنيدم محمد بن عثمان عَمْريرحمه الله ميفرمود: توقيعي صادر شد به خطّي که آن را ميشناسيم اينکه: هر کس در ميان جمعي از مردم مرا به اسمم نام ببرد، لعنت خدا بر او باد. و نيز مؤيّد اين مطلب است آنچه در گفتار سيّد محقّق دامادرحمه الله از نظرتان گذشت، اينکه علماي گذشته بر حرمت تصريح به اسم مبارک آن حضرت در ميان جمعي از مردم متّفقند. و نيز مؤيّد آن است اعتبار عقلي و عرفي، زيرا که تعبير کردن از شخص جليل در مجالس و محافل با القابش و تصريح نکردن به اسم خود نوعي احترام و تعظيم نسبت به آن شخص ميباشد و اين بر افراد عامّي پوشيده نيست، تا چه رسد به فضلا و علما. و خداوند به حقايق احکام دانا است. و نيز مؤيّد آن است که در حديث لوح ديديد حضرت امام باقرعليه السلام از جابر خواست که در جاي خلوتي او را ملاقات نمايد، بنابراين يادآوري اسم آن حضرت در ميان جمعي از مردم نبوده است. و باز مؤيّد آن است که اگر غير مورد ترس و تقيّه را به طور مطلق از عمومات ياد شده خارج بدانيم، تخصيص اکثر لازم ميآيد. و همچنين مؤيّد آن است حديث حذيفة بن اليمان که در قسم چهارم همين عنوان يادآور شديم. اگر بگوييد: ميتوان قايل شد که غير از مورد ترس و تقيّه به طور مطلق از عمومات ياد شده خارج است، چه در مجامع باشد و چه در غير آنها، به جهت روايتي که شيخ صدوق در کتاب «کمال الدين» از امام ابوجعفر باقرعليه السلام، از پدرانش آورده که فرمود: امير المؤمنينعليه السلام بالاي منبر چنين فرمودند: در آخر الزمان، مردي از فرزندانم خروج خواهد کرد.... و حضرت قائمعليه السلام را توصيف کرد، تا آنجا که فرمود: او را دو نام است کي مخفي ميماند و اسم ديگر علني ميباشد، امّا آن اسمي که مخفي ميماند احمد است، و آن اسمي که علني ميباشد محمد....43 که اين حديث بر جايز بودن تصريح به اين اسم شريف در مجامع مردم از جهت فعل و قول امام دلالت دارد، چون اميرالمؤمنينعليه السلام بر فراز منبر آن را تصريح فرموده: و آن اسمي که علني ميباشد محمد است. از اين روي ميتوان گفت: آن اسمي که جايز نيست تصريح شود احمد است؟! ميگويم: نميتوان تنها به اين حديث عمومات حرمت را تخصيص داد، به چند وجه: اوّل: اينکه سندش ضعيف است، چون اسماعيل بن مالک که در سند اين حديث واقع شده مجهول (=ناشناخته) است، و ابوالجارود - يکي ديگر از افرادي که در سند اين حديث واقع شده - رئيس گروه زيديه جاروديه است که از سيد بن طاووس نقل شده که دربارهاش گفته: زياد بن المنذر نابيناي سرحوب مذموم است، هيچ شبههاي در مذمّتش نيست، او به اسم شيطان «سرحوب» ناميده شد، شيطان کوري که ساکن دريا است. در کتابهاي «نقد الرجال» و «منتهي المقال» به نقل از کشّي درباره ابوالجارود آمده: کور سرحوب، سرحوبيه از زيديه منسوب به او است و امام باقرعليه السلام او را به اين اسم ناميد. و ياد شده که «سرحوب» نام شيطان کوري است که در دريا زيست دارد و ابوالجارود نابينا و کوردل بود. سپس روايات متعددي در مذمّت و لعنت و دروغگويي او ياد کرده است و سيد تفرشي در «نقد الرجال» گويد: درباره او روايتي است که بر دروغگويي و کفر او دلالت دارد. دوم: اينکه تصريح کردن امير المؤمنينعليه السلام به اين اسم آن حضرت بر فراز منبر دليل جايز بودن آن براي غير آن جناب نميباشد، زيرا که ممکن است اين حکم به آن جناب اختصاص داشته، و نظاير آن بسيار است که بر اهل بصيرت پوشيده نيست، مانند داخل شدن در حال جنابت به مسجد پيغمبر صلي الله عليه وآله و اختصاص لقب امير المؤمنين به آن حضرت و جايز بودن ايثار با اينکه اهل خانهاش در حال اضطرار بودهاند و غير اينها که بر پژوهشگر در اخبار ائمه اطهار پوشيده نيست. سوم: اينکه فرموده آن بزرگوار: و آن اسمي که علني ميباشد محمد است. دو احتمال دارد؛ يکي: اينکه منظور آن است که امام زمان ما - عجّل اللَّه فرجه الشريف - دو اسم دارد که يکي از آنها را ميشناسند و آن محمد است و ديگري را که احمد است، نميدانند و اين را ما مشاهده ميکنيم. ديگر اينکه: مقصود اعلان کردن اين اسم مبارک هنگام ظهور است که اخباري وارد شده به اينکه در آن موقع به نام او و نام پدرش ندا ميگردد و اما احتمال اينکه مراد از اسمي که جايز نيست به آن تصريح گردد «احمد» است، اين را هيچ کدام از علماي ما از صدر اول تاکنون نگفته، بلکه احتمال هم ندادهاند و نيز حاملان و راويان احاديث - که اين روايات توسط آنها به دست ما رسيده - هم اين احتمال را نياوردهاند، چنانکه بر کاوشگران پوشيده نيست. اگر بگوييد: ممکن است منظور از کلمه (ناس =مردم) در دو توقيع ياد شده، مخالفين باشند و اين قرينه باشد بر اينکه حرمت مخصوص مورد ترس و تقيّه است، چنانکه مؤلف وسائل 44 اين احتمال را ذکر کرده و استشهاد نموده به اينکه واژه «ناس» در روايات بسيار آمده که خصوص عامّه منظور هستند؟ ميگويم: کلمه «ناس» در اخبار با قرينه بر آنان اطلاق گرديده و در اينجا قرينهاي بر آن نيست بنابراين از اخبار صحيحِ صريح به صِرف احتمال نميتوان دست برداشت. اگر بگوييد: در «مستدرک» از حسين بن حمدان روايت کرده که وي در کتابش از حضرت رضاعليه السلام خبري آورده که تصريح دارد به اينکه ياد نمودن اسم شريف آن حضرت - که محلّ بحث است - و ساير نامها و القاب آن جناب در صورت ايمني از ترس جايز ميباشد و علّت نهي از آن جز به خاطر ترس و تقيّه نيست. آن روايت چنين است که از علي بن الحسن بن فضّال، از ريّان بن الصلت آورده که گفت: از حضرت امام رضا علي بن موسيعليهما السلام شنيدم که ميفرمود: قائم مهديعليه السلام فرزند فرزندم حسن است، کسي بعد از غيبتش بدنش را نميبيند و اسمش را نبرد تا وقتي که آشکار شود و اسمش اعلان گردد که آن وقت هر کسي ميتواند نام او را ببرد. به آن حضرت عرضه داشتيم: اي سرور ما! اگر بگوييم: صاحب غيبت و صاحب زمان و مهدي جايز است؟ فرمود: همه اينها مطلقاً جايز است و من شما را از تصريح کردن نام مخفي او از دشمنانمان نهي کردم که او را نشناسند. ميگويم نميتوان اين خبر را مورد عمل قرار داد به چند وجه؛ يکم: اينکه حسين بن حمدان ضعيف است، چنانکه در کتاب «الوجيزه» آمده و در «نقد الرجال» از نجاشي آورده: حسين بن حمدان حضيني جنبلاني ابوعبد اللَّه، فاسد المذهب بوده، کتابهايي دارد. همين مطلب نيز در «منتهي المقال» آمده است و به نقل از خلاصه در همان کتاب آمده؛ حسين بن حمدان جُنبلاني - به ضمّ جيم و سکون نون و باء - حُضَيني - به حاء مضمومه و ضاد و نون بعد از ياء - ابوعبد اللَّه مذهبش فاسد و دروغگو بوده، ملعون است به گفتههايش توجه نميشود. و مانند همين سخن از رجال ابن داوود نقل شده، ولي او خصيني - به خاء و صاد و ياء و نون - ضبط کرده است. و از دلايل صحيح نبودن اعتماد بر او اينکه عالم محقق نوريرحمه الله در اينجا بر اين روايت اعتماد ننموده، با اينکه آن را در باب القاب حضرت حجّت - عجّل اللَّه فرجه الشريف - روايت کرده است و اين عالم جليل از بزرگان آگاهان به احوال راويان است، چنانکه بر کسي که در کتابهاي او نظر کند، پوشيده نميماند. خداوند تعالي به او بهترين پاداش را از جهت خدمت به اسلام و مسلمين عنايت فرمايد. بنابراين چهطور ميتوان به مانند اين حديث تمسک نمود و عمومات ادلّه تحريم را از ظاهرشان منصرف کرد؟ دوم: بر فرض که اين حديث از معصومعليه السلام صادر شده باشد، در مطلب مورد بحث صراحت ندارد، در آن دقّت کنيد. سوم: اينکه بر فرض که دلالت داشته باشد، بر منحصر بودن علّت تحريم در اين مطلب دلالت ندارد، تا به همان مورد که آن علّت وجود دارد بسنده شود، بلکه اين امر نميتواند علّت حقيقي باشد، چون ضمير در فرموده آن حضرت: که او را نشناسند. اگر به اسم برگردد؛ يعني ياد کردن اين اسم جايز نيست، تا دشمنان آن اسم را نشناسند. اين برخلاف مقصود خواهد بود، زيرا که آنها با اخبار بسياري که از پيغمبر و امامانعليهم السلام رسيده، که تصريح دارند که اسم او اسم رسول خدا است، آن اسم را شناختهاند که محمد است. و اگر ضمير به قائمعليه السلام برگردد؛ يعني: ياد کردن اين اسم جايز نيست، تا مبادا دشمنان بدانند که مقصود از اين اسم کيست. باز به دو وجه درست نيست؛ وجه اوّل: اينکه افرادي که محمد ناميده شدهاند در هر زمان بسيار بوده و هستند، پس هرگاه يک شيعه به شيعه ديگري در مجلس دشمنان مثلاً بگويد: «محمّد فرمود» يا «محمد را ديدم» و منظورش امام زمانش باشد، دشمنان نميدانند که منظور از اين اسم کيست و هيچ ترس و تقيّهاي در اين صورت نيست. وجه دوم: اينکه اگر اين امر سبب حقيقي تحريم بود، واجب است که از ياد کردن آن حضرتعليه السلام با القاب مخصوصش مانند صاحب غيبت و صاحب الزمان و حجّت از آل محمدعليهم السلام نهي گردد، چون اگر يک نفر شيعه به يکي از همکيشان خود، در مجلس دشمنان بگويد: صاحب غيبت يا حجّت آل محمد را ديدم، دشمنان خواهند فهميد که منظورش شخص خاصّ ميباشد، چون پيش از اين کسي به اين عناوين ناميده نشده است، تا کسي که آن جناب را با چنين عناويني ياد ميکند، بتواند بگويد: منظورم يکي از افراد مردم است، بلکه در اين صورت دشمن به تجسّس و تفحّص دست ميزند، تا صاحب آن نام مخصوص را بيابد، بنابراين ميبايست اين خبر را بيان حکمت حکم به حرمت بردن آن نام حمل نمود يا نوعي آن را تأويل کرد. اگر بگوييد: به طرز ديگري هم ميتوان بين ادلّه دو طرف جمع کرد، به اينکه اخبار حرمت را بر کراهت حمل کنيد، چنانکه بعضي از بزرگان اين کار را کردهاند و مانند اين جمع در ابواب مختلف فقه بسيار است؟ ميگويم: اين نحوه جمع کردن بين روايات در اينجا پسنديده نيست به خاطر چند وجه؛ اوّل: اينکه دليلهاي حرمت - چنانکه دانستيد - قابل حمل بر کراهت نيست و اين واضح است. دوم: اينکه در اينجا بر سر دو راهي تخصيص و مجاز قرار ميگيريم و در جاي خود ثابت شده که تخصيص از مجاز اولي است. سوم: اينکه ادلّه جواز تنها اثبات ميکنند که در غير مجامع جايز است، چنانکه توضيح داديم. بنابراين چگونه ميتوان آنها را به طور مطلق بر ادلّه حرمت مقدّم داشت؟ چهارم: اينکه اين جمع بر خلاف اجماع منقول و شهرتي است که قبلاً بيان شد. پنجم: حمل کردن اين گونه اخبار بر کراهت در صورتي است که دليل معتبري برخلاف آنها بوده باشد، که آن دليل را ميبايست بر ظواهر ادلّه منع مقدّم داشت، ولي مطلب مورد بحث ما چنين نيست. پس راهي ندارد که ادلّه منع را از ظواهرشان منصرف بدانيم، چون دليلي در مقابل آنها نيست، چنانکه بر هرکس جنبه انصاف را رعايت کند و از تکلّف بپرهيزد، اين نکته پوشيده نميباشد، پس به ياري خداوند تعالي و برکت اولياي او - سلام اللَّه عليهم أجمعين - تمام بودن مدّعاي ما ثابت گشت، والحمد للَّه أوّلاً وآخراً. چند تذکر: اوّل: از آنچه بيان کرديم دليل اقوال ديگر و پاسخ آنها معلوم شد، ديگر با تکرار آنها مطلب را طولاني نميکنيم. دوم: بدون ترديد شايستهتر و محتاطانهتر آن است که در غير مجالس و مجامع نيز آن حضرتعليه السلام با القاب شريفش ياد گردد و اسم معهود ذکر نشود، تا از شبهه مخالفت با دستور شرع خلاص شويم و نيز اين خود، نوعي احترام و تعظيم امامعليه السلام است، بلکه اين روش در سخنان امامان و پيروان ايشان متداول بوده است. سوم: از بعضي از روايات گذشته چنين به دست آمد، که يکي از نامهاي شريف آن حضرت احمد ميباشد، اکنون اين سؤال پيش ميآيد که آيا ياد کردن آن حضرت در مجالس با اين اسم نيز حرام است، يا حرمت به همان اسم معروف يعني محمد اختصاص دارد؟ مؤلف «کفاية الموحّدين» تصريح کرده که فرقي بين آنها نيست و هر دو در حرمت مساوي هستند و اين نظر را به مشهور نسبت داده است. ولي در اين گفته تأمّل است، چون اسم به همان معروف يعني محمّد منصرف ميباشد و سخن قايلين به حرمت نه نصّ است و نه ظاهر در حرمت ناميدن آن جناب به اسمهاي ديگر غير از محمد، بلکه احدي از علما را نميشناسم که به حرمت ذکر اين اسم يعني احمد قايل شده باشد، هرچند به طور احتمال، ولي احتياط بهترين راه و خداي تعالي بهترين راهنما است. چهارم: آيا کنيه مبارک آن حضرت که همان کنيه جدّش رسول خدا صلي الله عليه وآله است، از لحاظ موضوع يا حکم به اسم شريفش ملحق ميباشد يا نه؟ بنابر احتياط، آري. ولي به طور جزم ميتوان گفت: نه. زيرا که عنوان اسم بر غير لقب و کنيه منصرف است، چنانکه از ملاحظه عرف عام که مبناي موضوعات احکام است، اين مطلب ظاهر ميباشد و آنچه در حديث خضر آمده که فرمود: از او به کنيه و نام تعبير نگردد. براي اثبات اين مطلب به تنهايي بسنده نيست، زيرا که احتمالاتي در آن هست، بنابراين اصل برائت بدون منافي باقي ميماند و همينطور است اجماع منقول که به نظر علماي بزرگ اصول، براي اثبات حکمي به تنهايي کافي نيست، چنانکه در علم اصول فقه اين مطلب بيان گرديده است، از همين روي محقق بزرگوارمان نوري - که خداي تعالي روانش را شاد و تربتش را پاک گرداند - حرمت را به همان اسم مبارک معهود مخصوص دانسته است، با همه اينها کسي که شيوه احتياط پيشه کند، از راه راست برکنار نمانده و دور بودن از شبهه مخالفت در هر حال پسنديده است. 1.وسائل الشيعه، 487:11 باب 33 ذيل 7 و 8. 2.بحار الانوار، 32:5. 3.مستدرک الوسائل، 380:2 ح 14. 4.کمالالدين، 381:2 باب ذيل ح 5. 5.a. b. اصول کافي، 328:1 باب نص علي ابن محمدعليه السلام ح 13. 7.اصول کافي، 333:1 ح 3. 8.کمالالدين، 648:2 باب 56 ذيل 2. 9.مستدرک وسائل، 380:2 ح 14. 10.مستدرک وسائل، 381:2 ح 17. 11.بحار الانوار، 184:53 ح 13. 12.بحار الانوار، 184:53 ح 14. 13.کمالالدين، 482:2 ح 1 و 483 2 ح 3. 14.کمالالدين، 648:2 باب 56 ح 3. 15.کمالالدين، 333:2 باب 33 ح 1. 16.کمالالدين، 378:2 باب 36 ح 2. 17.کمالالدين، 380:2 باب 37 ذيل ح 1. 18.سوره لقمان، آيه 20. 19.کمالالدين، 368:2 باب 34 ذيل ح 6. 20.سوره نور، آيه 55. 21.سوره بقره، آيه 3. 22.سوره مجادله، آيه 22. 23.کفايةالاثر، ص 295 و در بحارالانوار، 304:36. 24.مستدرک الوائل، 379:2 ح 3. 25.مستدرک الوسائل، 379:2 ح 4. 26.اصول کافي، 333:1. 27.بحار الانوار، 348:51. 28.شرعة التسمية. 29.کمالالدين، 380:2 باب 28 ح 1. 30.اصول کافي، 527:1. 31.کمالالدين، 305:1 باب 27 ذيل ح 1. 32.بحار الانوار، 213:36 باب 40 ذيل ح 15. 33.سوره صافات، آيه 83 و 84. 34.بحار الانوار، 261:36 باب 41 ح 81. 35.کفايةالأثر، 398 باب اوّل. 36.کفايةالأثر، ص 307. 37.کمالالدين، 432:2 باب 42 ح 10. 38.وسائل الشيعه، 490:11 باب 73 ح 17. 39.وسائلالشيعه، 491:11 باب 33 ح 23. 40.بحار الانوار، 24:51 ذيل ح 37. 41.کشف الغمه، علي بن عيسي اربلي، 265:3. 42.کمالالدين، 482:2 باب 45 ذيل ح 1. 43.کمالالدين، 653:2 باب 57 ح 17. 44.وسائل الشيعه، 489:11 باب 33 ح 12.
محبت او به طور خاص
و لازمهاش آن است که نهايت اهتمام در آنچه مقتضاي محبّت نسبت به آن جناب است، انجام گردد. بدانکه در وجوب محبّت تمام ائمّه معصومين - سلام اللَّه عليهم أجمعين - ترديدي نيست، و اينکه دوستي ايشان بخشي از ايمان و شرط قبولي اعمال است. و در اين باره اخبار متواتر ميباشد، ولي در اهتمام به محبّت مولايمان حضرت حجّتعليه السلام خصوصيتي هست که سبب شده به طور خصوص به آن امر گردد و اين از دو جهت است؛ عقل توضيح اينکه سرشتها بر محبّت کسي که به آنها نيکي کند و هرکه واسطه احسان به آنها باشد، ساخته شده است، از همين روي در حديث از تفسير امامعليه السلام آمده که: خداي تعالي به موسي وحي فرمود که مرا نزد خلقم محبوب کن و خلقم را نزد من محبوب گردان. موسي گفت: اي پروردگار! چگونه اين کار را انجام دهم؟ فرمود: به آنان نعمتها و بخششهاي مرا يادآوري کن تا مرا دوست بدارند. و در حديث ديگري که در «دار السلام» به نقل از «قصص الانبياء» به سند خود، از پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله آورده که فرمود: خداي - عزّوجلّ - به داوودعليه السلام وحي فرمود اينکه: مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوب ساز. داوود گفت: پروردگارا! من تو را دوست ميدارم، پس چگونه تو را نزد خلقت محبوب گردانم؟ فرمود: نعمتهايم را نزد آنان ياد کن، که هرگاه آنها را نزد ايشان يادآور شدي، مرا دوست خواهند داشت. و در مجالس صدوقرحمه الله به سند خود، از ابن عباس آمده که گويد: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: خداوند را دوست بداريد، به جهت آنچه از نعمتهاي خويش به شما ميدهد و مرا به جهت دوستي خداي - عزّوجلّ - دوست بداريد و اهل بيتم را به خاطر دوستي من دوست بداريد. و چون از آنچه در بخشهاي اين کتاب پيشتر آورديم، پارهاي از احسان مولايمان حضرت حجّتعليه السلام را نسبت به ما و حقوقش را بر ما دانستي واينکه تمام آنچه از نعمتهاي فراوان و عناوين بيپايانِ خداوند ما را فرا گرفته به برکت مولايمانعليه السلام و به واسطه او است، پس عقل حکم ميکند که او را دوست بداريم، بلکه نهادهاي ما بر محبّت او سرشته شده است. نقل سيد محدّث بحرانيرحمه الله در کتاب «غاية المرام» 1 به نقل از نعماني، به سند خود، از رسول خدا صلي الله عليه وآله روايت آورده که فرمود: خداوند در شب معراج به من وحي فرمود: اي محمد! چه کسي را در زمين بر امّتت جانشين کردهاي؟ - و حال آنکه او بهتر ميدانست - گفتم: اي پروردگار! برادرم را. فرمود: علي بن ابي طالب را؟ گفتم: آري پروردگارا! فرمود: اي محمد! من به زمين نظري افکندم، پس تو را از آن برگزيدم، پس من ياد نميشوم تا اينکه تو با من ياد شوي، من محمود هستم و تو محمّد هستي. سپس بار ديگر بر آن نظر افکندم و از آن علي بن ابيطالبعليهما السلام را برگزيدم، پس او را جانشين تو قرار دادم، که تو سيّد پيغمبراني و علي سيّد اوصيا و براي او اسمي از اسمهايم را قرار دادم که من اعلي هستم و او علي است. اي محمد! اگر بندهاي از بندگانم آنقدر مرا پرستش نمايد تا اينکه به هلاکت رسد، سپس در حالي که منکر ولايتتان باشد مرا ملاقات کند، او را به جهنم خواهم برد، سپس فرمود: اي محمد! آيا ميخواهي آنان را ببيني؟ گفتم: آري. فرمود: در پيش رويت بپاخيز. چون پيش رفتم، ناگاه ديدم علي بن ابيطالب را و حسن بن علي و حسين بن علي و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و حجّت قائم - عليهم السلام - که همچون ستاره درخشاني در ميان آنها بود. گفتم: اي پروردگار! اينان کيستند؟ فرمود: اينان امامان هستند و اين قائم است حلالم را حلال و حرامم را حرام مينمايد و از دشمنانم انتقام ميگيرد. اي محمد! او را دوست بدار، که من او را و دوست دارنده او را دوست دارم. ميگويم: اين حديث دلالت دارد بر اينکه در محبّت آن حضرت ويژگياي هست که مقتضي امر مخصوص از سوي خداي تعالي گرديده، با اينکه محبّت همه امامانعليهم السلام واجب است و سرّ اين مطلب چند چيز است، از جمله؛ 1 - محبّت و شناخت آن حضرت از محبّت و معرفت امامان ديگرعليهم السلام جدا نميگردد، ولي عکس آن چنين نيست (يعني ممکن است کسي نسبت به امامان ديگر محبّت و معرفت داشته باشد، ولي نسبت به آن حضرت معرفت و محبّت نداشته باشد). بنابراين اگر انسان آن بزرگوار را بشناسد و او را دوست بدارد، حقيقت ايمان در او کامل ميگردد. و شاهد بر اين است آنچه در مجلّد نهم بحار 2 به نقل از کتاب «الفضائل» آمده، از امام رضاعليه السلام، از پدرانش، از رسول خدا صلي الله عليه وآله در حديثي که در آن نامهاي امامانعليهم السلام را ياد کرده، تا آنجا که فرمود: هر کس دوست ميدارد خداوند را ملاقات کند، در حالي که ايمانش کامل و اسلامش نيکو باشد، بايد که ولايت حجّت صاحب الزمان منتظَر را دارا گردد، پس اينان چراغهايي در تاريکي و امامان هدايت و نشانههاي تقوا هستند، هر کس آنان را دوست بدارد و ولايتشان را دارا شود، من براي او ضمانت ميکنم که خداوند او را به بهشت خواهد برد. 2 - چيره شدن دين و غالب گرديدن مسلمين بر کافرين به دست آن حضرت و با ظهور آن جناب به طور کامل انجام ميگردد. و اين چيزي است که از نظر عقل و شرع موجب محبّت آن حضرت به طور خاصّ ميباشد. 3 - آنچه در بعضي از روايات آمده، که آن حضرت بعد از امير المؤمنين و امام حسن و امام حسينعليهم السلام از ساير امامان افضل است، چنانکه سيد بحراني در کتاب «غاية المرام» 3 در باب بيست و سوم از نعماني آورده که به سند خود، از امام صادق، از پدرانشعليهم السلام روايت کرده که رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: خداوند از بين روزها، جمعه و از ماهها، ماه رمضان، و از شبها، شب قدر را برگزيد و از مردم، پيغمبران را اختيار کرد و از ميان پيغمبران، رسولان او را و از رسولان، مرا و علي را از من برگزيد و از علي، حسن و حسين را اختيار فرمود و از حسين، اوصيا را برگزيد، که از قرآن تأويل ياوهگويان و کجروي باطلجويان و توجيه جاهلان را دور ميکنند و نهمين ايشان باطن ظاهر آنان است و او افضل آنها ميباشد. و مؤيّد اين مطلب است آنچه در بحار از حضرت امام صادقعليه السلام روايت شده که: از آن جناب سؤال شد: آيا قائمعليه السلام متولد شده؟ فرمود: نه. و اگر زمانش را درک ميکردم در تمام عمر با او به خدمت ميپرداختم. و در حديث عبّاد بن محمد مدايني گذشت، که امام صادقعليه السلام فرمود: براي نور آل محمدعليهم السلام و سابق آنها دعا کردم. و در فضيلت گريستن از فراقش نيز در تأييد اين امر خواهد آمد. اگر بگوييد: اين منافات دارد با آنچه در مجلّد نهم بحار 4از نعماني مسنداً، از زيد شحّام روايت آمده که گفت: به حضرت ابي عبد اللَّه صادقعليه السلام عرضه داشتم: کدام يک افضل هستند حسن يا حسين؟ فرمود: همانا فضيلت اوّلينمان به فضيلت آخرينمان ميرسد و فضل آخرينمان به فضل اوّلينمان ميرسد و هر کدام فضلي دارد. عرض کردم: فدايت شوم! جوابم را مفصّلتر بيان فرماييد. به خدا سوگند! جز براي آموختن از شما نپرسيدم. فرمود: ما از يک درخت هستيم، خداوند ما را از يک سرشت آفريد، فضل ما از خداوند و علم ما از خداوند ميباشد و ما اُمناي خداوند بر خلق او و دعوت کنندگان به دين او و [پرده يا] پردهداران بين او و بين خلق او هستيم. اي زيد! تو را بيفزايم؟! عرض کردم: آري. فرمود: آفرينش ما يکي و علم ما يکي و فضل ما يکي است و همگي نزد خداي - عزّوجلّ - يکي هستيم. عرضه داشتم: مرا خبر ده از تعدادتان؟ فرمود: ما دوازده تن هستيم، اينچنين پيرامون عرش پروردگارمان - عزّوجلّ - در آغاز آفرينشمان بوديم. اوّل ما محمد، اوسط ما محمد و آخر ما محمد است. در جواب گويم: بين اين حديث و آنچه گذشت، منافاتي نيست، زيرا که اين حديث بيانگر متحد بودن سرشتشان ميباشد و اينکه از يک نور آفريده شدهاند و در علم و فضل يکسان هستند، چنانکه اخبار ديگري نيز در اين باره وارد شده است و اين منافات ندارد با اينکه بعضي از آنان از بعض ديگر از لحاظ ويژگيهايي افضل باشند، همچنانکه رواياتي در افضليت امير مؤمنانعليه السلام از ساير ائمه معصومينعليهم السلام وارد گرديده، با اين حال علم اين مطلب و امثال آن بايد به خود آنان واگذار شود و بر ما نيست که از آن بحث کنيم، و خداي تعالي خود دانا است و نگهدار از لغزشها ميباشد. 1.أمالي، 219. 2.بحار الانوار، 296:36 باب 41 ح 125. 3.غاية المرام، 188 باب 23 ح 101. 4.بحار الانوار، 399:36 باب 46 ذيل ح 9.
محبوب نمودن او در ميان مردم
و بر اين امر دلالت دارد تمام آنچه در امر سوم بيان کرديم، به جهت دلالت عقل بر اينکه هر کس محبّتش واجب و نيکو است، سزاوار است او را محبوب نمود. و نيز دلالت ميکند بر آن محتواي فرموده خداي تعالي در حديث موسي عليه السلام که: (مرا در ميان آفريدگانم محبوب ساز....) و به طور صريح بر آن دلالت ميکند، آنچه در «روضه کافي» به سند خود، از حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام آورده که فرمود: (خداوند رحمت کند بندهاي که ما را نزد مردم محبوب نمايد و ما را در معرض دشمني و کينه توزي آنان قرار ندهد. همانا به خدا سوگند! اگر سخنان زيباي ما را براي مردم روايت ميکردند، به سبب آنان عزيزتر ميشدند و هيچ کس نميتوانست بر آنان وصلهاي بچسباند، ولي يکي از آنان کلمه اي را ميشنود، پس ده کلمه از پيش خود بر آن ميافزايد.1) و در مجالس صدوق رحمه الله به سند خود آورده، از امام صادق عليه السلام که فرمود: (خداوند رحمت کند بنده اي را که مودّت مردم را به سوي ما کشاند و به آنچه ميشناسند، با آنان سخن بگويد و آنچه را منکرند، واگذارد. 2) 1.روضةالکافي، 229 ح 293. 2.أمالي، 61.
انتظار فرج
انتظار امام زمان (عج) یعنی احساس نیاز به وجود او نمودن جهت حل مشکلات معنوی خود و حل معضلات بزرگ اجتماع انسانی. انتظار یعنی یک نگرانی اخلاقی که هاله ای از قداست و پوششی از امید دارد. انتظار یعنی نگرانی از وضعیت موجود و تلاش برای ورود بهترین انسان به صحنه اجتماع بشری برای رسیدن به وضعیت مطلوب. انتظار یعنی فراموش نکردن یاد محبوب. انتظار یعنی اشتیاق به شناخته شدن حقیقت نورانی محمد (صل الله علیه و آله و سلم) و آل محمد (صل الله علیه و آله و سلم)برای جهانیان. انتظار کلیدی برای ارتباط با امام زمان و راهی برای انجام وظیفه نسبت به آن حضرت است.
اظهار اشتیاق به دیدار آن بزرگوار
و اين از نشانههاي دوستان و مواليان آن جناب است و در خوبي و استحباب آن هيچ ترديدي نيست، چون در دعاهاي روايت شده براي آن حضرت، اين معني آمده است و چه خوب سرودهاند: قَلْبِي إِلَيْکَ مِنَ الأَشْواقِ مُحْتَرَقُ وَدَمْعُ عَيْنِي مِنَ الآماقِ مُنْذَفِقُ الشَّوْقُ يُحْرِقُنِي وَالدَّمْعُ يُغْرِقُنِي فَهَلْ رَأَيْتَ غَرِيقاً وَهْوَ مُحْتَرِقُ ز آتش دل سوزم و در سيل اشکم غوطهور کسغريقي همچومن ديده درآتش شعلهور؟ شوق روي انورت آرد شگفتيها به بار از ظهور طلعتت گردد زمستانها بهار و بر اين مطلب دلالت دارد آن که مولايمان امير المؤمنينعليه السلام اظهار اشتياق به ديدارش را داشت، چنانکه در حديث روايت شده از آن حضرتعليه السلام در وصف حضرت مهدي - عجّل اللَّه فرجه الشريف - در حرف «ع» گذشت که پس از آنکه قسمتي از صفات و نشانههاي او را بيان فرمود و به بيعت کردن با او و اجابت نمودن دعوتش امر کرد، فرمود: «هاه» و به سينهاش اشاره نمود و شوق به ديدارش را اظهار داشت. تمام اين خبر در بحث علم آن حضرتعليه السلام [جلد اول کتاب] گذشت. و نيز بر اين معني دلالت دارد آنچه در بحار به نقل از کتاب «مزار کبير»، به سند خود از احمد بن ابراهيم روايت آورده که گفت: به جناب ابوجعفر محمد بن عثمان اشتياقم را به ديدار مولايمان بيان کردم، به من فرمود: با وجود اشتياق، مايل هستي او را ببيني؟ گفتم: آري. فرمود: خداوند پاداش شوق تو را عنايت فرمايد و ديدن رويش را به آساني و عافيت به تو روزي کند، اي ابوعبد اللَّه! التماس مکن که او را ببيني، زيرا که در ايام غيبت به او اشتياق داري و درخواست مکن که با او همنشين گردي، که اين از عزائم الهي است و تسليم بودن به آن بهتر است، ولي با زيارت به سوي او توجّه کن.1 ميگويم: نيک بودن اشتياق به آن حضرتعليه السلام امر واضح و روشني است، که خيچ پوشيدگي در آن نيست، زيرا که اين از لوازم محبّت است که از دوستان جدا نميگردد و عبارت: خداوند پاداش شوق تو را عنايت فرمايد. اشاره به ثواب ارزندهاي است که بر آن مترتّب ميشود، چنانکه فرمايش امام صادقعليه السلام در حديث آينده بر آن دلالت دارد با احترام و تجليلي که در آن هست. و اين که فرمود: اي ابوعبد اللَّه! التماس مکن که او را ببيني. منظور ديدن آن حضرت به گونه امامان گذشتهعليهم السلام است، يعني هر وقت که خواسته باشي اين امر برايت فراهم باشد. و امّا این که درخواست ديدن آن حضرت به طور مطلق چيزي نيست که منع شده باشد، بلکه از وظايف متديّنين است و رسيدنشان به اين سعادت بسيار اتفاق افتاده است. و شاهد بر آنچه گفتيم اينکه گفته: زيرا که در ايام غيبت به او اشتياق داري و درخواست مکن که با او همنشين گردي که اين از عزائم الهي است.... چون اگر ديدن آن جناب و همنشين شدن با حضرتش هرچند در بعضي از اوقات، از عزائم الهي و خواسته حتمي خداوند در مورد صاحبالزمانعليه السلام بود، براي هيچ کس از مؤمنين اين امر اتفاق نميافتاد و اين برخلاف چيزي است که مشاهده ميشود، زيرا که روايات و حکايات در مورد مؤمنان رستگار به ديدار آن بزرگوارعليه السلام، سبب باور اهل يقين ميباشد. و بالاخره پوشيده نماند که جمله «به او اشتياق داري...» جمله خبريه است که در مقام انشاء واقع شده، که در حقيقت اين امر به شوق ديدار آن حضرت - صلوات اللَّه وسلامه عليه - ميباشد و بر فضيلت اشتياق اهل اخلال به آن حضرت دلالت ميکند، آنچه در بحار از «اختصاص» به سند خود، از محمد بن مسلم روايت آمده که گفت: به سوي مدينه رهسپار شدم در حالي که دردمند و بيمار بودم، به امام باقرعليه السلام عرض شد که محمد بن مسلم بيمار است، پس آن حضرت توسط غلامي، نوشيدنياي که با دستمالي پوشانيده شده بود، برايم فرستاد، غلام ظرف نوشيدني را به دستم داد و به من گفت: آن را بياشام که آن حضرتعليه السلام به من امر فرمود که بر جاي بمانم تا آن را بنوشي. پس آن را گرفتم، ناگاه بوي مشک از آن برخاست، نوشابهاي خوشطعم و سرد بود و چون آن را آشاميدم، غلام به من گفت: مولايم به تو ميفرمايد: هرگاه آشاميدي نزد من بيا. در انديشه شدم که به من چه گفت و حال آنکه پيش از آن نميتوانستم برپاي بايستم، که وقتي نوشيدني در درونم جاي گرفت، گويي که از بند رهايي يافته باشم، نشاط گرفتم. پس به درب منزل آن جناب رفتم و اجازه ورود خواستم، بر من بانگ زد که: بدنت سالم گشت، داخل شو. آنگاه در حالي که گريه ميکردم، داخل شدم و بر آن حضرت سلام کردم و بر دست و سرش بوسه زدم، آن حضرتعليه السلام به من فرمود: اي محمد! چرا گريه ميکني؟ عرض کردم: فدايت شوم! بر غربتم و دوري راه و کمي توان بر ماندن نزد شما و ديدن رويتان. فرمود: امّا کميِ توان که خداوند اولياي ما و دوستانمان را اينچنين قرار داده و بلا را بر آنان نزديک ساخته. و امّا آنچه از غربت يادآور شدي، پس تأسّي جستهاي به حضرت ابي عبد اللَّهعليه السلام که در سرزميني دور از ما کنار نهر فرات است. و امّا دوري راه که ياد کردي، البته مؤمن در اين دنيا غريب و در ميان اين مردم نگونسار است، تا از اين خانه دنيا به رحمت خداوند بيرون رود. و امّا آنچه متذکّر شدي از دوست داشتن نزديک بودن به ما و ملاقات با ما را و اينکه نميتوان اين کار را انجام دهي، پس خداوند ميداند که در دلت چيست و پاداش تو بر او است. 2 ميگويم: در مزار اين حديث را از «کامل الزيارة» روايت کرده با اضافاتي که مربوط به فضيلت تربت مبارک امام حسينعليه السلام است. 3 1.بحار الانوار، 97:102 باب 7. 2.بحارالانوار، 120:101 باب 16 ح 9. 3.کامل الزيارة، 275.
ذکر مناقب و فضايل آن حضرت
ياد نمودن فضايل و مناقب آن حضرت و دليل بر استحباب اين کار، تمام اخبار و رواياتي است که در مورد تشويق و ترغيبِ يادآوري فضايل ائمه معصومينعليهم السلام وارد شده است، از جمله: در اصول کافي از حضرت ابي عبد اللَّه صادقعليه السلام روايت شده که فرمود: همانا وظيفه جمعي از فرشتگان آسمان اين است که نگاه ميکنند بر يک و دو و سه نفري، در حالي که آنان درباره فضيلت آل محمدعليهم السلام به گفتگو نشستهاند، پس فرشتهاي به فرشتگان ديگر ميگويد: آيا نميبينيد اينان را با همه کمي تعدادشان و بسياري دشمنانشان فضائل آل محمدعليهم السلام را بيان ميکنند! 1آنگاه گروه ديگري از فرشتگان ميگويند: « ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشآءُ وَاللَّهُ ذُوالفَضْلِ العَظِيمِ»؛ 2 اين فضل خداوند است که به هر کس بخواهد ميدهد و خداوند داراي فضل عظيم است. و در همان کتاب به سند خود، از ميسر، از حضرت ابي جعفر باقرعليه السلام آورده که گفت: امام باقرعليه السلام به من فرمود: آيا با هم خلوت ميکنيد [و دور از چشم دشمنان مينشينيد] و براي هم حديث ميگوييد و آنچه معتقد هستيد، براي هم بازگو مينماييد؟ عرضه داشتم: آري. به خدا سوگند! ما با هم در خلوت مينشينيم و براي هم حديث ميگوييم و آنچه معتقديم، براي هم باز ميگوييم. امام باقرعليه السلام فرمود: به خدا سوگند! که من دوست داشتم در بعضي از آنجاها با شما ميبودم، به خدا سوگند! که من بوي شما و جانهاي شما را دوست ميدارم و البته شما بر دين خداوند و دين فرشتگان او هستيد، پس با پرهيز از گناه و جديت در امر دين [ما را] ياري کنيد. 3 و در همان کتاب از حضرت ابوالحسن موسي بن جعفرعليه السلام آمده که فرمود: هيچ چيز بر ابليس و لشکريانش دشوارتر نيست از اينکه برادران ايماني با يکديگر ديدار کنند و همانا دو مؤمن با يکديگر ديدار مينمايند که به ياد خدا باشند، آنگاه فضايل ما را يادآوري کنند، در اين حال گوشت سالمي بر صورت ابليس باقي نميماند، تا جايي که روح پليدش به التماس ميافتد از فرط آنکه درد ميکشد، پس فرشتگان آسمان و گنجوران بهشت متوجه ميشوند و او را لعنت ميکنند، تا اينکه هيچ فرشته مقرّبي باقي نماند، مگر اينکه بر او لعنت فرستد، که زبون و با حسرت و مردود ميافتد.4. و نيز بر اين مطلب دلالت ميکند، رواياتي که در مورد تلافي کردن کسي که به تو احساني نموده به وسيله ياد نيکو وارد شده، مانند فرموده مولايمان حضرت سيّد العابدينعليه السلام در رسالة الحقوق که در «مکارم الاخلاق» و «تحف العقول» و کتابهاي ديگر آمده که حضرت سجّادعليه السلام فرمود: و امّا حق کسي که نسبت به تو نيکي و احساني نموده، آن است که او را سپاس بگذاري و کار خوبش را يادآور شوي و با سخن نيک او را در ميان مردم معرفي کني و دعاي خالصانه بين خود و خداي خود در حق او بنمايي، پس اگر اين کار را کردي، تشکر از او را پنهاني و آشکارا به جاي آورده باشي و اگر روزي توانستي عملاً کار نيکش را با نيکي تلافي کني، اين کار را انجام دِه. 5 البته ما قسمتي از حقوق و مراحم آن حضرت را در بخشهاي سوم و چهارم اين کتاب مبارک بيان داشتيم، به آنجا مراجعه کن تا سينهات فراخ گردد و حالت صلاح يابد. و نيز بر اين مقصود دلالت دارد آنچه در شواهد لزوم محبوب نمودن آن بزرگوار در ميان مردم آورديم و آنچه در فضيلت دعوت کردن مردم به سوي آن جناب ان شاءاللَّه تعالي خواهد آمد. و نيز گواه بر اين است آنچه از روايات خواهد آمد، مبني بر اينکه هنگام بروز بدعتها بر عالم واجب است که علم خويش را آشکار سازد و همچنين شاهد بر اين است تمام آنچه در ترغيب و تشويق بر ذکر خداي تعالي وارد گرديده، زيرا که ياد آنعليهم السلام از مصاديق ياد خداوند است، چنانکه در روايت آمده و در وظيفه نهم خواهد آمد، ان شاء اللَّه. 1.روضه کافي، 334 ح 521. 2.سوره جمعه، آيه 4. 3.اصول کافي، 187:2 ح 5. 4.اصول کافي، 188:2 ح 7. 5.مکارم الاخلاق، 422، باب 12.
اندوهگين بودن مؤمن از فراق آن حضرت
اينکه مؤمن از فراق و دور ماندن از آن حضرت اندوهگين و مهموم باشد و اين از نشانههاي دوستي و اشتياق به آن حضرت است. در ديوان منسوب به سرور و سالارمان حضرت اميرالمؤمنين - عليه الصلاة والسلام - در بيان دلايل و نشانههاي دوستي راستين چنين آمده: وَمِنَ الدَّلائِلِ أَنْ يُري مِنْ شَوْقِهِ مِثْلَ السَّقِيمِ وَفِي الفُؤادِ غَلآئِلُ وَمِنَ الدَّلائِلِ أَنْ يُري مِنْ أُنْسِهِ مُسْتَوْحِشاً مِنْ کُلِّ ما هُوَ شاغِلُ وَمِنَ الدَّلائِلِ ضِحْکُهُ بَيْنَ الوَري وَالقَلْبُ مَحْزُونٌ کَقَلْبِ الثّاکِلِ و از نشانهها، اين است که از شدّت شوقش همچون بيماري ديده شود که دلش از شدّت درد ميجوشد. و از نشانهها، اين است که از فرط اُنس گرفتن با محبوب ديده شود که از هر چه او را از وي مشغول ميدارد وحشت کند [و گريزان باشد] . و از نشانهها، خنديدنش در ميان مردم است، در حالي که دلش مالامال از اندوه است همچون زن جوان از دست داده. و دليل بر اينکه اين امر از نشانههاي اهل ايمان است و در اوج حُسن و برتري ميباشد، اخبار بسياري است که از امامان معصومعليهم السلام روايت گرديده، از جمله: 1 - رواياتي که حاکي است؛ از جمله نشانههاي يک فرد شيعه آن است که در اندوه و حزن امامانعليهم السلام محزون و اندوهگين باشد و ترديدي در اين نيست که غيبت مولايمان حضرت حجّتعليه السلام و آنچه از حزنها و محنتها بر آن حضرت و بر شيعيانش وارد ميگردد، از بزرگترين و مهمترين علل حزن و اندوه امامانعليهم السلام است، چنانکه از حديث آينده در فضيلت گريستن بر فراق آن جناب برايتان معلوم خواهد شد، ان شاء اللَّه تعالي. 2 - در کتاب «کمال الدين» به سند خود، از مولايمان حضرت ابوالحسن الرضاعليه السلام آورده که فرمود: چه بسيار زنان جگرسوخته مؤمنه، و چه بسيار مردان مؤمن اَسَفناک جگرسوخته خواهد بود آنگاه که ماء معين (=آب گوارا) مفقود و غايب گردد. 1 3 - در کافي از حضرت ابوعبد اللَّه امام صادقعليه السلام روايت آمده که فرمود: « شخصِ مهموم به خاطر ما، که غم و اندوهش از جهت ظلمي است که بر ما رفته، نَفَس کشيدنش تسبيحگويي است و هَمّ او به خاطر امر ما عبادت است و پنهان داشتنش سِرّ ما را، جهاد در راه خداوند است.» 2 کليني فرموده:« محمد بن سعيد يکي از راويان اين حديث به من گفت: اين را با آب طلا بنويس که چيزي بهتر از اين ننوشتهام.» 4 - آنچه در آغاز بخش چهارم کتاب گذشت، در حديث اين ابي يعفور، که از آن برميآيد؛ يکي از حقوق شخص مؤمن بر مؤمن ديگر، آن است که به خاطر اندوه او اندوهگين گردد، که بدون ترديد اين حق براي مولايمان حضرت صاحب الزمانعليه السلام بر تمامي افراد باايمان ثابت است، به طريق اولويت قطعي [يعني هرگاه افراد عادي از مؤمنين چنين حقّي را دارا باشند، امام و مولايمان حضرت حجّتعليه السلام که پيشواي آنان و رکن ايمان است، به طور قطع، سزاواري بيشتري در اين حق برايش ثابت ميباشد] . 3 5 - در مجلّد سوم بحار از مسمع کردين، از امام ابوعبد اللَّه صادقعليه السلام روايت آمده که فرمود: «همانا آنکه دلش به خاطر ما به درد آيد، البته روزي که ما را هنگام مرگش ديدار کند، خوشحال خواهد شد، به طوري که آن خوشحالي و سرور، پيوسته در دلش باقي خواهد ماند، تا اينکه در کنار حوض کوثر بر ما وارد گردد. و به درستي که کوثر از ديدن دوستدار ما خرسند ميشود، تا آنکه از انواع غذاها به او ميچشاند، که مايل نشود از کنار آن دور گردد. اي مسمع! هر آن کس از آن جُرعهاي بنوشد، ديگر هيچگاه تشنه نخواهد شد و به مشقّت و رنج نخواهد افتاد [يا هيچ وقت آبي نخواهد خواست] و آن به خنکي کافور است و بوي مشک و مزه زنجبيل، از عسل شيرينتر و از کره لطيفتر و از اشک زُلالتر و از عنبر خوشبوتر است، از تسنيم (چشمه بلند و بالاي بهشت) بيرون ميآيد و بر نهرهاي بهشت ميگذرد، بر روي زمينهاي از دُرّ و ياقوت روان است، در آن جامهايي هست بيش از شمار ستارگان آسمان، بوي آن از مسافت هزار سال به مشام ميرسد، جامهاي آن از طلا و نقره و گوهرهاي مختلف ميباشد، بوي خوشِ آن، بر صورت نوش کنندهاش ميوزد، تا آنکه شخصي که از آن نوشيده ميگويد: اي کاش اينجا واگذشته ميشدم که به جاي اين، هيچ چيز ديگري نخواهم و از آن دور نشوم، البته تو اي کردين! از کساني هستي که از آن سيراب ميگردي. و هيچ چشمي به خاطر ما گريان نشود، مگر اينکه به نعمت نگاه کردن به کوثر نايل گردد و به دوستان ما، از آن بنوشانند و البته چنين است که هر کس از آن ميآشامد لذّت و مزه و اشتهايي خاصّ برايش حاصل ميگردد، بيش از شخص ديگري که محبّتش نسبت به ما کمتر است... »4 1.کمالالدين، 371:2. 2.اصول کافي، 226:2 باب کتمان ح 16 3.اصول کافي، 172:2 ح 9. 4.بحارالانوار، 22:8 باب 20 ذيل ح 17.
حضور در مجالس فضايل و مناقب آن حضرت
حضور يافتن و نشستن در مجالسي که فضايل و مناقب و ساير امور مربوط به آن حضرت، در آنها ياد ميشود و دليل بر اين - اضافه بر اينکه از لوازم و نشانههاي محبّت است و از مصاديق خيرات که مأمور شدهايم به آنها سبقت جوييم و پيشي گيريم که خداي تعالي فرموده: «فَاسْتَبِقُوا الخَيْراتِ»؛ 1 به سوي کارهاي خير سبقت گيريد - فرموده مولايمان حضرت امام رضاعليه السلام است که در امالي شيخ صدوق 2 و مجلّد دهم بحار از آن بزرگوار آمده، که فرمودند: هر کس در مجلسي بنشيند که امرِ ما در آن زنده ميگردد، روزي که دلها ميميرند دل او نخواهد مرد.3 . و نيز بر اين مطلب دلالت دارد فرموده حضرت امام صادقعليه السلام به فُضيل، در حديث روايت شده در بحار و غير آن، که مينشينيد و حديث ميگوييد؟ فضيل عرضه داشت: آري. فدايت شوم! امام صادقعليه السلام فرمود: همانا من آن مجالس را دوست ميدارم، پس امر ما را اِحيا کنيد. اي فضيل! خداوند رحمت کند کسي که امر ما را احيا نمايد. 4. و نيز شاهد بر آنچه گفتيم، تمامي رواياتي است که در مورد تشويق و ترغيب بر حضور و شرکت در مجالس ذکر رسيده، مانند فرموده پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله: در باغهاي بهشت بگرديد. عرضه داشتند: اي رسول خدا! باغهاي بهشت چيست؟ فرمود: مجالس ذکر. و فرمايش آن حضرت در حديث ديگر که: همانا خداوند کسي را که در مجلس اهل ذکر مينشيند، ميآمرزد و او را از آنچه ميترسد، ايمن ميدارد. پس فرشتگان گويند: [پروردگارا!] فلاني در ميان آنان است و او تو را ياد نکرد، خداوند ميفرمايد: او را به خاطر همنشيني با آنان آمرزيدم، زيرا که ياد کنندگان حق چنين هستند که همنشين ايشان از جهت آنها بدبخت نگردد. 5 اين دو حديث را شيخ احمد بن فهدرحمه الله در کتاب «عدّة الداعي» روايت کرده. وجه شاهد بودن اين دو حديث بر مطلب مورد بحث اينکه: ياد آن حضرت و ياد پدرانشعليهم السلام ياد خداي - عزّوجلّ - ميباشد، از جهت روايتي که شيخ محمد بن يعقوب کلينيرحمه الله در کافي از حضرت امام صادقعليه السلام آورده که فرمود: هر جمعي در مجلسي حضور يابند و خداوند - عزّوجلّ - را ياد نکنند و از ما ياد ننمايند، آن مجلس مايه حسرت آنها در روز قيامت خواهد بود. سپس فرمود: حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام فرموده: همانا ياد ما از [مصاديق] ياد خداوند است و ياد دشمنان از [مصاديق] ياد شيطان ميباشد. 6 و نيز بر اين مطلب دلالت ميکند آنچه در وسائل روايت گرديده امام صادق (ع) :« خداوند را فرشتگاني است که گشت ميزنند، به غير از کرام کاتبين - که آنچه از انسان سر ميزند مينويسند - پس هرگاه بر جمعي بگذرند که محمد و آل محمدعليهم السلام را ياد ميکنند، به يکديگر گويند: توقّف کنيد. پس مينشينند و بهرهمند ميشوند. و چون از آنان جدا گردند، بيمارانشان را عيادت کنند و در مراسم مردگانشان شرکت نمايند و از غايبين آنان تفقّد کنند، پس آن مجلس است که هر کس در آن بنشيند، بدبخت نميشود.» 7 اضافه بر اينکه نشستن در آن مجالس، زياد کردن افراد، دوستان و ياران و به اصطلاح سياهي لشکر درست کردن براي جمعيت نيکان است که نزد خداوند و امامان معصومعليهم السلام محبوب و مطلوب است، همچنان که سياهي لشکر شدن براي معاندين و اشرار نزد خداوند و امامانعليهم السلام مبغوض و ناخوشايند ميباشد، بر اين مطلب دلالت ميکند آنچه در بحار، به نقل از مناقب آمده که: قاضي عبد الرحمن بن رياح، از يک نابينا علّت کورياش را سؤال کرد، نابينا گفت: در واقعه کربلا حضور يافتم، ولي جنگ نکردم. پس از چندي در خواب شخص هولناکي را ديدم، به من گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله تو را ميخواند. گفتم: توان ديدنش را ندارم. مرا کشيد و به خدمت رسول خدا صلي الله عليه وآله برد، آن حضرت را اندوهگين يافتم و در دستش حربهاي بود و در پيشگاهش چرمي که زير محکومين گسترده ميشود،افکندهاند و فرشتهاي با شمشيري از آتش بپا ايستاده افرادي را گردن ميزند و آتش بر آنها ميافتد و آنان را ميسوزاند، سپس بار ديگر زنده ميشوند و باز آنها را همانطور به قتل ميرساند. عرضه داشتم: سلام بر تو باد، اي رسول خدا! قسم به خداوند! که من نه شمشيري زدم و نه نيزهاي به کار بردم و نه تيري افکندم. پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله فرمود: « آيا سياهي لشکر را زياد نکردي؟! آنگاه مرا به مأموري سپرد و از طشت خوني برگرفت، از آن خون بر چشمم کشيد، چشمانم سوخت و چون از خواب برخاستم، کور شده بودم. »8 1.سوره بقره، آيه 148. 2.أمالي، مجلس 17، ح 4 3.بحارالانوار، 278:44. 4.بحارالانوار، 282:44. 5.عددةالداعي، 238 ح 17 و مستدرک الوسائل، 400:1 ح 2. 6.اصول کافي، 496:2 ح 2. 7.وسائل الشيعه، 566:11 باب 23 ح 2. 8.بحارالانوار، 303:45.
تشکیل مجالس فضایل و مناقب آن حضرت
برپا نمودن مجالسي که مولايمان صاحب الزمان عليه السلام در آنها ياد شود و مناقب و فضايل آن حضرت در آنها ترويج و منتشر گردد و در آن مجالس، براي آن جناب دعا شود و با جان و مال در راه تشکيل آن مجالس تلاش کردن، [از وظايف دلباختگان و ارادتمندان به آن جناب است] زيرا که اين کار ترويج دين خداوند و برتري دادن کلمة اللَّه و ياري نمودن بر نيکي و تقوا و تعظيم شعائر الهي و نصرت وليّ اللَّه است. و بر اين مطلب دلالت ميکند - اضافه بر اينکه عناوين ياد شده و غير آنها بر آن صدق مينمايد - اينکه: در حديثي که در وسائل و غير آن، از امام صادقعليه السلام روايت شده که فرمود: يکديگر را ديدار کنيد که در ديدارتان زنده شدن دلهايتان و يادآوري احاديث ما هست و احاديث ما شما را نسبت به يکديگر مهربان ميسازند، که اگر آنها را بگيريد، رستگار شده و نجات يافتهايد و هرگاه آنها را ترک گوييد، گمراه شده و هلاک ميگرديد. پس به آنها عمل کنيد که من نجات شما را ضمانت ميکنم. 1 وجه دلالت اين حديث آن است که: ديدار مؤمنين نسبت به يکديگر را سبب و وسيله زنده کردن امر آنان و يادآوري احاديث امامانعليهم السلام دانسته است، بنابراين برپاسازي مجالس ديداري که در آنها امامعليه السلام ياد شود و مناقب او و آنچه مربوط به او است، بيان گردد، بدون ترديد نيکو و مورد خشنودي امامانعليهم السلام است. و نيز بر اين مطلب دلالت ميکند فرمايش امير المؤمنينعليه السلام در حديث «اربع مائه» اينکه: خداوند - تبارک و تعاليبه سوي زمين نگريست، پس ما را برگزيد و براي ما شيعياني برگزيد، که ما را ياري ميکنند و از خوشحالي ما خوشحال و به خاطر اندوه ما اندوهگين ميشوند و اموال و جانهايشان را در راه ما نثار مينمايند، آنان از ما هستند و به سوي ما باز ميگردند..2. يک مسأله فقهي از دلايل شرعي چنين بر ميآيد که مصرف کردن زکات واجب در اين امرِ پسنديده جايز ميباشد، زيرا که اين يکي از مصاديق سبيل اللَّه (راه خدا) است که خداي تعالي در آيه «إِنَّمَا الصَّدَقاتُ...» 3آنها را بيان فرموده است و تفضيل سخن به فقه موکول ميگردد. توجه و بيدارباش ميتوان گفت که برپا ساختن اين مجالس در بعضي از اوقات واجب است، مثل اينکه مردم در معرض انحراف و گمراهي باشند و برپايي اين مجالس، سبب جلوگيري از هلاکت ديني آنان و مايه ارشاد و راهنمايي ايشان به راه هدايت گردد، از جهت دلايل امر به معروف و نهي از منکر و راهنمايي اشخاص گمراه و عقب زدن اهل بدعت و گمراهي. و خداوند تعالي در همه احوال نگهدار حقجويان است. 1.وسائلالشيعه، 567:11 باب 23 ح 3. 2.خصال، 635:2. 3.سوره توبه، آيه 60؛ همانا زکات فقط براي فقرا و بينوايان و کارگزاران آن و دلجويي شدگان و بردگان [ي که آزاديشان خواهيد] و وامداران و هزينه در راه خدا و در راه ماندگان ميباشد.
سرودن و خواندن شعر در فضایل و مناقب آن حضرت
اين دو عمل نوعي از ياري کردن امام به شمار ميآيند. و دليل بر اين است آنچه در کتاب وسائل به طور مُسند روايت گرديده که حضرت امام صادقعليه السلام فرمود: هر کس درباره ما يک بيت شعر بگويد، خداوند براي او خانهاي در بهشت خواهد ساخت.1 و از آن حضرت است که فرمود: هيچ کس درباره ما بيت شعري نگويد، مگر اينکه به روح القدس تأييد و ياري شده باشد.2 و از حضرت رضاعليه السلام روايت است که فرمود: هر فرد مؤمني که درباره ما شعري بسرايد که ما را به آن مدح گويد، خداوند براي او در بهشت منزلگاهي خواهد ساخت که هفت برابر وسعت دنيا باشد، که هر فرشته مقرّب و هر پيغمبر فرستاده شدهاي او را در آنجا ديدار خواهد کرد.3 ميگويم: شايد اختلاف ثوابها از جهت متفاوت بودن شاعران در شناخت امامان و مراتب ايمان آنان باشد. و از زُراره روايت آمده که گفت: کميت بن زيد بر حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام وارد شد، من نيز در آن محضر شرفياب بودم، کميت قصيده «مَنْ لِقَلْبٍ مُتَيَّمٍ مُسْتَهامٍ...» را بر آن جناب خواند، هنگامي که قصيده را به پايان رسانيد، امام باقرعليه السلام به کميت فرمود: تا وقتي که درباره ما شعر ميگويي، پيوسته به روح القدس تأييد ميشوي. 4 و در روضه کافي به سند خود، از کميت بن زيد اسدي آورده که گفت: بر حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام وارد شدم، آن حضرت به من فرمود: به خدا قسم، اي کميت! اگر مال دنيا نزد ما بود، از آن، مقداري به تو ميداديم، ولي براي تو است آنچه رسول خدا صلي الله عليه وآله به حسّان بن ثابت فرمود: پيوسته روح القدس با تو خواهد بود، تا هنگامي که از ما دفاع کني...5 و نيز بر اين مطلب دلالت دارد تمام رواياتي که حاکي سرودههاي شاعران در مدح و ثناي امامانعليهم السلام است که در محضر ايشان خواندهاند و امامانعليهم السلام عطاهاي بسيار و بخششهاي فراواني به آن شاعران عنايت فرمودهاند. و از اين ماجراها بسيار است که در احوالات و اخلاقيات آنان - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - ياد گرديده و آنچه اشاره شد براي مؤمنين بسنده است. 1.وسائل الشيعه، 467:10 ح 1 2.وسائل الشيعه، 467:10 ذيل ح 2 3.وسائل الشيعه، 467:10 ذيل ح 3 4.وسائلالشيعه، 467:10 ح 4 5.روضه کافي، 102:8
قیام، هنگام یاد شدن نام یا القاب آن حضرت
بپاخاستن هنگام ياد شدن نام يا القاب شريفه آن حضرتعليه السلام، که سيره و شيوه شيعيان دوازده امامي بر همين اساس بوده و شاهد بر اين، اضافه بر تعظيم و احترام بودن اين عمل که خود مطلوب است، روايتي است که يکي از علماي اعلام در کتاب النجم الثاقب از سيّد عبد اللَّه نواده سيد نعمت اللَّه جزائري آورده، که در بعضي از روايات چنين يافته که:روزي حضرت صاحب الزمان عليه السلام در مجلس امام صادق عليه السلام ياد شد، پس امام صادق عليه السلام به منظور تعظيم و احترام اسم آن حضرت بپا ايستاد. 1 ميگويم: براي اثبات استحباب بپاخاستن هنگام بردن نام شريف امام عصر - عجّل اللَّه فرجه الشريف - همين مقدار کافي است، به لحاظ قاعده تسامح، که علماي بزرگوارمان بيان کردهاند. و ميتوان گفت که در بعضي از اوقات واجب ميباشد، به خاطر بعضي از جهات، مانند اينکه اسم شريف آن حضرت يا يکي از القاب مبارکش در مجلسي که جمعي در آن هستند ياد شود، آنگاه همه اهل مجلس به احترام آن بپاخيزند و در اين حال، اگر کسي اهل مجلس بدون عذر از جاي برنخيزد، اين برنخاستنش، توهين و هتک حرمت آن حضرت عليه السلام خواهد بود، که ترديدي در حرام بودن آن نيست، زيرا که توهين خداوند - عزّ شأنه - ميباشد، چنانکه پوشيده نيست. 1.بحارالانوار، 278:44.
؛گریستن و گریاندن و خود را به گریه کنندگان شبیه نمودن بر فراق آن حضرت
گريستن و گريانيدن و خود را شبيه به گريه کنندگان نمودن در فراق آن حضرت و به جهت مصيبتها و محنتها و اندوههايي که بر او رسيده است [از وظايف مؤمنان است] و بر اين دلالت دارد به طور عموم و خصوص روايات متعددي که در اين باب آمده، از جمله: 1 - در مجلّد دهم بحار و غير آن از حضرت رضاعليه السلام آمده که فرمود: هر آن کس که مصيبت ما را متذکّر شود، پس به خاطر آنچه بر ما وارد شده است بگريد و بگرياند، روز قيامت با ما، در درجهمان خواهد بود و هر آنکه مصيبتمان برايش يادآوري شود، پس بگريد و بگرياند،روزي که چشمها اشکبار خواهند بود ديدگانش گريان نشود. 1 2 - در همان کتاب از امام صادق عليه السلام آمده که فرمود: هر کس ما را ياد کند يا نزد او ياد شويم، پس از چشمش همچون بال پشهاي اشک بيرون آيد، خداوند گناهانش را ميآمرزد هرچند که همچون کف دريا باشد. 2 3 - در حديث مسمع پيشتر گذشت که آن حضرتعليه السلام فرمود: هيچ چشمي بر ما نگريد، مگر اينکه به ديدن کوثر متنعم گردد و هرکس ما را دوست ميدارد، از آن خواهد نوشيد.... 3و نيز در حديث مسمع آمده که امام صادق عليه السلام فرمود: پس هرکس از روي مهر نسبت به ما و به خاطر آنچه [از مصايب] بر ما رسيده بگريد، جز اين نيست که خداوند بر او رحمت آرد، پيش از آنکه اشک از چشمش بيرون بيايد و چون اشکهايش بر گونهاش جاري شود، اگر قطرهاي از اشکهايش در جهنم بيفتد، آتش آن را خاموش خواهد ساخت، به طوري که حرارتي براي آن نماند. 4 4 - در بحار از حضرت امام صادق عليه السلام آمده که فرمود: هر کس ديدهاش در راه ما گريان شود، به خاطر خوني که از ما به ناحق ريخته شده، يا حقّي که از ما سلب گرديده، يا حرمتي که از ما هتک شده، يا به خاطر يکي از شيعيانمان، خداوند تعالي به خاطر آن اشک، سالها جايگاهش را در بهشت قرار خواهد داد. 5 5 - در بحار به نقل از امالي شيخ طوسي و فرزندش حديث مسندي از مولايمان حضرت امام حسين بن علي عليه السلام آورده که فرمود: هيچ بندهاي نيست که چشمانش قطرهاي اشک بر ما بريزد، يا اينکه ديدگانش به خاطر ما اشکآلود گردد، مگر اينکه خداي تعالي به سبب آن، سالها او را در بهشت جاي دهد. 6 احمد بن يحيي اودي گويد: حضرت حسين بن علي عليه السلام را در خواب ديدم، پس عرضه داشتم: حديث گفت مخول بن ابراهيم برايم، از ربيع بن المنذر، از پدرش، از شما که فرمودهايد: هيچ بندهاي نيست که چشمانش قطرهاي اشک بر ما بريزد، يا اينکه ديدگانش به خاطر ما اشکآلود گردد، مگر اينکه خداي تعالي به سبب آن، او را سالها در بهشت جاي دهد؟ فرمود: آري. عرض کردم: پس من اين حديث را بدون واسطه از شما شنيدم. 6 - در کامل الزيارات و بحار از حضرت علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام روايت شده که فرمود: هر آن مؤمني که چشمهايش به خاطر کشته شدن حسين بن عليعليهما السلام قطره اشکي بريزند، تا اينکه بر گونهاش جاري شود، خداوند به سبب آن در بهشت منزلهايي به او خواهد داد، که قرنها در آنها سکونت نمايد. و هر آن مؤمني که به خاطر اذيتي که از دشمنانمان در دنيا به ما رسيده، ديدگانش اشکآلود گردد تا اينکه بر گونهاش جاري شود، خداوند به سبب آن در بهشت جايگاه شايستهاي برايش قرار خواهد داد. و هر آن مؤمن که در راه ما اذيتي به او رسد و از تلخي اذيتي که در راه ما به او رسيده، چشمانش گريان شود تا آنکه بر گونهاش جاري گردد، خداوند آزردگي را از چهرهاش دور خواهد ساخت و روز قيامت او را از خشم خويش و آتش دوزخ در امان خواهد داشت. 7 7 - در بحار از امام صادق عليه السلام آمده که به فضيل بن يسار فرمود: اي فضيل! هر کس ما را ياد کند يا نزد او ياد شويم، پس به مقدار بال مگسي از چشمش اشک بيرون آيد، خداوند گناهانش را ميآمرزد، اگرچه بيش از کف دريا باشد. 8 8 - در حديث ديگري از آن حضرت عليه السلام روايت است که فرمود: هر کس که ما نزد او ياد شويم، پس ديدگانش گريان شود، خداوند صورتش را بر آتش حرام خواهد ساخت.9 9 - سيد بن طاووس رحمه الله در کتاب «اللهوف» گويد: از آل رسول خداعليهم السلام روايت شده که فرمودند: هر کس در [مصايب] ما گريه کند و صد نفر را گريان سازد، بهشت براي او است و هر کس گريه کند و پنجاه تن را بگرياند، بهشت براي او خواهد بود و هر کس گريه کند و سي تن را بگرياند، بهشت براي او خواهد بود و هر کس گريه کند و بيست تن را بگرياند، بهشت براي او است و هر کس گريه کند و ده نفر را به گريه درآورد، بهشت براي او خواهد بود و هر کس بگريد و يک تن را بگرياند، بهشت براي او است و هر کس خود را شبيه به گريه کنندگان سازد، بهشت براي او خواهد بود. 10 - روضه کافي به سند خود از عبد الحميد وابشي، از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام روايت آورده که گويد: به آن حضرت عليه السلام عرض کردم: همسايهاي داريم که تمامي حرامها را مرتکب ميشود تا آنجا که نماز را هم ترک ميکند، تا چه رسد به غير آن! فرمود: سبحان اللَّه! و از اين بالاتر را خبر ندهم کسي که از اين شخص بدتر است؟! عرضه داشتم: چرا! فرمود: ناصبي (دشمن ما) از او بدتر است، همانا هيچ بندهاي نيست که اهل البيت نزد او ياد شوند، پس به خاطر ما رقّت کند، مگر اينکه فرشتگان پشت او را مسح نمايند و تمامي گناهانش آمرزيده شود، مگر اينکه گناهي مرتکب شود که او را از ايمان بيرون برد. و شفاعت پذيرفته ميشود، ولي درباره ناصبي پذيرفته نيست و همانا مؤمن براي همسايهاش شفاعت ميکند، در حالي که حسنهاي ندارد، پس ميگويد: پروردگارا! اين همسايهام اذيت را از من دور مينمود، آنگاه درباره او شفاعت ميکند، پس خداي - تبارک و تعالي - فرمايد: من پروردگار تو هستم و من شايستهترين کسي هستم که از سوي تو پاداش دهد، سپس خداوند او را به بهشت داخل مينمايد و حال آنکه هيچ حسنهاي برايش نيست. و به درستي که کمترين شفاعت کننده از مؤمنين، براي سي نفر شفاعت خواهد کرد، در آن هنگام است که اهل آتش ميگويند: «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَلا صَدِيقٍ حَمِيمٍ»؛ 10پس ما را نه شفاعت کنندگاني هست و نه دوست صميمي. 11 11 - و در «کامل الزيارات» و غير آن، در حديث معاوية بن وهب روايت آمده که حضرت امام صادق عليه السلام در سجده خود دعا کرد، تا آنجا که گفت: و رحمت آور بر آن ديدههايي که به خاطر ما اشکها فرو ريختند. و رحمت آور بر آن دلهايي که به خاطر ما بيتاب و سوزان شدند. و رحمت آور بر آن فرياد و مويه کشيدني که به خاطر ما است. 12 1.و کتاب «منتخب الاثر»، به نقل از کتاب «مرآة الکمال» از «الدمعة الساکبة» از شيخ محمد بن عبد الجبار آمده که وي در کتاب «مشکاة الانوار» گفته: هنگامي که دِعبل قصيده معروف خود را بر حضرت رضاعليه السلام خواند و امام قائم - عجّل اللَّه فرجه الشريف - را ياد کرد، امام رضاعليه السلام دست خود را بر سر نهاد و به عنوان تواضع بپا ايستاد و براي فرج آن جناب دعا کرد. و در کتاب «الزام الناصب» به نقل از تنزيه الخاطر» آورده که: از امام صادق عليه السلام سبب بپاخاستن هنگام ياد نمودن لفظ قائم، از القاب حضرت حجّت عليه السلام سؤال شد، آن حضرت فرمود: زيرا که او را غيبتي است طولاني و از مهرباني شديدي که نسبت به دوستانش دارد، به هر کسي که او را به اين لقب - که به دولت او و حسرت خوردن از جهت غربتش اشعار دارد - ياد کند، نظر ميفرمايد. و از گونه هاي تعظيم او، اين است که غلام به حال تواضع، براي ارباب خود بپاخيزد، هنگامي که مولاي جليلش به ديده شريفش به او نظر ميکند، پس بپاخيزد و از خداوند - جلّ ذکره - تعجيل فرجش را طلب نمايد. (مترجم). 2.بحارالانوار، 278:44 ح 3 3.بحارالانوار، 290:44. 4.بحارالانوار، 290:44. 5.بحارالانوار، 44 ص 7:279. 6.بحارالانوار، 279:44 ح 8 7.کامل الزيارات، 100 باب 320 8.بحارالانوار، 282:44 ح 14 9.بحارالانوار، 285:44 ح 22 از کامل الزيارات:104 ح 10. 10.سوره شعرا، آيه 100 و 101. 11.روضه کافي، 101 ذيل ح 72. 12.کامل الزيارات، 117.
گریستن در فراق امام عصر
و امّا آنچه بر فضيلت گريستن در فراق آن حضرتعليه السلام و به خاطر محنت هايي که بر آن جناب وارد ميگردد و به طور خاصّ دلالت ميکند، رواياتي است از جمله در کافي و غيبت نعماني [1] و کمال الدين از مفضل، از امام صادق عليه السلام آمده است. عبارت حديث در کافي چنين است: مفضّل بن عمر گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق عليه السلام ميفرمود: مبادا دم برآوريد، همانا به خدا سوگند! امامتان سالياني از روزگار غايب خواهد ماند و شما در امتحان سخت واقع ميشويد، تا آنجا که درباره او سخنان مختلف گفته ميشود: مرده، کشته شده، هلاگ گرديده، به کدام درّه رفته؟! و هر آينه ديدگان مؤمنين بر او گريان خواهد بود و در امواج حوادث واژگون خواهيد شد، همچنانکه کشتيها در امواج دريا واژگون ميشوند، پس نجات نخواهد يافت مگر کسي که خداوند پيمان از او گرفته و ايمان در دلش ثبت گرديده و به روحي از سوي خويش تأييدش فرموده باشد، دوازده پرچم اشتباهانگيز افراشته خواهد شد، که دانسته نميشود کدام به کدام است. راوي گويد: پس گريه کردم و گفتم: پس چه بايد کرد؟ آن حضرت به خورشيد که به ايوان تابيده بود، نگاهي افکند و فرمود: اي اباعبد اللَّه! اين آفتاب را ميبيني؟! گفتم: آري. فرمود: به خدا سوگند! امر ما از آفتاب روشنتر است. [2] . و در کتاب غيبت نعماني از مفضّل روايت آمده که گفت: شنيدم شيخ - يعني حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام - ميفرمود: مبادا تغيير يابيد [دم برآوريد] همانا به خدا سوگند! امام شما مدّتي از روزگارتان غايب خواهد گشت و يادش خاموش خواهد ماند، تا اينکه گفته ميشود: مرده، هلاک شده، به کدام درّه رفته؟! و البته ديدگان مؤمنين بر او گريان خواهد شد.... [3] . و در کمال الدين به سند خود از مفضّل از حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام آورده که گويد: شنيدم آن حضرت عليه السلام ميفرمود: مبادا دم بزنيد، همانا به خدا سوگند! امام شما سالياني از دورانتان غايب خواهد ماند و آزمايش خواهيد شد، تا جايي که گفته ميشود: مرده، يا هلاک گرديده، به کدام وادي رهسپار شده؟! و به درستي که ديدگان مؤمنين بر او اشکبار خواهد گشت و [در امواج فتنه ها] واژگون خواهيد شد، همانطور که کشتيها در امواج دريا واژگون ميگردند. و نجات نمييابد مگر کسي که خداوند پيمان از او گرفته و ايمان در دلش نوشته و با روحي از جانب خويش تأييدش فرموده باشد.... [4] . و شيخ طوسي در کتاب غيبت به سند خود، از مفضّل آورده که گفت: شنيدم حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام ميفرمود: مبادا دم برآوريد، همانا به خدا سوگند! امام شما سالهايي از دورانتان را غايب خواهد ماند و ياد او خاموش ميگردد، تا آنجا که گفته ميشود: مرده، کشته شده، (هلاک گشته) به کدام وادي رفته؟! البته ديدگان مؤمنين بر او گريان خواهد گشت و واژگون خواهيد شد، همچنانکه کشتيها بر اثر امواج دريا واژگون ميگردند، پس نجات نخواهد يافت مگر کسي که خداوند پيمان از او گرفته و ايمان در دلش ثبت نموده و به روحي از سوي خود تأييدش فرموده است.... [5] . ميگويم: بنگريد و تأمل کنيد که چگونه امام عليه السلام گريستن بر فراق مولايمان را نشانه ايمان قرار داده و بر چيزي که وجدان آن را انکار نميدارد، بلکه درست گواه بر آن است، دلالت فرموده است، زيرا که گريه کردن بر آن حضرت، دليل معرفت و نشانه محبّت قلبي ميباشد که بخشي از ايمان، بلکه نزد اهل يقين حقيقت آن است. معرفت و محبت، صاحب ايمان را بر گريستن در فراق مولايمان صاحب الزمان عليه السلام و محنت ها و اندوههايي که بر آن جناب وارد ميشود، برميانگيزاند و چه خوش گفتهاند به زبان عربي: قَلْبِي إِلَيْکَ مِنَ الأَشْواقِ مُحْتَرِقٌ وَدَمْعُ عَيْنِي مِنَ الآماقِ مُنْدَفِقٌ اَلشَّوْقُ يُحْرِقُنِي وَالدَّمْعُ يُغْرِقُنِي فَهَلْ رَأَيْتَ غَرِيقاً وَهُوَ مُحْتَرِقٌ؟ ترجمه [به نظم آوردم]: دل ز شوق ديدنت سوزد چو عود از فراقت ديده گريد همچو رود غرقه در سيلاب اشک و دل کباب کس غريقي شعلهور کي ديده بود؟! آتش عشق تو چون در سر فتاد تاب از دل؛ خواب از چشمم ربود و در فارسي گفته اند: گواه عاشق صادق در آستين باشد. و از همين روي ميبينيد محبّ صادق و دوست واقعي هر قدر معرفت و محبتش نسبت به محبوب فزونتر باشد، گريهاش نيز بيشتر و فزونتر و پيوسته تر است. و رئيس محدّثين شيخ صدوق رحمه الله در کتاب کمال الدين [6] به سند خود، از سدير صيرفي روايت کرده که گفت: من و مفضل بن عمر و ابوبصير و ابان بن تغلب بر مولايمان حضرت ابي عبد اللَّه صادق عليه السلام وارد شديم، که ديديم آن حضرت بر روي خاک نشسته و جُبّه خيبري طوق دار بييقه اي که آستينهايش کوتاه بود، پوشيده (=مصيبت ديدگان در آن زمان، چنين جامهاي ميپوشيدند) و همچون کسي که فرزند از دست داده و جگرش سوخته باشد، ميگريد. حزن و اندوه چهرهاش را فرا گرفته و رنگش را تغيير داده و اشک چشمش را پر کرده بود، ميفرمود: اي سرور من! دوري تو، خواب از چشمم برده و زمين را بر من تنگ نموده و راحتي از دلم ربوده است. سرورم! غيبت تو، مصيبتم را به اندوههاي ابدي پيوسته و يکي بعد از ديگري را از ما ميربايد، که جمعيت و افراد را به سوي فنا ميکشاند و از جهت مصيبتهاي گذشته و بليّات پيشين، اشکي از چشمم جاري نشود و نالهاي از سينهام سر نکشد، مگر اينکه در برابر چشمم محنتهايي مجسم ميگردد، که از آنها بزرگتر و هولناکتر و سختتر است و حوادثي که با خشم تو درهم آميخته و وارداتش با سخط تو عجين گشته است. سدير گويد: از آن مصيبت سخت و پديده بسيار بزرگ، عقلهايمان پريد و دلهايمان چاک چاک گرديد و چنين پنداشتيم که آن حالت، نشانه واقعه کوبنده و يا مصيبتي از مصايب زمان است، که بر آن جناب روي آورده است. عرض کرديم: خداوند ديدگانت را نگرياند، اي زاده بهترين مردم! از کدامين پيشآمد اشکت روان و گريهات همچون باران است؟! و چه حالتي سبب شده که چنين در ماتم و سوگ بنشينيد؟! امام صادق عليه السلام آهي برکشيد که بر اثر آن درونش برآمد و پريشانياش بيشتر شد و فرمود: واي بر شما! صبح امروز من در کتاب جفر نگريستم و آن کتابي است مشتمل بر علم مرگها و بلاها و مصيبتها و علم آنچه بوده و خواهد بود تا روز قيامت، که خداوند آن را به محمد و امامان پس از اوعليهم السلام اختصاص داده است. در اين کتاب ولادت و غيبت و به درازا کشيدن و طول عمر غايب (قائم)مان و گرفتاري مؤمنين در آن زمان و شک و ترديدهايي که بر اثر طولاني شدن غيبت او برايشان پديد ميآيد و بيشترشان از دين برميگردند و رشته اسلام را که خداوند - جلّ ذکره - ميفرمايد: «وَکُلَّ إِنْسانٍ أَلْزَمْناهُ طآئِرَهُ فِي عُنُقِهِ»؛ [7] و رشته عمل هر انسان را دور گردنش قرار داديم، يعني: ولايت را از گردن بيرون ميافکنند، تأمّل نمودم، لذا رقّت کردم و اندوهها بر من مستولي گشت. عرض کرديم: اي زاده رسول خدا! با سهيم کردن ما در شناختن قسمتي از آنچه درباره آن ميدانيد، مشرّف و گراميمان بداريد. فرمود: خداوند - تبارک و تعالي - سه جرياني که در مورد سه تن از رسولان روي داده است، در مورد قائم ما پيش خواهد آورد؛ ولادت او را بسان ولادت موسي و غيبتش را همچون غيبت عيسي و به درازا کشيدنش را همانند به درازا کشيدن جريان نوح تقدير فرموده و پس از آن، عمر بنده صالح - يعني خضرعليه السلام - را نشانه و دليلي بر طول عمر او قرار داده است. عرضه داشتيم: اي زاده رسول خدا! از حقايق اين معاني براي ما پرده برداريد. فرمود: امّا ولادت موسي عليه السلام؛ چنين بود که چون فرعون مطلع گشت که برافتادن حکومتش بر دست اوست، دستور داد کاهنان نزدش حاضر شوند و آنان فرعون را به نژاد او راهنمايي کردند و از بني اسراييل است و پيوسته فرعون زيردستان خود را دستور ميداد شکم زنان باردار از بني اسراييل را پاره کنند، تا آنجا که در تعقيب او، بيست و چند هزار نوزاد را به قتل رسانيد، ولي نتوانست به کشتن موسي دست يابد، چون خداي - تبارک و تعالي - او را حفظ کرد. همينطور بني اميه و بني عباس چون مطلع شدند که از بين رفتن حکومت آنها و نابودي امرا و ستمکاران بر دست قائم از ما خواهد بود، با ما به دشمني پرداختند و شمشيرهاي خود را در جهت کشتن آل رسول عليهم السلام و برافکندن نسل او به کار گرفتند، به طمع اينکه به کشتن قائم عليه السلام دست يابند، ولي خداي - عزّوجلّ - ابا دارد که امر خويش را در دسترس يکي از ستمگران بگذارد تا اينکه نور خود را به کمال رساند، هرچند که مشرکين را ناخوش آيد. و امّا غيبت عيسي عليه السلام؛ البته يهود و نصاري متّفق شدند که او کشته شده است و خداوند - جلّ ذکره - با فرموده خويش که: «وَما قَتَلُوهُ وَما صَلَبُوهُ وَلکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ»؛ [8] و او را نکشتند و به دار نزدند، ولي مطلب بر آنان مُشتبه شد. آنها را تکذيب فرمود. غيبت قائم نيز همينطور است که امّت به خاطر طولاني شدنش، آن را انکار خواهد کرد، پس بعضي از روي ناآگاهي خواهند گفت: هنوز متولد نشده. و گروهي خواهند گفت: او متولد شده و از دنيا رفته. و گويندهاي که کافر شود، به اينکه مدّعي گردد: امام يازدهم عقيم بوده. و ديگري از دين بيرون رفته، که سيزده تن و بيشتر را امام خواهد شمرد. و قايل ديگري خداي - عزّوجلّ - را معصيت کند، که بگويد: روح قائمعليه السلام در کالبد ديگري سخن ميگويد.... و امّا ديرکرد نوح عليه السلام اين است که: چون فرود آمدن عذاب از سوي آسمان را براي قومش درخواست کرد، خداوند - تبارک و تعالي - جبرئيل روح الامين را با هفت هسته خرما فرو فرستاد، پس جبرئيل گفت: اي پيغمبر خدا! خداوند - تبارک و تعالي - به تو ميفرمايد: اينان مخلوق و بندگان من هستند و من ايشان را با صاعقه اي از صاعقه هايم نابود نميسازم، مگر بعد از آنکه دعوت آنان تأکيد شود و به حجّت ملزم گردند، بنابراين باز هم تلاشت را در دعوت کردن قوم خود تکرار کن، که من بر اين کار، تو را پاداش خواهم داد، پس اين هسته ها را در زمين غرس بنماي که در روييدن و رشد و به حاصل رسيدن آنها، هنگامي که ثمر دهند، براي تو گشايش خلاص خواهد بود و به اين مطلب پيروان مؤمنت را مژده بده. هنگامي که بعد از مدّتي طولاني درختها روييد و تنومند شد و ساقهاي آنها قوّت يافت و شاخههاي فراوان از آنها برآمد و خرماها زرد و سرخ شد، نوح عليه السلام از خداوند - سبحانه و تعالي - درخواست کرد که وعدهاش را عملي سازد، پس خداوند - تبارک و تعالي - به او امر فرمود که از هسته هاي آن درختها برگيرد و غرس نمايد و صبر و تلاش را از سر گيرد و دليل حجّت را بر آنان مؤکّد سازد، نوح عليه السلام اين فرمان را به گروههايي که به وي ايمان آورده بودند، خبر داد، پس سيصد تن از آنان از دين برگشتند و مرتدّ شدند و گفتند: اگر آنچه نوح ادّعا ميکند راست بود، در وعده پروردگارش تخلّفي پيش نميآمد. سپس خداوند - تبارک و تعالي - هر بار دستور ميداد که هستهها را دوباره بکارد، تا هفت نوبت. و هر بار گروهي از مؤمنين از وي روي بر ميتافتند، تا اينکه هفتاد و اندي با او ماندند، پس خداوند - تبارک و تعالي - در آن هنگام به او وحي فرستاد و فرمود: اي نوح! اکنون صبح روشن پرده از روي شام تاريک برگرفت، که حقّ محض و خالص عيان گشت و ايمان از ناخالصي جدا شد، به اينکه هر کس طينتش پليد بود، مرتدّ گرديد، اگر من کافران را هلاک ميکردم و کساني که به تو ايمان آورده بودند و به تدريج مرتدّ شدند را باقي ميگذاشتم، وعده پيشينم را درباره مؤمناني که خالصانه توحيد را پذيرفته و به رشته نبوت تو چنگ زدهاند، به راستي انجام نداده بودم، به اينکه آنان را در زمين جانشين سازم و دينشان را برايشان تسلّط دهم و ترسشان را به امنيت بدل کنم، تا عبادت برايم به سبب بيرون رفتن شک از دلهاي آنان خالص شود و چطور ممکن است جانشيني و تسلّط و جايگزين شدن امنيت به جاي ترس از ناحيه من انجام گردد، با اينکه ميدانستم کساني که مرتدّ شدند، يقينشان ضعيف و سرشتشان پليد و باطنشان بد است، که اينها آثار نفاق و پيدايش گمراهي است. و اگر آنها حکومتي را که هنگام استخلاف به مؤمنين داده شد، وقتي دشمنانشان را هلاک کردم، احساس مينمودند و بوي آن به مشامشان ميرسيد، به آن سخت ميآويختند و نفاق باطني آنها شديدتر و رشته هاي گمراهي در رياست خواهي و انحصار امر و نهي به خود با آنان جنگ ميکردند. و چگونه ميشود تسلّط و اقتدار دين و رواج امر مؤمنين فراهم آيد، با اينکه فتنه ها برانگيخته و جنگها برپا باشد؟! نه [چنين چيزي نميشد] (و کشتي را با نظارت و وحي ما بساز). [9] . امام صادق عليه السلام فرمود: و همينطور قائم عليه السلام که دوران غيبتش امتداد مييابد، تا اينکه حق به طور يکدست آشکار گردد و ايمان از ناصافي به درآيد و خالص شود، به اينکه هرکس سرشتش پليد است، از شيعياني که بيم آن ميرود که هرگاه احساس کنند در زمان حضرت قائم عليه السلام جانشيني و تسلّط و امنيت خواهد بود، نفاق ميورزند، چنين افرادي مرتدّ شوند. مفضّل عرضه داشت: يابن رسول اللَّه! اين ناصبيان چنين پندارند که اين آيه [10] درباره ابوبکر و عمر و عثمان و علي عليه السلام نازل شده؟! امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند دلهاي ناصبيان را هدايت نکند، کي آن ديني که خدا و رسول او پسنديدهاند، تسلّط يافت، به اينکه ترديد از سينه هايشان رخت بربسته باشد؟! يا در دوران علي عليه السلام نيز، با وجود مرتدّ شدن مسلمانان و فتنه هايي که در آن دوران برميخاست و جنگهايي که ميان آنها با کافران شعله ميگرفت. سپس امام صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت کرد: «حَتّي إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جآةَهُمْ نَصْرُنا»؛ [11] تا آن هنگام که رسولان مأيوس گشتند و گمان بردند که تکذيب شدهاند، ياري ما آنان را فرا رسيد. و امّا بنده صالح خضرعليه السلام را خداوند - تبارک و تعالي - عمر طولاني عنايت فرمود، نه از جهت نبوّتي که برايش تقدير کرده باشد، يا کتابي که بر او فرستد، يا شريعتي برايش قرار دهد، که آيين پيغمبران پيشين را با آن نسخ نمايد، يا امامتي که بندگانش را به پيروي از آن ملزم سازد و يا طاعتي برايش واجب فرمايد، بلکه خداي تعالي چون در علمش گذشته بود، که عمر قائم عليه السلام در دوران غيبتش طولاني باشد، تا آنجا که بندگان او باور نکنند و آن عمر طولاني را انکار نمايند، خداوند عمر بنده صالح (خضر) را بدون سبب طولاني ساخت، مگر به علّت استدلال به وسيله آن، بر عمر قائم عليه السلام و تا اينکه دليل و برهان معاندين را قطع نمايد، که مردم را بر خداوند حجتي نباشد. [12] و ما تمام اين حديث را آورديم، چون مشتمل بر فايده هاي بسيار و نکته هاي گرانبار بود، که بايد در آن دقت شود. پی نوشت: [1] غيبت نعماني: 77. [2] اصول کافي، 336:1 باب غيبت. [3] غيبت نعماني، 77 باب مدح زمان غيبت. [4] کمالالدين، 347:2 باب 33 ح 35. [5] غيبت، 204. [6] کمالالدين، 352:2 باب 33 ح 50. [7] سوره إسراء، آيه 13. [8] سوره نساء، آيه 157. [9] سوره هود، آيه 37. [10] منظور آيه شريفه: «وَعَدَ اللَّه الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ کَما اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ». سوره نور، آيه 55. [11] سوره يوسف، آيه 110. [12] بحارالانوار، 219:51، ح 9.
در خواست معرفت امام عصر از خداوند
درخواست معرفت آن حضرت از خداوند - عزّوجلّ - از [وظايف مهمّ ما ميباشد] ، زيرا که علم با آموزش و درس خواندن بسيار نيست، بلکه علم نوري است که خداوند در دل هرکس که بخواهد هدايتش کند، قرار ميدهد و هرکه را خداوند هدايت کند، هدايت يافته است. و در کافي از ابوبصير، از حضرت ابوعبد اللَّه امام صادقعليه السلام آمده: درباره فرموده خداي - عزّوجلّ -: «وَمَنْ يُؤْتَ الحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً کَثِيراً»؛ و هرکس که حکمت به او داده شود، خير بسيار به او داده شده. فرمود: [يعني] طاعت خداوند و معرفت امامعليه السلام. [1] . و در همان کتاب از ابوبصير آمده، که گفت: حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام به من فرمود: آيا امام خود را شناختهاي؟ گويد: عرضه داشتم: آري. به خدا سوگند! پيش از آنکه از کوفه بيرون بيايم. فرمود: همين تو را کفايت ميکند. [2] . و در همان منبع، در خبر صحيحي از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام آمده که فرمود: بلندي و رکن و کليد امر و درب اشيا و خشنودي خداي - تبارک و تعالي - بعد از معرفت او اطاعت امام است. [3] . و از ابوخالد کابلي روايت آمده که گفت: از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام درباره فرموده خداي - عزّوجلّ -: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الِّذِي أَنْزَلْنا»؛ [4] پس به خداوند و رسول او و نوري که نازل کرديم، ايمان آوريد. سؤال کردم. فرمود: اي ابوخالد! [اين] نور به خدا سوگند! امامان از آل محمدعليهم السلام تا روز قيامت ميباشند و آنان هستند به خدا سوگند! نور خداوند، که آن را نازل کرده و آنان هستند به خدا! نور خداوند در آسمانها و در زمين. قسم به خدا، اي ابوخالد! همانا نور امام در دلهاي مؤمنين از خورشيد تابان در روز روشنتر است و آنان به خدا سوگند! دلهاي مؤمنين را نوراني ميسازند و خداي - عزّوجلّ - نورشان را از هر کس بخواهد ميپوشاند، پس دلهاي چنين کساني تاريک ميگردد، به خدا قسم، اي ابوخالد! هيچ بندهاي ما را دوست ندارد و از ما پيروي نکند، تا اينکه خداوند دلش را پاک گرداند و خداوند دل بندهاي را پاک نسازد، تا اينکه به ما تسليم شود و با ما سازگار باشد، پس هرگاه با ما سازگار باشد، خداوند او را از سختي حساب به سلامت خواهد داشت و از هراس بزرگ روز قيامت ايمنش خواهد ساخت. [5] . بيان و توضيح: پيشتر دانستي که مهمترين و واجبترين امور بعد از شناخت خدا و رسول او، شناختن وليّ امر و صاحب الزمان است، زيرا که اين امر، يکي از ارکان ايمان ميباشد. و هر کس در حالي بميرد که امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است و معرفت او، کليد تمام ابواب خير و سعادت و رحمت ميباشد و خداوند بندگان خود را امر فرموده، که معرفت او را تحصيل نمايند و دعا از جمله درهايي است که خداي تعالي فرمان داده که از آنها وارد شوند، او فرموده است: ««أُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَکُمْ»؛ [6] مرا بخوانيد که شما را اجابت کنم. «وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»؛ [7] و از فضل خداوند درخواست کنيد. و نيز فرموده: «إِنَّکَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشآءُ»؛ [8] البته تو [اي رسول ما!] چنين نيست که هر کس را بخواهي، هدايت تواني کرد، بلکه خداوند هرکه را بخواهد، هدايت ميکند. و در کافي به سند خود از محمد بن حکيم آورده که گفت: به حضرت ابي عبد اللَّه امام صادقعليه السلام عرضه داشتم: معرفت ساخته کيست؟ فرمود: از ساختههاي خداوند است، بندگان را در آن ساخت بهرهاي نيست. [9] . و آيات و رواياتي که بر اين مطلب دلالت ميکند بسيار است،پس بر بندگان لازم است که از درگاه خداوند شناخت و معرفت امام زمانشان را به آنان روزي نمايد و کامل گرداند. و نيز مؤيّد و دليل بر آنچه ياد کرديم، وارد شدن دعا براي اين مطلب به طور خاصّ ميباشد، چنانکه در امر آينده ان شاء اللَّه تعالي خواهد آمد. و اين منافات ندارد با آنکه بنده مختار و مأمور به کسب و تحصيل و مطالعه وسايل معرفت باشد، زيرا که اين نظير روزي است که بندگان امر شدهاند، آن را طلب نمايند و نيز براي آن دعا کنند، ولي خداوند - جلّ شأنه - خود روزي دهنده است، چون سعي و کوشش وظيفه بنده است و به ثمر رساندن، برعهده خالق متعال ميباشد، خداوند - تبارک و تعالي - فرموده: «وَالَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»؛ [10] و آنان که در راه ما تلاش کنند، البته آنان را به راههاي خويش هدايت مينماييم. همچنان که کِشت و آبياري و مانند اينها وظيفه بندگان است، چون تحت قدرت و در اختيار آنها ميباشد، و رويانيدن و پرورانيدن و از آفتها دور نگهداشتن، تا آنکه به نتيجه برسد و مقصود حاصل گردد، بر خداوند است، چون از قدرت بندگان بيرون است، ولي برعهده آنها است که دعا کنند و درخواست نمايند که نتيجه مقصود به دست آيد. و همينطور شناخت و معرفت امامعليه السلام وسايل و اسبابي دارد، که خداي تعالي آنها را براي بندگانش فراهم ساخته و در توان آنان هست، مانند: دقّت کردن و بررسي معجزات و اخلاق آن حضرتعليه السلام و مطالعه اخبار امامان پيشين در مورد او، ويژگيهاي او و طولاني شدن غيبتش و آنچه در فرمان غيبت او بر مؤمنين ميرسد و شؤوني که خداي تعالي به آن جناب اختصاص داده و دلايلي که بر او دلالت دارند و امور ديگر، که بر بندگان خدا لازم است با وسايل ياد شده و مانند اينها در تحصيل معرفت آن حضرت سعي کنند و همّت گمارند، ولي چون معرفت از ساختههاي خداي - عزّوجلّ - است، به حکم عقل و نقل بر آنان واجب و مؤکّد است که دعا کنند و معرفتش را از درگاه خداوند تعالي مسألت نمايند، (که آنچه خداوند از [درهاي] رحمت بر مردم بگشايد هيچ کس نتواند آن را بربندد و هر آنچه او ببندد، کسي را ياراي گشودنش نيست). [11] پی نوشت: [1] اصول کافي، 185:1. [2] اصول کافي، 185:1. [3] اصول کافي، 185:1. [4] سوره تغابن، آيه 8. [5] اصول کافي، 194:1. [6] سوره غافر، آيه 60. [7] سوره نساء، آيه 32. [8] سوره قصص، آيه 56. [9] اصول کافي، 163:2. [10] سوره عنکبوت، آيه 69. [11] سوره فاطر، آيه 2.
تداوم درخواست معرفت آن حضرت
مداومت کردن بر دعايي که ثقة الاسلام کليني 1 و شيخ نعماني2 و شيخ طوسي به سندهاي خود، از زراره روايت کرده اند که گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق عليه السلام ميفرمود: براي آن جوان پيش از قيامش غيبتي خواهد بود. گفتم: چرا؟ فرمود: ميترسد - و به شکمش اشاره کرد - سپس فرمود: اي زراره! و او است منتظَر و او است که در ولادتش شک ميکنند، پس بعضي ميگويند: پدرش بدون بازمانده از دنيا رفت و بعضي از آنها ميگويند: در حالي که در شکم مادر بود، پدرش فوت کرد و بعضي ميگويند: دو سال پيش از فوت پدرش متولد شد و اوست منتظر، مگر اينکه خداوند - عزّوجلّ - دوست دارد که شيعه را امتحان کند، پس در آن هنگام است که تشکيک و توهم اهلِ باطل آغاز ميشود. اي زراره! اگر آن زمان را درک کردي، اين دعا را بخوان: «اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّکَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي»؛ بار خدايا! تو مرا به خود شناسا کن، که اگر خودت را به من نشناساني، پيغمبرت را نخواهم شناخت، بار خدايا! تو رسولت را به من بشناسان، که اگر رسول خود را به من نشناساني، حجّتت را نخواهم شناخت. پروردگارا! حجّت خودت را به من بشناسان، که اگر حجّتت را به من نشناساني، از دين خود گمراه خواهم شد. و رئيس المحدّثين شيخ صدوق در کتاب «کمال الدين» آن را به سند خود، از زراره چنين روايت آورده که گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق عليه السلام ميفرمود: براي قائم پيش از آنکه قيام کند، غيبتي خواهد بود. گفتم: چرا؟ فرمود: ميترسد - و به شکمش اشاره کرد - سپس فرمود: اي زراره! و او است انتظار کشيده شده، و او است آنکه مردم در ولادتش شک ميکنند، بعضي از مردم خواهند گفت: او در شکم مادر است. و برخي گويند: او غايب است. و بعضي گويند: متولد نشده است. و بعضي ميگويند: دو سال پيش از فوت پدرش متولّد گشت. جز اين نيست که خداي - تبارک و تعالي - ميخواهد شيعيان را بيازمايد، پس در آن هنگام است که باطلجويان به ترديد ميافتند. زراره گويد: عرضه داشتم: فدايت گردم! اگر آن زمان را درک نمودم، چه عملي انجام دهم؟ فرمود: اي زراره! هرگاه آن زمان را درک کني، بر اين دعا مداومت کن: «اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَکَ...». 3 1.اصول کافي، 337:1. 2.غيبت نعماني، 86، ان في قائم سنة من الانبياء. 3.کمالالدين، 342:2.
مداومت کردن بر خواندن دعايي که شيخ صدوق به سند خود، از عبد اللَّه بن سنان روايت کرده که گفت: حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق عليه السلام فرمود: پس از اين، شبهه اي شما را خواهد رسيد، که بدون نشانه ديده شدني و امام هدايت کننده اي خواهيد ماند و از آن نجات نمييابد، مگر کسي که دعاي غريق را بخواند. راوي گويد: عرضه داشتم: دعاي غريق چگونه است؟ فرمود: چنين بگويد: «يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ»؛ اي خداوند! اي رحمان! اي مهربان! اي دگرگون کننده دلها! دل مرا بر دينت پايدار کن. راوي گويد: من گفتم: «يا اَللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ وَالأَبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ». فرمود: البته خداوند دگرگون کننده دلها و ديدهها است، ولي همينطور که من ميگويم، تو نيز بگو: «يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلي دِينِکَ». 1 . و شيخ نعماني در کتاب الغيبة به سند خود، از حمّاد بن عيسي، از عبد اللَّه بن سنان روايت آورده که گفت: من با پدرم به محضر امام ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام شرفياب شديم، پس آن حضرت فرمود: چگونه خواهيد بود اگر در حالي واقع شديد که امام هدايتگر و نشانه آشکاري نباشد (ديده نشود)؟ که از آن حيرت و سرگرداني نجات نيابد، مگر کسي که به دعاي غريق (يا حريق) دعا کند. پدرم گفت: به خدا سوگند! اين بلا است. پس فدايت شوم! در آن هنگام چگونه رفتار کنيم؟ فرمود: هرگاه چنان شد - و تو آن زمان را درک خواهي کرد - به آنچه در دست داريد [از عقيده راستين] متمسّک شويد، تا آنکه امر برايتان به خوبي روشن شود. 2 1.کمالالدين، 351:2 2.غيبت، 81
دعا در زمان غیبت آن حضرت
دعايي است که سيد بن طاووسرحمه الله در کتاب «مهج الدعوات» آورده، در حديثي که غيبت حضرت مهدي - عجّل اللَّه فرجه الشريف - در آن ياد شده، راوي گويد: عرض کردم: شيعيانت چه کار کنند؟ فرمود: بر شما باد به دعا کردن و انتظار فرج کشيدن، تا آنجا که گويد: عرضه داشتم: به چه چيزي دعا کنيم؟ فرمود: ميگويي: «اَللَّهُمَّ أَنْتَ عَرَّفْتَنِي نَفْسَکَ وَعَرَّفْتَنِي رَسُولَکَ وَعَرَّفْتَنِي مَلآئِکَتَکَ وَعَرَّفْتَنِي نَبِيَّکَ وَعَرَّفْتَنِي وُلاةَ أَمْرِکَ. اَللَّهُمَّ لا آخُذُ إِلّا ما أَعْطَيْتَ وَلا أَوْقي إِلّا ما وَقَيْتَ. اَللَّهُمَّ لا تُغَيِّبْنِي عَنْ مَنازِلِ أوليائکَ وَلا تُزِغْ قَلْبِي بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِي. اَللَّهُمَّ اهْدِنِي لِوِلايَةِ مَنْ أَفْرَضْتَ طاعَتَهُ»؛ بار خدايا! تو خودت و فرستادهات و فرشتگانت و پيغمبرت و واليان امرت را به من شناسانيدي، بار خدايا! من نگيرم جز آنچه تو عطا کني و هيچ نگهدارندهاي جز تو برايم نيست. بار خدايا! مرا از منازل دوستانت دور مگردان و دلم را پس از آنکه هدايت کردهاي، منحرف منماي. بار خدايا! مرا به ولايت کسي که اطاعتش را بر من واجب ساختهاي، هدايت فرماي. 1 1.مهج الدعوات، 332.
شناختن علامت های ظهور آن حضرت
شناختن علامتهاي ظهور آن حضرت عليه السلام به ويژه علايم حتمي که امامان برحق عليهم السلام آنها را خبر دادهاند، [از وظايف مهمّ شيعيان است] و دليل بر اين، عقل است و نقل؛ دليل عقل پيشتر دانستيد که شناخت شخص آن حضرت عليه السلام واجب است و شناخت علايم حتمي که مقارن با ظهور آن جناب يا نزديک به آن است، مقدّمه شناخت او ميباشد. اگر بگوييد: ميتوان از راه ديگري جز آن علامتها، نيز حضرتش را شناخت، بنابراين راه معرفت منحصر به همين طريق نيست. خواهيم گفت: در روايات، امر به روي آوردن به سوي آن جناب هنگام ظهورش وارد گرديده، چنانکه در روايت نعماني به سند خود، از امام باقرعليه السلام پس از ياد نمودن از ندا و فرو رفتن زمين در بيداء آمده، پس به سوي او رويد هرچند که روي دست و پا باشد، به خدا سوگند! گويي او را ميبينم بين رکن و مقام از مردم بيعت ميگيرد.... [1] . و ترديدي نيست که روي آوردن به سوي آن حضرت هنگام ظهورش از شهرها، جز بعد از علم به ظهور امکانپذير نميباشد و اين علم به سبب آشکار شدن علامتهاي حتميهاي که وعده شدهاند، حاصل ميگردد. و امّا شناختن آن جناب به وسيله معجزاتي که از حضرتش صادر ميشود، براي بينندگان و حاضران در خدمتش انجام مييابد، چنانکه پوشيده نيست. دليل نقل فرموده امام صادق عليه السلام است، در خبر عمر بن ابان که در حديث صحيحي در کافي روايت آمده که فرمود: علامت را بشناس، پس هرگاه آن را شناختي، پيش افتادن يا تأخير کردن اين امر تو را ضرر نرساند.... [2] اضافه بر اينکه ائمه طاهرين عليهم السلام علامتهايي را که خداي تعالي براي ظهور حضرت قائم عليه السلام قرار داده، بيان فرمودهاند، تا راستگو از دروغگو معلوم گردد و در قسمتي از روايات، وقوع بعضي از رويدادهاي فتنه انگيز را خبر دادهاند، که گمراهان به سبب آنها به فتنه ميافتند، ولي آنان که احاديث امامان را روايت کردهاند و کساني که از پيش وقايعي که امامان عليهم السلام خبر داده اند، شنيده و دانسته باشند، به فتنه نميافتند و گمراه نميشوند، زيرا که آنها به سبب شناختن علايم بر اساس روايات رسيده از امامانشان عليهم السلام راستگو را از دروغگو تشخيص ميدهند، نمي بينيد بسياري از کساني که از دين روي تافتند و مرتدّ شدند و دنبال گمراه کنندگان ملحد افتادند، چه در زمان ما و چه پيش از اين زمان، مرتدّ شدن و گمراهيشان به سبب ندانستن علايم ظهور صاحب الامرعليه السلام و ويژگيهاي آن جناب بوده است؟! لذا گمراه شدند و ديگران را گمراه کردند. اگر آنها به طلب علم و تحصيل معرفت روي ميآوردند و در پي شناختن آنچه از صفات و علايم و دلايل و نشانه هاي ظهور صاحب الامرعليه السلام بر آنان واجب است، برمي آمدند، از نجات يافتگان ميشدند و از دين دست برنميداشتند. از خداوند - عزّوجلّ - خواستاريم که به ما علم و عمل روزي کند و از خطا و لغزش ما را حفظ فرمايد، که او است شنواي اجابت کننده. و در امر آينده، توضيح و بيان بيشتري راجع به اين مطلب خواهد آمد، ان شاء اللَّه. و نيز بر اين مطلب دلالت ميکند اينکه اطاعت دستورات آن حضرت عليه السلام بر ما واجب است، به دليل فرموده خداي تعالي: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ [3] اطاعت کنيد خداوند را و اطاعت کنيد فرستاده خداوند را و واليان امر را. بنابراين بر مؤمن واجب است علايم ظهور آن حضرت را بشناسد، تا هرگاه ظاهر شد او را اطاعت کند و حق را از باطل تشخيص دهد. ما در اينجا قسمتي از آنچه شيخ اجل محمد بن ابراهيم نعماني در کتاب الغيبة [4] روايت کرده مي آوريم: 1 - به سند خود از عمر بن حنظله از حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام آورده که فرمود: قائم عليه السلام را پنج علامت هست: سفياني و يماني و صيحه آسماني و کشته شدن نفس زکيّه و فرو رفتني در بيداء. 2 - در خبر ديگري از آن حضرت عليه السلام آمده که فرمود: در آن سال که صيحه آسماني واقع ميشود، پيش از آن آيتي (نشانهاي) در ماه رجب هست، گفتم: آن چيست؟ فرمود: صورتي در ماه بر ميآيد و دستي آشکار ميگردد. 3 - و از عبد اللَّه بن سنان از حضرت امام صادق عليه السلام است که فرمود: ندا [صداي آسماني] از نشانه هاي حتمي است و سفياني از نشانه هاي حتمي است و يماني از علايم حتمي است و کشته شدن نفس زکيّه از علايم حتمي است و کفِ دستي که از آسمان بيرون ميآيد، از علايم حتمي است. فرمود: و امر ترسناکي که در ماه رمضان پيش ميآيد، شخص خوابيده را بيدار ميکند و بيدار را ميترساند و دوشيزه را از پرده حجاب بيرون مياندازد. 4 - و از بزنظي، از حضرت رضاعليه السلام است که فرمود: پيش از اين امر سفياني است و يماني و مرواني و شعيب بن صالح و کف دستي که گويد: اين و اين. 5 - و از ابوبصير، از حضرت ابوجعفر محمد بن علي باقرعليه السلام است که فرمود: هرگاه آتشي از سوي مشرق همچون هُردي عظيم [بسيار زرد] مشاهده کرديد، که سه يا هفت روز برميآيد منتظر فرج قائم آل محمدعليهم السلام باشيد ان شاء اللَّه که خداوند توانا و حکيم است. سپس فرمود: صيحه جز در ماه رمضان نخواهد بود، زيرا که ماه رمضان ماه خداوند است و اين فرياد جبرئيل به اين خلق است. آنگاه فرمود: ندا کنندهاي از آسمان به نام حضرت قائم عليه السلام بانگ ميزند، پس هر که در مشرق است و هر که در مغرب، آن را خواهد شنيد، هيچ خوابيده اي نخواهد ماند، جز اينکه بيدار شود و هيچ ايستاده اي، مگر اينکه بنشيند و هيچ نشسته اي، مگر اينکه بپا خواهد ايستاد بر اثر ترس از آن صدا، پس خداي رحمت کند کسي را که از آن صدا عبرت گيرد و آن را اجابت نمايد، که آن صدا، صداي جبرئيل روح الامين است. و فرمود: صدا در ماه رمضان، شب جمعه شب بيست و سوم خواهد بود، درباره آن ترديد مکنيد و بشنويد و اطاعت نماييد و در آخر روز صداي ابليس لعين است که بانگ بر ميآورد: توجّه کنيد که فلاني مظلوم کشته شد، تا مردم را به شکّ اندازد و آنها را فريب دهد. در آن روز، چه بسيار افراد به شک و حيرت خواهند افتاد که در آتش سقوط کنند، پس هرگاه صدا را در ماه رمضان شنيديد، در آن ترديد مکنيد که آن صداي جبرئيل است و نشانهاش آن است که او به نام حضرت قائم عليه السلام و نام پدرش ندا ميکند، تا آنجا که دوشيزه پس پرده هم آن را ميشنود و پدر و برادرش را تشويق مينمايد که خروج کنند. و فرمود: ناچار بايد که اين دو صدا پيش از خروج حضرت قائمعليه السلام انجام گردد: صدايي از آسمان که صداي جبرئيل است به نام صاحب اين امر و نام پدرش، و صداي دوم که از زمين است صداي ابليس لعين ميباشد، به نام فلاني ندا ميکند که مظلوم کشته شد، منظورش از اين کار فتنه گري است. پس از صداي اوّل پيروي کنيد و مبادا به صداي بعدي فريفته شويد. 6 - و از چند تن از اصحاب ما روايت آمده از امام صادق عليه السلام که گفتند: به آن حضرت عليه السلام عرضه داشتيم: آيا سفياني از حتميات است؟ فرمود: آري. و کشته شدن نفس زکيّه از امور حتمي است و قائم عليه السلام از امور حتمي است و فرو رفتگي در بيداء از امور حتمي است و کفِ دستي که از آسمان بيرون ميآيد، از امور حتمي است و ندا [همينطور] . عرضه داشتم: ندا چيست؟ فرمود: آواز دهندهاي بانگ ميزند به نام قائم و نام پدرشعليهما السلام. 7 - و از ابن ابي يعفور آمده که گفت: حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق عليه السلام فرمود: به دست داشته باش! هلاکت فلاني و خروج سفياني و کشته شدن نَفْس زکيّه و لشکري که در زمين فرو ميرود و صدا. گفتم: صدا چيست، همان ندا است؟ فرمود: آري. و به وسيله آن صاحب اين امر شناخته ميشود. 8 - و از زراره است که گفت: به حضرت امام صادق عليه السلام عرضه داشتم: آيا ندا حق است؟ فرمود: آري به خدا سوگند! تا آنجا که هر قومي به زبان خود آن را خواهند شنيد. 9 - و از عبد اللَّه بن سنان است که گفت: در خدمت حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام بودم که شنيدم شخصي از همدان ميگفت: اين عامّه ما را سرزنش ميکنند و به ما ميگويند: شما ميپنداريد که آواز دهنده اي از آسمان به نام صاحب اين امر بانگ خواهد زد. آن حضرت تکيه داده بود، خشمگين شد و راست نشست، سپس فرمود: اين سخن را از من نقل نکنيد و از پدرم نقل کنيد که هيچ اشکالي براي شما نخواهد داشت، من شهادت ميدهم که از پدرم عليه السلام شنيدم ميفرمود: واللَّه اين مطلب در کتاب خدا کاملاً روشن است که ميفرمايد: «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمآءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ»؛ [5] اگر بخواهيم از آسمان آيتي فرود آوريم، پس بر آن گردن نهند، در حالي که به آن خاضع باشند. پس آن روز احدي در زمين باقي نميماند، مگر اينکه در مقابل آن نشانه سر فرود آورد و بر آن گردن نهد و همه اهل زمين وقتي بشنوند صدايي از آسمان بلند است که: آگاه باشيد! که حقّ با علي بن ابي طالب و شيعيان او است، ايمان مي آورند. و چون فرداي آن روز شود، ابليس بر هوا رود، تا جايي که از چشم زمينيان مخفي گردد، آنگاه بانگ برآورد که: توجّه کنيد حق با عثمان بن عفان و شيعيان او است، زيرا که او مظلوم کشته شد، خونش را مطالبه کنيد. حضرت فرمود: پس در آن هنگام خداوند مؤمنان را با قول ثابت بر حقّ استوار ميسازد، که همان نداي اوّل است. ولي آنها که در دلشان مرض هست - که مرض به خدا قسم! دشمنيِ ما است - در شک ميافتند، در آن هنگام از ما دوري جويند و ما را اهانت ميکنند و ميگويند: منادي اول سحري بود از سحرهاي اين خاندان. سپس حضرت ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت کرد: «وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ»؛ [6] و چون آيهاي را ببينند روي برتافته و ميگويند سحرهاي پي در پي است. 10 - و از محمد بن الصامت است که گفت: به امام صادق عليه السلام عرضه داشتم: آيا علامتي پيش از اين امر نيست؟ فرمود: چرا. عرض کردم: آن چيست؟ فرمود: به هلاکت رسيدن عبّاسي و خروج سفياني و کشته شدن نفس زکيّه و فرو رفتگي در بيداء و صدايي از آسمان، گفتم: فدايت شوم! ميترسم که اين امر طول بکشد. فرمود: نه. البته آن بسان دانههاي منظم تسبيح پي در پي خواهد شد. 11 - و از حمران بن اعين از امام صادق عليه السلام است که فرمود: از امور حتمي که ناگزير پيش از قيام حضرت قائم عليه السلام بايد واقع شود: خروج سفياني است و فرو رفتگي در بيداء و کشته شدن نفس زکيّه و ندا کنندهاي از آسمان. 12 - و از زراره بن اعين است که گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه صادق عليه السلام ميفرمود: آواز دهنده اي از آسمان بانگ خواهد زد: فقط فلاني امير است، و منادي ديگر ندا ميکند: البته که علي و شيعيان او پيروزند. به آن حضرت عرض کردم: پس از اين ندا ديگر چه کسي با حضرت مهدي عليه السلام خواهد جنگيد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: شيطان بانگ خواهد زد: فلاني و شيعيانش پيروزند، يعني مردي از بنياميه. گفتم: پس چه کسي راستگو را از دروغگو ميشناسد؟ فرمود: آنان که پيشتر احاديث ما را روايت ميکردهاند و ميگفتند: پيش از اين امر چنين چيزي خواهد بود، او را خواهند شناخت و ميدانند که آنان خود برحقّ و راستگويند. 13 - و در حديث ديگري از زراره آمده که گفت: به حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام عرض کردم: خداوند حال شما را اصلاح فرمايد، تعجّب دارم و درشگفتم از حضرت قائم عليه السلام که چگونه با او ميجنگند با آن عجايبي که ميبينند، از قبيل فرو رفتن [سپاهيان سفياني] در بيداء و ندايي که از آسمان خواهد بود؟! فرمود: همانا شيطان آنها را وا نميگذارد تا اينکه او نيز ندا کند، همچنان که روز عقبه بر رسول خدا صلي الله عليه وآله ندا سر داد. 14 - از هشام بن سالم روايت آمده که گفت: شنيدم حضرت ابوعبد اللَّه امام صادق عليه السلام ميفرمود: آنها دو صيحه ميباشند: يکي در اوّل شب و صيحه ديگر در آخر شب دوم. راوي گويد: عرض کردم: آن چگونه است؟ فرمود: يکي از آسمان است و يکي از ابليس؛ گفتم: چگونه اين از آن تشخيص داده ميشوند؟ فرمود: هرکس خبر آن را پيش از آنکه واقع شود شنيده باشد، آن را ميشناسد. 15 - و از عبد الرحمن بن مسلمه است که گفت: به حضرت امام صادق عليه السلام عرضه داشتم: مردم ما را سرزنش ميکنند و ميگويند: هرگاه آن دو واقع شوند، حقگو از دروغگو چگونه شناخته ميگردند؟ فرمود: شما چه پاسخي به آنها ميدهيد؟ عرض کردم: چيزي در جواب آنها نميگوييم. فرمود: به آنان بگوييد هر کس پيش از آنکه اين امر واقع شود، به آن ايمان داشته باشد، هرگاه تحقق يافت، آن را تصديق خواهد کرد، خداوند - عزّوجلّ - فرمايد: «أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلّا أَنْ يُهْدي فَما لَکُمْ کَيْفَ تَحْکُمُونَ»؛ [7] آيا کسي که به سوي حق هدايتگر است، سزاوارتر است پيروي گردد، يا کسي که خود راهياب نيست، مگر اينکه راهنمايي شود، پس شما را چه شده و اين چگونه قضاوتي است که شما داريد. 16 - و از عبد اللَّه بن سنان است که گفت: شنيدم حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام ميفرمود: اين امر که گردنهايتان را به سوي آن ميکشيد، نخواهد شد تا آنکه ندا کنندهاي از آسمان بانگ برزند: توجّه کنيد! فلاني صاحب امر است، پس براي چه جنگ ميکنيد؟ 17 - و از محمد بن مسلم است، از حضرت باقرعليه السلام که فرمود: سفياني و قائم عليه السلام در يک سال خواهند بود. 18 - و از بدر بن الخليل اسدي آمده که گفت: در خدمت ابوجعفر محمد بن علي باقرعليه السلام بودم، پس آن جناب دو نشانهاي که پيش از ظهور حضرت قائم عليه السلام خواهد بود و از هنگام فرود آمدن آدم تا به زمين هيچگاه واقع نشده را بيان فرمود اينکه: خورشيد در نيمه ماه رمضان و ماه در آخر آن خواهند گرفت. شخصي عرضه داشت: يابن رسول اللَّه! نه، بلکه خورشيد در آخر و ماه در نيمه خواهند گرفت، حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام فرمود: من ميدانم تو چه ميگويي، ولي اين دو نشانه از هنگام هبوط آدم پديد نيامدهاند. 19 - و از وَرد - برادر کميت شاعر معروف - از حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام آمده که فرمود: به درستي که پيشاپيش اين امر پنج روز به آخر ماه مانده، ماه ميگيرد و پانزده روز مانده، خورشيد کسوف مييابد و آن در ماه رمضان خواهد بود و در آن هنگام حساب از دست منجّمين بيرون ميرود.ميگويم: از اين حديث ظاهر ميشود که منظور از آخر ماه در حديث پيشين، آخر عرفي است نه حقيقي، پس بين اين دو حديث اختلافي نيست. 20 - و از عبد الملک بن اعين روايت آمده، که گفت: در خدمت حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام بودم که حضرت قائم عليه السلام ياد شد، من عرض کردم: اميدوارم به زودي اين امر واقع شود و سفياني نباشد؟ فرمود: خير، به خدا سوگند! آن از امور حتمي است که بايد واقع گردد. 21 - و از حمران بن اعين است، از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام در تفسير فرموده خداي تعالي: «ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَأَجَلٌ مُسَمّيً عِنْدَهُ»؛ [8] پس اجَلي قرار داد و اجل معيّني نزد او ثبت است. فرمود: البته دو اجل هست؛ يک اجل حتمي و اجل ديگر موقوف، پس حمران عرضه داشت: حتمي چيست؟ فرمود: آن است که خداوند مشيتش به آن تعلّق گرفته باشد، حمران گفت: من اميدوارم اجل سفياني از گونه موقوف باشد. حضرت ابوجعفر باقرعليه السلام فرمود: خير، به خدا قسم! آن از گونه حتمي است. 22 - و از فضيل بن يسار، از حضرت امام ابوجعفر باقرعليه السلام روايت آمده که فرمود: به درستي که از جمله امور کارهايي است موقوف و کارهايي است محتوم. و البته سفياني از امور محتوم ميباشد، که ناگزير بايد واقع شود. 23 - و از خلاّد صائغ، از ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام روايت آمده که فرمود: از سفياني گزيري نيست و او جز در ماه رجب خروج نخواهد کرد. مردي به آن حضرت عرضه داشت: هرگاه خروج کرد، چگونه باشيم؟ فرمود: هرگاه آن پيشآمد شد، پس به سوي ما روي آوريد. 24 - و از محمد بن مسلم، از حضرت ابوجعفر امام باقرعليه السلام روايت شده که فرمود: سفياني سرخ رويي است زرد موي و چشم کبود، که هرگز خداوند را نپرستيده و نه مکه را ديده، نه مدينه را. ميگويد: پروردگارا! خونم را از مردم ميسنانم هرچند که به آتش روم، خونم را ميستانم هرچند که به آتش روم. 25 - و از امام صادق عليه السلام است که فرمود: هرگاه قائم عليه السلام بپاخيزد، در همه شهرهاي زمين کساني را گمارد. در هر اقليم يک نفر، به او ميگويد: دستور العمل تو در کف دست تو است، پس هرگاه چيزي بر تو وارد شد که آن را نميفهمي و قضاوت درباره آن را نميداني، به کف دستت نگاه کن و به آنچه در آن است، عمل بنماي. امام صادق عليه السلام فرمود: و ارتشي را به قسطنطنيه ميفرستد، که چون به خليج رسيدند، بر پاهاي خود چيزي مينويسند و بر روي آب راه ميروند، هنگامي که روميان آنان را ميبينند که بر روي آب راه ميروند، گويند: اينان اصحاب او هستند که بر روي آب راه ميروند، پس خود او چگونه است! آن وقت دربهاي شهر را بر آنان ميگشايند، پس آنان داخل شهر شده و در آن هر قدر بخواهند حکومت ميکنند. [9] . ميگويم: و ارتش سفياني که زمين، آنان را در بيداء بين مکه و مدينه فرو خواهد برد، در حديث مفضّل وارد شده که تعداد آنها به سيصد هزار تن ميرسد. و حديث آن طولاني است که در الانوار النعمانية و بحار الانوار [10] آمده است. و در بعضي از روايات وارد شده که آنها وقتي به سرزمين بيداء ميرسند، جبرئيل عليه السلام فرود ميآيد و بانگ ميزند: «يا بَيْدآءُ أَبِيدِي القَوْمَ»؛ اي بيداء! اين جمعيت را نابود کن. در اينجا به همين مقدار بسنده ميکنيم که براي عبرت گيرندگان همين مقدار کافي و بسنده است. و شيخ صدوق و غير او - که خداي رحمتشان کند - نيز بسياري از اين اخبار را روايت کردهاند. و شيخ صدوق به سند خود، از عبد اللَّه بن عجلان روايت آورده که گفت: در محضر امام ابوعبد اللَّه صادقعليه السلام از خروج حضرت قائمعليه السلام سخن به ميان آورديم، پس به آن جناب عرضه داشتم: چه راهي داريم که آن را بدانيم؟ فرمود: هر يک از شما صبح بيدار ميشود، در حالي که زير سرش صفحه اي باشد که بر آن نوشته شده: «طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ»؛ اطاعت شناخته شده. [11] . پی نوشت: [1] الغيبة، 140،139. [2] اصول کافي، 372:1. [3] سوره نساء، آيه 59. [4] الغيبة، نعماني؛ باب علامات الظهور، 133 به بعد. [5] سوره شعراء، آيه 4. [6] سوره قمر، آيه 2. [7] سوره يونس، آيه 35. [8] سوره انعام، آيه 2. [9] الغيبة، نعماني:172؛ باب ما جاء عند خروج القائمعليه السلام. [10] بحارالانوار، 53 باب 25. [11] کمالالدين، 654:2 باب 57 ح 22.