آیات مهدوی : آیه 55 سوره نور
سوره نور آيه 55(مشاهده آیه)
وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا ۚ وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
خدا به کسانی از شما بندگان که (به خدا و حجّت عصر علیه السّلام) ایمان آرند و نیکوکار گردند وعده فرمود که (در ظهور امام زمان) در زمین خلافتشان دهد چنانکه امم صالح پیمبران سلف را جانشین پیشینیان آنها نمود، و دین پسندیده آنان را (که اسلام واقعی است بر همه ادیان) تمکین و تسلط عطا کند و به همه آنان پس از خوف و اندیشه از دشمنان ایمنی کامل دهد که مرا به یگانگی، بی هیچ شائبه، شرک و ریا پرستش کنند، و بعد از آن هر که کافر شود پس آنان به حقیقت همان فاسقان تبهکارند.
نام تفسیر | شرح تفسیر | |
تفسیر اطیب البیان | اين آيه شريفه را مفسرين عامه دو نحوه تفسير كردند يكى آنكه بعد از مهاجرت حضرت رسول اسلام رو به تعالى و ترقى پيدا كرد تا آنكه در زمان خلفا ممالك عرب و عجم در تحت رياست اسلام افتاد ديگر آنكه مراد قيامت باشد كه نجات و سعادت و بهشت اختصاص به مسلمين داشته باشد و اين دو تفسير خلاف ظاهر بلكه خلاف صريح آيه است چنانچه در ذيل تفسير بيان مىشود و اخبار بسيارى از ائمه اطهار داريم كه اين آيه راجع به ظهور حضرت بقية اللَّه و رجعت ائمه اطهار است چنانچه در تفسير بيان مى شود. (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ). اولا وعده الهى تخلف پذير نيست زيرا خلف وعده قبيح است و محال است از خدا صادر شود. و ثانيا خطاب منكم به مسلمين است و معلوم است كه اينها دو دسته هستند زيرا ميفرمايد: (الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ) كسانى كه از شما مسلمين ايمان داشته باشند كه مؤمن با مسلم غير مؤمن فرق دارند و مسلما مصداق اتم مؤمن ائمه اطهار هستند كه معصومين باشند و اين وعده خاص به آنها است. (وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) صالحات جمع محلى به الف و لام افاده عموم مىكند يعنى جميع صالحات و كسى غير از معصومين خالى از اعمال فاسده نيست و لو بلغ ما بلغ. (لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ) استخلاف در ارض سلطنت و رياست بر تمام كره زمين است و هيچكدام از ائمه همچه سلطنتى پيدا نكردند فقط امير المؤمنين عليه السلام پنج سال سلطنت داشت آنهم نه بر تمام كره آنهم گرفتار عايشه و طلحه و زبير و معاويه و خوارج بود و تا آنكه در محراب او را كشتند. (كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) مثل نوح بعد از طوفان و داود و سليمان كه ميفرمايد: (وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ) نمل آيه 17. (وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ) دين حق كه مرضى خداوند باشد. (وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً). ائمه در دوره زمان خود متمكّن نبودند هر كدام گرفتار، امير المؤمنين گرفتار مشايخ ثلاث حضرت حسن گرفتار معاويه، ابى عبد اللَّه گرفتار يزيد حضرت باقر و حضرت سجاد گرفتار بنى مروان بقيه گرفتار بنى عباس. تبديل اين خوف به امن منحصر به دوره ظهور و رجعت است كه ديگر يك كافر و مشرك و ظالم و مخالف و معاند و ناصب روى زمين باقى نماند و مؤمنين با كمال امن. (يَعْبُدُونَنِي) خدا را عبادت كنند. (لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً) دستگاه شرك برچيده ميشود. (وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ) بعد از اين بيان اگر كسى منكر شد و كافر به ظهور و رجعت ائمه شد پس فاسق مىشود، فسق در كفر اعظم افراد كفر است فسق بدتر از كفر بكلى منحرف مى شود و تجاوز مىكند ديگر احتياج به نقل اخبار نداريم از همين آيه استفاده مى شود و نقل اخبار از طول اين تفسير خارج است رجوع به برهان كنيد. | |
تفسیر انوار درخشان | وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ: آيه مبنى بر مژده بامت اسلام و خطاب بعموم اجتماعات و امت صالح اسلامى است و ظاهر آيه امت بقيد صلاح است و جمله الَّذِينَ آمَنُوا خطاب شخصى نيست كه متوجه بافراد خاصى باشد مانند خلفاء اسلام كه پس از رحلت رسول (ص) متصدى زعامت مسلمانان بوده و خلافت جامعه اسلامى را بعهده داشتند و ظاهر آيه بطور قضيه حقيقيه و امت صالح از مسلمانان است و نه مطلق امت و اجتماعات اسلامى بدون قيد صلاح است بلكه خصوص امت مسلمان صالح را مورد مژده و بشارت قرار داده است. لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ: مبنى بر مژده و بشارت بامت صالح اسلامى است و مصدر آن استخلاف از خلف گرفته شده بمعناى جانشين بودن و وراثت در زندگى است به اين كه شخصى و يا اقوام و اجتماعى در اثر فناء و يا هلاكت قوم و جامعه نيرومندى جانشين آنان شد و منازل و سرزمين آنان را تصرف نموده بجاى آنها سكونت نمايند و اين معناى استخلاف صفت جامعه و قوم است كه بطور اجتماع در سرزمين و اماكن اقوام گذشته و منازل آنان سكونت نمايند. و نيز ممكن است استخلاف بمعناى منصب خلافت رسالت و امامت و وصايت باشد كه منصب الهى است ناگزير منصب شخصى خواهد بود كه آفريدگار بشخص قابل و شايسته موهبت ميفرمايد مانند رسولان نوح و ابراهيم و موسى كليم عليه السّلام. و نيز ممكن است بقرينه سياق استخلاف به پيروان مكتب رسولان گفته شود هم چنانكه در جمله «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» نيز مراد اقوام و پيروان مكتب رسولان بوده كه در اثر اينكه كفار و مشركان با دعوت رسول بمبارزه برخاسته و سر انجام بهلاكت افتاده و رسول و پيروان مكتب وى در آن سرزمين كفار بسلامت زندگى نموده و جانشين آنان گشته در حقيقت رسالت و منصب خلافت الهى سبب استخلاف شده و پس از هلاكت كفار پيروان مكتب رسول بطور جمعى و هيئت اجتماع در اماكن و سرزمين كفار سكونت نمودهاند. لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ: با تأكيدى كه در بر دارد بطور اطلاق و هميشگى است و مژده و بشارت راجع بامت صالح و اجتماعات صالح اسلامى است كه در اثر سير و تكامل و تحولاتى كه بر بشر رو ميآورد پروردگار وعده فرموده كه امت صالح اسلامى را در جهان فرمانروا نموده و سرزمينهاى كفار و مشركان را بتصرف خواهند داشت پس از اينكه بيگانگان دين اسلام را پذيرفته و يا بتدريج بهلاكت افتاده و يا محكوم بهلاكت شده اند. كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ: آيه مبنى بر تشبيه باستخلاف امت صالح و سكونت در اماكن كفار و بيان جريان نظام بناگذارى مكتب توحيد در امتهاى گذشته است به اين كه در اثر اعزام رسول باقوام و جماعاتى از جانب پروردگار و قيام رسول بدعوت مردم به پيروى از مكتب توحيد سبب بود كه گروهى انبوه دعوت رسول را پذيرفته و بوى بگروند همچنين گروهى بسيار بيگانه از نظر لجاج در مقام انكار و مبارزه با دعوت رسول برميآمدند سر انجام بهلاكت آنان پايان مىيافت و بطور خلافت طبيعى و وراثت پيروان مكتب توحيد و گروندگان برسول نيز در آن سرزمين كفار و منازل مسكونى آنها سكونت بطور موقت مينمودند و هر يك از امتهاى گذشته رسولان پس از ديگرى زندگى آنان پايان يافته و جمله (كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ) قرينه آنستكه در جمله «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ» بهمين منوال جريان خواهد يافت. بالاخره آيه بيان نظام تشريع و سيره بناگذارى مكتب توحيد در امتهاى گذشته است و اين قانون و نظام تشريع استثناء پذير نخواهد بود. و در نتيجه تشبيه آيه بيان آنستكه در امت اسلامى نيز اين قانون و نظام اجراء خواهد شد بدين تقريب كه بر طبق نظام سير و تكامل سلسله بشر و تأثير برنامه مكتب قرآن در اجتماعات بشرى خواه و ناخواه همچنين امتهاى اسلامى در اثر حوادث و تحولاتى كه با آنها مواجه شده و خواهند شد. بالاخره عصر و دوره و زمانى پيش آيد كه خليفهاى از جانب پروردگار و وصيى از اوصياء قيام بدعوت جامعه بشر بدين اسلام و بمكتب قرآن بنمايد و گروهى انبوه بدعوت او پاسخ داده و در نتيجه قيام بدعوت عموم مردم آن عصر و زمان احكام اسلام و برنامه قرآن بر عموم مردم و جهان بشريت حاكم و فرمانروا گردد. وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ: از جمله مژده و بشارت بامت صالح اسلامى كه خارق عادت است آنكه در اثر سير و تكامل و تحولاتى كه بر بشر رو آورد عصر و زمانى پيش خواهد آمد كه دين اسلام و برنامه مكتب عالى قرآن در قلوب عموم مردم فرمانروا گردد و مورد رضايت و انقياد سلسله بشر خواهد شد كه عموم مردم از دين مرضى اسلام و برنامه قرآن پيروى نموده و كسى بتمرد و مخالفت با اصول اعتقادى آن نخواهند برخاست بلكه بطور عمومى در مقام انقياد و اطاعت بوده و براى هميشه فرمانروا خواهد بود نظر به اين كه آيه مبنى بر مژده و بشارت بامت صالح اسلامى بطور اطلاق است و تا پايان نظام تكليف در جهان جريان و تحقق خواهد يافت. وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً: از جمله مژده و بشارت ديگرى بامت صالح و اجتماعات اسلامى است به اين كه مسلمانان در ادوار تاريخ پيوسته بلحاظ دين اسلام خائف و ترسان بوده و مورد تهديد بيگانگان و هجوم و آزار و مخالفت كفار قرار گرفته و همچنين دچار منافقان داخلى بوده ولى در آن عصر و زمان مشخص آينده اهل اسلام از هر گونه خطر و اختلاف ايمن خواهند بود. بديهى است اين امر نيز فوق العاده مهم و جنبه خارق عادت دارد زيرا هرگز شئون وجودى مسلمانان تا چه رسد بدين آنان ايمن و مصون از خطر و خوف و مزاحمت بيگانگان و ستمگران داخلى و خارجى نبوده ولى در آن عصر مشخص نامبرده نيز اين امر خارق بطور حتم تحقق خواهد يافت. با توجه به اين كه اين مژده و بشارت نيز لازم فرمانروائى احكام اسلام در جامعه بشر بطور كامل است كه چنانچه احكام و برنامه اعتقادى و عملى و خلقى اسلام در اجتماعات بشر حكومت نمايد و كسى از آنها تخلف ننمايد لازم قهرى آن نعمت امن بودن مسلمانان از هر گونه خطر و مزاحمت و ستم خواهد بود. 2- تشبيه در جمله كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فقط جنبه خلافت در نظر گرفته شده كه پيروان مكتب رسولان پس از هلاكت كفار در سرزمين و اماكن آنها سكونت مينمودند ولى در باره امت صالح اسلامى مژدهاى چندى نيز در بر دارد مثلا پس از هلاكت فرعون و قبطيان كه پيروان موسى عليه السّلام در سرزمين قبطيان مصر و غير آن سكونت نمودند هرگز احكام تورية بر مردم كاملا حاكم و فرمانروا نبود فقط بنى اسرائيل از مبارزه دامنهدار فرعون و قبطيان آسوده و ايمن گشتند ولى در باره امت صالح اسلامى دين اسلام و اصول اعتقادى و عملى آن كاملا در جامعه اسلامى فرمانروا خواهد بود. يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً: از جمله مژده و بشارت بامت صالح اسلامى آنستكه در آن عصر و زمان كه در جهان پيش خواهد آمد آنستكه در اثر انقياد عموم مردم از اصول اسلام و احكام و برنامه آن ديگر كسى مشرك و بتپرست نخواهد بود و عموم مردم موحد و خدا پرست خواهند بود و در ادوار گذشته و امتهاى رسولان هرگز صورت نگرفته و تحقق نيافته است. پس از بيان و تفسير جملههاى آيه و هدايت روايات متواتر كه از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و اوصياء (ع) رسيده و از ضروريات دين اسلام است آيه قابل انطباق با حادثهاى نيست جز با زمان ظهور امام مهدى حجة بن الحسن (ع) هنگام كه ظهور نموده و قيام بدعوت نمايد جامعه صالح اسلامى در آن عصر و زمان واجد اين صفات و كمال شوند كه نهايت ارتقاء و نفوذ دين توحيد خالص در قلوب بشرى است كه همه افراد مردم آن عصر بطور اقتضاء روحى و كمال روانى از رذائل شرك و كفر و گناهان پاكيزه گردند و شعار افراد مردم ايمان و تقوى و فضايل اخلاقى و تبرى از شرك و كفر و رذائل خواهد بود. و بر حسب اطلاق جمله (لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ) استخلاف امت صالح اسلامى بطور دائم و در اقطار جهان تا پايان نظام تكليف خواهد بود كه بشر در دنيا زندگى مينمايند و مورد تكليف و آزمايش قرار مىگيرند اين نظام در جهان جارى و فرمانروا خواهد بود. و بر حسب روايات متواتر كه رسيده است (يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا) مبنى بر اينكه بشر در اثر ارتقاء فكرى و نيروى زياده بر تصور كه در جهان بدست خواهد آورد و در نتيجه آن از بشر آسايش سلب خواهد شد از نظر اينكه شعار زندگى بشر استخدام و استعمار و بر نيروى سبعيت و درندگى استوار خواهد بود كه با نيروى خرد و انديشه پيوست است ناگزير نظام زندگى بشر رو بسقوط و فناء خواهد گذارد. نظام اتم در باره هدايت سلسله بشر بآنستكه براى سوق بشر بسعادت و منع وى از سقوط، پروردگار حجت و داعى بحق را كه در پس پرده غيبت ذخيره فرموده قيام نمايد و زمام تعليم و تربيت بشر را بدست گيرد و عموم مردم را بمعارف الهى و اصول توحيد آشنا سازد تيرهگى ظلمت شرك و كفر و مادىگرى را درهم شكند و صحنه درخشان ايمان و فضيلت را بر وى مردم بگشايد. و از طرفى نيز استعداد فطرى بشر بحد رشد رسيده و قابليت درك حقايق آفرينش آنان بنصاب رسيده عموم افراد در اندك زمانى تعليمات و ارشادات داعى بحق را بپذيرند و وارد صحنه درخشان ايمان و تقوى گردند و از نظر رشد فكرى مردم از رذايل شرك و كفر و گناهان بر حذر گردند و با قلب سليم خود كه از تعليمات اعجاز آميز و الهامات داعى بحق كسب نموده و فراگرفته از هر گونه انحراف اعتقادى و عملى و اخلاقى تبرى جويند و رذالت و قذارت و تيرهگى كفر و قبايح را بوجدان و شهود خود بيابند و درك نمايند. آنگاه بر حسب تعالى روحى و درك حقايق و نيل بمقامى از انسانيت عموم بشر بحدى از رشد نائل خواهد آمد كه اصول اعتقادى و وظايف عملى و فضايل اخلاقى بر قلوب عموم فرمانروا گردد و امنيت داخلى و همگانى اعماق اجتماعات بشرى را فرا بگيرد و در اقطار جهان گسترده شود. و از نظر اقتضاء ذاتى و انقياد روانى كه بشر كسب نمايد و از تعليمات و الهامات معجزه آساى داعى بحق اخذ نمايد و فرا بگيرد منت بيدريغ و فضل ساحت كبريائى سلسله بشر را شامل شود آنگاه در سرتاسر جهان عدل و داد فرمانروا گردد آنگاه مفاد آيه «يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً» تحقق خواهد يافت. و جمله: «يملأ الارض قسطا و عدلا» ناظر باين حقيقت روانى است كه تعليمات اعجازآميز معلم اخير بشر و استاد دانشگاه عالى تعليم و تربيت بشر از هر سو و استعداد عالى دانشجويان كه با همه قواى فكرى از سوى ديگر آماده آموزش و درك فضايل انسانى هستند در كمترين فرصتى روح انسانيت بافراد بشر بدمد و در نظام تعليم و تربيت كه غرض اصلى از خلقت بشر است از جمله ايام اللّه معرفى شود و بقية اللّه از ذخائر الهى است يعنى بمنظور تعليم نهائى بشرى از دير زمانى آماده شده و پيوسته در انتظار آنست تا به تعليم و تربيت بشر قيام نمايد. بديهى است فساد و اختلال نظام زندگى و جنايتها و خونريزيها كه اقطار جهان را فرا مىگيرد فقط استناد بفساد عقيده و رذالت روانى و خلقى افراد بشر دارد و از آن سر چشمه ميگيرد و يگانه وسيله قطع ريشه فساد در جهان نيز همانا اصلاح عقيده و معرفت بحقايق آفرينش و خداشناسى و فضائل روانى مردم است آن نيز از طريق انقياد از احكام اسلام و برنامه دانشگاه قرآن ميسر خواهد بود. و در آن دوره كه بشر سير انحطاطى خود را در شرك بتوحيد افعالى پروردگار پيموده و تيرهگى شرك و خودپرستى اعماق افكار بشرى را فراگرفته و بشر شعارى جز سبعيت و درندگى با نيروى خرد ندارد و بپرتگاه نيستى و سقوط رسيده ناگهان خورشيد جهانآرا باذن كبريائى پردههاى ظلمت و تيرهگى را بكنار زده نور ايمان و خداشناسى را در دل و در اعماق افكار بشر پديد آورد، روح ايمان و فضيلت انسانى و مواسات و برادرى را در كالبد آنان مىدمد و از محيط تيره جاهليت خارج نموده بصحنه تابناك و درخشان ايمان و مسالمت آورد. وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ: بيان آنستكه در عصر قيام داعى بحق كه عدل و داد جهان را فراگرفته و بشر عموما بكمال و بمقامى از انسانيت نائل گشته چنانچه كسى نعمت هدايت را كفران نمايد و گناهى مرتكب شود كه ضرر و زيان براى جامعه نداشته از طريق عدالت منحرف شده و فاسق است شاهد آنستكه روح ايمان و تقوى در كالبد بشر دميده شده ولى باز بر حسب نيروى اختيار بعض افراد مىتوانند بگناهانى توجه نموده مرتكب شوند. و مفاد جمله «يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا»: آنستكه در اثر تعليم و تربيت حضرت بقية اللّه داعى بحق عليه السّلام از هر سو و قابليت و رشد فكرى مردم و اكثريت آنان از طرف ديگر تعليمات اسلامى را پذيرا بوده و با تمام نيرو پذيرفتهاند همچنين معاندان و كفار كه بر حسب طبع پليد خود فتنه انگيزند سركوب و يا كشته شدهاند با اين محيط كه عدالت سرتاسر جهان را فراگرفته مردم توجه بجنايتها و گناهان نخواهند نمود و از گناهان و قبايح اعمال بر حسب طبع، نفرت خواهند داشت. آنگاه جهان را اعمال صالحه فراگيرد و همه طبقات مردم با كمال ائتلاف و مواسات زندگى خواهند نمود همچنانكه قبل از قيام حضرت مهدى (ع) بر حسب خوى سبعيت و درندگى مردم و در اثر شرك و كفر روانى گناهان و جنايتها جهان را فراگرفته بوده همچنانكه تيرهگى شرك و مادىگرى نيز افكار و قلوب مردم را فراگرفته بوده است. خلاصه ظلم و ستم و شرك صورت عقيده و اعمال جوارحى افراد بشر است كه بر اساس اختيار انجام مىدهند همچنين پس از قيام و ظهور حضرت بقية اللّه (ع) در اثر تعليم و تربيت معجزهآساى او و نيز از نظر رشد فكرى عموم مردم در كمترين زمانى تعليمات معجزهآسا را پذيرفته عقيده آنان توحيد خالص و اخلاق و اعمال آنان طبق برنامه مكتب عالى قرآن خواهد بود و در اثر آموزش طبع سليم مردم از گناهان و جنايتها متنفر خواهند بود. بر اين اساس قسط و عدل و مواسات و ائتلاف عموم مردم با يكديگر و اعمال صالحه جهان را فراخواهد گرفت بديهى است اين چنين تغييرى كه در روحيه و افكار عموم مردم پديد آورده در اثر تعليم و نظامى است كه ساحت او در پيشوائى و اجراء ولايت عامه و زعامت خود پيش گرفته است و بطور حتم بفضل و قضاى ساحت كبريائى نيز ناجح خواهد بود. و در جمله از روايت يملأ الارض املاء و فراگرفتن قسط و عدل و داد در اقطار جهان را بحضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالى فرجه استناد داده با اينكه بطور بداهت گسترش و نشر عدل و داد در اقطار جهان عبارت از التزام عموم مردم بحسن رفتار با يكديگر و اعمال صالحه و اجراء برنامه مكتب عالى قرآن در جهان است اين استناد فقط از نظر كمال تأثير تعليم و تربيت مردم جهان بطور قابليت ساز خواهد بود. | |
تفسیر نور | شأن نزول: «هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان به مدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند، تمامى عرب بر ضدّ آنها قيام كردند و آن چنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را از خود دور نكنند، شب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند. ادامه اين حالت بر مسلمانان سخت آمده، بعضى گفتند آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد، و جز از خدا از هيچ كس نترسيم؟ آيه نازل شد و به آنها اين بشارت را داد كه آرى چنين زمانى فرا خواهد رسيد». تفسير: حكومت جهانى مستضعفان! از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از اطاعت و تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، اين آيه همين موضوع را ادامه داده و نتيجه اين اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند، و به صورت مؤكد مى گويد: «خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام داده اند وعده مى دهد كه آنها را قطعا خليفه روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد» (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ). منظور از «پيشينيان» بنى اسرائيل است، زيرا آنها با ظهور موسى (ع) و در هم شكسته شدن قدرت فرعون و فرعونيان مالك حكومت روى زمين شدند. «و دين و آيينى را كه براى آنها پسنديده، بطور ريشه دار و پا بر جا در صفحه زمين مستقر سازد» (وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج3، ص: 309 «و خوف و ترس آنها را، به امنيت و آرامش مبدل خواهد كرد» (وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً). و آن چنان مى شود كه «تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار نخواهند داد» (يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً). مسلم است بعد از اين سيطره حكومت توحيد و استقرار آيين الهى و از ميان رفتن هر گونه اضطراب و ناامنى و هر گونه شرك «كسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقان واقعى آنها هستند» (وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ). از مجموع آيه چنين بر مىآيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى دو صفت «ايمان» و «عمل صالح» هستند سه نويد داده است: 1- جانشينى و حكومت روى زمين. 2- نشر آيين حق بطور اساسى و ريشهدار در همه جا. 3- از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى. و نتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند و فرمانهاى او را گردن نهند و هيچ شريك و شبيهى براى او قائل نشوند و توحيد خالص را در همه جا بگسترانند. اين وعده الهى از آن كيست؟ در آيه خوانديم خدا وعده حكومت روى زمين و تمكين دين و آيين و امنيت كامل را به گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده اما در اين كه منظور از اين گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است؟ بدون شك آيه شامل مسلمانان نخستين مىشود و حكومت حضرت مهدى (عج)- كه طبق عقيده عموم مسلمانان اعم از شيعه و اهل تسنن سراسر روى زمين را پر از عدل و داد مىكند بعد از آن كه ظلم و جور همه جا را گرفته باشد- مصداق كامل اين آيه است، ولى با اين حال مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود. نتيجه اين كه در هر عصر و زمان پايه هاى ايمان و عمل صالح در ميان مسلمانان مستحكم شود، آنها صاحب حكومتى ريشهدار و پر نفوذ خواهند شد. چنين حكومتى تمام تلاشها و كوششهايش از جنگ و صلح گرفته تا برنامه هاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى، همه در مسير بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرك است. | |
ترجمه المیزان | ظاهر اينكه آيه در اينجا قرار گرفته اين است كه در ذيل آيات سابق سوره نازل شده باشد، و چون سوره مدنى است، و در مكه و قبل از هجرت نازل نشده، اين آيه نيز مدنى است،هم چنان كه سياقش و مخصوصا سياق ذيلش اين احتمال را تاييد مى كند. در نتيجه اين آيه وعده جميل و زيبايى است براى مؤمنين كه عمل صالح هم دارند، به آنان وعده مى دهد كه به زودى جامعه صالحى مخصوص به خودشان برايشان درست مىكند و زمين را در اختيارشان مى گذارد و دينشان را در زمين متمكن مىسازد، و امنيت را جايگزين ترسى كه داشتند مى كند، امنيتى كه ديگر از منافقين و كيد آنان، و از كفار و جلو گيريهايشان بيمى نداشته باشند، خداى را آزادانه عبادت كنند، و چيزى را شريك او قرار ندهند. پس در جمله" وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ" كلمه" من" تبعيضى خواهد بود نه بيانى، و خطاب در آن، به عموم مسلمين است كه در ميان آنان، هم منافق هست و هم مؤمن، و مؤمنين ايشان نيز دو طايفه اند، يكى كسانى كه عمل صالح مى كنند، و گروه ديگر آنان كه عمل صالح ندارند، ولى وعدهاى كه در آن آمده مخصوص كسانى است كه هم ايمان داشته باشند و هم اعمالشان صالح باشد و بس. [مراد از استخلاف مؤمنين صالح العمل در زمين و مقصود از مستخلفين قبل از ايشان در آيه:" وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ..."] و در جمله" لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ" دو احتمال هست، يكى اينكه مراد از استخلاف اين باشد كه خداى تعالى به ايشان خلافتى الهى نظير خلافت آدم و داوود و سليمان داده باشد، هم چنان كه درباره خلافت آدم فرمود:" إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً" «1» و درباره داوود فرموده:" إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ" «2» و درباره سليمان فرموده:" وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ" «3» كه اگر مراد از خلافت اين باشد، قهرا خلفاى قبل از ايشان خلفاى خدا، يعنى انبياى او و اوليايش خواهد بود، و ليكن به دليلى كه مى آيد اين احتمال بعيد است. احتمال دوم اينكه مراد از" خلافت" ارث دادن زمين به ايشان و مسلط كردن آنان بر زمين باشد، هم چنان كه در اين معنا فرموده:" إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ" «4» و نيز فرموده:" أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ" «5» كه بنا بر اين احتمال، مراد از خلفاى قبل از ايشان مؤمنين از امتهاى گذشته خواهد بود، كه خدا كفار و منافقين آنها را هلاك كرد، و مؤمنين خالص ايشان را نجات داد، مانند قوم نوح و هود و صالح و شعيب، هم چنان كه در آيه" وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ، وَ لَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ" «6» است و اينان كسانى هستند كه خود را براى خدا خالص كردند و خدا نجاتشان داد، و در نتيجه جامعه صالحى تشكيل داده و در آن زندگى كردند، تا آنكه مهلتشان طول كشيده، دلهايشان قساوت يافت. اما قول كسى «7» كه گفته: مراد از مستخلفين قبل از ايشان، بنى اسرائيل است كه خدا بعد از هلاك كردن فرعون و لشگريانش سر زمين مصر و شام را به ايشان ارث داده، و در آن مكنتشان داد، هم چنان كه درباره آنان فرمود:" وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ" «8» حرف صحيحى نيست. زيرا آيه مورد بحث از مردمى خبر مىدهد كه بعد از ارث بردن زمين، اجتماعى صالح تشكيل دادند و قوم بنى اسرائيل بعد از نجاتشان از فرعون و لشگرش، هرگز از كفر و نفاق و فسق خالص نگشتند، و مصداق" الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ" نشدند، و به نص قرآن كريم در آياتى بسيار هرگز و در هيچ دورهاى چنين روزى به خود نديدند، و با اينكه اجتماع ايشان همواره از كفار و منافقين و صالحان و طالحان متشكل مىشده، ديگر معنا ندارد كه استخلاف ايشان را مثل بزند براى استخلاف" الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ". و اگر مراد از تشبيه اصل استخلاف ايشان، به استخلاف خلفاى قبل از ايشان- كه فرضا بنى اسرائيل باشند چه خوب و چه بد- بوده باشد، در اين صورت احتياجى نبود كه مجتمع اسرائيلى را پيش بكشد، و به آنان تشبيه كند و حال آنكه امتهاى موجود در زمان نزول آيه و قبل از آن بسيار قوى تر و پرجمعيتتر از بنى اسرائيل بودند مانند روم و فارس و كلده و غير ايشان، هم چنان كه در آيه" إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ" «9» و آيه" إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ" «10» بدون هيچ تشبيهى اين امت را جانشينان امتهاى قبل دانست، و حتى كفار از اين امت را هم خلفاى اقوام پيشين خواند و فرمود:" وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ" «11» و نيز فرمود:" هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ فِي الْأَرْضِ فَمَنْ كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ" «12». حال اگر بگويى چرا جايز نباشد كه تشبيه در آيه مورد بحث، تشبيه به بنى اسرائيل باشد؟ آن گاه حق اين مجتمع صالح را با جمله بعدىاش اداء نموده و بفرمايد:" لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ ..."؟ در جواب مى گوييم: بله، اشكالى ندارد، جز اينكه همان طور كه گفتيم، بنا بر اين ديگر وجهى ندارد كه امت اسلام از ميان همه امم تنها جانشين بنى اسرائيل باشند، و جانشينى اين امت تنها به جانشينى بنى اسرائيل تشبيه گردد. [مراد از تمكين دين و ديگر مفردات و جملات آيه شريفه] " وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ" تمكين هر چيزى بر قرار كردن آن است در مكان و اين كنايه است از ثبات آن چيز، و زوال و اضطراب و تزلزلناپذيرى آن، به طورى كه اگر اثرى داشته باشد هيچ مانعى جلوى تاثير آن را نگيرد و در آيه مورد بحث تمكين دين عبارت است از اينكه: آن را در جامعه مورد عمل قرار دهد، يعنى هيچ كفرى جلوگيرش نشود، و امرش را سبك نشمارند، اصول معارفش مورد اعتقاد همه باشد، درباره آن اختلاف و تخاصمى نباشد، و اين حكم را خداى سبحان در چند جاى از كلامش كرده كه اختلاف مختلفين در امر دين علت و منشاى جز طغيان ندارد، مانند اين آيه" وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ" «13». و مراد از دين ايشان، آن دينى كه برايشان پسنديده، دين اسلام است. و اگر دين را به ايشان اضافه كرد، از باب احترام بود و نيز از اين جهت بود كه دين مقتضاى فطرت خود آنان بود. و جمله" وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً" مانند جمله" وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ" عطف است بر جمله" لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ" و اصل معنا" ليبدلن خوفهم امنا" بوده، به طور سادهتر اينكه در واقع بايد مىفرمود" ترس ايشان را مبدل به امنيت كرديم" ولى فرموده" ايشان را بعد از ترس، مبدل به امنيت كرديم" و تبديل را به خود آنان نسبت داد، حالا يا از باب مجاز عقلى است، و يا آنكه مضاف را چون معلوم بوده حذف كرده، زيرا جمله" مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ" مى فهماند كه آن محذوف خوف، و تقدير" ليبدلن خوفهم" بوده، و يا آنكه از اين باب نبوده، بلكه كلمه" امنا" به معناى آمنين بوده كه در اين صورت معنا اين مى شود كه: خدا ايشان را بعد از ترسشان مبدل كرد به ايمنان و به هر حال، مراد از خوف آن ترسى است كه مؤمنين صدر اسلام از كفار و منافقين داشتند. و جمله" يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً" را اگر بخواهيم با سياق آيات بهتر وفق دهيم، بايد حال از ضمير در جمله" لَيُبَدِّلَنَّهُمْ" بگيريم، كه معنا چنين مى شود:" خدا ترس ايشان را مبدل به امنيت كرد، در حالى كه ايشان مرا پرستش كنند، و چيزى شريك من ندانند". و اگر در اين آيه التفاتى از غيبت" يبدلنهم" به تكلم" مرا عبادت كنند" بكار برده و جمله" يعبدوننى" را با جمله" چيزى را شريك من ندانند" تاكيد كرده، و كلمه" شيئا" را نكره آورده، كه خود دلالت مىكند بر نفى شريك به طور اطلاق، همه اين نكات حكم مىكند بر اينكه مراد از عبادت، خداپرستى خالص است، به طورى كه هيچ شايبهاى از شرك- چه شرك جلى و چه شرك خفى- در آن راه نداشته باشد، و خلاصه معنا اين مىشود كه خدا مجتمع آنان را مجتمعى ايمن مىسازد، تا در آن جز خدا هيچ چيز ديگرى پرستش نشود، و هيچ ربى غير از خدا قائل نباشند. و كلمه" ذلك" در جمله" وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ" به طورى كه سياق شهادت مىدهد اشاره است به موعود، بنا بر اين، مناسبتر آن است كه كلمه" كفر" را به معناى كفران، و در مقابل شكر بدانيم، و چنين معنا كنيم كه:" و هر كس كفران كند و خدا را شكر نگويد، و بعد از تحقق اين وعده عوض شكر با كفر و نفاق و ساير گناهان مهلكه، كفران نعمت كند، چنين كسانى كاملا در فسقند" و فسق هم عبارت است از بيرون شدن از زى بندگى. [اختلاف شديد مفسرين پيرامون مورد نزول اين آيه و مفاد آن و بيان حق مطلب در اين باره] مفسرين در اين آيه شريفه اختلافاتى شديد و زيادى دارند. بعضى «14» گفته اند: درباره اصحاب رسول خدا (ص) نازل شده، و خدا وعدهاى را كه به ايشان داد منجز كرد، و زمين را در اختيار ايشان قرار داد، و دين ايشان را تمكين داد، و ترس ايشان را مبدل به امنيت كرد، آرى بعد از در گذشت رسول خدا (ص) در ايام خلفاى راشدين، اسلام را پيش برد، و عزت داد، و در نتيجه آن ترسى كه مسلمين از كفار و منافقين داشتند، از ميان برفت. و مراد از استخلاف ايشان استخلاف خلفاى چهارگانه بعد از رسول خدا (ص)، و يا تنها خلفاى سهگانه اول است، و اگر استخلاف را به همه نسبت داده، با اينكه همه مسلمين خليفه نبودند، و خلافت مختص به سه و يا چهار نفر بود، از قبيل نسبت دادن چيزى است كه مخصوص به بعض است به همه، مثل اينكه مى گويند: بنى فلان كشته شدند، با اينكه بعضى از آنان كشته شدند. بعضى «15» ديگر گفتهاند كه: اين آيه شامل عموم امت محمد (ص) مىشود، و مراد از استخلاف امت وى و تمكين دين ايشان و تبديل خوفشان به امنيت اين است كه زمين را به ايشان ارث داد، آن چنان كه به امتهاى قبل از اسلام ارث داد. و يا مراد استخلاف خلفاى بعد از رسول خدا (ص)، و تمكين اسلام و شكست دادن دشمنان دين مىباشد، كه خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب وعده خود را وفا كرد، و اسلام و مسلمين را يارى نموده، شهرها و اقطار عالم براى آنان فتح شد. بنا بر اين دو قول، آيه شريفه از پيشگويىهاى قرآن خواهد بود، چون خبر از امورى داده كه هنوز در عالم تحقق نيافته، و حتى آن روز اميدش هم نمىرفت. بعضى «16» ديگر گفتهاند: اين آيه مربوط به مهدى موعود (ع) است، كه اخبار متواتر از ظهورش خبر داده، و فرموده كه: زمين را پر از عدل و داد مى كند همان طور كه پر از ظلم و جور شده باشد، و مراد از" الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ" رسول خدا (ص) و ائمه اهل بيت او (ع) است. ولى آنچه از سياق آيه شريفه به نظر مى رسد صرف نظر از مسامحههايى كه چه بسا بعضى از مفسرين در تفسير آيات قرآنى دارند، اين است كه بدون شك آيه شريفه درباره بعضى از افراد امت است نه همه امت و نه اشخاص معينى از امت، و اين افراد عبارتند از كسانى كه مصداق" الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ" بوده باشند، و آيه نص در اين معنا است، و هيچ دليلى نه در الفاظ آيه و نه از عقل كه دلالت كند بر اينكه مقصود از آنان تنها صحابه رسول خدا، و يا خود رسول خدا (ص) و ائمه اهل بيت (ع) مى باشد نيست، و نيز هيچ دليلى نيست بر اينكه مراد از" الذين" عموم امت بوده، و اگر وعده در آيه متوجه به طايفه مخصوصى از ايشان شده به خاطر صرف احترام از آنان يا عنايت بيشتر به آنان بوده باشد، زيرا همه اين حرفها سخنانى خود ساخته و بى دليل است. و مراد از استخلاف آنان در زمين نظير استخلاف نياكان و امم گذشته اين است كه اجتماعى صالح از آنان تشكيل دهد، كه زمين را ارث ببرند، آن طور كه نياكان و امم گذشته صاحبان قوت و شوكت ارث بردند، و اين استخلاف قائم به مجتمع صالح ايشان است، نه به افراد معينى از ايشان، هم چنان كه در امتهاى قبل از ايشان قائم به مجتمع بود. و اما اينكه مراد از آن، خلافت الهى به معناى ولايت و سلطنت الهى، نظير سلطنت داوود و سليمان و يوسف (ع) بوده باشد، بسيار بعيد است، چون از قرآن كريم بعيد است كه از انبياء به عبارت" الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ" تعبير فرمايد، و اين تعبير به همين لفظ و يا به معناى آن در بيش از پنجاه مورد در قرآن كريم آمده، و در هيچ جا مقصود از آن انبياى گذشته نبوده، با اينكه گفتگو درباره انبياى گذشته در قرآن كريم بسيار آمده، بله در بعضى موارد به عبارت" رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ" يا" رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي" يا نظير اينها با اضافه كلمه قبل به ضمير راجع به رسول خدا (ص) آمده است. و مراد از تمكين دين مرضى آنان در زمين- همان طور كه گذشت- اين است كه دين پسنديده ايشان را پاى بر جا بدارد، به طورى كه اختلافشان در اصول، و سهلانگارىهايشان در اجراى احكام، و عمل به فروع آن، دين آنان را متزلزل نسازد، و همواره اجتماعشان از لكه نفاق پاك باشد. و مراد از تبديل خوفشان به امنيت اين است كه امنيت و سلام بر مجتمع آنان سايه بيفكند، به طورى كه نه از دشمنان داخلى بر دين و دنياى خود بترسند، و نه از دشمنان خارجى، نه از دشمنى علنى، و نه پنهانى. و اينكه بعضى «17» از مفسرين گفته اند:" مراد تنها ترس از دشمنان خارجى است، هم چنان كه همه ترس مسلمانان صدر اول از كفار و مشركين بود، كه مى خواستند نور خدا را خاموش ساخته و دعوت حقه دين را باطل سازند" حرف صحيحى نيست، و دليلى بر گفتار خود ندارند، چون لفظ آيه مطلق است، و هيچ قرينهاى كه مدعاى آنان را اثبات كند در آن نيست، علاوه بر اين آيه شريفه در مقام امتنان است، و اين چه منتى است كه خدا بر جامعهاى بگذارد كه دشمن خارجى را بر آنان مسلط نكرده، در حالى كه داخل آن جامعه را فساد احاطه كرده باشد، و از هر سو بلاهاى گوناگون آن جامعه را تهديد كند، نه امنيتى در جان خود داشته باشند، و نه در عرض و نه در مال، تنها قدرت حاكمه بر آن اجتماع حريت داشته، و طبقه ستمگر در رفاه و پيشرفت باشند؟. و مرادش از اينكه فرمود:" خداى را عبادت مى كنند و چيزى را شريك او نمىگيرند" همان معنايى است كه لفظ به طور حقيقت بر آن دلالت كند، و آن عبارت است از اينكه اخلاص در عبادت عموميت پيدا كند و بنيان هر كرامتى غير از كرامت تقوى منهدم گردد. آنچه از همه مطالب بر آمد اين شد كه خداى سبحان به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مىدهند، وعده مىدهد كه به زودى جامعه اى برايشان تكوين مى كند كه جامعه به تمام معنا صالح باشد، و از لكه ننگ كفر و نفاق و فسق پاك باشد، زمين را ارث برد و در عقايد افراد آن و اعمالشان جز دين حق، چيزى حاكم نباشد، ايمن زندگى كنند، ترسى از دشمن داخلى يا خارجى نداشته باشند، از كيد نيرنگ بازان، و ظلم ستمگران و زورگويى زورگويان آزاد باشند. [توضيح اينكه وعده استخلاف در آيه، جز با اجتماعى كه با ظهور مهدى (عليه السلام) بر پا مى شود با هيچ مجتمعى قابل انطباق نيست] و اين مجتمع طيب و طاهر با صفاتى كه از فضيلت و قداست دارد هرگز تا كنون در دنيا منعقد نشده، و دنيا از روزى كه پيامبر (ص) مبعوث به رسالت گشته تا كنون، چنين جامعهاى به خود نديده، ناگزير اگر مصداقى پيدا كند، در روزگار مهدى (ع) خواهد بود، چون اخبار متواترى كه از رسول خدا (ص) و ائمه اهل بيت (ع) در خصوصيات آن جناب وارد شده از انعقاد چنين جامعهاى خبر مىدهد، البته اين در صورتى است كه روى سخن در آيه را متوجه مجتمع صالح بدانيم، نه تنها حضرت مهدى (ع). خواهيد گفت: طبق اين نظريه چه معنا دارد كه روى سخن را در زمان نزول آيه به" الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ" كند در حالى كه مهدى (ع) آن روز نبود، (نه خودش بود و نه يكى از اهل زمانش). در پاسخ مىگوييم: اين سؤال ناشى از اين است كه پرسش كننده ميان خطابهاى فردى با خطابهاى اجتماعى خلط كرده، چون خطاب دو جور ممكن است متوجه اشخاص شود، يكى اينكه اشخاصى را مورد خطابى قرار دهند، بدين جهت كه خصوصيات خود آنان مورد نظر است، ديگر اينكه همان اشخاص را مورد خطاب قرار بدهند، اما نه از اين جهت كه شخص خود آنان مورد نظر باشد، بلكه از اين جهت كه جمعيتى هستند داراى صفاتى معين، در صورت اول خطاب از مخاطبين به غير مخاطبين متوجه نمىشود. و شامل آنها نمىگردد، نه وعدهاش و نه وعيدش و نه هيچ چيز ديگرش، و در قسم دوم اصلا اشخاص دخالتى ندارند، خطاب متوجه دارندگان صفات كذايى است، كه در اين صورت به ديگران نيز متوجه مىشود. در آيه شريفه خطاب از قبيل خطابهاى دوم است، كه بيانش گذشت و اغلب خطابهاى قرآنى كه يا مؤمنين را مخاطب كرده، و يا كفار را از اين قبيل است، و همچنين خطابهايى كه متضمن بدگويى از اهل كتاب و مخصوصا يهود است، از اين قبيل است، به مخاطبين بدگويى مىكند به اينكه نياكان و اجداد چند پشت قبل ايشان چنين و چنان كردند، و همچنين خطابهاى متوجه به مشركين كه شما بوديد كه چنين و چنان كرديد، به اينكه اسلاف آنان بودند، نه خود آنان، پس معلوم مى شود كه روى سخن با دارندگان فلان صفات زشت است. و مخصوصا از اين قبيل است وعدهاى كه به يهود داده و فرموده:" فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسُوؤُا وُجُوهَكُمْ" «18» كه وعده داده شدگان تا زمان تحقق آن وعده و پيشگويى زنده نماندند، و در عين حال روى سخن با يهود عصر نزول است، كه شما چنين و چنان مى شويد. و نظير آن وعده در گفتار ذى القرنين است، كه بنا به حكايت قرآن كريم گفت: " فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا" «19». و نيز وعدهاى كه به مردم داده كه قيامت قيام مى كند و بساط حيات دنيوى به وسيله نفخه صور بر چيده مىشود، چنان كه فرمود:" ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً" «20» كه مؤمنين صالح را به عنوان اينكه مؤمن و صالحند وعدهاى داده، كه اشخاص حاضر در زمان نزول آن را نديدند و مردند، ولى همين كه در آخرين روز از روزگار دنيا افرادى صالح و مؤمن شاهد نفخه صور مىشوند، مجوز اين شده كه اين وعده را به همه صالحان مؤمن در همه اعصار، و مخصوصا افراد حاضر در زمان نزول بدهد. پس حق مطلب اين است كه اگر واقعا بخواهيم حق معناى آيه را به آن بدهيم (و همه تعصبات را كنار بگذاريم) آيه شريفه جز با اجتماعى كه به وسيله ظهور مهدى (ع) به زودى منعقد مىشود قابل انطباق با هيچ مجتمعى نيست. و اما اگر پاى مسامحه و سهل انگارى در تفسير مفردات و جملات آن راه دهيم، آن وقت ممكن است بگوييم مراد از استخلاف" الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ" استخلاف همه امت است، (نه همان طور كه گفتيم دستهاى مخصوص)، آن وقت در جواب اينكه همه امت مصداق" الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ" نيستند، بگوييم اين از باب تغليب است، كه از آن باب به شمس و قمر مىگوييم: شمسين، (دو آفتاب) يا قمرين (دو ماه) و يا پاسخى نظير آن بدهيم. و مراد از تمكين دينشان، آن دين كه برايشان پسنديده، اين بگيريم كه آنان را در دنيا معروف به امت اسلام مى كند، و دين اسلام را دين ايشان مىداند، هر چند كه هفتاد و سه فرقه شوند، و هر فرقهاى فرق ديگر را كافر بداند، و بعضى خون بعضى ديگر را مباح بشمارد، و عرض و مال او را حلال بداند. و مراد از تبديل خوف ايشان به امنيت، و اينكه خدا را بپرستند و چيزى را شريك او نگيرند اين باشد كه خدا اسلام را عزت و شوكت دهد، و بر معظم معموره زمين گسترده كند، در معظم معموره زمين آزادانه نماز و روزه و حج انجام شود، هر چند كه از ميان خود آنان امنيت رخت بر بسته باشد، و حق و حقيقت با سكنه آنها خدا حافظى كرده باشد. كه در اين صورت موعود به اين وعده امت، و مراد از استخلاف، ايشان عزت و شوكتى است كه بعد از هجرت رسول خدا (ص) و بعد از رحلت آن جناب نصيب مسلمين شد، ولى اگر معنا اين باشد باز وجهى نيست كه تنها شامل زمان خلفاى راشدين باشد، بلكه بعد از آنان را نيز تا زمان انحطاط خلافت اسلامى شامل مىشود. خوب، اين وجهى است كه مى توان براى آيه تصور كرد، و اما تطبيق آيه با دوره خلفاى راشدين و يا سه نفر اول و يا تنها دوره على (ع) هيچ وجهى ندارد. پی نوشت: (1) مى خواهم در زمين خليفهاى قرار دهم. سوره بقره، آيه 30. (2) ما تو را خليفهاى در زمين قرار داديم. سوره ص، آيه 26. (3) سوره نمل، آيه 16. (4) زمين از آن خدا است، به هر كس از بندگانش بخواهد آن را ارث مىدهد، و سر انجام از آن پرهيزگاران است. سوره اعراف، آيه 128. (5) زمين را بندگان صالح من ارث مىبرند. سوره انبياء، آيه 105. (6) كسانى كه كافر شدند به رسولان خود گفتند: به طور مسلم شما را از سر زمين خود بيرون مىكنيم، مگر آنكه به كيش ما برگرديد، پس پروردگارشان به ايشان وحى فرستاد كه به طور قطع ستمكاران را هلاك خواهيم كرد، و بعد از ايشان شما را در زمين سكونت خواهيم داد، اين روش ما است نسبت به كسى كه از مقام من بترسد، و از عذاب من بهراسد. سوره ابراهيم، آيه 14. (7) روح المعانى، ج 18، ص 203. (8) اراده كرديم بر كسانى كه در زمين به دست كفار ضعيف شدند، منت نهيم، و ايشان را پيشوايان و وارثان نموده، و در زمين مكنت دهيم. سوره قصص، آيات 5 و 6. (9) چنان كه شما را خليفه بعد از قوم نوح قرار داد. سوره اعراف، آيه 69. (10) چنان كه شما را خلفاى بعد از قوم عاد قرار داد. سوره اعراف، آيه 74. (11) خدا كسى است كه شما را خليفههاى زمين قرار داد. سوره انعام، آيه 165. (12) او كسى است كه شما را خليفههاى زمين قرار داد پس هر كس كفر بورزد كفرش عليه خود او است. سوره فاطر، آيه 39. (13) در اين دين اختلاف نكردند مگر بعد از آنكه معجزات و بيناتى بر صحت و حقانيت آنچه به سويشان آمد قائم شد. و اين به خاطر ستمگرى و سر پيچى از دين بود. سوره بقره، آيه 213. [.....] (14) تفسير كشاف، ج 3، ص 252. (15و 16) مجمع البيان، ج 7، ص 152. (17) كشاف، ج 3، ص 251. (18) سوره اسراء، آيه 7. (19) پس چون وعده پروردگارم برسد، خدا آن را ويران مىكند، و وعده پروردگار من حق است. سوره كهف، آيه 98. (20) قيامت چه سنگين است در آسمانها و زمين، و به سر وقت شما نمىآيد مگر ناگهانى. سوره اعراف، آيه 187. | |
ترجمه مجمع البیان | ابى بن كعب گويد: هنگامى كه پيامبر خدا وارد مدينه شد و انصار او را مأوى دادند، تمام عرب بدشمنى آنها برخواستند. شبها با سلاح مى خوابيدند و روزها سلاح را از خود جدا نميكردند. گفتند: آيا روزى خواهد آمد كه ما در امن و آرامش به سر بريم و فقط از خدا بترسيم؟ از اينرو آيه نازل گرديد. مقداد از پيامبر خدا نقل كرده است كه: هيچ خانه گلين و موئين در زمين نمى ماند، مگر اينكه خداوند كلمه اسلام را بوسيله عزيز كردن عزيزى يا ذليل كردن ذليلى داخل آن ميكند. يا اهل آن را عزيز مىكند و آنها را پيرو كلمه اسلام مى سازد يا ذليل ميكند تا در برابر كلمه اسلام سر تسليم فرود آوردند. برخى گويند: مقصود زمين مكه است كه مهاجرين مسلمان آرزوى بازگشت به آن را داشتند. وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ: دين اسلام را كه خدا براى آنها پسنديده است، بر دينهاى ديگر غالب مى سازد. چنان كه پيامبر خدا فرمود: زمين براى من جمع شد و مشارق و مغارب آن بمن نشان داده شد. بزودى فرمانروايى امت من بهمه جاهايى كه براى من جمع شد خواهد رسيد. برخى گويند: تمكين دين يعنى عزيز كردن اهل دين و ذليل كردن منكرين آن تا بتوانند دين خود را ظاهر كنند. وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً: از آن پس كه در مكه ترسان بودند، خداوند آنها را بقوه اسلام و گسترش آن ايمنى بخشيد. مقاتل مى گويد: خدا به اين وعده خود عمل كرده است. آنها را در روى زمين قدرت بخشيد و ترس آنها را مبدل به ايمنى كرد. پس به وعده خود وفا كرده است. برخى گويند: از آن پس كه در دنيا مى ترسيدند، خداوند در آخرت آنها را ايمن مى سازد. در روايت است از پيامبر اسلام كه خداوند فرمود: بندهام را دچار دو ترس و برخوردار از دو ايمنى نميكنم. اگر در دنيا ترسيد، در آخرت ايمنش مى كنم و اگر در دنيا ايمن شد، در آخرت او را مى ترسانم. يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً: اينان در عبادت خود خالصند، ريا ندارند و شرك نمى ورزند. اين آيه دلالت دارد بر اينكه نبوت پيامبر ما صحيح است. زيرا اخبارى كه او از غيب داده، صادق بوده است. وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ: آنها كه بعد از اين نعمتها كافر شوند، فاسقند. ذكر فسق بعد از كفر- با اينكه كفر بدتر از فسق است- بخاطر اين است كه فسق در هر چيزى گرايش بصورت قبيحتر آن است. پس مقصود از اين كه اينها در كفر خود فاسقند اين است كه بدترين نوع كفر را دارند برخى گويند: يعنى هر كس اين نعمتها را انكار كند، معصيت كار است. در باره اين آيه اختلاف است. برخى گويند: در باره پيامبر است. برخى گويند: در باره امت است. از ائمه اهل بيت (ع) روايت است كه در باره مهدى آل محمد است. امام چهارم (ع) اين آيه را خواند و فرمود: بخدا آنها شيعه مايند كه خداوند بدست مردى از ما كه مهدى اين امت است، اين وعدهها را در باره آنها انجام ميدهد. پيامبر خدا در باره او فرمود: اگر از دنيا يك روز مانده باشد، خدا آن روز را طولانى مىسازد تا مردى از عترت من كه همنام من است، زمامدار شود و زمين را بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد كند. نظير همين روايت از امام باقر و امام صادق (ع) نيز روايت شده است. پس منظور از «الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» پيامبر و اهل بيت است. اين آيه آنها را مژده مى دهد كه خليفه مىشوند و در تمام بلاد قدرت را بدست مىگيرند و در وقت قيام مهدى (ع) ايمن خواهند شد. مقصود از «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اين است كه قبلا هم خداوند افرادى را كه صالح خلافت بودهاند، قدرت و خلافت بخشيده است. مثل آدم و داوود و سليمان. شاهد آن اين آيات است: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» (در روزى زمين خليفهاى قرار ميدهم: بقره 30) «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» (اى داود، ترا در روى زمين خليفه ساختيم: ص 26) «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» (آل ابراهيم را كتاب و ملك عظيم داديم: نساء 54). تمام ائمه طاهرين (ع) بر اين مطلب اجماع دارند و اجماع آنها حجت است. زيرا رسول خدا فرمود: «من در ميان شما دو چيز سنگين ترك مى كنم: كتاب خدا و عترتم. از هم جدا نميشوند تا بر سر حوض بر من وارد شوند». وانگهى هنوز مسلمانان و مؤمنين در روى زمين قدرت كامل پيدا نكردهاند. بنا بر اين بايد در انتظار روزى بود كه خداوند به اين وعده خود جامه عمل بپوشد. زيرا خدا خلف وعده نميكند. | |
تفسیر احسن الحدیث | ابى بن كعب گويد: هنگامى كه پيامبر خدا وارد مدينه شد و انصار او را مأوى دادند، تمام عرب بدشمنى آنها برخواستند. شبها با سلاح مى خوابيدند و روزها سلاح را از خود جدا نميكردند. گفتند: آيا روزى خواهد آمد كه ما در امن و آرامش به سر بريم و فقط از خدا بترسيم؟ از اينرو آيه نازل گرديد. مقداد از پيامبر خدا نقل كرده است كه: هيچ خانه گلين و موئين در زمين نمى ماند، مگر اينكه خداوند كلمه اسلام را بوسيله عزيز كردن عزيزى يا ذليل كردن ذليلى داخل آن ميكند. يا اهل آن را عزيز مىكند و آنها را پيرو كلمه اسلام مى سازد يا ذليل ميكند تا در برابر كلمه اسلام سر تسليم فرود آوردند. برخى گويند: مقصود زمين مكه است كه مهاجرين مسلمان آرزوى بازگشت به آن را داشتند. وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ: دين اسلام را كه خدا براى آنها پسنديده است، بر دينهاى ديگر غالب مى سازد. چنان كه پيامبر خدا فرمود: زمين براى من جمع شد و مشارق و مغارب آن بمن نشان داده شد. بزودى فرمانروايى امت من بهمه جاهايى كه براى من جمع شد خواهد رسيد. برخى گويند: تمكين دين يعنى عزيز كردن اهل دين و ذليل كردن منكرين آن تا بتوانند دين خود را ظاهر كنند. وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً: از آن پس كه در مكه ترسان بودند، خداوند آنها را بقوه اسلام و گسترش آن ايمنى بخشيد. مقاتل مى گويد: خدا به اين وعده خود عمل كرده است. آنها را در روى زمين قدرت بخشيد و ترس آنها را مبدل به ايمنى كرد. پس به وعده خود وفا كرده است. برخى گويند: از آن پس كه در دنيا مى ترسيدند، خداوند در آخرت آنها را ايمن مى سازد. در روايت است از پيامبر اسلام كه خداوند فرمود: بندهام را دچار دو ترس و برخوردار از دو ايمنى نميكنم. اگر در دنيا ترسيد، در آخرت ايمنش مى كنم و اگر در دنيا ايمن شد، در آخرت او را مى ترسانم. يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً: اينان در عبادت خود خالصند، ريا ندارند و شرك نمى ورزند. اين آيه دلالت دارد بر اينكه نبوت پيامبر ما صحيح است. زيرا اخبارى كه او از غيب داده، صادق بوده است. وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ: آنها كه بعد از اين نعمتها كافر شوند، فاسقند. ذكر فسق بعد از كفر- با اينكه كفر بدتر از فسق است- بخاطر اين است كه فسق در هر چيزى گرايش بصورت قبيحتر آن است. پس مقصود از اين كه اينها در كفر خود فاسقند اين است كه بدترين نوع كفر را دارند برخى گويند: يعنى هر كس اين نعمتها را انكار كند، معصيت كار است. در باره اين آيه اختلاف است. برخى گويند: در باره پيامبر است. برخى گويند: در باره امت است. از ائمه اهل بيت (ع) روايت است كه در باره مهدى آل محمد است. امام چهارم (ع) اين آيه را خواند و فرمود: بخدا آنها شيعه مايند كه خداوند بدست مردى از ما كه مهدى اين امت است، اين وعدهها را در باره آنها انجام ميدهد. پيامبر خدا در باره او فرمود: اگر از دنيا يك روز مانده باشد، خدا آن روز را طولانى مىسازد تا مردى از عترت من كه همنام من است، زمامدار شود و زمين را بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد كند. نظير همين روايت از امام باقر و امام صادق (ع) نيز روايت شده است. پس منظور از «الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» پيامبر و اهل بيت است. اين آيه آنها را مژده مى دهد كه خليفه مىشوند و در تمام بلاد قدرت را بدست مىگيرند و در وقت قيام مهدى (ع) ايمن خواهند شد. مقصود از «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» اين است كه قبلا هم خداوند افرادى را كه صالح خلافت بودهاند، قدرت و خلافت بخشيده است. مثل آدم و داوود و سليمان. شاهد آن اين آيات است: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» (در روزى زمين خليفهاى قرار ميدهم: بقره 30) «يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» (اى داود، ترا در روى زمين خليفه ساختيم: ص 26) «فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً» (آل ابراهيم را كتاب و ملك عظيم داديم: نساء 54). تمام ائمه طاهرين (ع) بر اين مطلب اجماع دارند و اجماع آنها حجت است. زيرا رسول خدا فرمود: «من در ميان شما دو چيز سنگين ترك مى كنم: كتاب خدا و عترتم. از هم جدا نميشوند تا بر سر حوض بر من وارد شوند». وانگهى هنوز مسلمانان و مؤمنين در روى زمين قدرت كامل پيدا نكردهاند. بنا بر اين بايد در انتظار روزى بود كه خداوند به اين وعده خود جامه عمل بپوشد. زيرا خدا خلف وعده نميكند. | |
تفسیر اثنی عشری | لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ: هر آينه البته البته جانشين گرداند در زمين، و ارث دهد ايشان را زمين كفار عرب و عجم را، كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ: همچنانكه جانشين گردانيد آنانكه پيش از ايشان بودند. مراد بنى اسرائيل باشند كه بعد از هلاك جبابره و عمالقه خداوند آنها را جانشين گردانيد، وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ: و هر آينه البته متمكن و ثابت و با قوت گرداند براى مؤمنان صالح، دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ: دين ايشان را آنچنان دينى كه پسنديده و راضى داشته خدا براى ايشان. مراد آنستكه دين اسلام را بر همه اديان غالب گرداند. وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً: و هر آينه البته البته تبديل فرمايد بعد از ترس ايشان امنيت را، يعنى ترس ايشان را مبدل سازد به امن و راحتى. يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً: پرستش كنند ذات يگانه مرا در حالتى كه شريك نسازند با من چيزى را، يعنى خلافت و حكومت و جاه و جلال، ايشان را از عبادت و توحيد باز ندارد. وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ: و هر كه كافر شود يا كفران ورزد در اين نعمت بعد از تحقق آن وعده، فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ: پس آن گروه مرتد يا كافر به نعمت، ايشانند خارج شونده و بيرون روندگان از ايمان به كفر و از طاعت به معصيت. ذكر «فسق» با آنكه كفر اعظم از فسق است، به جهت آنستكه فسق هر چيزى، خروج از كثرت آن است، پس معنى آنكه آن جماعت ايشانند خارج شوندگان بسوى اقبح و افحش وجوه كفر و مراتب آن. تنبيه: مفسرين را در اين آيه اختلاف است، بعضى گويند: در شأن اصحاب پيغمبر باشد. و نزد جمعى عام است در تمام امت پيغمبر و لكن آنچه از اهل بيت وحى وارد شده آنست كه اين آيه شريفه خاصه خاتم الاوصياء، حضرت ولى عصر حجة بن الحسن عجل اللّه فرجه و شيعيان آن سرور مى باشد. عياشى- از حضرت على بن الحسين عليه السّلام روايت نموده كه حضرت اين آيه را تلاوت و فرمود: هم و اللّه شيعتنا اهل البيت يفعل اللّه بهم على يدى رجل منّا و هو مهدىّ هذه الامّة و هو الّذى قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يأتى رجل من عترتى اسمه اسمى و كنيته كنيتى يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا: قسم بخدا ايشان شيعيان ما هستند بجا آورد آن را در باره ايشان بر دست مردى از ما، و اوست مهدى اين امت، و او كسى است كه فرمود رسول خدا صلى اللّه عليه و آله: اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز، هر آينه دراز فرمايد خدا آن روز را تا آنكه بيايد مردى از عترت من، نام او نام من، و كنيه او كنيه من، پر كند زمين را عدل و داد چنانكه پر شده باشد ظلم و جور. «2» در ينابيع الموده از طرف عامه نيز نقل شده. تبصره: بنا به روايت صحيحه، مراد «الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت آن حضرت باشند. و آيه شريفه متضمن بشارت استخلاف و تمكن ايشان باشد در دنيا و ارتفاع خوف از ايشان نزد قيام مهدى از ايشان. و مراد «كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» يعنى همچنان كه جماعتى را كه صلاحيت خلافت داشتند پيش از ايشان خليفه قرار داد مانند آدم و داود و سليمان عليهم السّلام، و نيز وعده تمكين و تمكن در ماضى و حال بىوجه است، پس بايد بعد از اين واقع شود و اين دليل واضحى است بر صحت قول به اينكه مراد انجاز وعده الهى است زمان ظهور مهدى آل محمد عليهم السّلام، و فساد قول به اينكه مراد صحابهاند كه بعد از پيغمبر خلافت كردند از ابو بكر و عمر و عثمان، زيرا به اجماع امت خلافت آنان به اختيار امت بود نه از جانب خدا، پس فرمايش «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ» شامل حال آنها نباشد. و ديگر آنكه تمكين و غلبه دين، زمان آنها حاصل نشد، زيرا مراد از تمكن غلبه دين اسلام است بر تمام زمين به طورى كه اديان باطله مضمحل شود و اين معلوم است كه در زمان خلفا، معظم بلاد عالم در تصرف كفار بود. و ديگر آنكه تبديل خوف به امن نشد، زيرا اگر امنيت تامه بود، عمر و عثمان را نمىكشتند. پس اين صفات خاصّه سه گانه، بطور اتميت و اكمليت متحقق نگرديده، بنابراين به حكم كبراى كلى «إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ» وعده الهى تخلف پذير نيست، و البته در اين عالم واقع خواهد شد، و آن زمان ظهور دولت حقه مهدى آل محمد عجل اللّه فرجه مىباشد كه هم استخلاف به تمام روى زمين حاصل آيد كه همه مقهور شوند، و هم استقرار و غلبه دين اسلام در اطراف عالم كه هيچ كافرى باقى نماند، و هم تبديل ترس به امنيت به مرتبهاى كه گرگ و ميش در يكجا چرا كنند. اللّهم عجل فرجه و سهل مخرجه. و احاديث بسيار در اين قسمت وارد شده از جمله: در اكمال الدين- از حضرت صادق عليه السّلام بعد از آنكه بيان فرمايد كه اين استخلاف و تمكن در زمان قائم آل محمد عجل اللّه فرجه مى باشد. راوى گويد: عرض كردم ناصبين گمان كنند كه اين آيه نازل شده در شأن ابا بكر و عمر و عثمان. حضرت آن را انكار و مىفرمايد: كجا دين مرضى خدا و پيغمبر متمكن شد به انتشار امر در امت و رفتن خوف از قلوب آنان و مرتفع شدن شك از سينهها در عهد يكى از اينها و در زمان على عليه السّلام با مرتد شدن مسلمانان و فتنههائى كه برانگيخته شد در زمان آنان و جنگهائى كه واقع شد بين كفار و ميان ايشان. «3» پی نوشت: (1). تفسير الصّافى، ج 3، ص 443، مطبعة سعيد مشهد. (2). تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 152 به نقل از عيّاشى و نيز ينابيع المودّة، باب الثانى و السعون ص 430- كتابفروشى بصيرتى. (3). اكمال الدين، ج 2، صفحه 356 و 357، دار الكتب الاسلاميّة | |
جلاء الأذهان و جلاء الأحزان | تا مراد بآيت چيست؟ جمعى گفتند: مراد جمله أمّت محمّدند صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه خداى تعالى ايشان را خلفاى أمّتان گذشته كرد چنانكه آدم را خليفه جانّ كرد و زمين را از ايشان پاك كرد و بديشان داد چنانكه گفت: و جعلناكم خلائف و [خليفه] آن بود كه از پس گذشته باستد [1] و بعضى گفتند كه: مراد صحابه اند كه خلافت كردند بعد از رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از أبو بكر و عمر و عثمان و على كه خداى تعالى در عهد ابو بكر بعضى از ولايت عرب بگشاد، و در عهد عمر بعضى از ولايت عجم، و در تفسير اهل البيت عليهم السّلام است كه مراد باين خليفه صاحب الزّمان عليه السّلام است كه خداى تعالى خبر داد بخروج او در آخر الزّمان و او را [مهدى] خوانند و أمّت بر خروج او اجماع كردند و خلاف در عين او افتاد و دليل بر صحّت اين قول و فساد قولهاى ديگر آنست كه خداى تعالى وعده داد و [وعده] بچيزى باشد كه در حال نباشد و ملّت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقد بود وعده نبود، و اين در عهد رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود كه خداى تعالى ملل و شرايع منسوخ كرد و زمين از ديگران برسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داد پس اين وعده بملّت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبوده باشد. ديگر آنكه تمكين از دين پسنديده بآن حدّ حاصل نيست كه گفته است و اين جمله كه گفتيم دليل فساد قول آنان ميكند كه آيت را بر خلاف صحابه حمل كردند. ديگر آنكه أمّت بر دو قولاند قومى گفتند: خلافت بنصّ باشد نه باختيار، و قومى گفتند كه: باختيار باشد آنانكه گفتند: خلافت بنصّ خدا باشد و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خليفه على را و فرزندان وى را گفتند، و آنانكه باختيار گفتند بخلافت صحابه گفتند، پس آنكس كه گفت كه خليفه باستخلاف خداى باشد و جز على باشد قول او قولى باشد ثالث خارق [2] اجماع، و آنانكه در حقّ صحابه دعوى نصّ كردند قول ايشان باطل است چه اگر از خداى يا از پيغمبر نصّى بودى، باختيار أمّت و اجماع ايشان بر ابو بكر حاجت نبودى، و همچنين بنصّ ابو بكر بر عمر آنگه بمشورت و شورى در امامت و خلافت عثمان. ديگر گفت: «چنانكه آنانرا كه پيش ازيشان بودند» و آنانكه خداى ايشان را خليفه كرد آدم عليه السّلام بود فى قوله: انّى جاعل فى الارض خليفة و داود عليه السّلام بود فى قوله: يا داود إنّا جعلناك خليفة فى الارض و هارون بود فى قوله: هرون اخلفنى فى قومى و معلوم است كه استخلاف برين وجه نه در حقّ صحابه بود و نه در حقّ أمّت، و اگر چنان بودى كه وعده سابق شده بودى از خداى در حقّ ايشان باستخلاف اين صريح نصّ بودى، و با اين همه حاجت نبودى باجماع أمّت و بيعت ايشان. و تمكين از دين چنانكه در آيت صفت آن كرد نه در عهد رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و نه در عهد صحابه و نه امروز هست اين آن روز خواهد بود كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت: يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما و أما «تبديل خوف بأمن» معلوم است كه اين بر عموم حاصل نيست. مگر در بعضى مواضع. و اينكه گفت: [يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً] پوشيده نيست كه مسلمانى نسبت با كافرى اندكى است از بسيارى، پس آيت لايق نيست و معنى او مطّرد نيست الّا بخلافت و امامت مهدى عليه السّلام كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوى اشارت كرد و أمّت بر آن اجماع كردند بر- جمله و اگرچه در تعيين آن خلاف كردند، و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت: لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج رجل من ولدى يواطىء اسمه اسمى و كنيته كنيتى يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما گفت: اگر از دنيا نماند الّا يك روز پس خداى تعالى آن روز را دراز گرداند تا بيرون آيد مردى از فرزندان من همنام من باشد و هم كنيت من زمين را پر از عدل و انصاف كند پس از آنكه پر از جور و ظلم شده باشد و اين خبر مخالف و مؤالف روايت كنند و خلاف در تعيين افتاد. جابر جعفى روايت كرد از جابر عبد اللّه أنصارى كه چون اين آيت آمد كه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ من گفتم: يا رسول اللّه خداى و رسول را مى شناسم و طاعت ايشان واجب ميدانم اولى الامر كدامند كه خداى تعالى طاعت ايشان با طاعت خود و طاعت تو مقرون كرده است؟- گفت: يا جابر هم خلفائى و أئمّة المسلمين بعدى أوّلهم على بن أبى طالب ثمّ الحسن ثمّ الحسين ثمّ علىّ بن الحسين ثمّ محمّد بن علىّ المعروف فى التوراة بالباقر و ستدركه يا جابر فاذا لقيته فأقرئه منّى السّلام، ثمّ الصّادق جعفر بن محمّد، ثمّ موسى بن جعفر ثمّ علىّ بن موسى، ثمّ محمّد بن علىّ ثمّ علىّ بن محمّد، ثمّ الحسن بن علىّ سميّى و كنيّى حجّة اللّه فى أرضه و بقيّة اللّه فى عباده محمّد بن الحسن بن علىّ ذاك الّذى يفتح اللّه على يده مشارق الارض و مغاربها، ذاك الّذى يغيب عن شيعته غيبة لا يثبت فيها على القول بامامته الّا من امتحن اللّه قلبه للإيمان. آنگه گفت: اى جابر ندانى تو كه اولى الامر كداماند اولى الامر خليفتان منند، و امامان مسلمانانند از پس من اوّلين ايشان علىّ بن أبى طالب، آنگه حسن، آنگه حسين، آنگه علىّ بن الحسين، آنگه محمّد بن على كه او در توراة معروف است بباقر و تو او را دريابى يا جابر چون او را بينى سلام من بوى برسان، آنگه صادق جعفر بن محمّد، آنگه موسى بن جعفر، آنگه علىّ بن موسى، آنگه محمّد بن علىّ، آنگه علىّ بن محمّد، آنگه حسن بن على، آنگه پسر حسن بن على كه همنام من است و هم كنيت من است، خداى تعالى مشارق و مغارب زمين را بدست وى بگشايد، و او از شيعه خود غايب شود غيبتى كه بر قول بامامت او بناستد [3] مگر آنكس كه خداى تعالى دل او را بايمان امتحان كرده باشد، جابر گفت: من گفتم: يا رسول اللّه شيعه او را باو انتفاع باشد در غيبت او؟- گفت: اى و الّذى بعثنى بالنّبوّة آرى بآن خداى كه مرا بنبوّت فرستاد كه ايشان بنور او مستضىء شوند، و بولايت او منتفع باشند در غيبت او چنانكه منتفع باشند بآفتاب و ان جلّلها السّحاب و اگرچه ابر آنرا بازپوشيده باشد آنگه گفت: يا جابر هذا من مكنون سرّ اللّه و مخزون علم اللّه فاكتمه الّا من أهله اى جابر اين از مكنون سرّ خداست و از مخزون علم اوست بازپوش اين را الّا از اهلش. جابر بن عبد اللّه گفت: برين مدّتى دراز كشيد و من منتظر اين وعده بودم تا يك روز نزديك زين العابدين علىّ بن الحسين عليه السّلام شدم و او با من حديث ميكرد نگاه كردم [4] محمّد بن على از حجره زنان بيرون آمد و او كودك بود و بر سر دو گيسو داشت جابر گفت: من درو نگريدم پهلوهاى من بلرزيد و موى بر اندام من برخاست چون نيك درو نگريدم آن امارات كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفته بود درو بازيافتم گفتم: يا غلام أقبل اى كودك روى بمن كن روى بمن كرد، گفتم: أدبر برگرد فأدبر برگرديد، گفتم: شمايل رسول اللّه و ربّ الكعبة خويهاى رسول خداست و شمايل وى است بخداى كعبه. آنگه وى را گفتم: نام تو چيست؟- گفت: محمّد، گفتم: رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرا بشارت داده كه چندانى بمانم كه ترا دريابم، و گفته: چون وى را دريابى سلام من بدو رسان اكنون يا محمّد بن على رسول خداى ترا سلام ميرساند، گفت: على رسول اللّه السّلام مادامت السّماوات و الارض و عليك يا جابر بما بلّغت السّلام. جابر گفت: پس از آن من پيش او آمد و شد كردمى و ازو پرسيدمى و آموختمى، يك روز از من مسئله پرسيد گفتم: و اللّه لا دخلت فى نهى رسول اللّه بخداى كه در نهى رسول خداى درنيايم كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرا خبر داده است كه همه شما أئمّه هدى ايد از پس او، أحلم النّاس صغارا و أعلمهم كبارا لا تعلّموهم فانّهم أعلم منكم حليمترين مردمانند چون خرد باشند، و عالمترين مردمانند چون بزرگ شوند، ايشان را مياموزيد كه ايشان عالمتر از شما باشند، گفت: صدق جدّى رسول اللّه، بخداى كه من باين مسئله از تو عالمترم و لقد أوتيت الحكم صبيّا كلّ ذلك بفضل اللّه علينا و رحمته لنا [5] أهل البيت. پی نوشت: 1- «باستد» مخفف «بايستد» است بحذف ياء مطابق سيره صاحب اين تفسير و در بعضى نسخ: «باشد». 2- در غالب نسخ: «خارج اجماع». 3- مخفّف: «بنايستد» است يعنى بامامت او قائل نميشود و در بعضى نسخ: «نباشد». [.....] 4- اين عبارت در اين حديث و همچنين عبارت حديث لوح صريحا دلالت دارند بر اينكه جابر أعمى نبوده بلكه بينا بوده است. 5- در تفسير ابو الفتوح (ره): «علينا». پوشيده نماند كه اين حديث در همه كتب معتبره حديث شيعه مذكور است فراجع ان شئت. | |
حلاصه المنهج | وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وعده داد خدا آنان را كه گرويدهاند مِنْكُمْ از شما وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و كردند كارهاى شايسته لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ هر آينه البته خليفه گرداند خدا ايشان را فِي الْأَرْضِ در زمين كفار از عرب و عجم كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ هم چنانكه خليفه گردانيده شده اند و حفص استخلف بفعل معلوم خوانده يعنى همچنانكه خليفه گردانيد خداى آنانرا كه بودند مِنْ قَبْلِهِمْ پيش از ايشان يعنى بنى اسرائيل كه زمين مصر و شام بديشان داد بعد از هلاكت جبابرة تا تصرف كردند در آن چنانكه تصرف ملوك در ممالك خود و در اندك زمانى حق تعالى بوعده مؤمنان وفا نموده جزاير عرب و ديار كسرى و بلاد روم بديشان ارزانى فرموده اميد كه جميع اطراف و اكناف مشارق و مغارب بحكم ليظهره على الدين كله بحوزه تصرف ملازمان سده شرع نبوى و متابعان احكام مصطفوى درآيند وَ لَيُمَكِّنَنَّ و هر آينه متمكن و ساكن سازد و با قوت گرداند لَهُمْ براى مؤمنان صالح دِينَهُمُ دين ايشانرا الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ آن دينى كه پسنديده و برگزيده است براى ايشان يعنى دين اسلام را بر همه اديان غالب گردانيد وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ و هر آينه بدل دهد ايشانرا مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ از پس ترس ايشان از شر دشمنان أَمْناً ايمنى از ايشان يَعْبُدُونَنِي در حالتى كه حق تعالى اين وعده استخلاف داد اهل ايمانرا كه بپرستيد مرا لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً شريك نسازيد بمن چيزيرا يعنى خلافت و حكومت و جاه ايشانرا از عبادت و توحيد بازندارد وَ مَنْ كَفَرَ و هر كه مرتد شود يا كفران ورزد در اين نعمت بَعْدَ ذلِكَ بعد از اين وعده يعنى پس از راست شدن آن فَأُولئِكَ پس آن گروه مرتد يا كافر نعمت هُمُ الْفاسِقُونَ ايشان فاسقانند يعنى كاملان در فسق بجهت مرتد شدن بعد از وضوح اين آيات و كفران ورزيدن باين نعمت عظيمه بدانكه علما را اختلافست در آيه مذكوره بعضى برآنند كه وارد است بر اصحاب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نزد جمعى ديگر عامست در جميع امت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اين قول ابن عباس است و مجاهد و از اهل البيت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منقولست كه اين آيه در حق آل پيغمبر ورود يافته و عياشى باسناد خود از على بن الحسين آورده كه اين آيه تلاوت نمود و فرمود بخدا سوگند كه ايشان شيعيان مااند حق تعالى در حق ايشان اين انعام فرمايد بر دست مردى از ما كه مهدى اين امت و شخصى است كه حضرت رسالت پناهى فرموده كه اگر باقى نماند از دنيا مگر يكروز هر آينه حق تعالى آنروز را دراز گرداند تا كه ولايت و حكومت كند مردى از عترت من كه نام او نام من باشد و كنيت او كنيت من باشد پر كند زمين را از عدل و داد همچنانكه پر شده باشد از ظلم و جور و مثل اين از ابو جعفر و ابو عبد اللّه مرويست پس بنابراين روايت صحيحه مراد ب الَّذِينَ آمَنُوا (مِنْكُمْ) وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ پيغمبر است و اهل بيت اطهار او عليه السّلام و جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه چون آيه يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ نازل شد گفتم يا رسول اللّه خدا و رسول را ميشناسم و اطاعت ايشان ميكنم اولى الامر كدامند كه خدا طاعت ايشانرا باطاعت خود و اطاعت تو مقرون ساخته فرمود اى جابر اولى الامر خلفاى منند و ائمه مسلمانان از پس من اولين ايشان على بن ابى طالبست بعد از آن امام حسن عليه السّلام آنگه امام حسين و بعد از آن على بن الحسين از عقب آن محمد بن على كه در تورية معروفست بباقر و تو او را دريابى اى جابر چون او را بهبينى سلام من بوى برسان و بعد از آن امام جعفر صادق بن محمد بن على آنگه موسى بن جعفر پس على بن موسى آنگاه محمد بن على و بعد از آن على بن محمد و از عقب او حسن بن على و بعد از او پسر حسن عسكرى كه هم نام منست و هم كنيت من حق تعالى مشارق و مغارب زمين را بدست وى بگشايد او از شيعه خود غايب گردد غيبتى طويل كه بسبب طول آن مردمان بر امامت او ثبوت نورزند و اعتقاد نكنند مگر آنكس كه خداى دل آنرا بايمان امتحان كرده باشد و جابر رواية كند كه من گفتم يا رسول اللّه در غيبت او شيعه او را باو انتفاع باشد فرمود آنخدائى كه مرا به نبوة فرستاده كه ايشان بنور او مستغنى باشند و به ولايت او منتفع و اگرچه در غيبت باشد همچنانكه بآفتاب منتفع ميشوند و اگرچه ابر او را پوشيده باشد بعد از آن فرمود ايجابر اين از مكنون سر خداست و از مخزون علم او پس اين را بپوشان الا از اهلش جابر گفت چون مدت مديد بر اين بگذشت و من منتظر اين وعده بودم تا يكروز نزد امام على زين العابدين بن الحسين عليه السّلام رفتم و او با من اين حديث ميكرد نگاه كردم محمد بن على از حجره زنان بيرون آمد و بر سر دو گيسو داشت چون نيك نگريستم پهلوهاى من بلرزيد و موى بر اعضاى من راست شد زيرا كه علامتى كه رسول بمن گفته بود در او مشاهده كردم گفتم يا غلام اقبل اى كودك روى بمن آور روى بمن كرد گفتم ادبر برگرد برگرديد گفتم هذا شمايل رسول اللّه و رب الكعبه بخداى كعبه كه اين خصايل رسول خداست پس ويرا گفتم نام تو چيست گفت محمد گفتم پدرت گفت زين العابدين على بن الحسين گفتم همانا تو باقرى گفت آرى يا جابر پيغام رسول را بمن برسان گفتم رسول مرا بشارت داد كه تو چندان در دنيا بمانى كه ترا دريابم و فرمود چون ويرا دريابى سلام من بوى برسان اكنون يا محمد بن على رسول خدا تو را سلام ميرساند گفت على رسول اللّه مادامت السموات و الارض و عليك يا جابر بما بلغت السلام جابر گفت بعد از آن نزد او آمد و شد كردمى و از او مسايل حلال و حرام و شرايع و احكام پرسيدمى و آموختمى يكروز از من مسئله پرسيد گفتم و اللّه لما دخلت فى نهى رسول اللّه بخداى كه من داخل نشوم در آنچه رسول خدا مرا از آن نهى كرده چه مرا خبر داد كه اهل بيت من حليمترين مردمانند چون خرد باشند و عالمترين ايشان چون بزرگ شوند ايشان را مياموزيد كه ايشان عالمتر از شما باشند گفت صدق جدى رسول اللّه بخداى كه من باين مسئله از تو عالمترم در كودكى علوم و حكمت را بمن دادهاند و اين از فضل خداوند است و رحمت او براى ما كه اهل بيتيم. | |
روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن | وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، خداى تعالى گفت در اين آيت: وعده داد خداى آنان «1» را كه ايمان آوردند از شما و عمل صالح كردند كه، ايشان را خليفه كند در زمين، چنان كه خليفه كرد آنان را كه پيش «2» ايشان بودند، و ايشان را تمكين كند از دينى كه پسنديده است براى ايشان [110- پ]، و بدل كند براى ايشان از پس خوف و ترس ايمنى، كه مرا پرستند و به من شرك نيارند و با من انباز نگيرند. و هر كه او كافر شود پس از آن، فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ، ايشان فاسق و خارج باشند از فرمان خداى- جلّ جلاله. در آن كه مراد به آيت كيست، سه قول گفتند. جماعتى گفتند: مراد جمله امّت مصطفىاند- عليه السّلام- كه خداى تعالى ايشان را خليفه امّتان گذشته كرد، چنان كه آدم را- عليه السّلام- خليفه جانّ كرد و زمين «3» از ايشان پاك كرد و به ايشان داد، همچنين خداى تعالى زمين از كافران و امّتان گذشته پاك كرد و به امّت محمّد داد، چنان كه گفت: جَعَلْناكُمْ خَلائِفَ «4» ...، و هى جمع خليفه، [و خليفه] «5» آن باشد كه يخلف الماضى، كه او از پس گذشته بنشيند و قائم «6» باشد مقام او. و بعضى گفتند: [مراد صحابه] «7» اند كه خلافت كردند بعد رسول اللّه- عليه السّلام- از: ابو بكر و عمر و عثمان و على، كه خداى تعالى در عهد ابو بكر بعضى ولايت عرب بگشاد، و در عهد عمر بعضى ولايت عجم. و قول سه ديگر آن است كه، در تفسير اهل البيت آمد كه: مراد به اين خليفه صاحب الزّمان است- عليه السّلام- كه رسول- عليه الصّلوة و السّلام- خبر داد به خروج او در آخر الزّمان، و او را مهدى خواند «8»، و امّت بر خروج او اجماع كردند، و انّما خلاف در عين افتاد، و دليل بر صحّت اين قول و فساد قولهاى ديگر آن است، امّا قول اوّل قريبتر است، اگر نه كه ظاهر آيت مانع است از آن، و آن آن است كه حق تعالى گفت: خداى وعده داد، و وعده به چيزى باشد كه نبود «9»، و اگر مراد دولت ملّت رسول است، اين نقد، وعد «10» نبود، كه اين در عهد رسول- عليه السّلام- بود كه خداى تعالى ملك «11» و شرايع منسوخ كرد، و زمين از ديگران بستد و به رسول داد. ديگر آن كه: اين استخلاف به خود «12» حوالت كرد، چنان كه استخلاف خلفا «13» كه از پيش ايشان بودند. ديگر آن كه: تمكين «14» از دين پسنديده به آن حد نيست كه خداى تعالى حكايت كرد، و تبديل خوف به امن «15» حاصل نيست بر حدّ آن كه از او باز گويند، و آن كه گفت: يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً، اين هم حاصل نيست، و اين جمله كه گفتيم «16» دليل فساد قول آنان مىكند كه آيت را بر خلافت صحابه حمل كردند، و آن آن است كه امّت از ميان دو [قول] «17» قايلند: قايلى گفت: خلافت به نصّ باشد دون اختيار، و قايلى گفت: به اختيار باشد. آنان كه به نصّ خدا و [رسول] «18» گفتند، و استخلاف از جهت خداى گويند «19» به امامت على و فرزندان او- عليهم السّلام- گفتند، و آنان كه به امامت صحابه گفتند، امامت به اختيار گفتند. قول به آن كه امام «20» نصّ باشد، و خليفه به استخلاف خداى باشد و جز على بود قولى بود ثالث خارق اجماع. و آنان كه در حقّ صحابه دعوى نصّ كردند، قول ايشان معتمد نيست، چه اتّفاق است كه اگر از خداى يا پيغامبر نصّى بودى، به اختيار امّت و اجماع ايشان حاجت نبودى در حقّ ابو بكر، آنگه به «21» نصّ ابو بكر بر عمر، آنگه به مشورت و «22» شورى در امامت عثمان، و اين جمله دليل فساد قول آنان مى كند كه ايشان نصوصيّت صحابه گفتند، و آن جماعتى [اند] «23» اندكى از اصحاب «24» حديث، دگر آن كه گفت: كما استخلف الّذين من قبلهم ، چنانكه خليفه كرد آنان را كه پيش ايشان بودند، و آنان كه خداى خليفه كرد ايشان را آدم بود في قوله تعالى: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً «25» ...، و داود بود خليفه [في] «26» قوله تعالى «27»: إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ «28» ...، و هارون بود خليفه في قوله تعالى: [هرون] «29» اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي «30» ...، و معلوم است «31» استخلاف بر اين وجه نه در حقّ صحابه بود و نه در حقّ امّت، و اگر وعده چنان كه سابق شده بودى از خداى تعالى در حقّ ايشان به استخلاف اين صريح نصّ بودى و به اين هيچ حاجت نبودى به اختيار و اجماع «32» امّت و «33» بيعت ايشان. امّا قوله تعالى: وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ، اگر تمكّن بر «34» دين بر حدّ آن خواستند كه امروز است و در عهد صحابه بود، و اين و مانند اين در عهد رسول- عليه السّلام بود [111- ر]، و اگر بيش از آن خواست تمكينى «35» كلّى چنان كه وعده داد في قوله تعالى: لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ «36» ...، نه آن روز بود و نه امروز است، آن روز خواهد بودن كه رسول- عليه السّلام- گفت: يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما ، و امّا تبديل خوف به امن معلوم است كه اين بر عموم حاصل نيست مگر در بعضى مواضع، و اين كه يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً پوشيده نيست كه مسلمانى به اضافت با كافرى اندكى است از بسيارى، پس آيت لايق نيست «37» و معنى او مطّرد نيست الّا به خلافت و امامت مهدى- عليه السّلام- كه رسول- عليه الصّلوة و السّلام- به او بشارت داد، و امّت بر آن اجماع كردند بر جمله، و اگر چه در تعيين آن خلاف كردند و رسول- عليه السّلام- گفت: لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج رجل من ولدي يواطى اسمه اسمى و كنيته كنيتي يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما ، گفت: اگر از دنيا نماند الّا يك روز، خداى تعالى آن روز را دراز كند تا بيايد مردى از فرزندان من همنام من و هم كنيت من، زمين پر از عدل و انصاف كند پس از آن كه پر «38» جور و ظلم باشد. و اين خبر مخالف و مؤالف روايت كردند، و خلاف در تعيين افتاد، و نيز اين خبرى است معروف كه رسول- عليه السّلام- گفت: هيچ كس را حلال نيست كه [جمع كند] «39» ميان نام من و كنيت من مگر مهدى امّت را كه او را رواست كه نام من و كنيت من برگيرد «40». جابر الجعفىّ روايت كرد از جابر بن عبد اللّه الانصارى كه او گفت، چون اين آيت آمد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «41» ...، من گفتم: [يا رسول اللّه] «42» خداى را و رسول را مىشناسم «43»، و طاعت ايشان واجب مى دانم «44»، اولو الامر كداماند كه خداى طاعت ايشان با طاعت خود و طاعت تو مقرون بكرد؟ گفت: يا جابر هم خلفائي و ائمّة المسلمين بعدي اوّلهم علىّ بن ابي طالب، ثمّ الحسن ثمّ الحسين ثمّ علىّ بن الحسين ثمّ محمّد بن علىّ المعروف في التّورية بالباقر و ستدركه يا جابر فاذا لقيته فاقرئه «45» منّى السّلام ثمّ الصّادق جعفر بن محمّد ثمّ موسى بن جعفر ثمّ علىّ بن موسى ثمّ محمّد بن عليّ ثمّ علىّ بن محمّد ثمّ الحسن بن عليّ ثمّ سميّي و كنيّي حجّة اللّه في ارضه و بقيّته في عباده «46» ابن الحسن بن عليّ ذلك الّذي يفتح اللّه على يده مشارق الارض و مغاربها ذاك الّذي يغيب عن شيعته غيبة «47» لا يثبت فيها على القول بامامته الّا من امتحن اللّه قلبه للإيمان ، گفت: [يا جابر!] «48» ندانى تا «49» اولو الامر كه اند؟ خليفتان منند و امامان مسلمانان از پس من: اولشان علىّ بن ابى طالب، آنگه حسن، آنگه حسين، آنگه علىّ بن الحسين، آنگه محمّد بن على- كه او در توريت به باقر معروف است، و تو اى جابر او را دريابى. چون او را بينى سلام من به او رسان، آنگه صادق جعفر بن محمّد، آنگه موسى بن جعفر، آنگه على بن موسى، آنگه محمّد بن على، آنگه على بن محمّد، آنگه حسن بن على، آنگه پسر حسن بن على- آن كه خداى تعالى مشارق و مغارب زمين بر دست او بگشايد- او از شيعت خود غايب شود، غيبتى كه بر قول «50» امامت او بنه ايستد الّا آن كه خداى تعالى دل او را به ايمان امتحان كرده باشد. جابر گفت، من گفتم: يا رسول اللّه! شيعه او را به او انتفاع باشد در غيبت او؟ گفت: اي و الّذي بعثني بالنّبوّة ، آرى! به آن خداى كه مرا به نبوّت بفرستاد كه ايشان به نور مبصّر [او] «51» مستضىء «52» باشند و به ولايت او منتفع باشند در غيبت او چنان كه منتفع باشند به آفتاب، و ان يجلّلها سحاب ، و اگر چه ابرى در پيش او آيد. آنگه گفت: يا جابر هذا من مكنون سرّ اللّه و مخزون علم اللّه فاكتمه الّا عن اهله ، اى جابر اين از مكنون سرّ خداست و مخزون علم خداى، پوشيده دار اين را الّا از اهلش. جابر بن عبد اللّه گفت: بر اين مدّتى بر آمد دراز، و من منتظر اين وعده مىبودم تا يك روز در نزديك زين العابدين شدم- علىّ بن الحسين، [111- پ] و او با من حديث مى كرد، نگاه كردم محمّد بن على از حجره زنان بيرون آمد- و او كودك بود- و بر سر دو گيسو داشت- جابر گفت: من در او نگريدم پهلوهاى من بلرزيد و موى بر اندام من برخاست، نيك در او نگريدم آن امارات كه رسول- عليه السّلام- گفته بود در او باز يافتم، گفتم: يا غلام! اقبل فاقبل، روى به من آر. روى به من كرد «53». گفتم: ادبر فادبر، پشت بر كن «54»، همچنان كرد. گفتم: شمائل رسول اللّه، شمايل رسول است به خداى كعبه. آنگه او را گفتم: نام تو چيست؟ گفت: محمّد. گفتم: پدرت؟ «55» گفت «56»: علىّ بن الحسين. گفتم «57»: همانا تو باقرى؟ گفت: آرى يا جابر! پيغام رسول بگزار «58». گفتم: رسول- عليه السّلام- مرا بشارت داده است كه چندانى بمانم تا تو را دريابم، و گفت: چون او را دريابى سلام من «59» برسان، اكنون يا محمّد بن على! رسول خدا تو را سلام مى گويد «60»، گفت: على رسول اللّه «61» ما دامت السّموات و الارض و عليك يا جابر بما بلّغت السّلام. جابر گفت: پس از آن «62» پيش او آمد و شد «63» كردمى و از او پرسيدمى و «64» آموختمى. يك روز «65» از من مسألهاى پرسيد، گفتم: و اللّه لادخلت في نهى رسول اللّه، به خداى كه من در نهى رسول نروم، كه رسول مرا خبر داده است كه شما ائمه هدى «66» از پس او، احلم النّاس صغارا و اعلمهم كبارا لا تعلّموهم فانّهم اعلم منكم، حليمترين مردماناند كه خرد باشند «67» و عالمترين ايشان چون بزرگ باشند «68»، ايشان را مياموزى كه عالمتر از شما باشند. باقر- عليه السّلام- گفت: صدق جدّي رسول اللّه، راست گفت جدّ من رسول خداى كه به خداى كه به اين مسأله عالمتر از توام، پی نوشت: (1). اساس: آن، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (2). همه نسخه بدلها از. (3). آب، آز، مش را. (4). سوره يونس (10) آيه 14. [.....] (5). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (6). آط، آب، آز، مش مقام. (18- 17- 7). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (8). آج، لب، آل: خوانند. (9). اساس: بود، به قياس با نسخه آط، و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (10). آط، آب، آج، لب، مش: نقد بود وعده، آز، آل: تقدير بود وعده. (11). آط، مش: ملل. (12). همه نسخه بدلها: استخلاف بود كه. (13). آب، آز: خلفايى. (14). آل: تمكّن. (15). همه نسخه بدلها هم. (16). همه نسخه بدلها همه. (19). همه نسخه بدلها: گفتند. (20). همه نسخه بدلها: امامت. [.....] (22- 21). همه نسخه بدلها: ندارد. (26- 23). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (24). همه نسخه بدلها: اندك از صحابه. (25). سوره بقره (2) آيه 30. (27). آط، آب، آز: بود في قوله: يا داود. (28). سوره ص (38) آيه 26. (29). اساس: ندارد، به قياس با همه نسخه بدلها، از قرآن مجيد افزوده شد. (30). سوره اعراف (7) آيه 142. (31). همه نسخه بدلها كه. (32). آط، آب، آز، مش: اجتماع. (33). همه نسخه بدلها به. (34). آط، آب، آز، آل، مش: تمكين از. (35). آب، آز، مش: تمكين. (36). سوره توبه (9) آيه 33. [.....] (37). اساس: است، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد. (38). همه نسخه بدلها، بجز مش از. (42- 39). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (40). آل: بردارد. (41). سوره نساء (4) آيه 59. (43). آط، آب، آز: مىشناسيم. (44). آط، مش، مه: مىدانيم. (45). آط، آج، لب، آل: فاقره. (46). چاپ شعرانى (8/ 238) محمّد. (47). آز: غيبته. (51- 48). اساس: ندارد، از آط، افزوده شد. (49). همه نسخه بدلها: كه. (50). همه نسخه بدلها به. (52). اساس: مستغنى، به قياس با نسخه آط، تصحيح شد. [.....] (53). آج، لب: آورد. (54). آب، آز: بر من كرد. (55). همه نسخه بدلها بجز مه كيست. (56). آط، آب، آز ابى. (57). اساس: گفت، به قياس با نسخه آط و ديگر نسخه بدلها و مفهوم عبارت، تصحيح شد. (58). همه نسخه بدلها: بگذار من. (59). همه نسخه بدلها: منش. (60). همه نسخه بدلها: مىكند. (61). همه نسخه بدلها السّلام. (62). همه نسخه بدلها در. (63). همه نسخه بدلها مى. (64). آل از او. (65). همه نسخه بدلها او. (66). آب، آج، لب، آل: هداييد. [.....] (67). همه نسخه بدلها: مردمانيد در وقت خردى. (68). آط، آج، لب، آل: ايشان در وقت بزرگى، آب، آز، مش: ايشانند در وقت بزرگى | |
تفسير-آسان | گرچه خداى عليم از حقيقت كلام خود آگاه است. ولى چون احدى جز پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين شايستگى را نداشت و ندارد كه آيات قرآن بر او نازل شود، و مورد خطاب كلمه (مِنْكُمْ) قرار گيرد لذا شايد بتوان گفت: اين آيه شريفه دنباله و متمم آيه قبل باشد، و مضمون سبب نزول كه از نظرمان گذشت نيز اين تصور را تأييد مى كند. پس: بر پايه اين تصور- اگر قابل خدشه نباشد- معنى آيه چنين مى شود: پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اصحاب خود فرمود: از اين مسلح بودنها و ناامنىها چندان ناراحت و نگران نباشيد! زيرا خداى سبحان به من وعده داده و سوگند ياد كرده و فرموده: آن افرادى از شما كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند حتما و قطعا آنان را خليفه زمين و فرمانروا خواهد كرد. همانگونه كه مؤمنان و نيكوكاران قبل از ايشان را خليفه و حكمفرماى زمين قرار داد. و نيز سوگند ياد كرده: آن دين و آئينى را كه براى آنان مرضى و پسنديده دانسته براى ايشان قدرت و تمكين خواهد داد، تا بر جهانيان حكومت و داورى نمايند (وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي- ارْتَضى لَهُمْ) و نيز خداى من قسم ياد نموده: آن خوف و بيمى را كه مؤمنان از دشمنان دارند به امنيت و آرامش، تبديل نمايد، به نحوى كه از احدى جز ذات مقدس پروردگار، خوف نداشته باشند (وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً) «1» اينگونه مؤمنان در يك چنين زمان به نحوى مرا عبادت مى كنند كه هيچ كسى و هيچ چيزى را در عبادت، شريك من قرار نخواهند داد: (يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً) و افرادى كه بعد از فرا رسيدن يك چنين دولت و دين و آئينى در يك چنين زمانى كافر شوند ايشانند كه فاسق و از پذيرفتن حق و حقيقت بيزار خواهند بود (وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ). مفسران شيعه و سنى در باره اينكه منظور از كلمه (في الأرض) چه سرزمينى است دو قول دارند: يكى اينكه مقصود: سرزمين مكه معظمه باشد. و ديگر اينكه منظور: كليه سرزمينهاى عرب و عجم باشد. گرچه خدا مىداند. اما آنچه مؤلف درك مىكند اين است كه قول اول چندان با ظاهر اين آيه سازش و مناسبتى ندارد. چرا؟ زيرا هنگامى كه خداى سبحان بعد از چندى كه فتح و پيروزى را نصيب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مسلمين نمود نه تنها سرزمين مكه در اختيار مسلمين بود. بلكه همانگونه كه تاريخ مىگويد كليه سرزمين جزيرة العرب در اختيار اسلام و مسلمين قرار گرفت. و پس از رحلت قائد عظيم الشأن اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود كه خدا به اسلام و مسلمين، پيروزى بيشترى عطا كرد، و هم اكنون همه مى دانيم كه چه سرزمينهائى تحت خلافت و حكومت مسلمين قرار دارند. پس: با توجه به آنچه گفته شد قول دوم يعنى اينكه منظور از كلمه (فِي الْأَرْضِ) كليه سرزمينهاى عرب و عجم باشد با ظاهر آيه مورد بحث كاملا موافق و سازگارتر است. و هيچ مانع عقلى و نقلى ندارد. و اين را هم مى دانيم كه واژه (عجم) فقط به فارسى زبانان اختصاص ندارد. بلكه هر كسى كه عرب نباشد عجم خواهد بود. اعم از فارس، ترك، يهودى، مسيحى و ... اضافه بر آنچه در بالا خوانديم چون دليل و قرينه قطعى نداريم كه منظور از كلمه (فِي الْأَرْضِ) فقط سرزمين مكه، يا سرزمين مخصوص و محدود ديگرى باشد پس شايد بتوان گفت: الف و لام كلمه (الْأَرْضِ) الف و لام استغراق و مقصود از كلمه (فِي الْأَرْضِ) كليه زمين اين جهان است كه سرزمين مكه هم يكى از آنها مىباشد. يعنى روزى خواهد آمد كه خلافت و حكومت همه زمين در اختيار مؤمنان صالح و نيكوكار، قرار خواهد گرفت. بازهم با توجه به آنچه گفته شد چون اولا حكومت همه زمين در اختيار مؤمنان نيكوكار قرار نگرفته. و ثانيا وعده خداوند كه در اين آيه فرموده: خلافت و حكومت زمين در آينده در اختيار مؤمنان خواهد بود تخلفپذير نيست پس شكى نيست كه قطعا اين مژده مبارك در آينده نه چندان دور لباس عمل خواهد پوشيد. جالب اينكه كلمات (لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ و لَيُمَكِّنَنَّ و لَيُبَدِّلَنَّهُمْ) همه مضارع و حكايت از زمان آينده مى كنند. و آن زمان آينده: زمان ظهور و خروج حضرت مهدى موعود و قائم آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خواهد بود. و از جمله گواهانى كه اين معنى را تأييد، بلكه قطعى مىكند اخبار و احاديث فراوانى است كه از طرق اهل تسنن و شيعه در باره ظهور آن مصلح اعظم جهان و منتقم حقيقى وارد شده است. دين و آئين پسنديدهاى كه خدا براى مؤمنان خواسته است: در اينجا اين سؤال مطرح مى شود: اين دينى كه اين آيه مى فرمايد (دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ) كدام دين و آئين است؟ پاسخ اين است كه منظور از اين دين مقدس و مبارك دين مبين اسلام مىباشد. از جمله گواهان بر اين معنى قسمتى از آيه 3 سوره: مائده است كه به مسلمين- مى فرمايد: وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً. يعنى خدا مى فرمايد: من راضى شدم كه اسلام، دين و آئين شما باشد. آرى همين دين اسلامى كه هر كس دينى غير آنرا برگزيند از او قبول نمىشود، و در آخرت از افراد زيانكار خواهد بود. همانگونه كه قرآن مجيد در سوره: آل عمران، آيه 85 راجع به اين موضوع ميفرمايد: وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ. يعنى هر كسى دين و آئينى را غير از دين و آئين اسلام برگزيند هرگز از او قبول نخواهد شد، و در آخرت هم از زيان كاران خواهد بود- مؤلف. اين وعده الهى از آن كيست!؟: در آيه قبل خوانديم خدا وعده حكومت روى زمين و تمكين دين و آئين و امنيت كامل را به گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده است. اما در اينكه منظور از اين گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است باز در ميان مفسران گفتگو است. بعضى آنرا مخصوص صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دانسته اند كه با پيروزى اسلام در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صاحب حكومت در زمين شدند (البته منظور از- ارض- تمام روى زمين نيست. بلكه مفهومى است كه بر جزء و كل صدق مى كند) بعضى ديگر اشاره به حكومت خلفاى چهارگانه نخستين. و بعضى مفهوم آنرا چنان وسيع دانسته اند كه اين وعده را شامل تمام مسلمانانى كه داراى اين صفتند مى دانند. و گروهى آنرا اشاره به حكومت مهدى عليه السّلام مىدانند كه شرق و غرب جهان در زير لواى حكومتش قرار مى گيرد، و آئين حق در همه جا نفوذ مى كند، و نا امنى و خوف و جنگ از صفحه زمين برچيده مى شود. و عبادت خالى از شرك براى جهانيان تحقق مىيابد. بدون شك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود، و بدون شك حكومت مهدى عليه السّلام كه طبق عقيده عموم مسلمانان اعم از شيعه و اهل تسنن، سراسر روى زمين را پر از عدل و داد مى كند، بعد از آنكه ظلم و جور همه را فرا گرفته باشد مصداق كامل اين آيه است. ولى با اين حال، مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود. نتيجه اينكه در هر عصر و زمان پايه هاى ايمان و عمل صالح در ميان مسلمانان مستحكم شود. آنها صاحب حكومتى ريشه دار و پر نفوذ خواهند شد. و اينكه بعضى مى گويند: كلمه (ارض) مطلق است و تمام روى زمين را شامل مىشود، و اين منحصرا مربوط به حكومت مهدى ارواحنا له الفداء است با جمله (كَمَا اسْتَخْلَفَ ...) سازگار نيست. زيرا خلافت و حكومت پيشينيان مسلما در تمام زمين نبود «2» به علاوه شأن نزول آيه نيز نشان مى دهد كه حد اقل نمونه اى از اين حكومت در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى مسلمانان (هر چند در اواخر عمر آن حضرت) حاصل شده است. ولى باز تكرار مى كنيم كه محصول تمام زحمات پيامبران، و تبليغات مستمر و پى گيرى آنها، و نمونه اتم حاكميت توحيد، و امنيت كامل و عبادت خالى از شرك در زمانى تحقق مى يابد كه مهدى آن سلاله انبياء و فرزند پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ظاهر شود. او همان كسى است كه همه مسلمانان اين حديث را در باره او از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده اند: لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطول اللّه ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى، اسمه اسمى، يملأ الارض عدلا و قسطا، كما ملئت ظلما و جورا. يعنى اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آنروز را آنقدر طولانى مى كند تا مردى از دودمان من كه نامش نام من است بر زمين حاكم شود، و صفحه زمين را پر از عدل و داد كند، آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد- جالب اينكه مرحوم طبرسى در ذيل آيه مىگويد: از اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين حديث نقل شده است: انها في المهدي من آل محمد. يعنى اين آيه در باره مهدى آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مىباشد. در تفسير (روح- المعانى) و بسيارى از تفاسير شيعه از امام سجاد عليه السّلام چنين نقل شده است كه در تفسير آيه فرمود: هم و اللّه شيعتنا اهل البيت، يفعل اللّه ذلك بهم على يدى رجل منا، و هو مهدى هذه الامة، يملأ الارض عدلا و قسطا، كما ملئت ظلما و جورا. و هو الذى قال رسول اللّه (ص) لو لم يبق من- الدنيا إلا يوم ... يعنى به خدا سوگند كه آنها شيعيان ما هستند. خداوند اين كار را براى آنها به دست مردى از ما انجام مىدهد كه (مهدى) اين امت است. زمين را پر از عدل و داد مىكند، اينگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد. و هم او است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حق وى فرموده: اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند ... نمونه. پی نوشت: (1) لام كلمه (لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ) و (لَيُمَكِّنَنَّ) و (لَيُبَدِّلَنَّهُمْ) جواب سوگند محذوف است. به اينصورت (وعدهم اللّه و أقسم ليستخلفنهم ...) مؤلف- روح. (2) در تشبيه لازم نيست كه طرفين (مشبه و مشبه به) از جميع جهات شبيه به يكديگر باشند. بلكه حتى اگر از يك جهت هم به يكديگر شباهت داشته باشند كافى است. و لذا اين آيه كه به پيامبر خدا مىگويد: (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) يعنى بگو: من هم بشرى هستم مثل شما- پيامبر خدا را از جميع جهات شبيه به مردم معمولى نمىداند، بلكه آنحضرت از جهاتى با ديگران فرق داشت. پس: لازم نيست كه خلافت و حكومت مهدى عليه السلام از جميع جهات، شبيه به حكومت پيشينيان باشد | |
تفسیر نمونه | شان نزول: بسيارى از مفسران از جمله" سيوطى" در" اسباب النزول" و" طبرسى" در" مجمع البيان" و سيد قطب در" فى ظلال" و" قرطبى" در تفسير خود (با تفاوت مختصرى) در شان نزول اين آيه چنين نقل كردهاند:" هنگامى كه پيامبر ص و مسلمانان به مدينه هجرت كردند و انصار با آغوش باز آنها را پذيرا گشتند، تمامى عرب بر ضد آنها قيام كردند و آن چنان بود كه آنها ناچار بودند اسلحه را تفسير نمونه، ج14، ص: 527 از خود دور نكنند، شب را با سلاح بخوابند و صبح با سلاح بر خيزند (و حالت آماده باش دائم داشته باشند) ادامه اين حالت بر مسلمانان سخت آمد، بعضى اين مطلب را آشكارا گفتند كه تا كى اين حال ادامه خواهد يافت؟ آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه ما با خيال آسوده، شب استراحت كنيم و اطمينان و آرامش بر ما حكم فرما گردد، و جز از خدا از هيچكس نترسيم؟ آيه فوق نازل شد و به آنها بشارت داد كه آرى چنين زمانى فرا خواهد رسيد" «1». تفسير: حكومت جهانى مستضعفان از آنجا كه در آيات گذشته، سخن از اطاعت و تسليم در برابر فرمان خدا و پيامبر ص بود، آيه مورد بحث همين موضوع را ادامه داده و نتيجه اين اطاعت را كه همان حكومت جهانى است بيان مى كند، و به صورت مؤكد مى گويد: " خداوند به كسانى كه از شما ايمان آوردهاند و اعمال صالح انجام دادهاند وعده مى دهد كه آنها را قطعا خليفه روى زمين خواهد كرد، همانگونه كه پيشينيان را خلافت روى زمين بخشيد" (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ). " و دين و آئينى را كه براى آنها پسنديده، به طور ريشهدار و پا بر جا در صفحه زمين مستقر سازد" (وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ). " و خوف و ترس آنها را، به امنيت و آرامش مبدل خواهد كرد" (وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً). " و آن چنان مى شود كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من قرار نخواهند داد" (يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً). مسلم است بعد از اين سيطره حكومت توحيد و استقرار آئين الهى و از ميان رفتن هر گونه اضطراب و ناامنى و هر گونه شرك" كسانى كه بعد از آن كافر شوند فاسقان واقعى آنها هستند" (وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ). به هر حال از مجموع آيه چنين بر مىآيد كه خداوند به گروهى از مسلمانان كه داراى اين دو صفت هستند" ايمان" و" عمل صالح" سه نويد داده است: 1- استخلاف و حكومت روى زمين. 2- نشر آئين حق به طور اساسى و ريشهدار در همه جا (كه از كلمه" تمكين" استفاده مىشود). 3- از ميان رفتن تمام اسباب خوف و ترس و وحشت و ناامنى. و نتيجه اين امور آن خواهد شد كه با نهايت آزادى خدا را بپرستند و فرمانهاى او را گردن نهند و هيچ شريك و شبيهى براى او قائل نشوند و توحيد خالص را در همه جا بگسترانند. البته در نكتههايى كه ذيلا بيان خواهيم كرد روشن مىشود كه اين وعده الهى كى تحقق يافته و يا كى تحقق خواهد يافت؟! نكته ها: 1- تفسير جمله" كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ". در اينكه اين جمله اشاره به چه اشخاصى است كه قبل از مسلمانان داراى خلافت روى زمين شدند؟ در ميان مفسران گفتگو است: بعضى آن را اشاره به آدم و داود و سليمان دانستهاند چرا كه قرآن در آيه 30 سوره بقره درباره" آدم" مى فرمايد: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً:" من در زمين مى خواهم خليفه اى قرار دهم". و در آيه 26 سوره ص در باره" داود" مى فرمايد: يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ:" اى داود ما تو را خليفه در روى زمين قرار داديم". و از آنجا كه" سليمان" به مقتضاى آيه 16 سوره نمل وارث حكومت داود بود، خليفه در روى زمين شد. اما بعضى ديگر مانند مفسر عاليقدر" علامه طباطبائى" در" الميزان" اين معنى را بعيد شمرده است، زيرا تعبير الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ را متناسب انبياء ندانسته، چرا كه در قرآن اين تعبير در مورد پيامبران به كار نرفته است، لذا آن را اشاره به امتهاى پيشين كه داراى ايمان و عمل صالح بودند و حكومت در روى زمين پيدا كردند مىداند. اما جمعى ديگر معتقدند كه اين آيه اشاره به" بنى اسرائيل" است، زيرا آنها با ظهور موسى ع و در هم شكسته شدن قدرت فرعون و فرعونيان مالك حكومت روى زمين شدند، چنان كه قرآن در آيه 127 سوره اعراف مى فرمايد: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها:" ما آن جمعيت مستضعف (مؤمنان بنى اسرائيل) را وارث مشارق و مغارب زمينى را كه پر بركت كرديم قرار داديم". و نيز درباره همانها مى فرمايد: وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ:" ما اراده كردهايم كه قوم مستضعف (مؤمنان بنى اسرائيل) را در روى زمين تمكين دهيم" (و صاحب نفوذ و مسلط سازيم). درست است كه در ميان بنى اسرائيل حتى در عصر موسى ع افراد ناباب و فاسق و حتى احيانا كافرى بودند، ولى به هر حال حكومت بدست مؤمنان صالح بود (بنا بر اين ايرادى كه بعضى از مفسران به اين تفسير كردهاند با اين بيان دفع مىشود) تفسير سوم نزديكتر به نظر مى رسد. 2- اين وعده الهى از آن كيست؟ در آيه خوانديم خدا وعده حكومت روى زمين و تمكين دين و آئين و امنيت كامل را به گروهى كه ايمان دارند و اعمالشان صالح است داده است اما در اينكه منظور از اين گروه از نظر مصداقى چه اشخاصى است؟ باز در ميان مفسران گفتگو است: بعضى آن را مخصوص صحابه پيامبر ص دانسته اند كه با پيروزى اسلام در عصر پيامبر ص صاحب حكومت در زمين شدند (البته منظور از" ارض" تمام روى زمين نيست بلكه مفهومى است كه بر جزء و كل صدق مى كند). بعضى ديگر اشاره به حكومت خلفاى چهار گانه نخستين. و بعضى مفهوم آن را چنان وسيع دانسته اند كه اين وعده را شامل تمام مسلمانانى كه داراى اين صفتند مى دانند. و گروهى آن را اشاره به حكومت مهدى ع مى دانند كه شرق و غرب جهان در زير لواى حكومتش قرار مىگيرد، و آئين حق در همه جا نفوذ مىكند و ناامنى و خوف و جنگ از صفحه زمين بر چيده مىشود، و عبادت خالى از شرك براى جهانيان تحقق مىيابد. بدون شك آيه شامل مسلمانان نخستين مى شود و بدون شك حكومت مهدى ع كه طبق عقيده عموم مسلمانان اعم از شيعه و اهل تسنن سراسر روى زمين را پر از عدل و داد مى كند بعد از آنكه ظلم و جور همه جا را گرفته باشد مصداق كامل اين آيه است، ولى با اين حال مانع از عموميت و گستردگى مفهوم آيه نخواهد بود. نتيجه اينكه در هر عصر و زمان پايه هاى ايمان و عمل صالح در ميان مسلمانان مستحكم شود، آنها صاحب حكومتى ريشه دار و پر نفوذ خواهند شد. و اينكه بعضى مى گويند: كلمه" ارض" مطلق است و تمام روى زمين را شامل مىشود و اين منحصرا مربوط به حكومت مهدى (ارواحنا له الفداء) است با جمله" كَمَا اسْتَخْلَفَ ..." سازگار نيست زيرا خلافت و حكومت پيشينيان مسلما در تمام پهنه زمين نبود. بعلاوه شان نزول آيه نيز نشان مى دهد كه حد اقل نمونه اى از اين حكومت در عصر پيامبر ص براى مسلمانان (هر چند در اواخر عمر آن حضرت) حاصل شده است. ولى باز تكرار مىكنيم كه محصول تمام زحمات پيامبران، و تبليغات مستمر و پىگير آنها، و نمونه اتم حاكميت توحيد و امنيت كامل و عبادت خالى از شرك در زمانى تحقق مىيابد كه مهدى آن سلاله انبياء و فرزند پيامبر اسلام ص ظاهر شود، همان كسى كه همه مسلمانان اين حديث را درباره او از پيامبر ص نقل كرده اند: لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطول اللَّه ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى، اسمه اسمى، يملأ الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا: " اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند خداوند آن يك روز را آن قدر طولانى مى كند تا مردى از دودمان من كه نامش نام من است حاكم بر زمين شود، و صفحه زمين را پر از عدل و داد كند، آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد" «2». جالب اينكه: مرحوم طبرسى در ذيل آيه مى گويد: از اهل بيت پيامبر ص اين حديث نقل شده است: " انها فى المهدى من آل محمد" :" اين آيه درباره مهدى آل محمد ص مى باشد" «3». در تفسير" روح المعانى" و بسيارى از تفاسير شيعه از امام سجاد ع چنين نقل شده است كه در تفسير آيه فرمود: هم و اللَّه شيعتنا اهل البيت، يفعل اللَّه ذلك بهم على يدى رجل منا، و هو مهدى هذه الامة، يملأ الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا، و هو الذى قال رسول اللَّه (ص) لو لم يبق من الدنيا الا يوم ...: " آنها به خدا سوگند شيعيان ما هستند، خداوند اين كار را براى آنها به دست مردى از ما انجام مىدهد كه" مهدى" اين امت است، زمين را پر از عدل و داد مىكند آن گونه كه از ظلم و جور پر شده باشد، و هم او است كه پيامبر ص در حق وى فرموده: اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند ...". همانگونه كه گفتيم اين تفسيرها به معنى انحصار معنى آيه نيست، بلكه بيان مصداق كامل است، منتها چون بعضى از مفسران همچون" آلوسى" در روح المعانى به اين نكته توجه نكردهاند اين احاديث را مردود شناخته اند. " قرطبى" مفسر معروف اهل تسنن از" مقداد بن اسود" چنين نقل مى كند كه از رسول خدا ص شنيدم فرمود: ما على ظهر الارض بيت حجر و لا مدر الا ادخله اللَّه كلمة الاسلام: " بر روى زمين خانهاى از سنگ يا گل باقى نمىماند مگر اينكه اسلام در آن وارد مىشود" (و ايمان و توحيد در سر تا سر روى زمين نفوذ مى كند) «4». براى توضيح بيشتر پيرامون حكومت مهدى ع و مدارك مشروح و مستدل آن در كتب علماى سنت و شيعه به جلد 7 تفسير نمونه صفحه 372 تا 389 ذيل آيه 33 سوره توبه مراجعه فرمائيد. 3- هدف نهايى، عبادت خالى از شرك است جمله" يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً" چه از نظر ادبى،" حال" باشد و چه" غايت" «5» مفهومش اين است كه هدف نهايى فراهم آمدن حكومت عدل و ريشهدار شدن آئين حق و گسترش امن و آرامش همان استحكام پايههاى عبوديت و توحيد است، كه در آيه ديگر قرآن به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ:" من جن و انس را نيافريدم مگر به خاطر اينكه مرا عبادت كنند" (زاريات- 56) عبادتى كه مكتب عالى تربيت انسانها و پرورش دهنده روح و جان آنها است، عبادتى كه خدا از آن بى نياز و بندگان براى پيمودن راه تكامل و ترقى سخت به آن نيازمندند. بنا بر اين در بينش اسلامى بر خلاف بينشهاى مادى كه هدفش در آخرين مرحله رفاه و برخوردارى از يك زندگى مادى در سطح عالى است، هرگز چنين چيزى را هدف خود قرار نمىدهد، بلكه حتى زندگى مادى هم در صورتى ارزش دارد كه وسيلهاى در نيل به آن هدف معنوى گردد. منتها توجه به اين نكته لازم است كه عبادت خالى از هر گونه شرك و نفى هر گونه قانون غير خدا و حاكميت اهواء، جز از طريق تاسيس يك حكومت عدل امكان پذير نيست. ممكن است با استفاده از تعليم و تربيت و تبليغ مستمر گروهى را متوجه حق نمود ولى تعميم اين مساله در جامعه انسانى جز از طريق تاسيس حكومت صالحان با ايمان امكان پذير نيست، به همين دليل انبياء بزرگ همتشان تشكيل چنين حكومتى بوده، مخصوصا پيامبر اسلام ص در نخستين فرصت ممكن يعنى به هنگام هجرت به مدينه اقدام به تشكيل نمونه اى از اين حكومت كرد. از اينجا نيز مىتوان نتيجه گرفت كه چنين حكومتى تمام تلاشها و كوششهايش از جنگ و صلح گرفته تا برنامههاى آموزشى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى، همه در مسير بندگى خدا، بندگى خالى از هر گونه شرك است. ذكر اين نكته نيز لازم است كه معنى حكومت صالحان و تمكين آئين حق و عبادت خالى از شرك اين نيست كه در چنان جامعهاى هيچ گنهكار و منحرفى وجود نخواهد داشت، بلكه مفهومش اين است كه نظام حكومت در دست مؤمنان صالح است، و چهره عمومى جامعه خالى از شرك، و گر نه ما دام كه انسان داراى آزادى اراده است ممكن است در بهترين جوامع الهى و انسانى احيانا افراد منحرفى وجود داشته باشد (دقت كنيد) پی نوشت: (1)" اسباب النزول" صفحه 163- مجمع البيان و قرطبى و فى ظلال ذيل آيه مورد بحث. (2) در كتاب منتخب الاثر يكصد و بيست و سه حديث در اين مضمون از منابع مختلف اسلامى مخصوصا از منابع اهل تسنن نقل شده است به اين كتاب صفحه 247 به بعد مراجعه فرمائيد. (3) مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث. (4) قرطبى جلد 7 صفحه 4292. (5) در صورت اول جمله، جمله حاليه است براى ضمير" هم" كه در آيات قبل آمده است، و در صورت دوم لام در تقدير است، و در اصل" ليعبدوننى" بوده (بعضى نيز احتمال جمله استينافيه را دادهاند ولى اين احتمال ضعيف است). | |
تفسیر نور | در روايات بسيارى از امام سجاد و امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) مى خوانيم: مصداق كامل اين آيه، روز حكومت حضرت مهدى (عليه السلام) است. | |
تفسیر هدایت | در اينجا بايد به سه پرسش پاسخ داد: يكم: رابطه ميان اين وعده كه پس از امر به فرمانبردارى خدا آمده با آن امر چيست؟ دوم: چرا قرآن بر كلمه «منكم از شما» تأكيد كرده است؟ سوم: معنى جانشين كردن در زمين چيست؟ پاسخ، اوّل: براى آن كه اطاعت از فرماندهى كارى است بسيار دشوار، و ممكن نيست كه آدمى همواره با تمام اخلاص آن را مراعات كند، مگر آن كه در پشت آن هدفى معيّن وجود داشته باشد. وقتى گروهى با ايمان براى تحقّق جانشين شدن در زمين مى كوشند و فعّاليت مىكنند، افراد آن مرحله به مرحله و اندك اندك از خود خواهى خويش مى كاهند و فرود مى آيند و خود را در بوته فرماندهى ذوب مى كنند، و اين امر بر هر يك از آنان جامه شخصيّتى جديد مىپوشاند، كه همان شخصيّت مجموع آنها و حيثيّت دسته جمعى است و در نتيجه شخصيّت فرماندهى و رهبرى را مجسّم مىسازد. دوم: كلمه «منكم از شما» براى آن آمده است كه بيان كند جانشين سازى سنّتى است كه در مورد پيشينيان وجود داشته، امّا محدود و منحصر به آنها نيست بلكه در مورد ما و مؤمنانى كه پس از ما مىآيند نيز جريان مى يابد، زيرا اين سنّت و قانون منحصر به دستهاى در زمانى معيّن نيست بلكه كافى است دو شرط (ايمان و كردار شايسته) تحقق يابد تا اين سنّت جريان خود را در هر اجتماعى در پيش گيرد. امّا پاسخ پرسش سوّم: الف: گروهى از مفسّران گفتهاند (استخلاف جانشين كردن) يعنى رفتن گروهى از مردم و در آمدن گروهى ديگر به جاى آنها. ب: بعضى ديگر گفتهاند معنى استخلاف همانا گرامى داشتن مؤمنان به وسيله خداست بدين سان كه ايشان را پيشوايان و امامان مردم قرار مىدهد، تا به اجراى شريعت بپردازند، هم چنان كه پيامبران و سفارش شدگان و شايستگان «از» مؤمنان را پيش از ايشان جانشين ساخت. واقع اين است كه جانشينى بدان معنى كه در تفصيل (الف) آمده معنايى تنگ و محدود براى اين كلمه است، چه همه مردم جانشين كسانى هستند كه پيش از اينان بوده اند، حتّى كافران نيز چنين هستند، و موجبى براى تخصيص وجود ندارد، زيرا خداوند به مؤمنان وعده خلافت عامّه داده است. و به طور عموم جانشينى (و خلافت) در زمين همان رهبرييى است كه خداوند به گروهى از مردم مىبخشد، زيرا ايشان از ارزشهايى كه بر آنان نازل شده پيروى مى كنند. در اين صورت واقع جانشينى (و استخلاف) يعنى دو امر: يكم: اين كه خداوند به مؤمنان سلطه و چيرگى مى بخشد و آن را به استوارى برايشان ممكن مى سازد. دوم: اين سلطه جز به اذن خداوند نيست كه آن را تحقق بخشيده و بدان شرعيّت داده است. «وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ- و دينشان را- كه خود برايشان پسنديده است- استوار سازد ...» پس سلطه آنان مانند هر سلطه ديگر مادّى نيست، بلكه سلطه ايست روحى كه ارزشهاى رسالت آن را فرماندهى و رهبرى مى كند. «وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ- و وحشتشان را تبديل كند ...» وحشتى كه در زير سايه شوم سلطه هاى ستمگر داشتند و در برابر آن مقاومت مى كنند تا دولت حق را بر پا سازند. «أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً- به ايمنى. مرا مى پرستند و هيچ چيزى را با من شريك نمى كنند ...» همانا هدف حقيقى از حكومتى كه خدا به انسان مىدهد تسلّط بر گردن مردم نيست، پس آن حكومت به خودى خود هدف نيست، بلكه قصد و حكمت آن همان پرستش خدا و شرك نياوردن نسبت به اوست. براستى فراهم شدن شرايط و امكانات رهايى از فشارهاى شرك آميز بدان نحو كه انسان از دامهاى بندگى گمراه كننده و بندهاى مالى و سلطهاى برهد و آزاد شود، همان بزرگترين نعمتى است كه خداوند به انسان مىبخشد. و معلوم است كه شرك بدان اندازه كه با پرستش طاغوت و سرسپردن به سلطه ستمگر يا به پرستيدن مال و زمين و نژاد و غيره ... محقّق مى شود، با پرستش بت تحقّق نمى يابد. رد كردن شرك در واقع رد كردن ارزشهايى است كه شرك از آنها تغذيه مىكند و نيرو مىگيرد، و شايد اين همان چيزى است كه ما در تعبير قرآنى آن را ملاحظه مىكنيم، كه خداى تعالى نگفته است «لا يشركون بى (شخصا)- شخصى را شريك من نمى سازند» بلكه عبارت به طور اطلاق ادا كرده و گفته است «شيئا چيزى را» كه اعمّ از اشخاص و اشياء است، و اين از آن روست كه كسى كه به طاغوت سر مى سپارد جسم او را نمى پرستد بلكه عصاى زرّينى را كه به دست اوست و قدرتى را كه زير سلطه اوست مىپرستد، و همچنين است كسى كه به توانگران سر مىسپارد، در واقع به درهم و دينار و نقدينه سر مى سپارد و تسليم مى شود. «وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ- و آنها كه از اين پس ناسپاسى كنند، نافرمانند.» پس هنگامى كه سلطه سياسى شرعى بر پا شد، هر كس كه ناسپاسى كند و كفر ورزد فاسق و نافرمان است، زيرا هيچ بهانه و توجيهى براى ناسپاسى و كفر خود ندارد. در واقع براى تأويل و تفسير حقيقى و شامل اين آيه بايد گفت مراد هنگامى است كه وعده خدا با جاى گرفتن و استوار شدن دين برگزيده، در سراسر اقطار زمين، تحقّق يافته باشد. چنان كه در احاديث پشت در پشت از پيامبر- صلّى اللَّه عليه و آله- آمده است كه گفت: «زمين براى من درهم نورديده شد، و من مشرقها و مغربهاى آن را ديدم، و امّت من به تمام نقاطى كه براى من درنورديده شد خواهد رسيد». و نيز آن حضرت- صلّى اللَّه عليه و آله- گفت: «در زمين خانه اى از خشت و گل يا پشم و موى «1» باقى نمى ماند مگر آن كه خداى تعالى با عزّت عزيز و ذلّت ذليل كلمه اسلام را بدان وارد مىكند، آنان را كه خدا عزيز دارد از اهل آن كلمه مىسازد، و آنان را كه ذليل دارد با خوارى و سرافكندگى بدان كلمه تسليم مى شوند» «2». امّا چه وقت اين امر تحقّق مىيابد؟ همانا هنگام قيام مهدى آل محمد (عج) چنان كه در حديثى كه مورد اتّفاق تمام مسلمانان است آمده است: «اگر از عمر دنيا بيش از يك روز باقى نمانده باشد، خدا آن روز را طولانى مى كند تا از خاندان من مردى بيايد كه همنام من است، و زمين را همان گونه كه انباشته از ظلم و جور شده است از عدل و داد پر مى كند» پی نوشت: 1- مراد خيمه هاى پشمين و موئين چادر نشينان است- م. 2- نور الثقلين، ج 3، ص 621 |