شرحی بر فرازهای دعای عهد
دعای عهد از حضرت امام صادق(ع) روایت شده و جناب فرمودند: هر کس چهل بامداد این دعا را بخواند از یاران امام حضرت قائم خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت از دنیا برود ,خداوند متعال او را زنده خواهد کرد تا در رکاب آن حضرت جهاد نماید و به شماره هر کلمه از این دعا پاداش هزار کار پسندیده برایش نوشته میشود و هزار کار ناپسند از پرونده او محو می گردد. خواندن این دعا در ثواب و اجر مانند آن است که در خدمت ایشان حاضر باشی و در آنچه فرموده باشند، اطاعت و نصرت آنان را کرده باشی. تجدید عهد موجب اثبات، کمال، اخلاص و ایمان می شود و همچنین موجب توجه خاص و نظر آن حضرت نسبت به بنده می گردد
مرحوم علامه مجلسی (رحمت الله علیه) دعای عهد را در دو کتاب خود از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند و قبل از نقل متن دعا، فضیلتی را از آن حضرت برای خواننده ی این دعا ذکر می کند. (1)
« هرکس چهل صبح این عهد را بخواند از یاران قائم ما باشد و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را از قبر بیرون می آورد که خدمت آن حضرت باشد و حق تعالی به هر کلمه ی آن هزار حسنه به او کرامت فرماید، و هزار گناه او را محو کند و آن دعای عهد این است: اللهم رب النور العظیم...»(2)
عالمان ربانی به پیروی از این حدیث، خواندن این دعا را در سیره عبادی خود قرار داده اند و هر صبح جزء تعقیبات دائمی نماز صبح آنهاست. چنان چه حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) این گونه بودند و در اواخر عمر شریفشان به یکی از نزدیکانشان مرتب می فرمودند: « صبح ها سعی کن این دعا «دعای عهد» را بخوانی چون در سرنوشت (عاقبت به خیری) دخالت دارد.»
توضیح عبارات بکار رفته در این دعا
این دعا در زمره ادعیه منقول از حضرت امام صادق(ع)است که حراست از آن و ذکر مداومش در عصر غیبت تاکید شده است. عالم جلیل ، میرزا محمدبن حسن بن ملاعلی هرندی در سال1287 ق آن را شرح نموده است و فقره «فاخرجنی من قبری» محصل آن و ثمر آن و حقیقت آن; ظهور حقیقت است; از مظهر آن به وجود. یا به مشخص شدن احوالات او، بعد از وجود که آن هم نوعیوجود است.
و اما خروج از قبر ظاهری ، بعد از ظهور امام خواهد بود، به حکم و مشیتخدا که واسطه آن، امام است. مانند شهادت ظاهری و نصر و عون امام و غیر اینها از صفاتی که سابقا گذشت و تفسیر ظاهری آنها را گفتیم که بعد از ظهور امام، ظاهر خواهد شد.
و معنی «موتزرا کفنی» محصل آن لباسی است که در دنیا، آدمی به جهت قیامت ، پوشانده شده است. و لباس، آن چیزی است که بر روی ظاهر جسد است و ساتر عورت و حفظ کننده از سرما و گرما و باعث تجمل شخص است. نظیر آن ، اعمال خیر و شر است. پس چنانکه لباس، خوب و بد، درست و پاره و سایر انواع را دارد، عمل هم همان آنها را دارد و معلوم است که عمل مطلوب استبه جهت آخرت. و الا دنیا به هر قسمی که باشد، میگذرد. پس شباهت تمام فیمابین اعمال و لباس هست و از این جهتخداوند، تقوی را که عمل خیر است، لباس خوانده و فرموده:
«و لباس التقوی ذلک خیر.»
پس یحتمل که مراد حقیقی در «مؤتزرا کفنی» آن باشد که این اعمال من، که از آن جمله ، خواندن این دعا است ; یعنی ثواب آنها، با من باشد. و به واسطه عدم تصدیق به امام ، ضایع و باطل نشود. اگر چه مراد ظاهری همان کفنی است که از قبر با میتبیرون میآید. و بالجمله مقصود از امثال این تحقیقات، آن است که میخواهیم بگوییم، حقیقت این دعاها باید بالفعل در خواننده موجود باشد. زیرا که در صورت ادعاء استعداد استجابت آنها، تاخیر فیض استجابتبر خداوند روا نیست. هر چند در عالم ظاهر، بر وفق نظم حکمتخداوند ظهور ظاهر آن، بعد از ظهور امام باشد.
و بالجمله; تحقیقی که در «کفن» کردیم، اگر چه خالی از بعد در اذهان نیست، و لکن بیان حقیقت و ثمر، به طریقی که گفتیم ، محتمل است.
و ایضا محتمل است که مراد از این فقره، به عجب آوردن خلایق از کفنپوشی صاحب قبر باشد.زیرا که صاحب قبر در این صورت، محل عبرت میشود. و مردم بالمعاینه میببینند که مردهای از قبر بیرون آمد و زنده شد. و کفن او هم که در گردن او است، شاهد است که مرده بوده. و دو مرتبه زنده شده. پس از خدا میترسند، و به دیدن این ، در اطاعت امام در میآیند. هر چند باز بعضی عناد ورزیده و بر کفر خود اصرار نمایند و با امام در مقام محاربه برآیند.
و بنابراین ، این معنی قبل از ظهور امام و قبل از مردن، به این صورت میگیرد که آدمی در قید حیات و زندگی دنیا نباشد، به نوعی که همه مردم او را به این طریق بدانند. پس با این حال او را ببینند که کمال جد و جهد را در دعا و سایر اعمال که دلیل اخلاص خدمت امام است، از او به ظهور میرسد. پس از حال او عبرت گیرند. اگر چه بعضی باز هم متنبه نشوند.
و بنابراین کمال توجه و اقبال و مداومتباید در این فقره ، از خواننده این دعا ظاهر باشد. و اگر نه این دعای او کذب و بیثمر خواهد بود.
و اما فقره «شاهرا سیفی» ، ادعای شجاعت است ، در مقام ترویجحق. پس صدق در آن موقوف استبر آنکه احوال آدمی به این نوع باشد که هرگز در حق مداهنه نکند.و تشویش از احدی ننماید. و برهان قاطع همیشه با او باشد. و اگر نه در این فقره کاذب است.
و اما «مجردا قناتی» کنایه از دفع اعدا است، به طعن در اقوال و ادله ایشان. و «تجرید قنات» با وجود آنکه آن را غلافی نیست، اشاره به کمال ظهور آن است، مثل شمشیر که از غلاف بیرون آید و شهرت داده شود. و طول نیزه اشاره به رسا بودن طعن استبه طوری که خصم هم اذعان نماید.
و فقره «ملبیا دعوةالداعی فی الحاضر و البادی» اشاره به اجابتحق است، در هر کجا که باشد، بدون استکبار و اهمال، و صدق در آن، به این است که آدمی مقام خود را بشناسد. و چون حقی را بیابد بر او ثقیل نیاید و فیالفور آن را تصدیق کند. خواه از شاه بروز کند یا رعیت ، خواه از ملا یا عام، و خواه از مسن و یا جوان، و خواه از اهل شهر یا ده، و خواه در امر دین یا دنیا. و همچنین در سایر انواع آن. و چون فقرات مذکوره خواهش حیات و سایر امور مذکوره شده ، به جهت در زمان ظهور امام، لهذا تاکید میکنی خواهش دریافتن حضور امام را ، به اینکه میگویی:
«اللهم ارنی الطلعة الرشیدة و الغرة الحمیدة واکحل ناظری بنظرة منی الیه.»
خداوندا! بنما به من [آن] درخشیدن هدایت کننده و [آن] سفیدی پیشانی ستوده شده را. و سرمه فرما، چشمنظر کننده مرا به نظری از من به سوی او.
و مراد از «طلعة رشیدة»; حضرت قائم(ع) است. زیرا که آن حضرت در کتاب و سنت تشبیه شده به آفتاب. حتی آنکه در بعض احادیث هست که مراد از آفتابی که نزدیک قیامت از مغرب طلوع میکند، آن جناب است.
و همچنین مراد از «غره حمیدة» نیز آن حضرت است. زیرا که نوری است که ظاهر میشود و با برکت از برای بندگان است. مثل سفیدی پیشانی اسب که علامت مبارک بودن است.
و «سرمه چشم ، به نظر به سوی آن جناب»، کنایه از قوت و روشنی چشم استبه مشاهده آن جناب. که این روشنی چشم ، دیگر کنایه است از سرور به ظهور آن حضرت .
و علی ای حال; مناسب در مقام توضیح، مناسبت آن حضرت استبا آفتاب ، تا وجه تشبیه آن حضرت به آن معلوم شود. پس میگوییم که:
چنانکه آفتاب روشن است، و به طلوع او عالم روشن میشود ، و راه از چاه پیدا میشود، و هر کسی و هر چیزی با صفات او ظاهر و هویدا میشود، همچنین آن حضرت هم چون در وقتی که ظاهر میشود، عالم به نور جمال او منور میشود و هدایت و ضلالت از یکدیگر ممتاز میشوند و مؤمن و کافر، بلکه هر چیزی از سایر اشیا ممتاز میشوند و قدر و مرتبه آنها معلوم میشود، لهذا آن جناب شباهت تامه به آفتاب دارد.
بلکه میتوان گفت که خلقتخداوند هم هر چیزی را ، به ظهور آن حضرت متحقق میشود. زیرا که آن حضرت مربی کل موجودات است. پس مثل آفتاب به طلوع خود، تربیت عالم را میفرماید. و حقیقتخلقت هم غیر این نیست. و اگر به نظر تحقیق نظر شود، مشاهده خواهد شد که همه ممکنات به آن حضرت موجود و بر پایند. پس تغیر احوال آن حضرت، که ظهور او بعد از خفاء او باشد، موجب تغیر احوال کل ممکنات خواهد شد.
پس کانه همه به ظهور آن حضرت ، خلقت تازه میشوند. و بلاتشبیه مثل آن حضرت ، مثل آفتاب است که به غروب او، عالم تاریک و به طلوع او، عالم روشن میشود. پس به غیبت آن حضرت عالم غایب میشود.
و اما تشبیه آن حضرت به «غره حمیده» . پس آن هم به واسطه نور و میمنت است که در اول خلقت ، از مقدم بر کل خلق، ظاهر میشود. مثل آنکه سر اسب، که از اول ظاهر شد، اول سفیدی پیشانی او به نظر میآید.
و توضیح «کحل ناظر به نظر به آن حضرت» ، این است که; آن حضرت به دیده بصیرت مشاهده شود و شناخته شود. و ظهور او باعثسرور مؤمنین شود. و اگر نه مجرد نظر ظاهری او ، مثمری نخواهد بود. و حقیقت این رؤیت ، به چشم بصیرت به این متحقق میشود که آدمی ، چشمی همجنس آن حضرت به هم رساند، که به چشماو ، او را ببیند و بشناسد، که فی الحقیقه ، دلیل او ، خود او باشد. نه آنکه غیر او را، وسیله معرفت او سازند. و گر نه غیر، حجاب فیمابین او و شخص خواهد شد. پس عین نظر، کحل ناظر خواهد بود. نه آنکه به کحل خارج، چشم ناظر شود. و این همجنس بودن، بسته به پاکی اصل طینت و استعداد است، و گر نه اعراض را اعتباری و ثباتی نیست.
و از اینجا معلوم میشود که این فقره هم ادعا طیب طینت است، که محتمل صدق و کذب هست. و میزان، ظهور آن حضرت است . و اگر نه هر کسی ادعا مینماید. و به مقتضای قاعدهای که مکررا گذشت تاخیر فیض از مستعد جایز نیست. لهذا حقیقت استجابت در این فقره هم، در صورت صدق در زمان غیبت هم، ممکن است و در نفس دعا است. چنان که نظائر آن را سابقا دانستی. و همچنین است کلام در آنچه میگویی:
«و عجل فرجه و سهل مخرجه و اوسع منهجه و اسلک بی محجته و انفذ امره و اشدد ازره.»
و تعجیل فرما فرج او را. و آسان فرما بیرون آمدن او را . و فراخ فرما راه رفتار او را و سلوک فرما ، مرا در محل و راه حجت او . و نفوذ ده او را . و محکم فرما قوت و پشت او را.
و مراد به «فرج» یا ظهور او است، یا آن چیزی که بر ظهور او مترتب میشود; از فتح و نصرت و غلبه بر اعدا. و ثانی ، اظهر است. ولکن اول ، اوفق به قواعد عقلیه است. زیرا که بلایی و غمی و همی بدتر از غیبت امام نیست. زیرا که غیبت اصل همه مفاسد مترتبه بر عدم حضور حجت و سلطان است،بلکه اگر نبود اعظمیت مفاسد، دیگر هر آینه ، غیبت امام خلاف حکمتخداوندی بود. و چون مفاسد دیگر که اعظم است، بر ظهور دائمی او مترتب میشود، که منشا کل آنها، عدم استعداد مردم استبرای خدمت او. لهذا غیبت موافق حکمتشده و خداوند اگر چه قادر استبر دفع جمیع مفاسد، و لکن دفع کل هم خلاف قانون حکمت و عموم رحمت است. و لهدا امام غایب میشود و با وجود این ، باید بندگان ، غیبت او را بلای عظیم بدانند و رفع آن را از خدا بخواهند که آن ظهور امام است. اگر چه با قطع نظر باشد از فوائد دیگر مترتبه بر آن.
و مراد از «تسهیل مخرج امام» ، مهیا ساختن اسباب آن است. مثل آنکه به عنایتخود، مردم را مستعد خدمت او کند. و خود او را ماذون در خروج فرماید. و اعادی او را خوار و ذلیل کند، که او در خروج ، اندیشه از ایشان نفرماید. و همچنین سایر اسباب ظاهره و باطنه را برای او فراهم آورد. و «فراخی راه رفتاراو» ، یحتمل، اشاره به آن باشد که به هیچ وجه ، تنگی برای آن حضرت نباشد; نه در معاش و نه در سلطنت و نه در حکمرانی و نه در حضر و نه در سفر و نه در جنگ و نه در صلح و نه در تکلیف و نه در علوم و معارف و همچنین غیر اینها از هر چه که تصور شود. زیرا که حذف مقتضی مفید عموم است. و در اینجا «منهج» مقید به چیزی نشدهاست.
و حقیقت کل این «وسعت»ها، راجع به وسعت صدر و ذات و نفس خود امام است که حاکی از لاحدی خداوند است که به هیچ وجه محدود نیست. و جمیع حدود در تحت او و در فرمان او است. چنانکه از صفات خداوند است که «یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید» . و اگر نه دنیا را قدر و مقداری در نزد امام نیست که از برای او تنگ شود یا فراخ.
و مراد از «سلوک محجه» او ، قبول حجج او است در اثبات امر خود; از دلایل و براهین و بینات از معجزات و غیرها، که کل ، طریق معرفت او است. و هر کسی باید در آن سلوک کرده تا به مقصود برسد. و ممکن است که مراد، سلوک راه حجج او باشد در اثبات امر او ، برای الزام مخالفین و معاندین. یا مراد عمل به مقتضای حجتهای او باشد در اصول و فروع دین. زیرا که این دو وجه هم نوع سلوکی است در راه حق.
و مراد از «نفوذ امر او»، قبول خلایق است فرمایشات او را . یا مراد رسوخ حقیت او است در قلوب; یعنی اعتقاد به حقیقت او کنند. با آنکه مقصود آن است که آثار حقیت او در آفاق و انفس ظاهر شود، به اینکه ظهور او تصرف در اوضاع عالم کند. مثل آنکه نیکان را ، نیکی ایشان را ظاهر کند، و بدی بدان را نیز ظاهر کند; هر چند در ظاهر ، نیکی نیکان قبل از ظهور او، مخفی و بدی بدان نیز مخفی باشد. و به واسطه ظهور او ، این دو ظاهر شود.زیرا که ظهور آن حضرت ، میزان و محک حقایق و اسرار خلایق است.
و بالجمله; بعید نیست که امثال این احتمالات همه مندرج در این فقرات باشد. زیرا که منافاتی فیما بین آنها نیست.
و اینکه خواهش از خدا میشود که خداوند نفوذ دهد امر او را ، با وجودی که در غیر وجه اخیر نفوذ امر آن حضرت باید از خلایق متمشی شود به جهت آن است که مرجع خلایق هم خداوند است. و زمام همه امور به دست او است. و تقدیر و تدبیر ملک بر وفق حکمت مختص او است. پس همه با او است و احدی در چیزی خارج از قدرت او نیست. اگر چه آن را در حد خود، قدرت و اختیاری باشد. ولکن با وجود همه اینها، از قواعد سابقه و فوریت اجابت ادعیه صادقه و رجوع آنها و متعلقات آنها در نفس داعی، معلوم شود که حقیقت همه این فقرات بالفعل در نفس داعی باید موجود باشد، که دعا بنابر آن ، اظهار حال است نه غیر آن.
و مراد از «محکمی قوت و پشت آن حضرت» ، تسدیدخداوند است، آن حضرت را، به تایید دلایل و براهین و توضیح حجج امارات یقین . یا مراد کثرت اتباع و اصحاب و خلوص یاران و احباب او است، که سبب رواج امر او شود. و ممکن است که «شدت ازر» اشاره به وزرا و امرا و علما و حکما و سایر اهل دانش باشد، که خداوند برای آن بزرگوار قرار دهد، تا آنکه همه ارکان ملک برای او حاصل شود.
و بنابراین ، افراد «ازر» یحتمل اشاره باشد به راس و رئیس ظوائف مذکوره که به منزله حضرت امیرالمؤمنین(ع) باشد نسبتبه خاتم الانبیاء6 و هارون نیستبه حضرت موسی(ع) چنانکه در آیه کریمه: «اشدد به ارزی»واقع شده است.
والحاصل ، چون ظهور آن حضرت، شباهت تامه با ظهور انبیا: خواهد داشت، لهذا در امثال این گونه امور، نظیر آنها خواهد بود. و چون امر ملک آن حضرت، به آنچه گذشت، تمام شد، بعد از آن تعمیر آن را از خدا میخواهی و میگویی:
«و اعمر اللهم به بلادک و احی به عبادک فانک قلت و قولک الحق ظهر الفساد فی البر و البحر بما کسبت ایدی الناس .»
و عمارت فرما خداوندا! به سبب امام، شهرهای خود را . و زنده فرما! به او ، بندگان خود را . پس به درستی که تو فرمودهای و فرمایش تو حق است ، که ظاهر شد تباهی در بیابان و دریا، به سبب آنچه کسب کرده است دستهای مردم.
و «تعمیر بلاد» به سبب ظهور آن حضرت خواهد شد، که غالب بر بلاد خواهد شد. و قواعد عدل و داد را در آنها، جاری خواهد فرمود. و اگر نه ، بلاد ملک خداوند، همیشه معمور است. زیرا که سلطنت و قدرت او تمام است. و به هیچوجه ، نقصی را راه به آنجا نیست.و همچنین است کلام در «حیات بندگان»، به سبب ظهور امام، که آن هم کنایه از ظهور صلاح ایشان است، بعد از خفاء آن، در اول خلقت. و الا هرگز خلقت خالی از مصالح کامنه نیست. زیرا که خداوند حکیم و کامل است و به مقتضای آن فاعل است و تغییری به او راه نمییابد.
و ممکن است که فقره «احی به عبادک»، اشاره به زنده شدن ایشان بعد از موت باشد که آن را «رجعت» مینامیم. و به عبارت اخری، قیامت صغری مینامیم. ولکن احتمال اول اقرب و انسب استبه فقره «و اعمر اللهم به بلادک».
و علی ای حال ، چون طلب تعمیر و احیاء بلاد و عباد، دلیل اثبات خرابی و موت فعلی است. و آنها به سبب خود بلاد و عباد است نه خداوند، لهذا در استدلال بر ثبوت خرابی و موت اشاره شده که باعث آنها اعمال مردم است که بد است. چنانکه خداوند در آیه «ظهر الفساد»- تا آخر بیان آن را فرموده.
و بالجمله; در توضیح این فقره میگوییم که: شبههای نیست که قدرت خداوند و حکمت او،تمام است و بنابراین تمکین او، مردم را به جهت افساد ملک او محال است. زیرا که این ، ابطال حکمتخواهد شد. و حال آنکه مصلحت مقصوده در حکمت ، به مقتضای عموم قدرت ، باید لا محاله به عمل بیاید. پس مقصود از فسادی که مترتب میشود بر اعمال مردم، نیست مگر آن چیزی که راجع به قصور، تقصیر خود ایشان میشود، در استعداد و قبول خیرات و مصالح مفاضه از خداوند.
و بنابراین مقصود از تعمیر بلاد که کنایه از رفع فساد است، و احیاء عباد که کنایه از ترقی ایشان از حضیض قصور و تقصیر است، آن است که چون ظهور امام، موجب رشد و هدایت و صلاح عباد و بلاد است، لهذا در این فقره خواهش شده که: خداوندا! فساد بلاد و عباد را به ظهور امام رفع فرما.
و بعد از ذکر، وجه فساد بلاد و عباد; که اعمال مردم باشد، متفرع بر آن میکنی، خواهش وجه صلاح ایشان را، که ظهور امام باشد و میگویی:
«فاظهر اللهم لنا ولیک و ابن بنت نبیک المسمی باسم رسولک»پس ظاهر فرما، خداوندا! از برای ما، صاحب اختیار از جانب خود را ، و پسر دختر پیغمبر خود را ، که مسمی استبه اسم فرستاده تو.
زیرا که ظهور آن حضرت ، چنانکه گفتیم ، موجب ترقی بلاد و عباد است. پس وجه صلاح ایشان همان خواهد بود و بس.
و خواندن آن حضرت را به اسم «ولی»، اشاره به صاحب اختیاری او است، در کل امور دین و دنیای مردم زیرا که حذف مقتضی ، مفید عموم است.
و خواندن او رابه اسم پسر دختر پیغمبر، به جهت آن است که نسب آن حضرت به فاطمه(س) میرسد. اگر چه به چندین واسطه باشد. زیرا که کثرت وسائط، مانع از اولاد بودن نیست. و از این جهت است که همه بنیاسرائیل را مثلا «بنیاسرائیل» میگویند. با وجودی که میانه اسرائیل و اکثر ایشان قرنهای بسیار گذشته است.
و اگر قناعتبه این نکنی و بگوییکه پسر دختر پیغمبر را باید زیادتی خصوصیتی باشد به دختر پیغمبر، میگوییم که امام عصر (ع) زیادتی خصوصیت هم نسبتبه فاطمه(س) دارد، زیرا که اشرف و اقرب از اویی به فاطمه(س) در عصر غیبت نیست ، با وجود آنکه ممکن است که ذکر این فقره من باب ذکر فضائل فاطمه(س) و پیغمبر(ص) باشد. به این معنی که در نزذ خداوند، ذکر ثنا و مدح و فضیلت ایشان ، به این فضیلتشده ; به جهت آنکه ایشان شفاعتخواه شخص شوند در نزد خداوند، تا این حاجت او را روا فرماید و لکن این احتمال خالی از بعدی نیست.
و بالجمله مقصود این است که: «خداوندا! آن کسی را که ما معرفتبه حق او به واسطه پیغمبر و دختر او داریم، ظاهر فرما; به جهت رفع فساد بلاد و عباد.»
و مسمی بودن آن حضرت به اسم پیغمبر، اشاره است به اسم «م - ح - م - د»، که در اخبار منع از تصریح به آن شده . و از این جهت در این دعا هم تصریح به آن نشده است. و در این فقره هم اشاره به تشریف آن حضرت است، به مسمی بودن به اسم «رسول» که موجب انجاح مسؤول است، بر وجه احسن. زیرا که چنانکه پیغمبر اهل بود برای اصلاح عباد و بلاد، همچنین کسی هم که مسمی به اسم شریف او است، اهل برای آن خواهد بود. پس خواهش ظهور او بجا خواهد بود.
والحاصل ; چون در شریعت پیغمبر ، دلها همه بسته به حب آن جناب و ایمان به او است، لهذا امام عصر هم (ع) معروف به آن جناب است. و اگر نه سلطنت و جهان گیری امام دخلی به پیغمبر ندارد، چنانکه کل عباد و بلاد را مسخر خواهد فرمود، به نوعی که ربع آن را پیغمبر مسخر نفرموده باشد.