چنانم در دلی حاضر که جان در جسم و خون در رگ
آرزوی هر عطری است که یک روز بنشیند به روی گل پیراهن تو
شاعر نشدم تا دلتنگی هایم را
صبح بخیر ای روز بی صاحب الزمان
خیالت رانفس می گشم این عطر هوای توست که هر صبح
خوشبختی یعنی صبح رونه با صدای زنگ که با صدای انا بقیه الله یار بیدار شوی
چه غریبانه دلم مثل تو دارد این صبح