فرهنگ الفبایی مهدویت :‌حرف ب

فرهنگ الفبایی مهدویت :‌حرف ب

بیت الحمد بر طبق فرمایش امام صادق (ع)، برای صاحب الزمان، خانه ای است که به آن «بیت الحمد» گفته می شود. در آن خانه چراغی است که از روز ولادت آن حضرت روشن است.(غیبه نعمانی، ص 126).

فرهنگ نامه مهدویت برگرفته از منباع متعدد از جمله موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/صص 39و50 1- منسوب به مهدي (مطلقاً) 2- منسوب به مهدي صاحب الزّمان (عج)، امام دواردهم شيعيان

الف ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ   ر   ز س ش

ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

بیت الحمد

بر طبق فرمایش امام صادق (ع)، برای صاحب الزمان، خانه ای است که به آن «بیت الحمد» گفته می شود. در آن خانه چراغی است که از روز ولادت آن حضرت روشن است. این چراغ خاموش نمی شود تا روزی که با شمشیر قیام کند(غیبه نعمانی، ص 126). احتمال می رود منظور یک معنای کنایی باشد که با ولادت آخرین حجت الهی، به چراغ هدایت بشر با فروغی هر چه بیشتر به پرتو افشانی پرداخته و زمین را از نور وجود خود آکنده ساخته است. این واژه در منابع اهل سنت نیز آمده است، اما به معنای خانه ای است که در بهشت ساخته می شود.(مسند احمد، ج 4، ص 415)

بنی شیبه

شبیه شخصی است که در فتح مکه مسلمان شد و پیامبر (ص) او را کلیددار خانه کعبه کرد و طایفه «بنی شیبه» تا مدت ها کلیددار و پرده دار خانه خدا بودند. (موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/انتشارات مشهور/ص177) بریدن دست‌های بنی شیبه: »َ أَمَا إِنَّ قَائِمَنَا لَوْ قَدْ قَامَ لَقَدْ أَخَذَهُمْ وَ قَطَعَ أَيْدِيَهُمْ وَ طَافَ بِهِمْ وَ قَالَ هَؤُلَاءِ سُرَّاقُ اللَّهِ.»(كافی، ج4 ، ص 243) حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند:« بدانید وقتی قائم، قیام كند، بنی شیبه را می‌گیرد و دست آنان را قطع می‌نماید و سپس آنان را برمی‌گرداند و می‌فرماید: اینان دزدان خدا هستند.» بنی شیبه پرده داران كعبه هستند كه در دستانشان كلیدهای كعبه است. این سِمَت را فرزندان از پدران به ارث برده‌اند. اینان اموال و ذخائری را كه به كعبه هدیه گردید می‌دزدیدند و ـ چنانكه می‌خواستندـ در آنها تصرف می‌نمودند. به همین علت است كه امام ـ علیه السّلام ـ آنان را «دزدان خدا» نام نهاده‌اند؛ یعنی« دزدان اموال خدا». و شاید حدیث چنین باشد:«دزدان خانه خدا» كه كلمه «خانه» حذف گردیده باشد و خدا داناست. حضرت مهدی ـ علیه السّلام ـ فقط به بریدن دست بنی شیبه اكتفا نفرموده بلكه امر می‌فرماید كه آنان را برگردانند. این فرمان حضرت به این اعتبار صورت می‌گیرد كه وسیله ترساندن و تهدید برای هر دزد و هر آن كسی باشد كه در اموالی كه از آنِ او نیست، تصرف غیر مشروع داشته باشد و بداندكه مكافات او بریده شدن دست و خواری دنیا و عذاب آخرت خواهد بود. با این عمل حضرتش حدّی را برای سرقت و برای هركس كه تصرّف غیر مشروع در اموال و املاك و اوقاف و غیر آن داشته باشد اجرا خواهند نمود.

بیعت با حضرت مهدی(ع)

اولين اقدام حضرت مهدي‏عليه السلام در ابتداي ظهور گرفتن بيعت از ياران خود است. «بيعت» واژه عربي از ريشه (ب ي ع) به معناي خريد و فروش و ايجاب و قبول بيع و در اصطلاح بر هم زدن کف دست راست از طرفين به نشانه ختم معامله و تسليم است و نيز به هر عمل و رفتاري اطلاق مي‏شود که شخص به وسيله آن فرمانبرداري خود را از شخص ديگر و سرسپردگي در برابر امر و سلطه او نشان دهد. شايد اطلاق کلمه «بيعت» به اين معنا، از اين جهت بود که هر يک از دو طرف، تعهّدي همچون دو معامله‏گر در برابر ديگري مي‏کردند؛ بيعت کننده حاضر مي‏شود تا پاي جان و مال و فرزند در راه اطاعتِ او بايستد و بيعت‏پذير نيز حمايت و دفاع او را بر عهده مي‏گيرد. قرائن نشان مي‏دهد که بيعت از نوآوري‏هاي مسلمين نيست؛ بلکه سنتي بوده که قبل از اسلام در ميان عرب رواج داشت و به همين دليل در آغاز اسلام - که طائفه «اوس» و «خزرج» درموقع حج از مدينه به مکه آمدند و با پيامبر اسلام‏صلي الله عليه وآله در عقبه بيعت کردند - برخورد آنها با مسأله بيعت، برخورد با يک امر آشنا بود، بعد از آن نيز پيغمبر گرامي اسلام‏صلي الله عليه وآله در فرصت‏هاي مختلف با مسلمانان تجديد بيعت کرد. پيامبر اسلام‏ صلي الله عليه وآله بيعت زنان را نيز مي‏پذيرفت، اما نه از طريق دست دادن؛ بلکه دستور مي‏داد ظرف بزرگي از آب حاضر کنند. سپس آن حضرت دست خود را در يک طرف ظرف فرو مي‏برد و زنان بيعت‏کننده در طرف ديگر. گفتني است در مورد پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان معصوم‏عليهم السلام - که از سوي خدا نصب مي‏شوند - نيازي به بيعت نيست؛ يعني، اطاعت پيامبرصلي الله عليه وآله و امام معصوم‏عليه السلام منصوب از سوي او، واجب است؛ خواه بر کساني که بيعت کرده يا نکرده باشند. و به تعبير ديگر لازمه مقام نبوّت و امامت، وجوب اطاعت است؛ همان‏گونه که قرآن مي‏فرمايد: «يَا اَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَاَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الاَمْرِ مِنْکُمْ». 1 اي کساني که ايمان آورده‏ايد، خدا را اطاعت کنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت کنيد. حال اين پرسش پيش مي‏آيد که اگر چنين است پس چرا پيامبرصلي الله عليه وآله از ياران خود يا تازه مسلمانان، بيعت گرفت که دو نمونه آن (بيعت رضوان و بيعت با اهل مکه) در قرآن صريحاً آمده است. پاسخ اينکه بدون شک اين بيعت‏ها يک نوع تأکيد بر وفاداري بوده که در مواقع خاصي انجام مي‏گرفته است؛ مخصوصاً براي مقابله با بحران‏ها و حوادث سخت از آن استفاده مي‏شده است تا در سايه آن روح تازه‏اي در کالبد افراد دميده شود. البته همين امر در بيعت با حضرت مهدي‏عليه السلام خواهد بود که جنبه تأکيد بر وفاداري دارد. يکي از کارهاي نخست حضرت مهدي‏عليه السلام هنگام ظهور بيعت با ياران خود است. اين بيعت در مسجد الحرام و بين رکن و مقام صورت مي‏گيرد. (کتاب الغيبة، 476، ح 502)همچنين در روايات فراواني نقل شده که اولين بيعت کننده با حضرت مهدي‏عليه السلام، جبرئيل آن فرشته مقرب الهي است. امام باقرعليه السلام در ضمن روايتي مي‏فرمايد: «... پس نخستين کسي که با او بيعت کند، جبرئيل است. سپس آن 313 نفر [بيعت مي‏کنند]...». (الغيبة، ص 314؛ روضةالواعظين، ص 290؛ ر.ک: الفتن، ص 183) پس از اين بيعت ويژه، حضرت مهدي‏عليه السلام با ديگر ياران خود بيعت خواهد نمود. بيعت ‏نامه حضرت مهدي‏ در روايتي از اميرالمؤمنين علي‏عليه السلام مفاد بيعت‏نامه مردم و حضرت مهدي‏عليه السلام اين‏گونه مورد اشاره قرار گرفته است: «... با او بيعت مي‏کنند که هرگز دزدي نکنند. مرتکب فحشا نشوند. مسلماني را دشنام ندهند. خون کسي را به ناحق نريزند. به آبروي کسي لطمه نزنند. به خانه کسي هجوم نبرند. کسي را به ناحق نزنند. طلا، نقره، گندم و جو ذخيره نکنند. مال يتيم نخورند. در مورد چيزي که يقين ندارند، گواهي ندهند. مسجدي را خراب نکنند. مشروب نخورند. حرير و خز نپوشند. در برابر سيم و زر سر فرود نياورند. راه را بر کسي نبندند. راه را ناامن نکنند. گرد هم جنس بازي نگردند. خوراکي را از گندم و جو انبار نکنند. به کم قناعت کنند. طرفدار پاکي باشند و از پليدي گريزان باشند. به نيکي فرمان دهند و از زشتي‏ها باز دارند. جامه‏هاي خشن بپوشند. خاک را متکاي خود سازند. در راه خدا حق جهاد را ادا کنند و...». او نيز در حق خود تعهد مي‏کند که: «از راه آنان برود، جامه‏اي مثل جامه آنها بپوشد. مرکبي همانند مرکب آنان سوار شود و آن‏چنان‏که آنها خواهند، باشد... با کم راضي و قانع شود. زمين را به ياري خدا پر از عدالت کند، آن‏چنان‏که پر از ستم شده است. خدا را آن‏چنان‏که شايسته است بپرستد. براي خود دربان و نگاهبان اختيار نکند»منتخب الاثر، ص 469.5

بیت المقدس

اين شهر در غرب آسيا و شمال خاورميانه، در فلسطين واقع شده است. اوّلين قبله مسلمين است. قداست اين شهر بسيار است. آن را پيامبران بنا کرده‏اند داوودعليه السلام و سليمان‏عليه السلام در اين شهر حشمت داشتند.( الکافي، ج 8، ص 144، ح 114؛ التهذيب، ج 6، ص 107 و22.)خداوند در همين جا زکرياعليه السلام را به يحيي‏عليه السلام بشارت داد. جبال و طير را در بيت‏المقدس براي داوودعليه السلام مسخر ساخت. ( بحارالانوار، ج 14، ص 72) هاجر از کوثا به بيت‏المقدس هجرت کرد. موسي‏عليه السلام در اينجا به نور رب العزة نگريست و در همين جا با خداوند تکلم کرد.(مستدرک الوسايل، ح 10، ص 324) مريم عذرا در بيت المقدس وفات يافت عيسي بن مريم در همين جا به دنيا آمد و عروج کرد. حضرت محمدعليه السلام مدت‏ها رو به بيت‏المقدس نماز مي‏گزارد (الکافي، ج 3، ص 286) و اسراي آن حضرت به اينجا و معراج آن حضرت از همين جا بود. (اسراء آيه 1.)بالاخره در اينجا حضرت مسيح نازل شده و در نماز به حضرت مهدي‏عليه السلام اقتدا خواهد کرد. (منتخب الاثر، فصل 84، ح 13) ابن بطريق در «العُمْده» به نقل از ثعلبي در تفسيرش چگونگي نزول حضرت عيسي بن مريم‏عليها السلام را اين گونه توصيف کرده است: «... يَنزِلُ عيسَي بْنُ مَرْيَمَ علي ثَنْيةٍ مِنَ الاَرْضِ المُقدَّسَةِ يُقالُ لَها أثبني و عَلَيهِ مِمْصَرَتانِ و شَعرُ رَأسِهِ دَهينٌ وَ بِيَدِهِ حِرْبَةٌ وَ هِيَ الَّتي يَقْتُلُ بِها الدَّجَّالَ فَيَأتِي بَيْتَ المَقْدِسَ وَ النَّاسُ فِي صَلاةِ العَصْرِ وَالاِمامُ يَؤُمُّ بِهِمْ...» (ابن بطريق، العمدة، ص 430، ح 901)؛ «حضرت عيسي بن مريم‏عليه السلام بر بخشي از سرزمين مقدس - که به آن »اثبني« گويند - فرود مي‏آيد؛ در حالي که دو لباس بر تن دارد و موهاي خويش را روغن مالي کرده است به دست خود حربه‏اي دارد که به وسيله آن دجّال را مي‏کشد. پس به معناي بيت‏المقدس مي‏آيد، در حالي که مردم در نماز عصر هستند و امام بر آنان امامت مي‏کند...». امام علي‏عليه السلام از «بيت‏المقدس» در آستانه ظهور به عنوان بهترين جاها ياد کرده، فرموده است: «... خَيرُ المَسَاکِنِ يَومَئِذٍ بَيْتُ المَقْدِسِ، وَلَيَأتِيَنَّ عَلَي النَّاسِ زَمَانٌ يَتَمَنّي اَحَدُهُم اَنَّهُ مِنْ سُکّانِهِ»؛ (مال‏الدين و تمام النعمة، ج 2، باب 47، ح 1) «بهترين جاها در آن روز بيت‏المقدس باشد و بر مردم زماني در آيد که هر کدامشان آرزو کنند که از ساکنان آنجا باشند».

بیعت

در لغت به معنای الزام به طاعت و پیمان بستن به فرمانبرداری و اطاعت از کسی است. [معارف و معاریف، ج 3، ص 332] بیعت یک برنامه اجتماعی برای رسمیت دادن به حکومت یک حاکم و به معنای اعلام پذیرفتن او و تسلیم در برابر اوست. جلوه ظاهری بیعت، دست در دست حاکم گذاشتن و فشردن دست اوست، و در پس این پرده ظاهری، عهد و پیمان ها و گواهی های متعددی است که بیعت کننده به آن ها تعهد می نماید. درباره حضرت ولی عصر (ع)، به خاطر عدم حضور وی، به بیعت زبانی اکتفا شده و ما با اقرارهایی که در پیشگاه حضرتش می نماییم، در واقع دست بیعت با او می دهیم. این اقرارها شامل شهادت و گواهی دادن ما نسبت به فضائل و خصائص و برکات حضرت است و اعلان اعتقاد به ظهور قطعی او و آن چه پس از ظهور، به دست مبارکش به وقوع می پیوندد و در نهایت عهد و پیمان محکم وفاداری است که با او می بندیم. این بیعت در دو مورد به صورت عملی نیز دستور داده شده است: یکی در دعای عهد است که در آخر دعا، سه بار با دست راست به پای راست می زنیم و می گوییم: «العجل العجل، یا مولای یا صاحب الزمان» و دیگری در دعای زمان غیبت است که پس از دعا، دست راست را بر کف دست چپ می زنیم و گویی با آن حضرت دست بیعت می دهیم. دعای عهد، بیعت با حضرت است و در آن هر روز صبح با تجدید بیعت و اعلان آمادگی و استقامت بر بیعتی که تا روز قیامت برگردن گرفته ایم از خداوند ثبات آن را می خواهیم: «اللهم انی اجدد له فی صبیحه یومی هذا و ما عشت من ایامی عهداً و عقداً و بیعهً له فی عنقی ...» [مفاتیح الجنان، دعای عهد]؛ خدایا من در صبح امروز و تا روزی که زنده باشم، عهد و پیمان و بیعت او را با خود تجدید می کنم، به طوری که هرگز از آن باز نگردم و آن را کنار نگذارم. خدایا این بیعت او تا روز قیامت بر گردن من است. و اما در روایات مختلفی آمده است که یاران حضرت در میان رکن و مقام با او بیعت می کنند. [البیان، ص 210 و 218؛ الزام الناصب، ص 52 و 252] نیز آمده است که حضرت در میان رکن و مقام از مردم برای امری تازه، کتابی تازه و حکومت آسمانی تازه، بیعت می گیرد. [بحارالانوار، ج 52، ص 95 و 121؛ الزام الناصب، ص 223] امیرالمؤمنین (ع) در ضمن حدیثی طولانی، در وصف بیعت یاران حضرت مهدی (ع) چنین می فرماید: «.... با او بیعت می کنند که هرگز دزدی نکنند، زنا نکنند، مسلمانی را دشنام ندهند، خون کسی را به ناحق نریزند، به آبروی کسی لطمه نزنند، به خانه کسی هجوم نبرند، کسی را به ناحق نزنند، طلا و نقره و گندم و جو ذخیره نکنند، مال یتیم را نخورند، در مورد چیزی که یقین ندارند گواهی ندهند، مسجدی را خراب نکنند، مشروب نخورند، حریر و خز نپوشند، در برابر سیم و زر سر فرود نیاورند، راه را بر کسی نبندند، راه را ناامن نکنند، گرد همجنس بازی نگرایند، خوراکی را انبار نکنند، به کم قناعت کنند، طرفدار پاکی باشند، از پلیدی گریزان باشند، به نیکی فرمان دهند، از زشتی ها باز دارند، جامه های خشن بپوشند، خاک را متکای خود سازند، در راه خدا حق جهاد را ادا کنند و ...، او نیز در حق خود تعهد می کند که: از راه آن ها برود، جامه ای مثل جامه آن ها بپوشد، مرکبی همانند مرکب آن ها سوار شود، آن چنان که آن ها می خواهند باشد، به کم راضی و قانع شود، زمین را به یاری خدا پر از عدالت کند، آن چنان که پر از ستم شده است، خدا را آنچنان که شایسته است بپرستد، برای خود دربان و نگهبان اختیار نکند و ...» [منتخب الاثر، ص 469؛ الملاحم و الفتن، ص 49؛ روزگار رهایی، ج 1، ص 465] این حدیث به شکل دیگر هم روایت شده که مواد بیعت، پس و پیش است ولی متن پیمان یکی است. در روایات آمده است: نخستین کسی که با قائم (ع) بیعت می کند، جبرئیل است. [بحارالانوار، ج 52، ص 285] حضرت علی (ع) نیز فرمود: «هرگاه قائم ما قیام کند، بیعت احدی برگردن او نیست و از این رو، ولادتش مخفیانه و خودش غایب خواهد شد.» [کمال الدین، ج 1، ص 303]

بَیُوح

به معنای کشتار شدید و مداوم است. در حدیثی که بزنطی از علی بن موسی الرضا (ع) نقل نموده، آمده است: «قدام هذا الامر قتل بیوح»؛ پیشاپیش این امر ظهور کشتار بیوح است. عرض کردم: «بیوح» به چه معناست؟ فرمود: کشتار مداومی که سرد نشود و سستی نپذیرد و از آن شدت وحِدّت آن کاسته نشود.)(بحارالانوار، ج 52، ص 182؛ بشاره الاسلام، ص 162)

بی نیازی در عصر ظهور

امام صادق (ع) بی نیازی همگانی را در عصر حضرت مهدی (ع) چنین توصیف می کند: «به منادی دستور می دهد که در میان مردم اعلام کند، هر کس نیازی به مال دنیا دارد برخیزد. از میان همه مردم فقط یک نفر بر می خیزد و می گوید: من! حضرت قائم (ع) به او می فرماید: برو پیش کلیددار و بگو مهدی به تو دستور می دهد که مالی به من بدهی. کلید دار می گوید: جامه ات را بیاور. جامه اش را پهن می کند و وسط آن را پُر می کند. هنگامی که آن را بر دوش می گیرد پشیمان می شود که چرا در میان امت محمدی (ع) من از همه آزمندتر باشم؟ چرا آن عفت نفس عمومی را من دارا نباشم؟ آن گاه مال را به کلیددار پس می دهد و پذیرفته نمی شود و حضرت مهدی (ع) می فرماید: ما آن چه عطا کردیم هرگز باز پس نمی گیریم.» منتخب الاثر، ص 147؛ کشف الغمه، ج 3، ص 273 در حدیث دیگری امام صادق (ع) می فرمایند: «به همه شیعیان ما اجازه داده شده از آنچه در دست دارند به شیوه ای نیکو انفاق کنند، ولی هنگامی که قائم ما (ع) قیام کند بر همه ثروت اندوزان ثروت اندوزی را حرام می کند، بر صاحبان گنج هاست که گنج های خود را پیش او بیاورند تا در راه بی نیازی عمومی خرج شود.» اصول کافی، ج 3، ص 61؛ الزام الناصب، ص 22 علی بن عقبه نقل می کند: در آن روزگارف کسی جایی را برای دادن صدقات و صرف پول در راه نیک نمی یابد، زیرا بی نیازی، همه مؤمنان را فرا گرفته است.

البيعة لله

از برخي روايات اسلامي - اعم از روايات شيعه و اهل سنّت - استفاده مي‏شود که شعار پرچم پر افتخار حضرت مهدي‏عليه السلام هنگام ظهور، جمله «البَيْعَةُلله» است. شيخ صدوق‏رحمه الله روايت کرده است: «اِنَّهُ يَکُونُ فِي رايَةِ المَهدِيّ‏عليه السلام البَيْعَةُ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ» (کمال‏الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 654، ح 22؛ منتخب الانوار المضئية، ص 178؛ العدد القوية، ص 66؛ و از منابع اهل سنّت: کتاب الفتن، نعيم بن حماد المروزي، ص 220؛ ينابع‏المودة، القندوزي، ج 3، ص 267.) «همانا بر پرچم مهدي البَيْعَةُ لِلّهِ است». همچنين در برخي روايات ديگر گفته شده است: «البَيْعَةُلِلّه» ندايي است که از سوي جبرئيل فرشته مقرب الهي به گوش جهانيان مي‏رسد. شيخ مفيدرحمه الله ازامام صادق‏عليه السلام نقل کرده است: «... جَبْرَئيلُ عَنْ يَدِهِ اليُمْني يُنادِي البَيْعَةُ لِلّهِ فَتَصِيرُ اِلَيهِ شِيعَتُهُ مِنْ اَطْرَافِ الاَرضِ تُطْوي لَهُمْ طَيّاً حَتّي يُبايِعُوهُ فَيَمْلَأُ اللّهُ بِهِ الاَرْضَ عَدْلاً کَمَا مُلِئتْ ظُلْماً وَ جَوراً» (الارشاد، ج 2، ص 379؛ دلائل الامامة، ص 250، کتاب الغيبة، ص 453؛ روضةالواعظين، ص 262.)؛ «جبرئيل از کنار دست راست او ندا سر مي‏دهد »البَيْعَةُ للّه«. پس در آن هنگام پيروان او از اقصي نقاط گيتي به سوي او مي‏شتابند تا اينکه با آن حضرت بيعت کنند. پس خداوند به وسيله او زمين را پر از عدل و داد مي‏سازد، آن‏سان که پر از ظلم و جور شده است».

بیداء

در لغت به معنی بیابان نرم و هموار و بی آب و علف است. نام سرزمینی است میان مکه و مدینه؛ البته به مکه نزدیک تر در این سرزمین، لشکر سفیانی با حضرت مهدی (ع) وارد جنگ می شود که به امر خداوند در زمین فرو می روند و نابود می گردند. «خسف در بیداء» به معنای فرو رفتن در سرزمین بیداء، یکی از نشانه های حتمی ظهور ذکر شده است. در حدیث است که از نماز گزاردن در بیداء نهی شده، چون مورد غضب خدا واقع شده است. در حدیث دیگری است که بیداء همان «ذات الجیش» است که هر وقت امام صادق (ع) به آن جا می رسید، زود می گذشت و در آن نماز نمی خواند.

بنی هاشم

بنی هاشم نسل و نبیره هاشم بن عبد مناف، جَدّ رسول خدا (ص) است. اینان در میان عرب به نجابت و شرافت مشهور و مورد احترام دیگر قبایل بوده اند. از حضرت رسول (ص) روایت شده که فرمود: دشمنی با علی (ع) کفر و دشمنی با بنی هشام، نفاق است.(بحارالانوار، ج 96، ص 234)در حدیثی آمده که هنگام ظهور، خداوند حجاز را برای ایشان فتح می کند و هر کس از بنی هاشم در زندان باشد را بیرون می آورد و حرکت می کند تا در بیت المقدس فرود می آید.(روزگار رهایی، ج 1، ص 519)در حدیث دیگر می خوانیم: قائم (ع) خارج نمی شود تا هنگامی که دوازده تن از بنی هاشم خروج کنند که هر یکی به سوی خود فرا می خواند.(روزگار رهایی، ج 2، ص 900)و درباره جنبش سفیانی آمده است: سفیانی سپاهی را به سوی مدینه می فرستد و فرمان می دهد که هر کس از بنی هاشم در آن جا باشد، بکشند. بنی هاشم کشته می شوند و به کوه و صحرا فرار می کنند تا مهدی (ع) ظهور کند.(روزگار رهایی، ج 2، ص 1123)

بلاليه

ازفرقه‏هاي «غُلاة» منسوب‏به ابوطاهر محمدبن علي بن بلال (از اصحاب امام يازدهم) وازمنکران نيابت ابوجعفرعمري محمدبن عثمان (از نواب اربعه) هستند. ابو طاهر از تسليم اموالي که شيعيان به عنوان سهم امام به او داده بودند، به ابوجعفر محمدبن عثمان خودداري کرد. سپس دعوي نيابت نمود و گفت: وکيل امام است. از طرف حضرت صاحب الامرعليه السلام توقيعي در لعن او صادر شد و شيعيان نيز از وي تبرّي جستند. ( ر. کتاب الغيبة، ص 260 و 261) .

بقية الله

یکی از القاب معروف حضرت مهدی (ع) است. بقیه الله یعنی بقیه و بازمانده خلفای خدا در زمین از انبیا و اوصیا یا کسانی که خدا به وسیله آن ها بندگانش را باقی می دارد و مورد رحمت قرار می دهد. و اما ارتباط و اختصاص این لقب شریف به آن وجود مقدس؛ هر چند از بعضی احادیث استفاده می شود که این لقب بر همه خاندان رسالت (ع) اطلاق می شود و همه آنها بقیه الله هستند. در زیارت جامعه به همه آن ذوات مقدس به این عنوان عرض سلام داریم: السلام علی الائمه الدعاه و القاده الهداه و الساده الولاه و الذاده الحماه و اهل الذکر و اولی الامر و بقیه الله و خیرته... هود(11)، آيه 86. علاوه بر این جهت کلی، در قسمتی از روایات این لقب شریف به خصوص به بعضی از ائمه (ع) نسبت داده شده است و خود را به عنوان بقهی الله معرفی نموده اند. از جمله وقتی حضرت باقر (ع) از مسافرت پر ماجرای شام که به الزام خلیفه مروانی صورت گرفته بود دروازه ها را بسته مانع از ورود آن حضرت و همراهان به شهر شدند. حتی از فروختن آذوقه به آنان هم خودداری نمودند. امام (ع) بالای کوهی که مشرف به شهر بود رفته و با صدای بلند فریاد برآوردند: ای اهل شهری که ساکنانش ستم پیشه اند! من بقیه الله هستم. خداوند می فرماید: بقیه الله برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید... (الکافي، ج 1، ص 471، ح 5.) همچنین نجمه مادر گرامی حضرت رضا (ع) گوید: چون فرزندم به دنیا آمد، پسر را در پارچه سفیدی پیچیده به دست پدر دادم. در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند و کامش را با آب فرات برداشته به من برگرداند و فرمودند: بگیر او را. بدرستی که او بقیه الله عزوجل است در زمین. (شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 609) با همه آن چه آوردیم، در بسیاری از احادیث این لقب شریف به خصوص به حضرت صاحب الامر (ع) اطلاق شده و آن وجود مقدس خود را به این عنوان معرفی نموده و سایر بقیه الله حضرتش را به این نام نامیده اند. به حدی این لقب با آن سرور ارتباط پیدا نموده که به صورت لقب اختصاصی حضرتش درآمده است؛ به طوری که تا بقیه الله گفته می شود جز آن بقیه الله منتظر به نظر نمی آید. شاید سر مطلب این باشد که این بقیه الله، بقیه تمام بقیه الله هاست و پس از او دیگر بقیه اللهی نیست. هر کدام از حج الهیه که از آغاز عالم آمدند، گر چه بقیه الله بودند و خدا آن ها را برای هدایت خلق باقی و بجا گذارده بود، بعد از هر یک دیگری می آمد و اگر بقیه اللهی از دنیا می رفت، بقیه اللهی دیگر به جا می ماند و این رشته باقی بود. ولی آن وجود مقدس، بقیه ای است که پس از او دیگر بقیه ای نیست؛ آخرین بقیه الله است. با آمدن او دیگر بقیه ای باقی نمانده است که بیاید. در حدیث مفصلی از امیرالمؤمنین (ع) که متضمن سئوالات یکی از منکران نسبت به عده ای از آیات قرآن است این جمله یافت می شود که سائل پرسید: می یابم که قرآن می گوید: بقیه الله بهتر است برای شما. این بقیه چیست و کیست؟ ( سيد بن طاووس، الاقبال، ص 297.)امیرالمؤمنین (ع) فرمود: آنان (اولیای خدا) بقیه الله اند. مقصود مهدی (ع) است که در هنگام پایان پذیری این مهلت خواهد آمد و زمین را از عدل و داد پر می کند؛ آن گونه که از ظلم و جور مملو گشته است. از آیات و نشانه های او غیبت است و پنهانی؛ آن گاه طغیان گسترش گیرد و انتقام فرا رسد. ( الکافي، ج 1، ص 411، ح 2؛ تفسير فرات کوفي، ص 249 و193؛ تفسير عياشي، ج 1، ص 276) از حضرت صادق (ع) سئوال شد: آیا می شود به قائم آل محمد به عنوان امیرالمؤمنین سلام کرد؟ فرمود: نه. این اسمی است که خدا امیرالمؤمنین علی (ع) را به آن نامیده و قبل و بعد از او جز کافر به این نام نامیده نشود. راوی حدیث عرضه داشت: فدای شما شوم! پس به حضرتش چگونه باید سلام کرد؟ فرمود: باید گفت: «السلام علیک یا بقیه الله» آن گاه آیه شریفه را تلاوت فرمود: «بقیت الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین»(کمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 330، ح 16) همچنین خود آن وجود مقدس در سنین طفولیت خود را به این لقب معرفی نموده است. آن گاه که جناب احمد بن اسحاق شرفیاب محضر امام یازدهم (ع) گردید و از حضرتش جویای خلیفه و جانشین پس از آن حضرت شد، امام (ع) از جا برخاسته به اندرون رفتند. وقتی بیرون آمدند، نور دیده شان، مهدی آل محمد (ص) که در سن سه سالگی بود و چهره اش چون ماه تمام و بدر کامل می درخشید بر دوش شریفشان بود. فرمودند: ای احمد بن اسحاق، اگر نه این بود که در نزد خدا و حجج او کرامتی داری، این پسرم را به تو نشان نمی دادم. .... حدیث به این جا میرسد که جناب احمد عرضه داشت: آقای من، آیا می شود آیت و علامتی مشاهده کنم که دلم آرام گیرد و گواه امامت نور دیده تابان باشد؟ تا این جمله را احمد بن اسحاق گفت، ناگهان حجت سه ساله پروردگار، لب به سخن باز نمود و به زبان عربی فصیح فرمود: انا بقیه الله فی ارضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثراً بعد عین یا احمد بن اسحاق؛ (کمال الدين و تمام النعمة-ج 1، ص 330، ح 16) من بقیه الله هستم در زمین خدا و انتقام گیرنده از دشمنان او، پس بعد از این که به سرچشمه رسیدی نشانه مجو. (عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 273) نقلی دیگر: واژه «بقيه»؛ يعني، باز مانده و پاينده و آنچه از چيزي باقي گذاشته شود و آن مصدري است که به جاي اسم فاعل يا اسم مفعول به کار مي‏رود. ترکيب «بَقيّةُاللّه» در قرآن مجيد و روايات خاندان عصمت‏عليهم السلام آمده است. در قرآن فقط يک بار در داستان حضرت شعيب آمده است که پس از آنکه قوم خود را از کم‏فروشي نهي مي‏کند، چنين فرمايد: «بَقيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَکُمْ اِنْ کُنْتُمْ مُؤمِنينَ» ( اصول کافی، ج 1، ص 471-472)؛ يعني، آنچه را که خداوند [در ازاي چشم پوشي از منافع نامشروع دنيوي] برايتان باقي مي‏گذارد، براي شما بهتر است. در اين آيه هر چند مخاطب قوم شعيب هستند و منظور از «بَقيَّةُاللّه» سود و سرمايه حلال و يا پاداش الهي است؛ ولي هر موجود نافع که از طرف خداوند براي بشر باقي مانده و مايه خير و سعادت او گردد، «بقيّةاللّه» محسوب مي‏شود. تمام پيامبران الهي و پيشوايان بزرگ «بَقيّةُاللّه»اند. تمام رهبران راستين که پس از مبارزه با يک دشمن سرسخت براي يک قوم و ملت باقي مي‏ماند، از اين نظر «بقيّةاللّه»اند... از آنجا که مهدي موعودعليه السلام آخرين پيشوا و بزرگ‏ترين رهبر انقلابي پس از قيام پيامبر اسلام‏صلي الله عليه وآله است، يکي از روشن‏ترين مصاديق «بَقيَّةُاللّه» مي‏باشد و از ديگران به اين لقب شايسته‏تر است؛ بخصوص که تنها باقيمانده بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان‏عليهم السلام است. در روايات و ادعيه و زيارات متعددي، ائمه اطهارعليهم السلام به عنوان «بقيةاللّه» توصيف شده‏اند که براي نمونه به برخي از آنها اشاره مي‏شود: 1 . يک بار به دستور هشام بن عبدالملک امام باقرعليه السلام را به شام بردند، موقع مراجعت به مدينه هشام فرمان داد بازارها را بر روي آن حضرت و همراهانش ببندند و از خوراک و آشاميدني محروم باشند. چون به شهر مدينه رسيدند، مردم درِ شهر را بر رويشان بستند و اصحاب آن حضرت از جهت کمبود آب و غذا به زحمت افتادند و به آن بزرگوار شکايت بردند. امام باقرعليه السلام به بالاي کوهي که مشرِف به شهر بود رفت و با صداي بلند فرمود: «اي اهل شهري که مردمانش ستم‏گرند! به خداوند سوگند من بقيةاللّه هستم. خداوند فرمود: بقيةاللّه برايتان بهتر است اگر ايمان داريد». (عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 20). 2 . در «زيارت جامعه کبيره» آمده است: «اَلسَّلامُ‏عَلَي‏الاَئِمَةِ... وَ بَقيَّةِ اللَّهِ...»؛ «سلام بر امامان که... بقيةاللّه هستند». (بحارالانوار، ج 93، ص 106). 3 . در دعاي ندبه مي‏خوانيم: «أيْنَ بَقِيَّةُاللَّهِ‏الَتي لاتَخْلُو مِنَ‏العِتْرَةِ الهادِيَةِ...»؛ «کجاست آن بقيةاللّه که از عترت هدايتگر بيرون نيست». (بحارالانوار، ج 93، ص 119). 4 . در حديثي آمده است: مردي از امام صادق‏عليه السلام پرسيد: آيا بر امام قائم‏عليه السلام مي‏توان با عنوان «اميرمؤمنان» سلام کرد؟ فرمود: «لا ذاکَ اِسْمٌ سَمَّي اللّهُ بِهِ اَميرَالمؤمِنينَ لَمْ يُسَمَّ بِهِ اَحَدٌ قَبْلَهُ وَلا يَتَسَمَّي بِهِ بَعْدَهُ اِلاّ کافِرٌ قُلتُ جُعِلْتُ فِداکَ کَيْفَ يُسَلِّمُ عَليهِ؟ قالَ: يَقُولُونَ السَّلامُ عَلَيکَ يا بَقيَّةَ اللَّهِ ثُمَّ قَرَأ بَقيَّتُ‏اللهِ خَيرٌ لَکُم اِنْ کنتُم مُؤمنين»؛ «خير، خداوند اين نام را به حضرت اميرالمؤمنين علي‏عليه السلام اختصاص داده است. پيش از او کسي اين نام بر خود ننهاده و پس از او نيز - مگرکافر - اين نام به خود نبندد. راوي گويد: پرسيدم: فدايت گردم پس چگونه بر او سلام کنند؟ فرمود: مي‏گويند: سلام بر تو اي بقيةاللّه». (اصول کافی، ج 1، ص 411-412). 5 . و از امام باقرعليه السلام روايت است که فرمود: «نخستين سخن حضرت مهدي‏عليه السلام بعد از ظهور اين آيه است که مي‏خواند: بقيةاللّه برايتان بهتر است اگر ايمان داريد. آن گاه مي‏فرمايد: منم بقيةاللّه و حجّت و خليفه او در ميان شما. در آن زمان هر کس بر آن جناب سلام کند، مي‏گويد: السَّلامُ عَلَيْکَ يا بَقيَّةَاللّهِ فِي اَرْضِهِ». ( کمال الدین، ص 384). 6 . در روايت است وقتي احمدبن اسحاق‏بن سعد اشعري محضر امام عسکري‏عليه السلام شرفياب شد، درباره جانشين آن حضرت سؤال کرد؛ حضرتش کودکي خردسال همچون قرص ماه به او نشان داد. احمدبن اسحاق پرسيد: آيا نشانه‏اي هست تا قلبم اطمينان يابد؟ آن کودک زبان گشود و با زبان عربي فصيح چنين فرمود: «اَنَا بَقِيَّةُ اللّهِ فِي اَرْضِهِ وَالمُنْتَقِمُ مِنْ اَعْدائِهِ فَلا تَطْلُبْ اَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يا اَحْمَدَبنَ اِسْحاقَ» (نشریه موعود، شماره 21، ص 54)؛ «من بقيةالله بر روي زمين هستم و من منتقم از دشمنان اويم. اي احمدبن‏اسحاق! بعداز ديدن اثري طلب نکن».

بقیه الانبیاء

از القاب حضرت مهدی (ع) است. روایت شده از حکیمه خاتون که می فرماید: وقتی امام مهدی (ع) به دنیا آمد، آن جناب را به نزد برادرم حسن بن علی (ع) آوردم، پس با دست شریف، روی پر نور او را مسح کرد و فرمود: «سخن بگو ای حجه الله و بقیه الانبیاء و نور الاصفیاء ...»

بطن ارزق

نام منطقه ای است که در آن بیکار سختی میان پرچم سیاه (از ترک و عجم)، پرچم زرد (پرچم فرزند عباس) و پرچم سفیانی رخ می دهد و شصت هزار کشته بر زمین می ماند. سفیانی پیروز می گردد و مردم بسیاری را قتل عام می کند و سرزمین و مراکز قبایل را به تصرف در می آورد. در میان آنان، نخست عادلانه رفتار می کند، به گونه ای که می گویند: هر آن چه از بیدادگری سفیانی به ما گزارش شده، بی اساس است. (الزام الناصب، ج 2، ص 180؛ امام مهدی (عج) از ولادت تا ظهور، سید محمد کاظم قزوینی، ص 533)

بُشر بن سلیمان

برده فروش بود و از فرزندان ابو ایوب انصاری. از شیعیان مخلص امام هادی و امام حسن عسکری (ع) و همسایه ایشان در سامرا بود. امام هادی (ع) به او فرمود: ای بُشر! تو از اولاد انصار هستی، دوستی شما نسبت به ما اهل بیت، پیوسته میان شما برقرار است، به طوری که فرزندان شما، آن را به ارث می برند و شما مورد وثوق ما هستید. می خواهم تو را فضیلتی دهم که در مقام دوستی با ما و این رازی که با تو در میان می گذارم، بر سایر شیعیان پیش گیری. سپس، نامه ای به خط و زبان رومی موقوم فرمود و سر آن را با خاتم مبارک، مُهر کرد و کیسه زردی که دویست و بیست اشرفی در آن بود بیرون آورد و به بُشر داد تا روانۀ بغداد شود و کنیز رومی ملیکه ر ا با همان اوصافی که امام گفته بود خریداری کند و به محضر امام هادی (ع) بیاورد.او چنین کرد و بعدها این کنیز رومی، همسر امام حسن عسکری (ع) و مادر امام زمان (ع) شد.(بحارالانوار، ج 51، ص 6؛ کمال الدین، ج 2، ص 418)

برخاستن هنگام شنيدن لقب قائم

يکي از وظايف عاشقان و شيفتگان حضرت ولي عصرعليه السلام ، آن است که چون به ياد او مي‏افتند و يا نام آن حضرت را مي‏شنوند، نسبت به ايشان اظهار ارادت نموده، قيام کنند و از جاي خود به پا خيزند. از امام صادق‏عليه السلام سؤال شد: چرا به هنگام شنيدن نام «قائم» بايد برخيزيم؟ فرمود: «براي آن حضرت غيبت طولاني‏اي هست و اين لقب يادآور دولت حقه آن حضرت و ابراز تأسف بر غربت او است. لذا آن حضرت از شدّت محبت و مرحمتي که به دوستانش دارد به هر کس که حضرتش را با اين لقب ياد کند، نگاه محبت‏آميز مي‏کند. از تجليل و تعظيم آن حضرت است که هر بنده خاضعي در مقابل صاحب عصر خود - هنگامي که مولاي بزرگوارش به سوي او بنگرد - از جاي برخيزد. پس بايد برخيزد و تعجيل در امر فرج مولايش را از خداوند مسألت نمايد». (منتخب الاثر، ص 640، ح 4.) علاوه بر حکمت ذکر شده، حکمت اجتماعي و عمل گرايانه آن نيز نبايد مورد غفلت قرار گيرد. آمادگي افراد در هر آن، براي «قيام» و مبارزه و جهاد در راه تحکيم عدالت جهاني و حفظ حقوق انسان‏ها، اهميتي بسزا دارد. شيعه منتظر - بلکه هر مسلمان - در عصر غيبت، بايد همواره داراي چنين هدفي باشد و در راه تحقّق آن به طرق گوناگون بکوشد و تا آنجا اين آمادگي را داشته باشد و ابراز دارد که هرگاه نام پيشواي قيام (قائم) ذکر مي‏شود، به پا خيزد و آمادگي همه جانبه خويش را نشان دهد. همچنين اين آمادگي را هميشه به خود و ديگران تلقين و در خود و ديگران تحکيم کند.(حکيمي، محمدرضا، خورشيد مغرب، ص 264 و263.)

برکت در عصر ظهور

از ویژگی های دوران حکومت حضرت مهدی (ع)، رواج برکت است. علاوه بر آن که خداوند، برکت را از آسمان فرو می فرستد، [ملاحم ابن طاووس، ص 71 و 141؛ عقدالدرر، ص 169] چشمه سارها می جوشد و زمین، چند برابر محصول می دهد. [ بحارالانوار، ج 52، ص 304] درباره برکت محصولات، روایات مختلفی آمده است: یک دانه انار، چندین نفر را سیر می کند [ملاحم ابن طاووسف ص 152] و یک خوشه انگور را چندین نفر می خورند [ملاحم ابن طاووسف ص 152] (و سیر می گردند.) یک کشاورز، از هر مَن گندم، صد مَن محصول به دست می آورد. [ الشیعه و الرجعه، ج 1، ص 167] همان گونه که خداوند فرمود: «در هر سُنبلی صد دانه به عمل می آید و خداوند برای هر کس که اراده نماید، زیادتر می کند.» [سوره بقره، 261] درختان بار می گیرند و برکت ها فراوان می گردد. [ملاحم ابن طاووس، ص 125] و اما درباره برکت در عمر و نیروی انسان ها نیز روایات مختلفی آمده است، از جمله این که: مردم در سایه فرمانروایی او، عمری دراز خواهند داشت، به گونه ای که برای هر شخص، هزار فرزند متولد می شود. [ارشاد مفید، ص 363؛ بحارالانوار، ج 52، ص 337؛ وافی، ج 2، ص 113] توان و نیروی هر یک از شیعیان حضرت، برابر با نیروی چهل مرد می گردد [غیبه نعمانی، ص 317؛ خصال صدوق، ج 2، ص 541] و مؤمنان، مانند پاره های آهن می گردند. [ خصال صدوق، ص 507]

بدر

محلی معروف در حجاز، میان مکه و مدینه است. می گویند این محل منسوب است به «بدر بن یخلد بن نضر بن کنانه» نیز آورده اند: بدر، نام چاهی است که در اطراف آن، نبرد میان مسلمانان و مشرکان شعله ور گردید و پس از پایان نبرد، کشته های مشرکین در آن افکنده شدند. در این غزوه که نخستین مقابله سپاه اسلام با کفر و نبرد اهل توحید با اهل شرک بود، مشرکان و کفار در آن، از جنبه ساز و برگ نظامی بر مسلمانان برتری داشتند و نفرات آنان سه برابر سپاه اسلام بود. شمار اصحاب پیامبر در این غزوه سیصد و سیزده نفر بودند. (معارف و معاریف، ج 2) امام صادق (ع) فرمودند: هنگامی که قائم (ع) قیام کند، فرشتگانی که به صورت گروه پنج هزار نفری در بدر به یاری پیامبر آمدند، فرود خواهند آمد. (غیبه نعمانی، ص 244؛ معجم الاحادیث الامام المهدی، ج 4، ص 19) و امام سجاد (ع) فرمود: کسی که در زمان غیبت قائم بر ولایت ما استوار بماند، خداوند به او پاداش هزاران شهید از شهیدان بدر و احد عطا می فرماید. (معارف و معاریف، ج 2) و امام باقر (ع) در تعداد یاران حضرت و محل بیعت آنان با حضرت می فرماید: سیصد و اندی نفر به تعداد اهل بدر، در میان رکن و مقام با قائم (ع) بیعت می کنند. (بحارالانوار، ج 52، ص 334؛ کشف الغمه، ج 3، ص 269) و نیز فرمود: او همراه سیصد و سیزده نفر به تعداد اهل بدر، شتابان چون قطعه های ابر پاییزی ظاهر می شود. (الزام الناصب، ص 226)

بانوی کنیزان

«سیده الاماء» به معنای بانوی کنیزان، تعبیری است که در روایات از نرجس خاتوم مادر حضرت مهدی (ع) شده است. امام حسن مجتبی (ع) می فرماید: «نهمین فرزند برادرم حسین (ع)، پسر بانوی کنیزان است که خداوند عمر او را در دوران غیبتش طولانی گرداند. آن گاه با قدرت خود او را به صورت جوان چهل ساله ظاهر می نماید، تا دانسته شود که خداوند به هر چیزی قادر است.»)(کشف الغمه، ج 3، ص 312؛ بحارالانوار، ج 52، ص 279؛ الزام الناصب، ص 66)

باب لُد

به فتح و ضّم لام تلفظ شده است. لُد روستایی است در نزدیکی بیت المقدس در سرزمین فلسطین(مراصد الاطلاع، ج 3، ص 1202)در روایتی آمده است: حضرت عیسی (ع) پس از فرود آمدن از آسمان، دجّال را دنبال می کند و در «باب لد» به او می رسد و او را به هلاکت می رساند.(منتخب الاثر، ص 316 و 318؛ کشف الغمه، ج 3، ص 279)

باب الله

یکی از القاب حضرت مهدی (ع) «بابُ الله» است. در زیارت آل یاسین می خوانیم: «السلامُ علیک یا باب الله و دیان دینه». امام صادق (ع) می فرمایند: «جانشینان پیامبر، همان ابواب خدایند، درهایی که از طریق آن ها می توان به حق رسید. اگر آن ها نبودند، خداوند شناخته نمی شد.»(تفسیر برهان، ج 1، ص 19) امام باقر (ع) نیز فرمود: «نحن حجه الله و باب الله»(تفسیر برهان، ج 1، ص 19)در دعای ندبه هم نسبت به امام زمان (ع) می خوانیم: «این بابُ الله الذی منه یؤتی؟»؛ کجاست آن باب اللهی که از طریق او می توان به خدا رسید. باب الله یعنی چه؟ همان گونه که باب و در، وسیله ارتباط است که هر کسی بخواهد به طور صحیح وارد خانه ای شود، باید از در وارد گردد، این خاندان هم باب هستند و هر کس می خواهد به خدا برسد و بهره ای از کمالات ربانی ببرد، باید از طریق این خداندان قدم بردارد. امروز در عالم هستی، خدا یک باب دارد و آن وجود مقدس حضرت ولی عصر (ع) است که هر کس می خواهد به آن جا که باید برسد، باید از این در وارد شود. از آغاز عالم، همه انبیای الهی و اوصیای گرامی آن ها، باب الله بودند. در هر عصری و زمانی خدا دری گشود و بابی برای هدایت و وصول خلق باز نمود تا این که سرانجام، مقام باب اللهی به آن وجود مقدس رسید. هر چند، عصر غیبت است، اما باب الله برای اهل الله مفتوح است. (نشریه موعود، شماره 17، ص 84)

باب غیبت

در سرداب سامرا است و همان در چوبی است که حجره غیبت را از مصلای مردان جدا می کند. سمت جلو اتاق را به صورت کامل فرا گرفته است و به وسیله دو قطعه مستطیل شکل به ارتفاع یک متر و بیست و پنج سانتی متر از جلو حجره فراتر می رود و بدین ترتیب قسمت پایین دیوار رو به روی مصلا را نیز می پوشاند. بنابراین می توانیم بگوییم که طول در، برابر با عرض نماز خانه مردانه، اما ارتفاع آن بیش از سه متر است. قسمت های مختلف این در که سمت پیشین اتاق غیبت قرار دارد مشبک است، ولی بخش هایی که دیوار نمازخانه را پوشش داده مشبک نیستند. قسمت های مشبک در، از پیوستن قطعه های چوبی با اشکال هندسی به یکدیگر ساخته شده که در چشم بیننده به سه گونه جلوه می کند. الف) قسمت مشبک که به عنوان دو لنگه در محسوب می گردند؛ ب) دو قسمت مشبک که در دو طرف در واقع شده اند؛ ج) یک قسمت مشبک که کتبیه تزیین شده سر در را تشکیل می دهد. فراهم آمدن این قسمت های سه گانه مشبک هندسی و زیبا به این در، جلوه هندسی دلپذیری بخشیده است. روی قطعه های چوبی هم که چهارچوب های این شبکه ها را شکل داده است نقش و نگارهای ظریف و دقیقی کنده کاری شده است.

باسط

«باسط» از القاب حضرت ولي عصر (عج) است. «باسط» يعني فراخ کننده و گستراننده. فيض آن حضرت، چنانچه خود ايشان فرمودند، مانند آفتاب به همه جا رسيده و هر موجودي از آن بهره ديده و در ايّام حضور و ظهور، عدلش چنان منبسط و عام شود که گرگ و گوسفند با هم چرا کنند.(«نجم الثاقب»، باب دوّم، ص 63)