فرهنگ الفبایی مهدویت :‌حرف خ

فرهنگ الفبایی مهدویت :‌حرف خ

خاتم الائمه

خاتم الائمه «خاتم الائمه» در کتاب «جنّات الخلود» از القاب حضرت مهدي (عج) شمرده شده است. خاتم الاوصياء از اسماء و القاب شايع حضرت قائم (عج)، «خاتم الاوصياء» است. آن حضرت خود را به همين لقب به مردم مي شناساند. از القاب مشهوره حضرت است و آن حضرت خود را به همین لقب شناساند. خادم حضرت عسکری (ع) گفت: داخل شدم بر حضرت صاحب الزمان (ع) پس به من فرمود: «ای طریف! سندل سرخ برای من بیاور!» آن را برای حضرت آوردم. فرمود: «مرا می شناسی؟» گفتم: آری. فرمود: «من کیستم؟» گفتم: تو مولای من و پسر مولای منی! فرمود: «این را از تو سئوال نکردم.» گفتم: فدای تو شوم، بیان کن برای من آنچه را اراده کردی. فرمود: «منم خاتم الاوصیاء! به سبب من، خداوند بلا از اهل من و شیعیان من بر می دارد.» [1]

منابع

[1] فرهنگنامه مهدويت/سليميان، خدامراد /ص161
[2]موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص288

خاقانی

حکيم افضل‏الدين خاقاني شرواني (متوفاي 595 ق) معروف به حسان العجم در مديحت بانوي شروانشاه، دامنه‏ي سخن را به آن جا مي‏کشاند که عدالت اين «بلقيس بانوان» مبشر عدالت جهاني مهدي موعود عليه‏السلام است!
اين پرده کآسمان جلال، آستان اوست        ابري است کآفتاب شرف در عنان اوست
اين ابر بين که معتکف اوست، آفتاب        وين آفتاب کابر کرم سايبان اوست
بلقيس بانوان و، سليمان شه، اخستان        کز عدل و دين مبشر مهدي، زمان اوست! 1
خاقاني در ستايش يکي از ممدوحان خود مرتکب قياس مع الفارق شده است!
خسرو به دار ملک جم، ايوان تازه کرد        در هشت خلد مملکه، بستان تازه کرد
کيخسرو تهمتن، بر زال سيستان        در ملک نيمروز شبسان تازه کرد
بهر ثبات ملک، چنين کعبه‏ي جلال        از بوقبيس حلم، خود ارکان تازه کرد
مانا که بهر تاختن مرکبان عقل        مهدي به عالم آمد و، ميدان تازه کرد!
يا عالمي ز لطف برآورد کردگار        و آن گه در او، معادن حيوان تازه کرد2
همو در ستايش سيف‏الدين اتابک منصور - فرمانرواي شماخي - خطاي گذشته‏ي خود را تکرار مي‏کند:
شه اختران، زآن زر افشان نمايد        که: اکسير زرهاي آبان نمايد
شهنشاه اسلام، خاقان اکبر        که تاج سر آل سامان نمايد
سپهدار اسلام، منصور اتابک        که کمتر غلامش، قدر خان نمايد
به تاييد مهدي خصالي که تيغش        روان‏سوز دجال طغيان نمايد!
خاقاني در قصيده اي که براي قزل ارسلان سروده، پس از گزافه‏گويي‏هاي بسيار، شمشير ممدوح خود را به «حربه‏ي مهدي» همانند کرده است که به قصد جان دجال رها مي‏شود!
دل به سودات، سر دراندازد        سر ز عشقت، کله براندازد
به تو و زلف کافرت ماند        ترک غازي که چنبر اندازد
شه قزل ارسلان، که در صف شرع        تيغ عدلش سر شر اندازد
خنجر او، چو حربه‏ي مهدي است        که به دجال اعور3 اندازد 4
خاقاني در قصايد مناقبي ديگر خود نيز از نام مقدس مهدي در ستايش ممدوحان خودکامه‏ي خود بهره برده است که براي پرهيز از به درازا کشيدن دامنه‏ي سخن، فقط به نقل ابيات مورد استناد بسنده مي‏شود:
گفتم: بديدي آخر رايات کهف امت        وان مهد جاي مهدي چتر فلک ظلالش! 5
خسرو مهدي نيت، مهدي آدم صفت!        آدم موسي بنان، موسي احمد قدم!
مهدي دجال‏کش، آدم شيطان‏شکن!        موسي دريا شکاف، احمد جبريل دم! 6
مهدي که بيند آتش شمشير شاه، گويد:        دجال را به توده‏ي خاکستري ندارم! 7
هادي امت و، مهدي زمان، کز قلمش        قمع دجال صفاهان به خراسان يابم! 8
خسرو اقليم‏گير، سرور ديهيم بخش        مهدي آخر زمان! داور روي زمين! 9
چاه صفاهان مدان نشيمن دجال        مهبط مهدي شمر فناي صفاهان 10
کيخسرو رستم کمان، جمشيد اسکندر مکان        چون مهدي آخر زمان، عدل هويدا داشته! 11
اي تاج گردون: گاه تو! مهدي دل آگاه تو!        يک بنده‏ي درگاه تو صد چين و يغما داشته 12
ذات او مهدي است از مهد فلک زير آمده        ظلم دجالي ز چاه اصفهان انگيخته 13
شيطان شکند آدم، دجال کشد مهدي        چون آدم و مهدي باد انصار تو عالم را! 14
مفخر اول بشر خوانش، که دهر        مهدي آخر زمان مي‏خواندش!
زان که شيطان سوز و دجال افکن‏ست        آدم مهدي مکان مي‏خواندش! 15
مهدي آخر زمان شد، کز درش        رخنه‏ي آخر زمان بست آسمان 16
عدلش ار مهدي نشان برخاستي        ظلم دجال از جهان برخاستي 17
خسرو مهدي نيت، آصف غوغاي عدل!        بر در دجال ظلم آمد و در، در شکست 18
هنوز عهد مقامات مهدي ار نرسيد        امير عادل، قايم مقام او زيبد! 19
خسرو روي زمين، سنجر عهد، ارسلان        مهدي آخر زمان، داور عهد، ارسلان! 20
حکيم افضل‏الدين خاقاني شرواني (متوفاي 595 ق) در قصيده‏ي «منطق‏الطير» خود، در صفت صبح و مدح کعبه و ستايش نبي گرامي اسلام صلي الله عليه و اله و سلم با ظرافت خاصي از مهدي موعود عليه‏السلام نام مي‏برد:
زد نفس سر به مهر، صبح ملمع نقاب        خيمه‏ي روحانيان، گشت معنبر طناب
گر چه همه دلکشند، از همه گل نغزتر        کو عرق مصطفي است، وان دگران خاک و آب
هادي مهدي غلام، امي صادق کلام        خسرو هشتم بهشت، شحنه‏ي چارم کتاب
باج ستان ملوک، تاج ده انبيا        کز در او يافت عقل، خط امان از عقاب
احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تيغ        تخت سلاطين زکال، 21 گرده‏ي شيران کباب 22
حکيم خاقاني در قصايد ديگري نيز از اين موعود جهاني ياد کرده است و ما به نقل ابيات مورد استناد خود بسنده مي‏کنيم:
خلوتي کز فقر سازي، خيمه‏ي مهدي شناس        زحمتي کز خلق بيني، موکب دجال دان 23
پيش مهدي، به پيشگاه هدي        عدل را، پيشوا فرستادي 24
 خاقانی شروانی (۵۸۲-۵۲۰ هجری قمری)، از بزرگ ترین شاعران ایران در قرن ششم است. وی به‌خصوص در قصیده، صاحب سبک و از قوت اندیشه و مهارت کم‌نظیری در ترکیب‌ سازی برخوردار است.
افضل الدین بدیل بن علی متخلص به "خاقانی" متولد و اهل شروان، متوفی در تبریز. تولد حدودا ۱۱۲۰ میلادی - درگذشت حدودا ۱۱۹۰ میلادی (متاسفانه هیچ یک از دو تاریخ نه دقیقا در دست است و نه می شود با اطلاعات موجود این دو تاریخ را دقیقا تعیین کرد).
شعر خاقانی
خاقانی بدون شک از بلندپایه ترین شاعران پارسی است و حتی در میان بزرگ ترین شاعران پارسی هم کمتر کسی به اندازه خاقانی مورد استقبال و حتی اقتباس دیگر شاعران قرار گرفته است. حتی شاعرانی به بلندپایگی سعدی و حافظ از بسیاری از ابداعات و مضامین و ساخت های خاقانی استقبال کرده و از آنها مستقیما در اشعارشان استفاده کرده اند.
همچنین دیوان خاقانی از مشکل ترین دیوانهای شاعران پارسی است و به همین دلیل هم خاقانی به نسبت بلندپایگی اش از دیدگاه سخنوری و توانانی از محبوبیت کمتری برخوردار است چون هم فهم درست و لذت بردن از بسیاری از اشعارش نیاز به سطح بسیار بالایی از چیرگی به زبان پارسی و دیگر دانش ها (مانند پزشکی ایرانی کهن که بیشتر بر مبنای گیاه شناسی و داروشناسی بود، نجوم، تاریخ، قرآن شناسی و حدیث شناسی و غیرو) دارد؛ و هم این که خواننده باید با شعر پارسی از دیدگاه فنی و به اصطلاح «صنعت شعر» آشنائی خوبی داشته باشد تا بتواند پی ببرد که خاقانی براستی چه سحرافشانی هایی در این خصوص پدید آورده.
خاقانی شاید تنها شاعر کلاسیک پارسی باشد که دیوانش بازتابی صادقانه از زندگی واقعی خود شاعر است. بسیاری از قطعات و قصیده های خاقانی بازگو کننده رخدادها و اتفاقات واقعی زندگی شاعر هستند و نه اشعاری انتزاعی و خارج از زندگی واقعی.
از همین رو، با وجود این که کلا سبک شعر خاقانی تصنع است (بطور کلی در قصیده تصنع «طبیعی» است) بازهم خواننده آشنا با کل اشعار خاقانی بدون شک با بسیاری از خصوصیات زندگی شاعر، ویژگی های اخلاقی او، احساسات واقعی او و بطور کلی با شاعر از دیدگاه روانشناسی و جامعه شناسی زمان او هم آشنائی قابل توجهی حاصل می کند. قصاید خاقانی در بالاترین سطح قرار دارند. از او قطعات بسیار خوبی هم در دست است ولی در غزل باید گفت که خاقانی در آن سطحی که در قصیده است قرار ندارد.
خاندان خاقانی
پدر خاقانی دروگری بوده بنام علی در شروان که در کودکی خاقانی بدرود حیات گفته. عموی خاقانی بنام کافی الدین سرپرستی خاقانی را به عهده میگیرد. کافی الدین مردی بوده بسیار فرهیخته که به شغل داروگری (یعنی عطاری که آن زمان پزشک و داروشناس هم محسوب می شده و نه فقط یک عطار معمولی) اشتغال داشته. پیداست که در تربیت و آموزش و پرورش خاقانی کوشش فراوان کرده و خود خاقانی هم در همین مورد اشاراتی در اشعارش دارد. کافی الدین ظاهرا در فقه، ادبیات و به ویژه در نثر بسیار توانا بوده و خاقانی به این دو موردنیز در لابلای اشعارش اشاره دارد.
هنگامی که کافی الدین حیات را بدرود می گوید دل خاقانی عمیقا به درد می آید و چندین قطعه و قصیده مرثیه در رابطه با درگذشت عموی عزیزش می سراید. از دیگر وقایع تلخ زندگی خاقانی مرگ فرزندش "رشید" در سن بیست سالگی است که در این رابطه هم چندین مرثیه کوتاه و بلند سروده. از آثار خاقانی که در دست است یکی دیوان اشعار اوست و دیگری یک کتاب شعر (مثنوی) بنام «تحفةالعراقین».

منابع

1.ديوان خاقاني شرواني، به اهتمام محمد تقي مدرس رضوي، شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، سال 1344، ج 2، ص 77 و 78.
2.همان، ص 111.
3.لوچ، دوبين.
4.همان، ص 138.
5.همان، ص 232.
6.همان، ص 266-264.
7.همان، ص 274.
8.همان، ص 301.
9.همان، ص 341.
10.همان، ص 358.
11.همان، ص 397.
12.همان، ص 400.
13.همان، ص 405.
14.همان، ص 484.
15.همان، ص 490.
16.همان، ص 509.
17.همان، ص 516.
18.همان، ص 560.
19.همان، ص 606.
20.همان، ص 558.
21.زغال.
22.ديوان خاقاني شرواني، به تصحيح علي عبدالرسولي، انتشارات خيام، سال 2537، ص 45-42.
23.همان، ص 332.
24.همان، ص 676.

خاندان نوبختی

از خاندان های معروف بغداد و ایرانی نژاد بودند. آنان با پذیرش اسلام، به دربار عباسیان راه یافتند و از راه نشر علوم و حکمت، خدمات شایانی کردند. بسیاری از افراد این خاندان در دستگاه خلافت، مناصب اداری و دیوانی داشتند و چند تن به وزارت رسیدند. حسین بن روح (نائب خاص حضرت) خود از این خاندان بود. حسن بن موسی نوبختی (متوفی 310 ق) متکلم و فیلسوف برجسته شیعه، ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (متوفی 311ق) متکلم مبرز بغداد، و ابو اسحاق ابراهیم بن نوبخت از این خاندان بودند. [1] دعوی حسین بن منصور حلاج در خصوص بابیت و اظهار رأی مخصوص او در باب شمار ائمه، در حکم اعلان خصومت صریح با خاندان نوبختی بود، زیرا یک تن از آنان، یعنی ابوالقاسم حسین بن روح از سال 305 مقام وکالت و بابیت امام غائب (ع) را داشت و یک تن دیگر از آن خانواده هم که ابوسهل اسماعیل بن علی باشد، در تاریخ شورش حلاج، رئیس امامیه در بغداد شمرده می شد. [2] نیز «خاندان نوبختی» عنوان کتابی است که «اقبال آشتیانی» نوشته و به تفصیل به شخصیت های برجسته و موقعیت این خاندان پرداخته است.

منابع

[1] نشریه موعود، ش 33، ص 64
[2] آخرین امید، داود الهامی، ص 145 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص289

خبر ولادت حضرت

امام حسن عسکری (ع) با تمام قدرت در پخش و نشر خبر ولادت حضرت مهدی (ع) در میان شیعیان در داخل و خارج سامراء تلاش نمود: 1. جناب حکیمه خاتون را که بانوی با عظمتی بود و در میان بنی هاشم شریف ترین بانو، دختر امام جواد و خواهر امام هادی (ع)، زاهده و عابده و سرآمد بانوان شیعه در عصر خود بود، دعوت می کند که آن شب را در خاندان امامت سپری کند و شاهد عینی ولادت آن مهر تابان باشد. 2. قابله ای از غیر شیعه دعوت می کند تا گواه ولادت آن حجت خدا باشد، تا حجت بر عده ای از صالحان اهل سنت تمام شود، که همین بانو موجب شیعه شدن برخی از اعضای خانواده اش شده است. 3. مولود مسعود را در مناسبت های گوناگون به افراد مورد اعتماد و یاران و شیعیان عرضه می نمود تا حجت خدا را با چشم خود ببینند و دیگر سخن دشمنان را در حق او باور نکنند. 4. حجت خدا را در جمع شیعیان حاضر می کند که در حضور پدر به پرسش های آن ها پاسخ دهد، اموال آنها را دریافت نماید و در بین آن ها داوری کند. 5. نامه های بسیاری به شهرستان های دوردستی چون: مدینه، بصره و قم ارسال می کند و در آن ها شیعیان خالص را به ولادت حجت خدا بشارت می دهد. 6. گوشت و نان فراوان خریداری نموده و به عنوان عقیقه در بین شیعیان سامراء تقسیم می کند. 7. گوسفندانی را به خارج از سامراء می فرستاد تا به عنوان عقیقه فرزندش ذبح کرده، اطعام نمایند. به هر حال دودمان امامت از هیچ فرصتی در پخش و نشر خبر ولادت آن حضرت غفلت نکرد و پیش از رحلت امام حسن عسکری (ع)، خبر ولادت حجت خدا را به گوش شیعیان خالص و افرادی صالح از غیر شیعه رسانید.

منبع

روزگار رهایی، ج 1، ص 155

خداشناس

نام آن حضرت است در کتاب شاکمونی که به اعتقاد کفره هند، پیغمبری صاحب کتاب بوده است. در آن آمده است: «دنیا و حکومت آن به فرزند سید خلایق دو جهان «یشن» [1] خواهد رسید و او بر کوه های مشرق و مغرب دنیا حکم براند و فرمان دهد و بر ابرها سوار شود و فرشتگان، کارگزاران وی باشند و پریزادان و آدمیان در خدمت او در آیند و .... نام او «ایستاده» و «خداشناس» است. [2]

منابع

[1] به زبان آنان، نام سول خدا (ص) است.
[2] نجم الثاقب، باب دوم
موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص291

خدمت به حضرت

از وظایف مؤمنان، خدمت به امام زمان (ع) است. ملائکه و انبیاء خدمت به آن حضرت را افتخار خود می دانند و پیامبر بزرگی همچون خضر (ع) در خدمت ایشان هستند. امام صادق (ع) نیز می فرمایند: «اگر او را درک می کردم، در تمام دوران زندگی ام به او خدمت می نمودم. 1 خدمت به حضرت مهدی (ع) از راه خدمت به دوستان، پیروان و شیعیان او به دست می آید. رفع حوائج و دفع مشکلات و حل و فصل امور آن ها در حقیقت خدمت به آن حضرت است. همچنین برپایی محافل و مجالس ذکر، تألیف یا نشر کتب مهدوی، بنای حوزه های علمیه و ... خدمت به آن بزرگوار به حساب می آید. مصادیق خدمت به امام (ع) بسیارند که باید با قصد و نیت خدمت به آن حضرت انجام بگیرند.

منابع

1.بحارالانوار، ج 51، ص 148 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص291

خراسان

در روایات مهدوی، از خراسان نیکو یاد شده است. امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید: پیامبر (ص) فرمود: «... در خراسان گنج هایی است که از جنس طلا و نقره نیست، بلکه مردانی هستند که عقیده به خدا و رسولش، آنان را در کنار هم دیگر گرد خواهد آورد.» [1] شاید مقصود این است که آنان در اعتقاد راستین به خدا و رسولش مشترک اند، یا این که همه را خداوند در یک روز در مکه گرد خواهد آورد. در برخی روایات سخن از پرچم های خراسان و درفش هایی سیاه از خراسان هم آمده است. [2]

منابع

[1] بحارالانوار، ج 52، ص 304؛ ملاحم ابن طاووس، ص 147
[2] ملاحم ابن طاووس، ص 43 و 58 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص292

خروج خراساني

در برخي از روايات «خروج خراساني» به عنوان يکي از نشانه‏هاي ظهور بيان شده است. اگر چه در اين روايات به روشني او معرفي نشده است؛ ولي برخي او را مردي از بني‏تميم دانسته‏اند. (1). اغلب رواياتي که نام او را برده‏اند، از خراساني همراه سفياني ياد کرده‏اند. امام صادق‏عليه السلام فرمود: «خُرُوجُ الثَّلاثَةِ الخُراساني وَالسُّفياني وَاليَماني فِي سَنَةٍ واحِدَةٍ فِي شَهْرٍ واحِدٍ في يَوْمٍ واحِدٍ وَلَيْسَ فيها رايَةٌ بِأَهْدَي مِنْ رايَةِاليَماني يَهدِي إِلَي الْحَقِّ» (2)؛ «خروج خراساني، سفياني و يماني در يک سال و يک ماه و يک روز تحقق مي‏يابد و در بين آنها پرچمي هدايتگرتر از يماني نيست که او به حق هدايت مي‏کند». و در برخي روايات از خراساني و سفياني به دو اسب مسابقه تشبيه شده‏اند که خراساني از مشرق و سفياني از مغرب به طرف کوفه در حرکت‏اند. (3). البته روايتي نيز از خروج او به عنوان يکي از نشانه‏هاي حتمي قيام حضرت مهدي‏عليه السلام ياد شده که به جاي خروج يماني ذکر شده است. (4).

منابع

(1). روزگار رهايي، ص 1043.
(2). کتاب الغيبة، ص 446.
(3). الغيبة، ص 259.
(4). ر.ک: همان، ص 289، ح 6. موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص148

خروج دّجال

«دجّال» در زبان عربي به معناي «آب طلا» و طلا اندود کردن است و به همين علت، افراد بسيار دروغ‏گويي که باطل را حق جلوه مي‏دهند «دجّال» ناميده مي‏شوند. (1). دجّال ستمکاري است که در آخِرُالزّمان، مردم را گمراه خواهد کرد و در هر سه دين يهوديت، مسيحيت و اسلام مطرح شده است. (2) گاهي افرادي در هر سه جامعه ديني مي‏گويند: دجّال تولد يافته و زنده است. در روايات فراواني از خروج «دجّال» به عنوان نشانه ظهور و در برخي ديگر از آن به عنوان يکي از «اَشْراطُ السَّاعَة» ياد شده است. اين نشانه، در کتاب‏هاي اهل سنّت از نشانه‏هاي برپايي قيامت دانسته شده (3)؛ ولي در منابع روايي شيعه از آن به عنوان حادثه‏اي مقارن ظهور حضرت مهدي‏عليه السلام ياد شده است. (4). در مورد اصل دجّال، چند احتمال وجود دارد: يک. دجّال، نام شخص معيني نيست و هر کسي که با ادعاهاي پوچ و بي‏اساس و با توسل به حيله‏گري و نيرنگ، در صدد فريب مردم باشد، دجّال است. اينکه در روايات از «دجّال»هاي فراوان سخن به ميان آمده اين احتمال را تقويت مي‏کند. پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله فرموده است: «لاتَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّي يَخْرُجَ المَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي وَلايَخْرُجُ الْمَهدِيّ حَتَّي يَخْرُجَ سِتُّونَ کَذَّاباً کُلُّهُمْ يَقُولُ أَنَا نَبِيٌّ» (5)؛ «قيامت، برپا نمي‏شود، تا وقتي که مهدي‏عليه السلام از فرزندانم قيام کند و مهدي‏عليه السلام قيام نمي‏کند، تا وقتي که شصت دروغگو خروج کنند و هر کدام بگويد، من پيامبرم». در روايات، از اين «دجّال»ها و دروغگويان فراوان نام برده شده است، در بعضي دوازده و در برخي سي، شصت و هفتاد دجّال آمده است. (6). از ميان اين «دجّال»ها، فردي که در دروغ‏گويي، حيله‏گري و مردم فريبي سرآمد همه دجالان و فتنه‏اش از همه بزرگ‏تر است، نشانه ظهور مهدي‏عليه السلام و يا برپايي قيامت است. بر اين اساس دو نوع دجّال هست: يکي همان دجّال حقيقي و واقعي است که پس از همه «دجّال»ها مي‏آيد و ديگري گروهي شياد و دروغگويند که دست به فريب‏کاري، تحميق و گمراهي مردم مي‏زنند. پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله مي‏فرمايد: «پيش از خروج دجّال، بيش از هفتاد دجّال خروج خواهد کرد». (7). حقيقت داستان دجّال، بيانگر اين واقعيت است که در آستانه هر انقلابي افراد فريبکار و منافق - که معتقد به نظام‏هاي پوشالي گذشته و حافظ سنت‏ها و ضد ارزش‏هايند - براي نگه‏داشتن فرهنگ و نظام جاهلي گذشته، همه تلاش خود را به کار مي‏گيرند و با سوء استفاده از زمينه‏هاي فکري و اجتماعي و احساسات مردم، دست به تزوير و حيله‏گري مي‏زنند تا آنان را نسبت به اصالت و تحقّق انقلاب و استواري رهبران آن، دلسرد و دو دل کنند و با شيطنت، آنان را به کژ راهه برند! در انقلاب جهاني حضرت مهدي‏عليه السلام، چنين خطري پيش‏بيني شده است و از آنجايي که اين انقلاب از همه انقلاب‏هاي تاريخ بزرگ‏تر و گسترده‏تر است، خطر فريبکاران دجّال صفت نيز به مراتب بيشتر و گسترده‏تر است. در آستانه ظهور، آنان همه تلاش خويش را به کار خواهند گرفت که مردم را فريب دهند و آنها را نسبت به نتيجه آن دلسرد و نااميد سازند و بالاخره از پيروزي حتمي آن جلوگيري کنند! البته در اين احتمال مي‏توان گفت: ممکن است يکي از آن دجّال‏ها - صفات زشت در او بيشتر از همه متبلور است - نشانه ظهور باشد. دو. احتمال دوم آن است که فردي معيّن و مشخص، به عنوان «دجّال» دردوره غيبت - با همان ويژگي‏هايي که براي وي بيان شده است - خروج مي‏کند و مردم را به انحراف مي‏کشاند. برخي با استناد بعضي از روايات او را زنده مي‏دانند. براي مثال گفته مي‏شود او در زمان حضرت رسول اکرم‏صلي الله عليه وآله موجود بوده و تا زمان خروج زنده خواهد ماند. (8). نگراني مردم از دجّال بدان اندازه بود که خليفه دوم هنگام فتح شام، از علماي اهل کتاب درباره دجّال پرسيد. پس نام دجّال نزد افراد و جوامع ديني پيوسته مطرح بوده است و برخي از کتاب‏ها و فيلم‏ها نام «دجّال» بر خود دارند. «دجّال» لقب دغل‏بازي است که نزد يهوديان «آرميلوس» و نزد مسلمانان «صائدبن صيد» ناميده مي‏شود. (9). اصل داستان «دجّال» در کتاب‏هاي مقدس مسيحيان نيز آمده است در انجيل واژه «دجّال» بارها به کار رفته و از کساني که منکر حضرت مسيح باشند و يا «پدر و پسر» را انکار کنند، به عنوان «دجّال» ياد شده است: «دروغگو کيست؛ جز آنکه مسيح بودن عيسي را انکار کند. آن دجّال است که پسر و پدر را انکار کند». (10). طرفداران احتمال دوم به اين روايت نيز استناد کرده‏اند: اصبغ بن نباته از حضرت علي‏عليه السلام پرسيد: يا اميرالمؤمنين! دجّال کيست؟ آن حضرت فرمود: «دجّال صائدبن صائد (صيد) است. بدبخت کسي است که او را تصديق کند و خوشبخت آن است که او را تکذيب کند. از شهري بر آيد که آن را اصفهان نامند از دهي که آن را يهوديه گويند. (11) چشم راستش ممسوح و چشم ديگرش بر پيشاني است و مانند ستاره صبح مي‏درخشد، در آن نقطه عَلَقه‏اي است که با خون در آميخته است. و ميان دو چشمش نوشته است: »کافر« هر خواننده و بي‏سواد آن را مي‏خواند. در درياها فرو مي‏شود و آفتاب با او مي‏گردد. مقابل او کوهي از دود و عقبش کوهي سپيد است که مردم تصور مي‏کنند طعام است. در زمان قحطيِ سختي خروج مي‏کند. در حالي که بر حمار سپيدي سوار است. هر گام حمارش يک ميل است و زمين منزل به منزل زير پايش نَوَرديده شود و بر آبي نگذرد جز آنکه فرو رود تا روز قيامت. به آوازي که همه جن و انس و شياطين - در شرق و غرب - عالم آن را مي‏شنوند، فرياد کند: اي دوستان من! نزد من آييد. منم آنکه آفريد و تسويه کرد و تقدير کرد و رهبري نمود. منم پروردگار شما. دشمن خدا دروغ مي‏گويد! او يک چشمي است که غذا مي‏خورد و در بازارها راه مي‏رود. به راستي که پروردگار شما نه يک چشم است، و نه غذا مي‏خورد، نه راه مي‏رود و نه زوال دارد! و برتر است خدا از اين اوصاف؛ برتري بزرگي. آگاه باشيد! بيشترِ پيروانش در آن روزگار ناپاک زادگانند و صاحب پوستين‏هاي سبز! خداوند او را در شام بر سر گردنه‏اي که آن را «افيق» نامند - به دست کسي که عيسي‏عليه السلام پشت سرش نماز مي‏خواند - هنگامي که سه ساعت از روز جمعه گذشته باشد - خواهد کشت. آگاه باشيد بعد از آن، حادثه بزرگ و قيامت کبري باشد. (12). سه. برخي نيز اين احتمال را مطرح کرده‏اند که مراد از «دجّال» همان سفياني است که درکتاب‏هاي اهل سنّت بيشتر به عنوان «دجّال» و در کتاب‏هاي شيعي به عنوان سفياني آمده است. (13) البته اين احتمال مردود است. چهار. دجّال، کنايه از کفر جهاني و سيطره فرهنگ مادي بر همه جهان است. برخي از اهل نظر، اين احتمال را تقويت کرده و همه ويژگي‏هايي را که براي دجّال بيان شده، با ويژگي‏هاي استکبار برابر دانسته‏اند. «استکبار» به معناي واقعي، دجّال است که خود را قيّم ملت‏ها مي‏داند و با تکيه به ثروت انبوه و قدرت عظيم، در همه جاي زمين دخالت مي‏کند و همه را به زير سلطه خويش مي‏آورد. (14). در منابع اهل سنّت عمدتاً سخن از کشته شدن دجّال به دست حضرت عيسي‏عليه السلام است. (15). نقلی دیگر: این نشانه، در کتاب های اهل سنت از نشانه برپایی قیامت دانسته شده است، (16). ولی در منابع روایی شیعه، از نشانه های ظهور(17).البته هیچ اشکالی ندارد که رخدادهایی چون خروج دجال، هم نشانه ظهور باشند و هم نشانه قیامت، دجال فردی است که در آخرالزمان و پیش از قیام مهدی (ع) خروج می کند و با انجام کارهای شگفت انگیز جمع بسیاری از مردم را می فریبد و سرانجام به دست عیسی مسیح (ع) در کنار دروازه «لد» در منطقه شام، به هلاکت می رسد. (18). از «نزال بن سبره» آورده اند که می گوید: امیر مؤمنان (ع) برای ما سخن می گفت که: نخست سپاس خدا را به جا آورد و او را ستود و بر پیامبر و خاندانش (ع) درود فرستاد، آنگاه سه بار فرمود: «سلونی – ایها الناس! قبل ان تفقدونی ...» یعنی: مردم! تا مرا از دست نداده اید، هر آن چه می خواهید بپرسید. «صعصعه بن صوحان» بپا خاست و گفت: چه زمانی «دجال» خواهد آمد؟ علی (ع) فرمود: «بنشین! خدا سخن تو را شنید و منظورت را دانست.... برای خروج «دجال» نشانه ها و علایمی است که دسته دسته هر کدام پس از دیگری روی خواهد داد اگر می خواهی تو را از آن ها آگاه سازم؟» صعصعه پاسخ داد: «آری! ای امیر مؤمنان!» فرمود: پس به خاطر بسپار و حفظ کن که این ها علایم و نشانه های آن است: هنگامی که مردم راه و رسم و فرهنگ و معنویت نماز را نابود ساختند و به پوسته آن قناعت کردند و ویژگی امانت و امانتداری را ضایع ساختند و دروغ پردازی را روا شمردند و رباخوارگی و ربا را مباح دانستند و رشوه دادند و گرفتند و دین به دنیا فروختند و سفیهان و کم خردان را به اداره امور جامعه گماشتند و قطع رحم کردند و هواهای دل را پیروی کردند و ریختن خون ها را آسان ساختند. هنگامی که بردباری، ناتوانی شمرده شد و بیدادگری، باعث افتخار گردید و زمامداران فاجر و بدکار! و وزیران، ستمکار شدند و مأموران و مجریان عدالت، خیانت پیشه ساختند و گویندگان و قاریان قرآن، به فسق و گناه روی آوردند و شهادت های دروغین در جامعه پدیدار شد و کارهای ناپسند و تهمت تراشی ها و گناهکاری و تجاوزگری علنی گردید، آن گاه که قرآن به صورت زیبایی چاپ و جلد و تزیین گردید و مسجدها آراسته شد و مناره ها سر به آسمان سایید و اشرار مورد تجلیل قرار گرفتند و صف های جماعت فشرده و دل ها از هم دور شد و عهدها و پیمان ها گسسته و آن وعده بزرگ نزدیک گردید و زنان به خاطر حرص، به دنیا، در کسب و کار همسران خود شرکت کردند و به بازارها و مغازه ها و کارخانه ها سرازیر گشتند. صدای آواز فاسقان، همه جا پخش و به گوشها رسید و هر چه گفتند و خواندند از آنان پذیرفته شد. رهبری جامعه ها به دست اراذل واگذاشته شد و با فاجر به خاطر ترس از شرارتش، مدارا گردید و دروغساز و دروغپرداز، تصدیق و تأیید شد و خیانتکار، امین شمرده شد. هنگامی که کنیزان آوازه خوان و رقاصه ها و آلات لهو و موسیقی، به کار گرفته شد و نسل های آخرین به نسل های پشینین نفرین کردند و زنان بر زینها سوار شدند و تلاش کردند خود را شبیه مردان سازند و مردان نیز خود را در ظاهر و اخلاق بسان زنان ساختند، و شاهد بی آن که از او شهادت بخواهند به دادگاه رفت و شهادت داد، و دیگری بر خلاف حق و عدالت و بدون آگاهی، به خاطر رفاقت با کسی، به نفع او به دروغ گواهی کرد ... آری! در این شرایط منحطّ و وخامت بار و گناه آلودِ جامعه ها و تمدن های اسلامی و جهانی است که دجال ظاهر می گردد و در آمدن شتاب می کند.(19).

منابع

(1). ر.ک: لسان العرب، ج 4، ص 294.
(2). ر.ک: کنزالعمال، ج 14، ص 282 - 323.
(3). صحيح مسلم، باب في الآيات التي تکون قبل الساعة، ح 1، سنن ترمذي، ج 4، ص 507، سنن ابن داوود، ج 4، ص 115.
(4). کمال‏الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 250.
(5). الارشاد، ج 2، ص 371.
(6). بحارالانوار، ج 52، ص 209؛ کنزالعمال، ج 14، ص 200 - 198.
(7). کنزالعمال، ج 14، ص 200.
(8). ر.ک: کتاب الغيبة، ص 113، ح 86.
(9). توفيقي، حسين، هزاره‏گرايي در فلسفه تاريخ مسيحيت، ص 26.
(10). رساله يوحنا، باب 2، آيه 18 و 22.
(11). در پاره‏اي روايات محل خروج او سجستان ذکرشده است. کمال‏الدين، ج 1، ص 250.
(12). کمال‏الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 527، ح 1.
(13). کتاب الغيبة، ص 463.
(14). تاريخ غيبت کبري، 532 - 536.
(15). تفسير الطبري، ج 3، ص 290، تفسير ابن کثير، ج 1، ص 579.
(16).سنن ترمذی، ج 4، ص 507؛ صحیح مسلم، ج 18، ص 46 و 81
(17). بحارالانوار، ج 52، ص 193؛ کمال الدین، ص 525
(18). برترین های فرهنگ مهدویت در مطبوعات، ص 233
(19). کمال الدین، ج 2، ص 525 و 526 فرهنگ نامه مهدویت،خدامراد سلیمیان/ ص149
موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص292

خروج سفياني

پيش از قيام حضرت مهدی علیه السلام مردي از نسل ابوسفيان در منطقه شام خروج می کند و با تظاهر به دينداري، گروه زيادي از مسلمانان را فريب می دهد و بخش گسترده‏اي از سرزمين‏هاي اسلامي را به تصرف خود در می آورد. او بر مناطق پنجگانه - شام، حمص، فلسطين، اردن، قنسرين و منطقه عراق - سيطره می يابد و در کوفه و نجف، به قتل عام شيعيان می پردازد و براي کشتن و يافتن آنان جايزه تعيين می کند. (1). از روايات استفاده می شود مدت حکومت او نه ماه است. (2) سفياني، با اين که از خبيث‏ترين و پليدترين مردمان است؛ ولي همواره ذکر «يا رب يا رب» بر زبانش جاري است. (3). وي آن گاه که از ظهور حضرت حجّت‏عليه السلام با خبر می گردد، با سپاهي عظيم به جنگ وي می رود. وي در منطقه «بيداء» (بين مکه و مدينه) با سپاه امام‏عليه السلام برخورد می کند و به امر خدا، همه لشکريان وي - به جز چند نفر - در زمين فرو می روند و هلاک می شوند. (4) ([ خسف به بيداء) از روايات استفاده می شود خروج سفياني از نشانه‏هاي حتمي ظهور است (5)؛ ولي اين که سفياني کيست و چه ويژگي‏هايي دارد و چگونه خروج می کند و... چندان روشن نيست. از برخي روايات استفاده می شود: نام وي عثمان بن عنبسه (6) و از خاندان ابوسفيان است که در دوره غيبت خروج می کند. البته برخي اين احتمال را مردود و سند آن روايات را ضعيف دانسته‏اند. (7). در برخي از روايات از امام‏عليه السلام در مورد نام سفياني پرسيده شد و آن حضرت از بيان آن خودداري کردند؛ (8) حال آنکه اگر نام وي مشخص بود، دليلي نداشت که از بردن نام وي خودداري کند. برخي معتقدند: سفياني فرد مشخصي نيست؛ بلکه فردي است با ويژگي‏هاي ابوسفيان که در آستانه ظهور حضرت مهدی علیه السلام به طرفداري از باطل، خروج می کند و مسلمانان را به انحراف می کشاند. اينها در بيان نظر خود می گویند: در حقيقت، ابوسفيان، به عنوان سر سلسله سفيانيان، سمبل و نماد پليدي است او غارتگري بود که با رباخواري، زورگويي و چپاول اموال مردم، ثروت‏هاي هنگفتي به چنگ آورده بود و از راه فريب و استثمار توده‏هاي ستم کشيده و ترويج خرافات و دامن زدن به نظام طبقاتي جاهلي، قدرت فراواني داشت. ابوسفيان، به عنوان سردمدار شرک و بت پرستي و سرمايه داري طاغوتي، هر نوع حرکت و جنبشي را که دم از عدالت، برادري و آزادي می زد، دشمن شماره يک خود می دانست و با قدرت تمام در برابر آن به مبارزه بر می خاست. (9). بر اساس اين ديدگاه سفياني، فردي است با اين ويژگي‏ها که در برابر انقلاب بزرگ و جهاني حضرت مهدی علیه السلام خروج می کند و تلاش‏هاي فراواني براي رودررويي با آن به عمل می آورد. بنابراين، در حقيقت سفياني يک جريان است، نه يک شخص. سفياني جريان باطل در بستر تاريخ است، و بر فرض هم که سفياني را از نسل ابوسفيان بدانيم، اشکالي به وجود نمی آيد و آخرين مهره اين زنجيره، همان سفياني است که در آستانه ظهور قائم‏ عليه السلام خروج می کند. نقلی دیگر: یکی از نشانه های قطعی ظهور است. سفیانی، عنصر بی بند و بار، آلوده و پرده در اموی نسب و اموی نژاد است که در سوریه انقلاب می کند و انقلابش نیز، پس از غلبه بر دو گروه مخالف خویش، به ظاهر پیروز می گردد و آن دو خط مخالف را که رهبری یکی را مردی سرخ رو و دیگری را مردی «ابرص» به عهده دارد، در هم می کوبد. فضای سیاسی و اجتماعی برای او آماده می شود و او بر منطقه وسیعی که شامل: دمشق، حمص، حلب، اردن، فلسطین و اسرائیل کنونی است، مسلط می گردد و یهودیان و عناصر تبهکار و حق ستیز، کودکان پروررشگاهی و کنار خیابانی از او پیروی می کنند و همه این تحولات ظرف شش ماه صورت می پذیرد. پس از استقرار قدرت و سیطره سفیانی در سوریه و منطقه وسیعی که نام برده شد، سپاه گرانی مرکب از 142 هزار نفر سازماندهی می کند و بخشی از آن را به منظور فتح عراق و بخشی دیگر را به سوی حجاز و مدینه منوره، گسیل می دارد. سپاه 12 هزار نفری او به سوی مدینه می رود تا حضرت مهدی (ع) آن اصلاحگر بزرگ جهانی را که خبر ظهورش پخش گردیده، دستگیره نماید. آنان سه روز در مدینه توقف می کنند و در آن جا دست به چپاول و جنایت می زنند و پس از آن، بخش مهم آن 12 هزار نفر، مدینه را به منظور دستیابی به امام مهدی (ع) به قصد مکه ترک می کنند، چرا که اطلاع می یابند که آن اصلاحگر بزرگ، از مدینه به مکه رفته است. این سپاه تجاوزکار در راه مکه، به بیابانی می رسند و در آن جا، زمین به امر خدا همه آنان را می بلعد و جز دو نفر باقی نمی ماند، یکی از آن دو به سوی حضرت مهدی (ع) می رود تا بشارت نابودی دشمنان حق و عدالت را بدهد و دیگری به سوی سفیانی می رود تا سرنوشت شوم ستونی از سپاه تجاوزکار او را گزارش کند. اما سپاه تجاوزکاری که از سوی سفیانی به عراق گسیل می گردد، در منطقه ای از اطراف نجف که «روحاء» نام دارد پیاده می شود و ده ها هزار نفر از آنان برای اشغال نجف و کوفه حرکت می کنند. روز عیدی از اعیاد اسلامی، تجاوز خویش را به این دو شهر آغاز می کنند و سر راه خود با ستونی از مدافعان که از بغداد می رسد درگیر می شوند و میان این ده ها هزار مدافع عراقی و سپاه سفیانی، جنگ وحشتناکی جریان می یابد که البته سپاه سفیانی، پیروز می شود و کوفه را به اشغال خود در می آورد و در آن جا سخت به کشتار وسیع غیر نظامیان، جاری ساختن سیلاب خون از بیگاناهان، بر پا ساختن چوبه های بی شمار دار و به اسارت بردن زنان و دختران، دست می زند. مردی برای دفاع از کوفه و حقوق مردم آن بپا می خیزد و انقلابی به راه می اندازد، اما کشته می شود. سرانجام این بخش از سپاه سفیانی به سوی شام بر می گردد، اما گروهی از کوفه و گروهی به فرماندهی «سید هاشمی» و گروهی به فرماندهان قهرمان پروا پیشه «یمنی»، سپاه 100 هزار نفری سفیانی را تعقیب می کنند و طی جنگ خونین میان راه عراق و شام همه را در هم می کوبند و انبوهی اسیر و غنایم جنگی، بدست می آورند. اما سرانجام شوم سفیانی و جنبش ارتجاعی او، بدین گونه پایان می پذیرد که: حضرت مهدی (ع) آن اصلاحگر زمین و زمان پس از ظهور خویش، از مکه به تدریج به کوفه می رسد و پس از استقرار عدالت در حجاز و عراق و دمشق، قلمرو سیطره ظالمانه سفیانی را هدف قرار می دهد. در حرکت اصلاحی امام به سوی شام، انبوهی از حق طلبان به او می پیوندند و سفیانی نیز در «رمله»، شمال شرقی فلسطین و قدس برای شرارت آماده می شود. لحظات رویارویی دو سپاه حق و باطل و عدل و بیداد، فرا می رسد، گروه هایی از سپاه سفیانی، قرارگاه خویش را رها کرده و به لشکر حق می پیوندند و گروهی نیز به سپاه سفیانی ملحق می شوند. شرایط برای یک پیکار بزرگ و سرنوشت ساز آماده می شود. سفیانی با دریافت گزارش رسیدن نیروی حق و آمدن اصلاحگر بزرگ امام مهدی (ع) از عراق به شام و فلسطین، خود را با همه قدرت و امکانات آماده رویارویی و دیدار می کند و بنا به روایتی از امام باقر (ع) می گوید: «اخرجوا الی ابن عمی!» یعنی: عموزاده ام را نزد من بیاورید. (10) پس از آن رویاروی هم قرار می گیرند و امام مهدی (ع) سفیانی را برای گفتگو به حضور می پذیرد و آن گفتگو به بیعت سفیانی با حضرت مهدی و با ایمان به او و حرکت عظیم و عمیق و آسمانی او می انجامد، سفیانی از قرارگاه حضرت مهدی (ع) به سوی سپاه خویش باز می گردد که سران سپاهش می پرسند: چه کردی؟ پاسخ می دهد: «من در برابر منطق پولادین و موق بحق حضرت مهدی (ع) اسلام او را پذیرفتم و به راه و رسم او گردن نهادم و با او دست بیعت دادم و از گذشته سیاه خویشف ندامت کردم.» سران سپاه او می گویند: «زشت باد رأی تو! در شرایطی که خلیفه ای بلامانع و پراقتدار به سوی امام مهدی (ع) رفتی، اینک بر خط اطاعت ائو گردن نهاده، بازگشته ای؟» سفیانی از پیمان خویش دست کشیده و بیعت خویش با حجت خدا و خلیفه راستین او را می شکند و به تشویق سران سپاه تجاوزکار خود، برای پیکار با حق و عدالت آماده می شود. سحرگاه یکی از روزها، پیکار نهایی حق و باطل آغاز می گردد و خداوند پس از نبردی خونبار میان دو سپاه عدل و ظلم، حجت خدا و یاران حق گرای او را پیروزی کامل می بخشد و آنان، سپاه حق ستیز سفیانی را به طور کامل نابود می سازند. (11) طبق روایت دیگری، سفیانی از سرنوشت شوم و تکاندهنده سپاه خویش که در راه مکه به زمین فرو می رود و زمین به فرمان خدا آن ها را می بلعد درس عبرت گرفته و می کوشد تا فرمان امام مهدی (ع) را گردن نهد. به همین جهت بیت می کند، اما پس از اندک زمانی بیعت خویش را می شکند و سرکشی می کند و پس از نبردی خونین به اسارت در می آید و نابود می گردد. (12) به روایت دیگری، پس از دستگیری به دستور حضرت مهدی (ع) در دروازه بیت المدقس کشته می شود. (13) سفیانی

منابع

[1] کمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 651.
[2]کتاب الغيبة، ص 449.
[3]همان، ج 2، ص 651، ح 10؛ الغيبة، ص 306.
[4] الغيبة، ص 279، ح 67؛ همچنين ر.ک: کتاب الفتن، ص 168.
الکافي، ج 8، ص 310، ح 483؛ الغيبة، ص 270، ح 42.[5]
[6] کمال‏ الدين، ج 2، ص 365، ح 9.
[7]جامع‏ الرواة، ج 2، ص 156، اختيار معرفة الرجال، شيخ طوسي، ص 545.
[8]بحارالانوار، ج 52، ص 206.
[9]چشم به راه مهدي‏عليه السلام، ص 274.
[10]به اعتبار این که از نسل بنو امیه است و آنان خود را پسرعموهای بنی هاشم می پندارند.
بحارالانوار، ج 52، ص 388؛ معجم احادیث الامام المهدی (ع)، ج 3، ص 316
عقدالدرر، ص 133؛ معجم احادیث الامام المهدی (ع)، ج 1، ص 505
عقدالدرر، ص 85؛ معجم احادیث الامام المهدی (ع)، ج 3، ص 31 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/294
فرهنگ نامه مهدویت،خدامراد سلیمیان/ ص150

خروج یمانی

خروج یعنی از نشانه های حتمی ظهور است. (1) درباره انقلاب و قیام یمنی روایات بسیاری وارد شده است. امام صادق (ع) فرمودند: «خروج این سه تن، خراسانی، سفیانی و یمنی در یک سال و یک ماه و یک روز اتفاق می افتد و درفش یمنی از همه هدایت کننده تر است، زیرا که دعوت به حق می کند. (2) روایات می گوید: یمنی در پی نبرد سفیانی با وی وارد عراق می شود. نیروهای یمنی و ایرانی جهت رویارویی با سفیانی وارد عمل می شوند و از روایات چنین ظاهر می شود که نقش نیروهای یمن در نبرد سفیانی نقش پشتیبانی از نیروهای ایرانی است، زیرا از لحن اخبار چنین فهمیده می شود که طرف درگیر با سفیانی، مردم مشرق زمین یعنی یاران خراسانی و شعیب هستند، و گویا یمنی ها پس از یاری رساندن به آنان به یمن باز می گردند. اما در منطقه خلیج، علاوه بر حجاز، یمنی ها نقش اساسی خواهند داشت، گر چه روایات، آن را خاطر نشان نساخته اند ولی به طور طبیعی با توجه به روند حوادث ظهور و جغرافیای منطقه، بایستی فرمانروایی یمن و حجاز و کشورهای حوزه خلیج در دست نیروهای یمن، پیرو حضرت مهدی (ع) قرار گیرد. اخبار مؤید این است که انقلاب یمنی به نهضت ظهور امام (ع) نزدیکتر است تا انقلاب زمینه ساز ایرانیان، حتی اگر فرض کنیم یمنی قبل از سفیانی قیام می کند یا آن که یمنی دیگری زمینه ساز یمنی موعود می باشد. در پاره ای روایات سخن از درفش یمنی به میان آمده که از همه درفش ها هدایت کننده تر است زیرا که دعوت به حق می کند. (3) احتمالات بسیاری درباره هدایت کننده تر بودن درفش یمنی داده اند، اما پسندیده این است که درفش یمنی اگر هدایت گری بیشتری دارد به این دلیل است که مسقیماً از رهنمودهای حضرت مهدی (ع) برخوردار می گردد. همچنین یمنی به دیدار حضرتش نائل می شود و کسب شناخت و رهنمود می کند. مؤید این امر هم روایات مربوط به انقلاب یمنی هاست که رهبر انقلاب یمن، یعنی شخص یمنی را می ستاید و با این عبارات توصیف می نماید: «به سوی حق هدایت می کند» و «شما را به سوی صاحبتان می خواند» و این که «برای هیچ مسلمانی سرپیچی از آن جایز نیست و کسی که چنین کند اهل آتش خواهد بود»، اما انقلاب زمینه ساز ایرانیان، در روایات آن بیش از ستایش رهبران آن، ستایش از عموم گردیده است. (4) نقلی دیگر: يکي از نشانه‏هاي حتمي ظهور حضرت مهدي‏عليه السلام، خروج سرداري از اهل يمن است (5) که مردم را به حق و عدل دعوت مي‏کند. (6) اين نشانه در منابع اهل سنّت ذکر نشده؛ ولي در مصادر شيعه، روايات فراواني در اين باره وجود دارد؛ به گونه‏اي که برخي آنها را مستفيض دانسته‏اند. (7). امام باقرعليه السلام فرموده است: «... خروج سفياني و يماني و خراساني در يک سال و يک ماه و يک روز واقع خواهد شد؛ با نظام و ترتيبي همچون نظام يک رشته که به بند کشيده شده است. هر يک از پي ديگري [مي‏آيد] و جنگ قدرت و هيبت از هر سوي فراگير مي‏شود. واي بر کسي که با آنان دشمني و ستيز کند! در ميان پرچم‏ها راهنماتر از پرچم يماني نباشد که آن پرچم هدايت است؛ زيرا دعوت به صاحب شما مي‏کند و هنگامي که يماني خروج کند، خريد و فروش سلاح براي مردم و هر مسلماني ممنوع است. چون يماني خروج کرد، به سوي او بشتاب که همانا پرچم او پرچم هدايت است. هيچ مسلماني را روا نباشد که با آن پرچم مقابله کند. پس هر کس چنين کند او از اهل آتش است؛ زيرا او به سوي حق و راه مستقيم فرا مي‏خواند». (8). خروج يماني، اجمالاً از نشانه‏هاي حتمي ظهور است؛ هرچند جزئيات و چگونگي قيام وي روشن نيست. امام صادق‏عليه السلام همزماني خروج سفياني و يماني را اين گونه وصف فرموده است: «يماني و سفياني همچون دو اسب مسابقه‏اند». «اليَمانِيُ وَالسُّفيانِيُ کَفَرَسَي رِهانٍ» (9).

منابع

[1]منتخب الاثر، ص 452
[2]بحارالانوار، ج 52، ص 210
[3] بحارالانوار، ج 520، ص 210
[4] عصر ظهور، کورانی، ص 161
[5]الکافي، ج 8، ص 310، ح 483 والغيبة، ص 252، ح 11.
[6]الغيبة، ص 253، ح 13.
[7]تاريخ غيبت کبري، ص 525.
[8]الغيبة، ص 369، باب 13، ح 13.
[9]همان، باب 18، ح 15. موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص294
فرهنگ نامه مهدویت،خدامراد سلیمیان/ ص155

خروج سيد حسني

از جمله نشانه‏هاي ظهور «خروج سيد حسني» از طرف ديلم است. درباره شخصيت سيد حسني در روايات سخني نيامده، ولي رواياتي که سخن از خروج و کشته شدن او دارد تا حدودي به معرفي او پرداخته است. علامه مجلسي‏رحمه الله گفته است: در حديث مفضل از حضرت صادق‏عليه السلام آمده است که فرمود: «حسني آن جوانمرد خوشرويي که از طرف ديلم خروج مي‏کند و با بيان فصيحي که دارد، فرياد بر مي‏آورد: اي آل احمد! اجابت کنيد. دردمند پريشان حال را و آنکه از پيرامون ضريح (شايد مراد کعبه باشد) ندا مي‏کند؛ پس گنجينه‏هاي الهي در طالقان او را اجابت مي‏کنند. [آنها] گنج هايي از طلا و نقره نيستند؛ بلکه مرداني اند همانند قطعه‏هاي آهن. بر اسب‏هاي چابک سوار گشته و حربه‏هايي به دست مي‏گيرند. پيوسته ستمگران را مي‏کشند تا اينکه وارد کوفه مي‏شوند. در حالي که بيشتر جاهاي زمين از لوث وجود بي‏دينان پاک گشته، سيد حسني آنجا را محل اقامت خود قرار مي‏دهد. آن گاه خبر ظهور مهدي‏عليه السلام به سيد حسني و اصحابش مي‏رسد، اصحاب به او مي‏گويند: اي فرزند پيغمبر! اين کيست که در قلمرو ما فرود آمده؟ مي‏گويد: برويم ببينيم او کيست - در صورتي که به خدا قسم سيد حسني مي‏داند او مهدي‏عليه السلام است و بدين جهت اين سخن را مي‏گويد که به يارانش آن حضرت را بشناساند - پس سيد حسني بيرون مي‏آيد تا اينکه به مهدي‏عليه السلام مي‏رسد. آن گاه مي‏گويد: اگر تو مهدي آل محمدصلي الله عليه وآله هستي، پس عصاي جدّت پيامبر و انگشتر و جامه و زره آن حضرت کجا است؟ عمامه (سحاب) اسب، شتر، قاطر، الاغ و اسب اصيل رسول خدا و مصحف اميرمؤمنان کجا است؟ پس آن حضرت تمام اينها را به او نشان مي‏دهد. آن گاه عصاي پيامبر را مي‏گيرد و در سنگ سختي مي‏کارد، فوراً برگ مي‏دهد. منظورش از اين کار آن است که بزرگواري و فضيلت حضرت مهدي‏عليه السلام را به اصحاب خود بنماياند تا با آن حضرت بيعت کنند. پس سيد حسني عرضه مي‏دارد: اللّه اکبر اي فرزند پيغمبر! دستت را بده تا با شما بيعت کنيم. حضرت مهدي‏عليه السلام دستش را دراز مي‏کند، سيد حسني و اصحابش بيعت مي‏کنند«. (1). مرحوم کليني پايان کار سيد حسني را در ضمن روايتي از امام صادق‏عليه السلام اين گونه نقل کرده است: «فَيَبتَدِرُ الحَسَنِيُّ اِلَي الخُرُوجِ فَيَثِبُ عَلَيهِ اَهْلُ مَکَّةَ فَيَقْتُلُونَهُ وَيَبْعَثُونَ بِرَأسِهِ اِلَي الشَّامِيِّ فَيَظْهَرُ عِنْدَ ذَلِکَ صَاحِبُ هَذَا الاَمرِ...» (2)؛ «... و آن گاه که [سيّد] حسني خروج خود را آغاز مي‏کند، اهل مکه بر او هجوم آورده، او را به قتل مي‏رسانند و سر او را بريده براي شامي مي‏فرستند و دراين هنگام صاحب الامر ظهور خواهد کرد...». نعماني نيز مي‏نويسد: «يعقوب سراج گويد: به امام صادق‏عليه السلام عرض کردم: فرج شيعيان شما کي خواهد بود؟ پس فرمود: آن گاه که فرزندان عباس به اختلاف پردازند و حکومت ايشان سست گردد. [راوي] حديث ياد شده را به عينه ذکر کرده تا رسيده است به ذکر آلات جنگي و زين و افزوده است: »تا اينکه بر فراز مکه فرود آيد، و شمشير را از نيامش بيرون مي‏کشد، و زره را مي‏پوشد و پرچم و برد را باز مي‏کند. عمامه را به سر مي‏گذارد و عصا را به دست مي‏گيرد و از خداوند درباره ظهورش اجازه مي‏خواهد. پس يکي از خادمان آن حضرت از آن موضوع آگاه مي‏شود و نزد حسني آمده او را از خبر آگاه مي‏کند. حسني به خروج از آن حضرت پيش‏دستي مي‏کند؛ پس مردم مکه بر او شوريده و او را به قتل مي‏رسانند و سرش را به نزد شامي مي‏فرستند. پس در اين هنگام صاحب اين امر ظهور مي‏کند و مردم با او بيعت کرده از او پيروي مي‏کنند...«. (3). برخي، از اين دو روايت استفاده کرده‏اند که «سيد حسني» همان نفس زکيّه است.

منبع

(1). بحارالانوار، ج 53، ص 15.
(2). الکافي، ج 8، ص 224، ح 285.
(3). الغيبة، باب 14، ح 43؛ با اندک تفاوتي، الکافي، ج 8، ص 224، ح 285. فرهنگ نامه مهدویت،خدامراد سلیمیان/ ص151

خروج شعيب بن صالح

يکي از نشانه‏هاي ظهور، خروج مردي به نام شعيب بن صالح در سمرقند و يا نيشابور است. شيخ طوسي‏رحمه الله خروج او را به نقل از امام سجادعليه السلام اين گونه بيان کرده است: «خروج شعيب بن صالح پس از عوف سلمي و قبل از خروج سفياني است». (1)« ثُمَّ يَکُونُ خُرُوجُ شُعَيبَ بْنَ صالِحٍ مِنْ سَمَرْقَنْد ثُمَّ يَخْرُجُ السُّفياني...» راوندي نيز از امام سجادعليه السلام نقل کرده است: «پس خروج شعيب صالح از سمرقند است». (2) شيخ صدوق‏رحمه الله خروج او را از نيشابور ذکر کرده است. (3). از برخي روايات ديگر استفاده مي‏شود: او پرچم‏دار حضرت مهدي‏عليه السلام و به عنوان پيش قراول آن حضرت انجام وظيفه مي‏کند. (4).

منابع

(1). کتاب الغيبة، ص 443.
(2). الخرائج‏ والجرائح، ج3، ص1155، ح 61.
(3). کمال ‏الدين، ج 2، ص 443، باب 43، ح 16.
(4). علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 207؛ همچنين ر.ک: کنزالعمال، ج 4، ص 588، ح 39667 و39666؛ کتاب الفتن، ص 188. فرهنگ نامه مهدویت،خدامراد سلیمیان/ ص152

خروج شيصباني

مراد از «شيصباني» در روايات اهل بيت‏عليهم السلام، مردي از بني عباس و يا مردي دشمن اهل بيت‏عليهم السلام است؛ زيرا امامان‏عليهم السلام بني عباس را به بني شيصبان تعبير مي‏کردند و آن نام مردي بدکردار يا گمنامي (1) است و آن بزرگواران دشمن خود را به طور کنايه با اين کلمه نام برده‏اند. «شيصبان» در لغت نامي از نام‏هاي ابليس است. پس از آنکه قدرت در دست زمينه سازان خراساني و طرفداران آنان قرار مي‏گيرد، شيصباني در عراق خروج مي‏کند. از جابر جعفي نقل شده است: «از ابوجعفر امام باقرعليه السلام درباره سفياني سؤال کردم، حضرت فرمود: »وَاَنّي لَکُمْ بِالسُّفياني حَتَّي يَخْرُجَ قَبْلَهُ الشَّيْصباني يَخْرُجُ مِنْ اَرْضِ کُوفان يَنْبَعُ کَما يَنْبَعُ الماءُ فَيَقتُلُ وَفْدَکُم فَتَوَقَعُوا بَعدَ ذلکَ السُّفياني وَ خُروجَ القائِمِ‏عليه السلام« (2)؛ »سفياني خروج نمي‏کند؛ مگر آنکه قبل از او شيصباني در سرزمين کوفان خروج کند. او همچون جوشيدن آب از زمين مي‏جوشد و فرستادگان شما را به قتل مي‏رساند. بعد از آن در انتظار خروج سفياني و ظهور قائم‏عليه السلام؛ باشيد«.]

منابع

(1). ر.ک: مستدرک الوسائل، ج13، ص131 و126.
(2). الغيبة، ص 302، باب 18، ح 8. فرهنگ نامه مهدویت،خدامراد سلیمیان/ ص153

خزیمه

فرمانده سپاه سفیانی و عنصر پلیدی از امویان است. دوازده هزار نفر از سپاه سفیانی به سوی مکه و مدینه حرکت می کنند که «خزیمه» پرچمدار آن سپاه است. چشم چپ او کور است و پرده سفیدی روی چشمش را گرفته است. او قساوت پیشه ای است که مردم را مثله می کند و همه جا را می کوبد تا وارد مدینه می گردد. در آن جا مستقر می شود و در جست و جوی بزرگ مردی از خاندان پیامبر (ص)، سپاهی گران به سوی مکه گسیل می دارد که پرچمدار آن، مردی از طایفه غطفان است.

منبع

امام مهدی (ع) از ولادت تا ظهور، سید محمد کاظم قزوینی، ص 541

خسف بیداء

از نشانه های آخرالزمان و به معنای فرو رفتن در زمین و زیر آوار ماندن به وسیله زلزله، سیل، طوفان، موشک، بمباران و جز آنها است. (1) در روایتی آمده است که سه خسف روی میدهد: یکی در مشرق، دیگری در مغرب و سومی در جزیره العرب. (2) و نیز می خوانیم: خسفی در حله و بصره واقع می شود و مردمان بسیاری کشته می شوند. (3) «بیداء» نام سرزمینی است میان مکه و مدینه. ظاهراً منظور از «خسف بیداء» آن است که سفیانی، با لشکری عظیم به قصد جنگ با مهدی (ع) عازم مکه می شود، در میان مکه و مدینه و در محلی که به سرزمین «بیداء» معروف است، به گونه معجزه به امر خداوند در دل زمین فرو می روند. (4) این حادثه از نشانه های حتمی ظهور بیان شده است. حضرت علی (ع) می فرمایند: «مردی از خاندان من، در سرزمین حرم قیام می کند، چون خبر ظهور وی به سفیانی می رسد، وی سپاهی از لشکریان خود را برای جنگ، به سوی او می فرستد، ولی سپاه مهدی آنان را شکست می دهد، آن گاه خود سفیانی با لشکریان همراه، به جنگ وی می روند و چون از سرزمین بیداء می گذرند، در زمین فرو می روند و جز یک نفر که خبر آنان را می آورد، همگی هلاک می شوند.» (5) گر چه حادثه «خسف» در منطقه «بیداء» و در مورد لشکر سفیانی واقع می شود، ولی در برخی روایات، غیر از خسف در بیداء از خسف در مشرق و خسف در مغرب نیز یاد شده است، (6) و این نشان آن است که در سایر نقاط نقاط زمین نیز چنین حوادثی رخ می دهد و به امر خداوند، دشمنان مهدی (ع) بدین وسیله نابود می گردند. (7) نقلی دیگر: خسف به بيداء فرو برده شدن در «بَيْداء» - که از آن در روايات «خسف به‏بيداء» تعبير شده است - از نشانه‏هاي ظهور حضرت مهدي‏عليه السلام است. اين نشانه در احاديثي که درباره سفياني سخن گفته‏اند، فراوان ذکر شده است. (8). واژه «خَسْف» به معناي فرو رفتن و پنهان شدن است و «بَيداء» نام سرزميني بين مکه و مدينه است. (9) ظاهراً منظور از «خسف به بيداء» آن است که سفياني با لشکري عظيم به قصد جنگ با حضرت مهدي‏عليه السلام عازم‏مکه مي‏شود؛ اما در بين مکه و مدينه - در محلي که به سرزمين «بيداء» معروف‏است - به ‏گونه‏اي‏معجزه آسا، به امر خداوند، در دل زمين فرو مي‏روند. اين حادثه در روايات بسياري - از عامّه و خاصّه - به عنوان يکي از نشانه‏هاي ظهور (نشانه‏هاي ظهور) بيان شده و در شماري از آنها بر حتمي بودن آن تأکيد شده است. (10). امام باقرعليه السلام در بخشي از يک روايت مفصل فرمود: «... و سفياني گروهي را به مدينه روانه کند و مهدي از آنجا به مکه رخت بربندد وخبر به‏فرمانده سپاه سفياني رسدکه مهدي‏عليه السلام به‏جانب مکه بيرون شده است، پس او لشکري از پي آن حضرت روانه کند ولي او را نيابد تا اينکه مهدي با حالت ترس و نگراني بدان سنت که موسي بن عمران داشت داخل مکه شود. آن حضرت فرمود: فرمانده سپاه سفياني در صحرا فرود مي‏آيد، پس آواز دهنده‏اي از آسمان ندا مي‏کند که «اي دشت آن قوم را نابود ساز» پس آن نيز ايشان را به درون خود مي‏برد و هيچيک از آنان نجات نمي ‏يابد مگر سه نفر...« (11). درباره حتمي بودن اين نشانه از روايات متعددي مي‏توان استفاده کرد؛ چنان که عمر بن حنظله، در حديثي از صادق آل محمدصلي الله عليه وآله چنين روايت کرده است: «خَمْسٌ قَبْلَ قِيامِ القائِمِ‏عليه السلام مِنَ العَلاماتِ: الصَّيْحَةُ وَالسُّفيانِيُّ وَالخَسْفُ بِالبَيداءِ وَ خُرُوجُ اليَماني وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِيَةِ» (12). پيش از قيام حضرت قائم‏عليه السلام پنج نشانه است: نداي آسماني، سفياني و فرو رفتن در سرزمين بيداء و خروج يماني و کشته شدن نفس زکيّه« در روايات اهل سنّت نيز به اين مهم اشاره شده است. (13). حادثه «خسف» گرچه در منطقه «بيداء» و در مورد لشکر سفياني واقع مي‏شود، ولي در برخي روايات - غير از خسف در بيداء - از خسف در مشرق و خسف درجزيرةالعرب‏ني زياد شده است. (14) اين نشانگر آن است که در ساير نقاط زمين نيز، چنين حوادثي رخ خواهد داد و به امر خداوند دشمنان حضرت مهدي‏عليه السلام، بدين‏وسيله نابود خواهندشد. (15) البته در برخي روايات از «خسف به مشرق» و «جزيرةالعرب»، به عنوان نشانه قيامت (اشراط السّاعة) ياد شده است، بر اين اساس ارتباطي به «خسف به بيداء» نخواهد داشت. (1

منابع

1.روزگار رهایی، ج 2، ص 854
2.بحارالانوار، ج 51، ص 70؛ الزام الناصب، ص 64
3.محجه البیضاء، ج 4، ص 343؛ بحارالانوار، ج 52، ص 220
4.غیبه نعمانی، ص 252
5.تاریخ غیبت کبری، ص 521
6.وافی، ج 2، ص 443؛ منتخب الاثر، ص 442
7.برترین های فرهنگ مهدویت در مطبوعات، ص 224
8.الغيبة، ص 304، ح 14.
9.لسان العرب، ماده خسف و بيداء.
10.الکافي، ج 8، ص 310، ح 483؛ الخصال، ج1، ص303، ح82؛ الغيبة، ص257، ح15.
11.الغيبة، ص 279، باب 14، ح 67.
12.الغيبة، ص 436، ح 67؛ کمال‏الدين و تمام النعمة، ح 2، ص 649.
13.ر.ک: صنعاني، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج 11، ح 20769.
14.کتاب الغيبة، ص 436، ح 426.
15.الغيبة، ص 252.
16.ر.ک: کتاب الغيبة، ص 436، ح 426. موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص298
فرهنگ نامه مهدویت،خدامراد سلیمیان/ ص156

خسوف و کسوف غيرعادي

خسوف و کسوف غيرعادي از نشانه های ظهور، کسوف (خورشید گرفتگی) در نیمه ماه رمضان و خسوف (ماه گرفتگی) در آخر و یا اول همان ماه است. امام باقر (ع) می فرماید: «دو نشانه پیش از قیام مهدی (ع) پدید خواهد آمد که، از زمان هبوط آدم (ع) در زمین بی سابقه است: گرفتن خورشید در نیمه ماه رمضان و گرفتن ماه در آخر آن.» (1) کسوف در روزهای نخست و آخر ماه و خسوف در روزهای میانی ماه، از نظر علمی، طبیعی و عادی است و در طول تاریخ، بارها رخ داده است، ولی خورشید گرفتگی در وسط ماه یا ماه گرفتگی در اول یا آخر ماه، امری غیر عادی است و رؤیت آن امکان ندارد. البته در خود روایات به صورت غیر عادی، به خاطر آن است که اهمیت مسأله ظهور نمایانده شود و مردم از خواب غفلت بیدار شوند و خود را مهیای مشارکت در آن نهضت عظیم سازند. این نشانه، از نشانه های حتمی ظهور نیست و در روایات به ناگزیر بودن آن اشاره نشده است. (2) نقلی دیگر: از نشانه‏هاي ظهور «کسوف در نيمه ماه رمضان» و «خسوف در آخر يا اوّل همان ماه» است. «کسوف در روزهاي نخست و روزهاي آخر ماه و »خسوف« در روزهاي مياني ماه طبيعي و عادي است؛ ولي خورشيد گرفتگي در وسط ماه يا ماه گرفتگي در اوايل و يا آخر آن، ظاهراً امري غير عادي است و رؤيت آن امکان ندارد. امام باقرعليه السلام فرموده است: «دو نشانه پيش از قيام قائم پديد خواهد آمد: يکي گرفتن خورشيد در نيمه ماه رمضان و ديگر گرفتن ماه در آخر آن». مردي به امام‏عليه السلام عرض کرد: «اي پسر رسول خدا! کسوف در وسط و خسوف در آخر ماه؟!» حضرت فرمود: «[آري] من آنچه را گفتم داناتر به آن هستم. اينها دو نشانه‏اند که واقع شدن آنها، از زمان هبوط آدم‏عليه السلام سابقه ندارد». (3) فلسفه اين نشانه غير عادي - همانند برخي نشانه‏هاي ديگر - مي‏تواند بيدار شدن مردم از خواب غفلت و يقين به امر ظهور باشد. به عبارت ديگر، خداوند در آستانه ظهور، براي اقامه حجّت بر مردم و مطمئن ساختن ياران حضرت مهدي‏عليه السلام به ظهور آن حضرت، چنين پديده‏هايي را بر خلاف معمول و به گونه معجزه، محقق مي‏سازد. برخي بر اين باورند! خسوف و کسوف، به گونه ياد شده، در چهارچوب حوادث طبيعي و عادي نيز قابل بررسي و تبيين است و براي آن، احتمال‏ها و توجيه‏هايي ذکر کرده‏اند. البته نيازي به اين توجيه‏ها نيست؛ زيرا هيچ اشکالي ندارد که پديدار شدن آنها به صورت معجزه باشد، چون در جهت اقامه حجّت و تقويت حق و هدايت مردم است و با قانون معجزه ناسازگاري ندارد. به علاوه اين نشانه از نشانه‏هاي حتمي ظهور نيست و در روايات، به ناگزير بودن آن اشاره نشده است؛ از اين رو نمي‏توان خسوف و کسوف غيرعادي را از نشانه‏هاي قطعي و مسلم ظهور به حساب آورد. (4)

منبع

[1]الکافي، ج 8، ص 22، ح 258؛ الغيبة، ص 390، ح 45؛ مفيد، الارشاد، ص 497.
[2]چشم به راه مهدي ‏عليه السلام، ص 300.
[3]بحارالانوار، ج 52، ص 214
[4]برترین های فرهنگ مهدویت در مطبوعات، ص 241 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص299 فرهنگ نامه مهدویت،خدامراد سلیمیان/ ص157د.

خصایص حضرت مهدی(عج)

1. از خاندان و ذریه پیامبر (ص) است 2. هم نام، هم کنیه پیامبر (ص) و شبیه ترین مردم به آن حضرت است 3. نهمین فرزند از فرزندان امام حسین (ع) است 4. اسم پدرش حسن (ع) است 5. مادرش سیده کنیزان و بهترین ایشان است 6. دوازدهمین امام و خاتم الائمه است 7. دارای دو غیبت است 8. عمر بسیار طولانی دارد 9. زمین را پر از عدل و داد می کند، پس از آن که پر از ظلم و ستم شده باشد 10. گذشت روزگار او را پیر نمی کند 11. ولادتش پنهانی است 12. دشمنان خدا را میکشد و زمین را از شرک و ظلم پاک می کند 13. دین خدا را آشکار و اسلام را در روی زمین گسترش می دهد و فرمانروای روی زمین می شود 14. با شمشیر قیام می کند 15. دارای سنت هایی از انبیا است که از آن جمله غیبت است 16. روش او سیره پیامبر (ص) است 17. پس از این که مردم در آزمایش های سخت واقع شوند، ظاهر می شود 18. حضرت عیسی (ع) نازل می شود و پشت سرش نماز می خواند 19. پیش از ظهورش بدعت ها و ظلم و گناه و تجاهر به فسق و رنجور رایج می شود 20. هنگام ظهورش منادی آسمانی به نام او و پدرش ندا می کند که همه، آن را می شنوند و ظهور آن حضرت را اعلام می کند 21. پیش از ظهورش نرخ ها بالا می رود، بیماری ها زیاد می شود، جنگ های بزرگ برپا می شود و بسیاری کشته می شوند 22. پیش از ظهورش «نفس زکیه» و «یمانی» کشته می شوند و در بیدا (مکانی بین مکه و مدینه) خسفی واقع می شود و «دجال» و «سفیانی» خروج می کنند و حضرت آن ها را می کشد 23. پس از ظهورش، برکات آسمان و زمین ظاهر می شود و زمین آباد می گردد و هیچ کس غیر خدا را پرستش نمی کند 24. سیصد و سیزده نفر اصحاب او هستند که در یک ساعت به محضرش حاضر می شوند 25. معجزات بسیاری دارد و بسیاری مشرف به دیدار حضرتش شده اند.

منبع

موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/انتشارات مشهور/ص764

خاقانی

منابع

1.الزام الناصب، ج 2، ص 180؛ امام مهدی (ع) از ولادت تا ظهور، سید محمد کاظم قزوینی، ص 533
2.بحارالانوار، ج 52، ص 216؛ غیبه نعمانی، ص 305 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص275

خِضر علیه السلام

از پیامبران مرسل بود که خداوند او را به قومش مبعوث ساخت، تا آنان را به یکتاپرستی و اقرار به انبیاء و رسل و کتب آسمانی دعوت نماید. معجزه اش این بود که هرگاه بر چوبی خشک یا زمین بی سبزه ای می نشست، فوراً چوب، برگ می آورد و زمین سرسبز می شد و از این جهت وی را «خضر» گویند. نام اصلی اش «تالیا بن ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح» از امام صادق (ع) آورده اند که «.... اما آن بنده صالح خدا «خضر»، خداوند عمر او را نه به خاطر رسالتش طولانی گردانید و نه به خاطر کتابی که بدو نازل کند و نه به خاطر این که به وسیله او و شریعت او، شریعت پیامبران پیش از او را نسخ کند و نه به خاطر امامتی که بندگانش بدو اقتدا نمایند و نه به خاطر طاعتی که خدا بر او واجب ساخته بود، بلکه خدای جهان آفرین، بدان دلیل که اراده فرموده بود عمر گرامی قائم (ع) را در دوران غیبت او بسیار طولانی سازد و می دانست که بندگانش بر طول عمر او ایراد و اشکال خواهند نمود، به همین جهت عمر این بنده صالح خویش «خضر» را طولانی ساخت که بدان استدلال شود وعمر قائم (ع) بدان تشبیه گردد و بدین وسیله اشکال و ایراد دشمنان و بد اندیشان باطل گردد.» [1] بدون تردید او زنده است و هم اکنون بیش از شش هزار سال از عمر شریفش می گذرد. [2] زندگی حضرت خضر و رفتنش به بحر ظلمات و خوردنش از آب حیات خود داستان مفصلی است که در کتب تاریخی و حدیثی به تفصیل از آن بحث شده، علاقمندان به کتب مبسوط حدیثی مراجعه فرمایند. [3] شرکت حضرت خضر در مراسم عید غدیر در سرزمین غدیر خم و در مراسم سوگواری رسول اکرم (ص) به هنگام رحلت آن حضرت و در سوگ حضرت علی (ع) به هنگام شهادت آن حضرت در کتاب های حدیثی مشروحاً آمده است. امام رضا (ع) می فرماید: حضرت خضر (ع) از آب حیات خورد، او زنده است و تا دمیده شدن صور از دنیا نمی رود، او پیش ما می آید و بر ما سلام می کند، ما صدایش را می شنویم و خودش را نمی بینیم، او در مراسم حج شرکت می کند و همه مناسک را انجام می دهد، در روز عرفه در سرزمین عرفات می ایستد و برای دعای مؤمنان آمین می گوید. خداوند به وسیله او در زمان غیبت، از قائم ما رفع غربت می کند و به وسیله او وحشتش را تبدیل به انس می کند. [4] از این حدیث استفاده می شود که حضرت خضر (ع) جزء سی نفری است که همواره در محضر حضرت بقیه الله (ع) هستند و رتق و فتق امور به فرمان آن حضرت در دست آنهاست. [5]

منابع

[1] کمال الدین، ج 3، ص 357؛ بحارالانوار، ج 51، ص 222
[2] یوم الخلاص، ص 157
[3] بحارالانوار، ج 12، ص 172-215 و ج 13، ص 299
[4] کمال الدین، ج 2، ص 390؛ بحارالانوار، ج 13، ص 299
[5] غیبه نعمانی، ص 99؛ بحارالانوار، ج 52، ص 158 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص299

خطبه امام سجاد علیه السلام

امام سجاد (ع) در فرازی از خطبه معروف خود در مسجد جامع شام و در حضور یزید بن معاویه، نقش اسای امام و حجت خدا را بیان فرمواه و از حضرت مهدی (ع) یاد کرده است: «خدای تبارک و تعالی، به ما علم، شجاعت، سخاوت و محبت در دل های مؤمنان را عطا فرموده است. پیامبر اکرم (ص) از ماست وصی المرتضی، حمزه سیدالشهدا، جعفر طیار، دو سبط این امت (حسن و حسین) و مهدی این امت از ماست.» 1

منبع

منتخب الاثر، ص 172 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص300

خطبه های حضرت

حضرت مهدی (ع) در آغاز قیام عادلانه جهانی اش، بر دیوار خانه خدا تکیه می ز ند و سخنرانی تاریخی و جاودانه خویش را آغاز می کند. فرازی از آن خطبه چنین است: «... اینک ما از خدای توانا یاری می طلبیم و تمام ایمان آورندگان به خدا و کسانی را که ندای جهانی ما را پاسخ مثبت دهند، همه را برای تحقق اهداف الهی و انسانی خویش به یاری می خوانیم و همه را به حق و عدالت دعوت می کنی. مردم! ما خاندان پیام آور شما «محمد» هستم.... هان ای مردم! هر کس به من در مورد آدم (ع) گفتگو کند، من نزدیکترین مردم به آدم، نیای بزرگ بشریت هستم، و هر کس در مورد نوح پیامبر، ابراهیم بت شکن و محمد، پیامبر عدالت و حریت بحث و گفتگو کند، من نزدیکترین انسان ها به این پیامبران بزرگ خدا و پرچمداران قهرمان هدایت و رسالت هستم.»[1] از امام باقر (ع) خطبه و پیام دیگری نیز برای امام مهدی (ع) آورده اند که اندک تفاوتی با نسخه های پیشین دارد. آن حضرت می فرماید: امام مهدی (ع) به هنگام شامگاهی، در حالی که پرچم پیامبر در دست، پیراهن آن گرامی بر تن، سلاح ویژه او و بیان گرم و دیگر ویژگی ها و نشانه های آن حضرت را به همراه دارد، در مکه ظهور می کند. نماز عشا را به جماعت می خواند و آن گاه با صدای دلنوازش جهانیان را مخاطب ساخته و می فرماید: «هان ای مردم! اینکه در پیشگاه پروردگارتان خدای را به یاد شما می آورم؛ خدایی را که حجت های خویش را بر شما تمام و پیام آورانش را ارسال کرد و قرآن ا برای هدایت بشر فرو فرستاد او شما را فرمان می دهد که چیزی را شریک او نسازید و بر اطاعت او و فرمانبرداری از پیامبرش کوشا باشید. آنچه را قرآن در اندیشه زنده ساختن آن است، زنده سازید و بدعت ها و ضد ارزش هایی را که قرآن در پی محو و نابودی آن ها است، از میان بردارید. در راه حق و هدایت، مددکار من باشید و در راه تقوا و عدالت وزیر و کمک کار من، مردم! پایان جهان و فرجام آن نزدیک شد و دنیا جدایی خویش را اعلان نموده است. من شما را به سوی خدای یکتا و پیام آورش محمد (ص) و عمل به کتاب زندگی ساز او و احیاء و رواج ارزش های والای الهی و انسانی و نابودی بدعت های جاهلی و باطل و ضد ارزش ها فرا می خوانم.» [2] و اما سومین خطبه از آن گرامی؛ در یک روایت طولانی، خطبه پر محتوای دیگری برای آن حضرت، از امام صادق (ع) روایت شده است که فرازهایی از آن را می آوریم: هان ای توده های انسانی! هر کس می خواهد به «آدم» و «شیث» نظاره کند، من آدم و شیث هستم و از آنان نشان دارم. هر کس می خواهد به «نوح» و فرزندش «سام» بنگرد، من نوح و سام هستم... هر کس می خواهد به «ابراهیم» و «اسماعیل» نظاره کند، من از ابراهیم و اسماعیل نسب دارم. هر کس می خواهد به «عیسی» و «شمعون» نگاه کند، من عیسی و شمعون هستم و از آنان نشان دارم. هر کس می خواهد به «محمد (ص)» و «امیر مؤمنان (ع)» بنگرد، بداند که من محمد و امیر مؤمنان هستم. مردم! هر کس می خواهد به «حسن و حسین» بنگرد، من حسن و حسین هستم. مردم! هر کس می خواهد به «حسن و حسین» بنگرد، من حسن و حسین هستم. مردم! هر کس می خواهد به امامان معصوم پس از حسین و از فرزندان او بنگرد، من از آنان هستم و از آنان نشان دارم. [3] مرحوم مجلسی در تفسیری بر این روایت طولانی می گوید: در فرازهایی که امام مهدی (ع) می فرماید: «من آدم، شیث، عیسی، محمد و امامان معصوم هستم.» یعنی در دانش و ارزش های اخلاقی و انسانی آنان که شما آنان را پیرو ی می کنید، من همان گونه ام و عصاره و چکیده آن ارزش ها. امام باقر (ع) می فرماید: پس از پایان یافتن خطبه امام مهدی (ع)، 313 نفر یاران خاص او برگرد خورشید وجودش اجتماع نموده و با او بیعت می کنند. [4]

منابع

[1] غیبه نعمانی، ص 279؛ بحارالانوار، ج 52، ص 239
[2] عقدالدرر، ص 145؛ معجم احادیث الامام المهدی (ع)، ج 3، ص 295
[3] بحارالانوار، ج 53، ص 9
[4] امام مهدی (ع) از ولادت تا ظهور، سید محمد کاظم قزوینی، ص 647 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص301

خلفای عباسی

دوران غیبت صغری که نواب خاص امام زمان (ع) در آن دوره، مسئولیت نیابت را به عهده داشتند و نزدیک به هفتاد سال از تاریخ را به خود اختصاص دادند، مصادف و مقارن با خلافت شش تن از خلفای عباسی بوده است. هنر عباسی ها آن بود که خودشان را جزء آل محمد به قلم آوردند تا جنبش و نهضت را به نفع خود اداره کنند. سرانجام بنی عباس به نام اهل بیت (ع) خلافت را، پس از سرنگونی بنی امیه به دست گرفتند، و در ابتدای کار، روزی چند به مردم و علویین روی خوش نشان دادند. حتی به نام انتقام شهدای علویین، بنی امیه را قتل عام کردند و قبور خلفاء بنی امیه را شکافتند و هر چه یافتند، آتش زدند. اما دیری نگذشت که شیوه ظالمانه و علویین را دسته دسته گردن زدند و یا زنده زنده دفن کردند. یکی از ویژگی های خلفای عباسی که در همه آن ها مشترک می باشد، مشغول بودن و پرداختن، به لهور و لعب، خوشگذرانی، شراب خواری، شب نشینی ها و عدم کوچک ترین توجه به شؤون زندگی مردم است. از دیگر ویژگی خلفای عباسی، دشمنی با خاندان رسالت، ایجاد نفرت نسبت به علویین، تبعید، زندانی کردن، کشتن و فشار بر آنان بود. در این فکر میان خلیفه، سران قوم، ارتش و وزراء فرقی نبود و همه، هم عقیده بودند. این تفکر در سراسر تاریخ خلافت عباسی به چشم می خورد، لیکن بر حسب اختلاف اشخاص و روحیه ها در ادوار مختلف شدت و ضعف پیدا می کرد. متوکل در دشمنی با خاندان رسالت، در میان خلفای عباسی نظیر نداشت. در سال 236 هجری قمری امر کرد قبه ضریح امام حسین (ع) را در کربلا و همچنین خانه ها بسیاری که در اطرافش ساخته بودند، خراب و با زمین یکسان نمودند و دستور داد آب به حرم امام (ع) بستند و زمین قبر مطهر را شخم و زراعت کنند تا به کلی اسم و رسم مزار فراموش شود. 1

منابع

مروج الذهب، ج 4، ص 5؛ شیعه در اسلام، علامه طباطبایی، ص 26 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص302

خَلَف صالح

خَلَف و خَلَف صالح از القاب حضرت مهدی (ع) شمرده شده است. روایت دشه از امام رضا (ع) که فرمود: خلف صالح از فرزندان ابی محمد، حسن بن علی است و اوست صاحب الزمان و اوست مهدی، نیز روایت کرده از حضرت صادق (ع) که «خلف صالح» از فرزندان من است. اوست مهدی؛ اسم او محمد است و کنیه او ابوالقاسم، خروج می کند در آخرالزمان و مراد از خلف، جانشین است و آن حضرت، خلف جمیع انبیاء و اوصیای گذشته است و جمیع علوم و صفات و حالات و خصایص آن ها را دارد و مواریث الهیه، که از آن ها به یکدیگر می رسد و همه آن ها، در آن حضرت و در نزد او جمع بود.» 1 در حدیث لوح معروف که جابر در نزد صدیقه طاهره (ع) دید، بعد از ذکر عسکری (ع) آمده است که: «آن گاه کامل می کنم این را به پسر خلف او که رحمت است برای جمیع عالمیان؛ بر اوست کمال صفوت آدم و رفعت ادریس و سکینه نوح و حلم ابراهیم و شدت موسی و بهاء عیسی و صبر ایوب.» 2 در حدیثی که امام صادق (ع) از حضرت مهدی (ع) به عنوان خلف صالح یاد کرده است، ممکن است کسی خیال کند که امام صادق (ع)، فرزند بلافصل خود را قصد کرده است، ولی روایات صریح وارده از آن حضرت و امام پشین، آن را توضیح می دهد که منظور، نواده ششم آن بزرگوار است. 3

منابع

[1]1.منتخب الاثر، ص 214
[2] نجم الثاقب، باب دوم
[3] روزگار رهایی، ج 1، ص96

خلیفه الاتقیاء

از القاب حضرت شمرده شده است. روایت شده از حکیمه خاتون که می گوید: (پس از تولد حضرت) آن جناب را آوردم به نزد برادرم، حسن بن علی (ع)، پس با دست شریفش، روی پر نور او را مسح کرد و فرمود: «سخن بگو ای حجه الله، بقیه انبیاء خاتم اوصیاء، صاحب کره بیضاء، مصباح از دریای عمیق شدید الضیاء، سخن گوی ای خلیفه اتقیاء، نور اوصیاء ...» 1

منابع

نجم الثاقب، باب دوم موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص304

خلیفه الله

از القاب حضرت شمرده شده و به معنی جانشین خداوند است. در زیارت آل یاسین می خوانیم: «السلام علیک یا خلیفه الله و ناصر حقه» پیامبر اسلام (ص) فرمود: «خروج می کند مهدی و بر سر او، ابری است و در آن منادی ای ندا می کند این مهدی، خلیفه الله است؛ او را پیروی کنید.» واژه خلیفه بر معانی متعددی امده است، از جمله: 1. به معنای کسی است که در کاری به جای دیگری قرار گیرد و وظیفه او را انجام دهد، 2. به معنای امام راستین و پیشوای والایی است که برتر از او نیست، 3. به معنای بزرگترین فرمانروا و پرشکو ه ترین زمامدار است. 1 حضرت مهدی (ع) در فرازی از نخستین سخنرانی خود پس از ظهور می فرماید: «انا بقیه الله و خلیفته» 2 به راستی حضرت مهدی (ع) همان خلیفه باقی مانده ای است که قرآن شریف نیز به او اشاره دارد که: «انی جاعل فی الارض خلیفه» 3 امام مهدی (ع) خلیفه خدا به مفهوم حقیقی و جامع کلمه است و همه معانی واژه خلیفه را داراست. خداوند او را جانشین پیامبر (ص) قرار داده و او برگزیده خداست، نه منتخب مردم. خداوند او را به خلافت انتخاب نموده و از او خواسته است که برای هدایت انسان ها به دین صحیح و سالم آسمانی و اداره امور بلاد و عباد و اصلاح بشریت و فراهم آوردن تمامی وسایل و امکانات نیکی و نیک بختی بشر، قیام کند و جهان را سرشار از امکانات و وسایل مادی و معنوی برای سعادت بشریت سازد.

منابع

1.مجمع البحرین، واژه خلیفه
2.بحارالانوار، ج 52، ص 192
3.سوره بقره، 30 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص304

خُنَّس

از القاب حضرت شمرده شده و به معنی سیاره هایی است که برآن آن ها محل سیری است مانند زحل، مشتری، مریخ و زهره و عطارد. روایت است از ام هانی که گفت: ملاقات کردم حضرت باقر (ع) را، پس سئوال کردم از آن جناب، از این آیه «فلا اقسم بالخنس» 1 فرمود: آن امامی است که پنهان می شود در زمان خود.

منابع

موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص305

خواجوی کرمانی

ابوالعطاء کمال‏الدين محمود (خواجو) کرماني (متوفاي 752 ق) در منظومه‏ي هماي و همايون خود از وجود مقدس مهدي موعود نام مي‏برد و ممدوحان خود را با او مقايسه مي‏کند!بهشت است يا روضه‏ي پادشاه؟ سپهر است يا قبه‏ي بارگاه؟ خليل است يا خضر خلت شعار؟ مسيح است يا مهدي روزگار؟ وزير1 ملک ذات ملکت پناه امير فلک قدر کوکب سپاه 2 ز درياي جود تو جيحون، نمي در انگشت حکمت فلک، خاتمي ز جم دست برده به انگشتري چو آصف، مطيع تو ديو و پري تويي مهدي و کن فکان مهد تو! نمانده است دجال در عهد تو! 3 خديو جهان، آصف جم نشين جهان کرم، شمس دنيا و دين زحل، کمترين هندوي بام او قمر، کمترين گوهر جام او سکندر حشم، خضر خلت شعار! مسيحا نفس، مهدي روزگار! يکي، گنج محمود پرداخته 4 يکي، رايت مهدي افراخته! 5 يکي در دمش، نکهت عيسوي! يکي در کفش، معجز موسوي! 6 اين گونه خودباختگي‏ها و چاپلوسي‏ها در برابر ارباب زور و زر و خداوندان قدرت، وجدان هر انساني را مي‏آزارد و متاسفانه نمونه‏هاي فراواني از اين تملق‏گويي‏ها در پيشينه‏ي شعر فارسي وجود دارد؛ ولي مساله‏اي که ذهن آدمي را بيشتر مشوش مي‏سازد، فدا کردن مقدسات ديني و ناديده انگاشتن باورهاي اصيل و ريشه‏دار مردم متديني است که از ژرفاي جان به حضرات معصومين عليهم‏السلام عشق مي‏ورزند و اين‏گونه مناقب ضد ارزشي را برنمي‏تابند و شاعران خود باخته‏اي را که ممدوحان خودکامه‏ي خود را با اين ذخيره‏هاي خداوندي مقايسه مي‏کنند و آنان را با امام عصر عليه‏السلام همپايه نشان مي‏دهند، ارجي نمي‏نهند و اشعار مناقبي آنان را هذياني بيش نمي‏دانند. کمال‏الدين محمود، خواجوي کرماني (متوفاي 753 ق) در منظومه‏ي گل و نوروز خود، زير عنوان: «سوال از صاحب الزمان عليه‏السلام و جواب آن» در تبيين نظر کساني کوشيده است که معتقدند حضرت عيسي عليه‏السلام همان مهدي صاحب‏الزمان عليه‏السلام است: دگر پرسيد: از بحر معاني! چو ابر بهمني در درفشاني مراد از فتنه‏ي آخر زمان چيست؟ به عهد آخرين، صاحب زمان کيست؟ جوابش داد کز استاد کتاب حديثي کرده‏ام اصغا درين باب که: جز عيسي، فلک در آخرين عهد نبيند هيچ مهدي را، درين مهد! زماني، کآن زمان باستان بود نه آخر آن زمان آخر زمان بود کنون ما خود درين ره، راندگانيم چه پيش آييم؟ کز پس ماندگانيم نرفته، کي زماني با خود آييم؟ که در آخر زمان، خود فتنه ماييم 7 در ديوان خواجوي کرماني ترکيب‏بندي وجود دارد در هفده بند، تحت عنوان: «في نعت الانبياء و مناقب الائمة الاثني‏عشر عليهم‏السلام» و بند شانزدهم آن اختصاص به مهدي موعود عليه‏السلام دارد. خواجو در بند اول اين ترکيب‏بند، خدا را به مقام کبريايي‏اش و در ساير بندها، خدا را به يکي از ذوات مقدس معصومين عليهم‏السلام سوگند مي‏دهد تا خواسته‏هاي او را برآورده سازد، و اين عرض ادب و اخلاص به پيشگاه حضرت مهدي عليه‏السلام نمايانگر اين واقعيت است که خواجوي کرماني از بن دندان به آن وجود مقدس اعتقاد داشته و حضرت عيسي عليه‏السلام را مهدي صاحب الزمان عليه‏السلام نمي‏دانسته است: به مقدم خلف منتظر، امام همام مسيح خضر قدوم و خليل کعبه مقام شعيب مدين تحقيق، حجة القائم عزيز مصر هدي، مهدي سپهر غلام خطيب خطه‏ي افلاک، منهي8 ملکوت اديب مکتب اقطاب، محيي اسلام شه ممالک دين، صاحب الزمان که زمان به دست رايض 9طوعش سپرده است زمام به انتظار وصول طليعش، خورشيد زند درفش درفشنده، درفشنده، صبحدم بر بام نه در ولايت او، درخور است رايت رب نه با امامت او، لايق است آيت عيب که: شمع جان من، از نور حق منور باد دماغ من ز نسيم خرد، معطر باد مرا که مالک ملک ملوک معرفتم جهان معرفت و ملک دين، مسخر باد دلم - که مهر زند آل زر بر احکامش - فداي حکم جهانگير آل حيدر باد ضمير روشن خواجو - که شمع انجمن است - چراغ خلوتيان رواق شش در باد روان او - که شد از آب زندگي سيراب - رهين منت ساقي حوض کوثر باد در آن نفس که بود مرغ روح در پرواز مباد جز به رخ اهل بيت، چشمش باز 10.

منابع

1.مراد، غياث‏الدين محمد ممدوح شاعر است. 2.هماي و همايون، خواجوي کرماني، به تصحيح کمال عيني، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، تهران، سال 1348، ص 12. 3.همان، ص 387. 4.منظور، محمود صاين قاضي ممدوح شاعر است. 5.مراد، رکن‏الدين عميدالملک جانشين محمود صاين قاضي، ممدوح ديگر خواجوي کرماني است. 6.همان، ص 238 و 239. 7.گل و نوروز، خواجوي کرماني، به اهتمام کمال عيني، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، سال 1350، ص 247 و 248. 8.خبر دهنده. 9.مربي اسبان، کسي که اسب‏ها را پرورش مي‏دهد، سوار. 10.ديوان کامل خواجوي کرماني، با مقدمه‏ي مهدي افشار، انتشارات زرين، چاپ ارژنگ، ص 608-604. سیمای مهدی موعود (ع) در آیینه شعر فارسی، محمد علیب مجاهدی، ص 71 - 79

خون خواهی حسین

خون خواهی، طلب خون کسی را کردن و به تعبیری، انتقام خونی است. امام حسین (ع)، انسان ممتازی است که مظلوم کشته شده و تاکنون انتقام خون به ناحق ریخته وی گرفته نشده است. خداوند، حضرت مهدی (ع) را که از فرزندان آن حضرت و وارث خون آن شهید مظلوم است، خون خواه حضرتش قرار داده و به وی قدرت و سلطنت عطا فرموده، و او را «منصور» نام نهاده، تا هنگامی که امر ظهور از طرف خدا امضاء شود، با قوت و قدرت و تأیید خداوند قیام کند و همه جباران و ستمگران و ستم پیشگان را طعمه شمشیر سازد. در قرآن آمده است: «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا سلطاناً فلا یسرف فی القتل انه کان منصورا» 1؛ و آن کس که مظلوم کشته شده، ما به ولی او حکومت دادیم که در کشتن اسراف و زیاده روی نکند، که او از جانب ما منصور و مورد حمایت است. در «ینابیع الموده» در تفسیر این آیه مبارکه آمده است که این آیه درباره امام حسین و حضرت مهدی (ع) نازل شده است. از امام محمد باقر (ع) روایت است که آن حضرت فرمود: «حسین (ع) مظلوم کشته شد و ما اولیاء و وارث خون او هستیم، و قائم ما خون خواهی حسین (ع) خواهد کرد. پس هر کسی که به کشتن آن حضرت راضی بوده است به قتل می رساند تا آن جا که خواهند گفت: او در کشتار اسراف می کند.»2 و نقل شده است که آن حضرت فرمود: «منظور از «و من قتل مظلوما» حسین بن علی (ع) است که مظلومانه کشته شد...» و سپس فرمود: «آن کس که واقعاً مظلوم کشته شده، حسین (ع) و ولی او حضرت قائم (ع) است و اما منظور از اسراف در کشتار، این است که اشخاص دیگری غیر از قاتل اصلی او کشته شود. و اما مقصود از «انه کان منصوراً» این است که حضرت قائم (ع) که ولی حقیقی حسین (ع) و مردی از دودمان رسول خدا (ع) است، از دنیا نمی رود تا این که به پیروزی کامل برسد...»3 مردی از تفسیر آن آیه شریفه (سوره اسراء آیه 33) از امام صادق (ع) سوال کرد. حضرت فرمود: «منصور، قائم آل محمد (ص) است که ولی خون حسین (ع) است و چون ظهور نماید، اقدام به خون خواهی حسین (ع) کند و دشمنان را بکشد و اگر همه اهل زمین را به قتل برساند، اسراف نکرده است. و معنای «فلا یسرف فی القتل» این است که او هرگز به کاری که اسراف محسوب شود دست نمی آلاید. سپس فرمود: به خدا سوگند! که حضرت قائم (ع) بازماندگان و ذراری کشندگان حضرت حسین (ع) را به واسطه کردار پدران و اجدادشان خواهد کشت.» 4 در کتاب «عیون الاخبار» از عبدالسلام بن صالح هروی روایت کرده است که گفت: به امام رضا (ع) عرض کردم که نظرتان درباره این حدیث که از امام صادق (ع) روایت شده است، چه می باشد؟ حضرت فرمود: «درست است». گفتم: پس معغنای این آیه که می فرماید: «ولاتزرر وازره و زر اخری» 5 (هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نخواهد کشید) چه می شود؟ فرمود: «خداوند در تمام گفتارهایش راست و درست فرموده است، لکن فرزندان قاتلان حسین (ع) کسانی هستند که از کردار پدرانشان راضی هستند و به آن افتخار می کنند و هر کس که از کاری راضی باشد، مثل آن کسی است که آن را انجام داده است، و اگر کسی در شرق عالم کشته شود و دیگری در غرب عالم، به این قتل راضی و خشنود باشد، نزد خدای تعالی با قاتل شریک خواهد بود. از این رو، حضرت قائم (ع) آن ها را به قتل می رساند.»6 شعار یاوران امام مهدی (ع) «یالثارات الحسین» ندای خون خواهی حسین (ع) است.

منابع

1.سوره اسراء 33
2.ینابیع الموده، ج 3، ص 343؛ المحجه، ص 128
3.تفسیر عیاشی، ج 2، ص 313؛ تفسیر برهان، ج 2، ص 419؛ بحارالانوار، ج 44، ص 218
4.کامل الزیارات ص 63
5.سوره انعام، 164
6.عیون اخبار الرضا، ص 212؛ الزام الناصب، ج 1، ص 72 موعودنامه(فرهنگ الفبایی مهدویت)/مجتبی تونه ای/ص308